حجاج خطبه ای در کوفه ایراد کرد وطی آن ، از زائران قبر پیامبر در مدینه یاد کرد وآن ها را نکوهش کرد وگفت : مرگشان باد ، دور یک مشت چوب (منبر) واستخوان پوسیده طواف می کنند! ، چرا دور قصر امیرالمؤمنین عبدالملک طواف نمی کنند! ، آیا نمی دانند که جانشین انسان بهتر از فرستاده اوست؟! (۱)

حجاج در عراق

پس از آن که حجاج مکه ومدینه را مطیع ساخت ، عبدالملک دانست آن که می تواند عراقیان را سر جای خود بنشاند ، حجاج است ، لذا در سال هفتاد وپنجم هجری حکومت عراق (کوفه وبصره) را به وی سپرد. حجاج چون به «کوفه» در آمد ، همچون حاکمی که از سوی خلیفه آمده باشد رفتار نکرد ، بلکه سر وصورت خود را پوشاند وبه طور ناشناس به مسجد وارد شد ، صف مردم را شکافت وبرفراز منبر نشست ومدتی دراز خاموش ماند. زمزمه در گرفت که این کیست؟ یکی گفت : او را سنگ سار کنیم. گفتند : نه ، صبر کن ببینیم چه می گوید؟

همین که سکوت همه جا را فرا گرفت ، حجاج روی خود را گشود وچنین آغاز سخن کرد :

«مردم کوفه! سرهایی را می بینم که چون میوه رسیده ، موقع چیدن آن ها فرا رسیده است وباید از تن جدا گردد واین کار به دست من انجام می گیرد ، وخون هایی را می بینم که میان عمامه ها وریش ها می درخشد ...».

آن گاه سخنان تهدیدآمیز خود را ادامه داد وچنان مردم را ترساند که بی اختیار سنگ ریزه از دست مردی که می خواست او را سنگ سار کند ، بر زمین ریخت! (۲)

__________________

۱ ـ ابن ابی الحدید ، شرح نهج البلاغه ، ج ۱۵ ، ص ۲۴۲.

۲ ـ مبرد ، الکامل فی اللغه والأدب ، ج ۱ ، ص ۳۱۱ ؛ ابن اثیر ، همان کتاب ، ج ۴ ، ص ۳۷۵ ؛ مسعودی ، همان کتاب ، ج ۳ ، ص ۱۲۷ ؛ زبیر بن بکار ، الأخبار الموفقیات ، ص ۹۳۹۷ ، ور.ک : ابن واضح ، همان کتاب ، ج ۳ ، ص ۱۹ ؛ دکتر شهیدی ، همان کتاب ، ص ۱۸۴ ؛ اعثم کوفی ، الفتوح ، ج ۷ ، ص ۶.

۷۵۸۱