در آن روز این حدیث را حدود بیست هزار نفر به محض شنیدن از زبان امام ، نوشتند. جالب توجه آن که می بینیم امام در آن شرائط هرگز مسائل فرعی دین وزندگی مردم را عنوان نکرد ، از نماز وروزه واین قبیل مطالب چیزی را گفتنی ندید ونیز مردم را به زهد در دنیا وامثال آن تشویق نکرد وبا آن که داشت به یک سفر سیاسی به مرو می رفت ، هرگز مسائل سیاسی یا شخصی خویش را با مردم در میان ننهاد.
به جای همه این ها ، امام به عنوان رهبر حقیقی مردم توجه همگان را به مسئله ای معطوف کرد که مهم ترین مسائل در زندگی حال وآینده شان به شمار می رفت.
آری ، امام در آن شرائط حساس فقط بحث «توحید» را پیش کشید ، چه ؛ توحید پایه هر زندگی با فضیلتی است که ملت ها به کمک آن از هر نگون بختی ورنجی ، رهایی می یابند واگر انسان توحید را در زندگی خویش گم کند همه چیز را از کف باخته است. ضمناً ، با توجه به کلامی که چند لحظه بعد فرمود ، می خواست بفهماند که جامعه وسیع وپر تکاپوی اسلامی آن روز ، از حقیقت توحید عاری وخالی است.
رابطه مسئله ولایت با توحید
پس از فرو خواندن حدیث توحید ، ناقه امام به راه افتاد ، ولی هنوز دیدگان هزاران انسان شیفته به سوی او بود. همچنان که مردم غرق در افکار خویش بودند ویا به حدیث توحید می اندیشیدند ، ناگهان ناقه ایستاد وامام سر از عماری (کجاوه) بیرون آورد وکلمات جاویدان دیگری به زبان آورد وبا صدای رسا گفت :
«کلمه توحید شروطی هم دارد ، من از جمله شروط آن هستم».
در این جا امام یک مسئله بنیادی دیگری را عنوان کرد : مسئله «ولایت» را که چون تنه ای برآمده از ریشه درخت توحید است.