اجمالاً باید گفت : حضرت مجتبی عليه‌السلام در واقع صلح نکرد ، بلکه صلح بر او تحمیل شد. یعنی اوضاع وشرائط نامساعد وعوامل مختلف دست به دست هم داده وضعی به وجود آورد که صلح به عنوان یک مسئله ضروری ، بر امام تحمیل گردید وحضرت جز پذیرفتن صلح ، چاره ای ندید ، به گونه ای که هر کس دیگر به جای حضرت بود ودر شرائط او قرار می گرفت ، چاره ای جز قبول صلح نمی داشت ، زیرا هم اوضاع وشرائط خارجی کشور اسلامی ، وهم وضع داخلی عراق واردوی حضرت ، هیچ کدام مقتضی ادامه جنگ نبود. ذیلاً این موضوعات را جداگانه مورد بررسی قرار می دهیم :

علل صلح از نظر سیاست خارجی

از نظر سیاست خارجی آن روز ، جنگ داخلی مسلمانان به سود جهان اسلام نبود ; زیرا امپراتوری روم شرقی که ضربت های سختی از اسلام خورده بود ، همواره مترصد فرصت مناسبی بود تا ضربت مؤثر وتلافی جویانه ای بر پیکر اسلام وارد کند وخود را از نفوذ اسلام آسوده سازد.

وقتی که گزارش صف آرایی سپاه امام حسن ومعاویه در برابر یکدیگر ، به سران روم شرقی رسید ، زمام داران روم فکر کردند که بهترین فرصت ممکن برای تحقق بخشیدن به هدف های خود را به دست آورده اند ، لذا باسپاهی عظیم عازم حمله به کشور اسلامی شدند تا انتقام خود را از مسلمانان بگیرند. آیا در چنین شرایطی ، شخصی مثل امام حسن عليه‌السلام که رسالت حفظ اساس اسلام را به عهده داشت ، جز این راهی داشت که با قبول صلح ، این خطر بزرگ را از جهان اسلام دفع کند ، ولو آن که به قیمت فشار روحی وسرزنش های دوستان کوته بین تمام شود؟

«یعقوبی» ، مورخ معروف ، می نویسد : هنگام بازگشت معاویه به شام (پس از صلح با امام حسن) به وی گزارش رسید که امپراتور روم با سپاه منظم وبزرگی به منظور حمله به کشور اسلامی از روم حرکت کرده است. معاویه چون قدرت

۷۵۸۱