قرار مىداد يا درخواستهايى که از سر عناد و لجاج و يا با انگيزه هاى ديگرى غير از حقيقت جويى، انجام مىگرفت. زيرا از سويى، ارائه معجزات، به ابتذال کشيده مىشد و مردم بعنوان سرگرمى به تماشاىِ آنها روى مىآورند، يا براى تأمين منافع شخصى، گرد پيامبران اجتماع مىکردند؛ و از سوى ديگر، باب امتحان و آزمايش و گزينش آزاد، مسدود مىشد و مردم از روى کراهت و تحت تأثير عامل فشار، پيروى انبياء (عليهم السلام) را مىپذيرفتند و اين هر دو، برخلاف حکمت و هدف از ارائه معجزات بود. اما در غير اين موارد و در جايى که حکمت الهى، اقتضاء مىکرد درخواستهاى ايشان را مىپذيرفتند چنانکه معجزات فراوانى از پيامبر اسلام (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) نيز ظاهر گشت که بسيارى از آنها با نقل با متواتر، ثابت شده است و در رأس آنها معجزه جاودانى آن حضرت يعنى قرآن کريم قرار دارد و توضيح آن خواهد آمد.
٤- شبهه چهارم آنکه: معجزه از آن جهت که منوط به اذن خاص الهى است مىتواند نشانهاى بر وجود ارتباط خاصى بين خداى متعال و آورنده معجزه باشد به اين دليل که آن اذن خاص را به او داده، و به تعبير ديگر: کار خود را بدست او و از مجراى اراده او تحقق بخشيده است. اما لازمه عقلىِ اين نوع ارتباط، آن نيست که ارتباط ديگرى هم بين خداى متعال و آورنده معجزه، بعنوان فرستادن و گرفتن وحى، برقرار باشد. پس نمىتوان معجزه را دليلى عقلى بر صحّت ادّعاى نبوت شمرد و حداکثر بايد آنرا نوعى دليل ظنّى و اقناعى بحساب آورد.
پاسخ اين است که کار خارق العاده هر چند خارق العاده الهى باشد خودبخود دلالتى بر وجود رابطه وحى ندارد و از اينروى نمىتوان کرامات اولياء خدا را دليلى بر پيامبرى ايشان دانست ولى سخن درباره کسى است که ادّعاى نبوت کرده و معجزه را بعنوان نشانهاى بر صدق ادّعاى خودش انجام داده است. اگر فرضاً چنين کسى به دروغ، ادّعاى نبوّت مىکرد يعنى بزرگترين و زشت ترين گناهانى که موجب بدترين مفاسد دنيا و آخرت مىشود را انجام مىداد(١) هرگز صلاحيت و شايستگى چنان ارتباطى را با خداى متعال نمىداشت و حکمت
__________________
١.ر. ک: سوره انعام: آيه ٢١، ٩٣، ١٤٤، سوره اعراف: آيه ٣٧، سوره يونس: آيه ١٧، سوره هود: آيه ١٨، سوره کهف: آيه ١٥، سوره عنکبوت: آيه ٦٨، سوره شورى: آيه ٢٤.