حضرت فرمود : فضل به تو دروغ گفته است ، هم اکنون آتش جنگ بین ابراهیم وحسن بن سهل (برادر فضل) شعلهور است ومردم به علت رفتارهای حسن بن سهل وتو ونیز به خاطر ولیعهدی من ، نسبت به تو خشمگین ومعترض هستند.

مأمون گفت : غیر از شما ، چه کسی از فرماندهان سپاه ، از این قضایا خبر دارد؟

امام فرمود : از فرماندهان ، یحیی بن مُعاذ ، عبدالعزیز بن عمران وعده ای دیگر از این قضایا اطلاع دارند.

مأمون آن ها را احضار ودر این باره از آن ها استفسار کرد. آن ها از ترس فضل بن سهل ، پس از اخذ امان نامه از مأمون ، سخنان امام را تأیید کردند وقضیه هرثمه ابن اعین را نیز مورد تأیید قرار دادند واو را تبرئه کردند. (۱)

۲. روزی مأمون در حالی که نامه بلندی در دست داشت ، سرزده وارد محل اقامت حضرت شد وپس از استقرار در برابر امام ، با خوشحالی ، نامه را خواند که حاکی از فتح برخی از مناطق اطراف کابل ، توسط نظامیان مأمون بود.

امام فرمود : فتح چند تا آبادی از آبادی های شرک ، تو را خوشحال کرده است؟

مأمون گفت : مگر جای خوشحالی نیست؟ امام فرمود : در مورد امت محمد که امروز حکومت بر آن ها به دست تو افتاده است ، در پیشگاه خدا پروا داشته باش. امور مسلمانان را تباه ساختی وآن ها را به دست دیگری سپردی که در میان آن ها بر خلاف امر خداوند رفتار می کند. در این گوشه کشور نشسته ای وشهر هجرت وکانون وحی را رها ساخته ای. اینک مهاجران وانصار در حکومت تو مورد ظلم واقع می شوند ، در مورد مسلمانان ، نه خویشاوندی را رعایت می کنند نه عهد وپیمان را. (۲) مظلومان ، روزگار را با رنج سپری می کنند واز قوت وآذوقه

__________________

۱ ـ طبری ، همان ، ص ۲۴۹ ، حوادث سال ۲۰۲.

۲ ـ لا یرقبون فی مؤمن إلاًّ ولا ذمهً (توبه : ۱۰).

۷۵۸۱