حکمت

با توجه به توضيحى که درباره اداره الهى داده شد ضمناً روشن گرديد که اين اراده به صورت گزافى و بى حساب، به ايجاد چيزى تعلق نمى‌گيرد بلکه آنچه اصالتاً مورد تعلق اراده الهى واقع مى‌شود جهت کمال و خير اشياء است. و چون تزاحم ماديّات، موجب نقض و زيان بعضى از آنها بوسيله بعضى ديگر مى‌شود مقتضاى محبت الهى به کمال اينست که پيدايش مجموع آنها به گونه‌اى باشد که خير و کمال بيشترى بر آنها مترتّب گردد، و از سنجيدن اينگونه روابط، مفهوم «مصلحت» بدست مى‌آيد و گرنه مصلحت، امرى مستقل از وجود مخلوقات نيست که تأثيرى در پيدايش آنها داشته باشد چه رسد به اينکه در اداره الهى اثر بگذارد.

حاصل آنکه: چون افعال الهى از صفات ذاتيّه او مانند علم و قدرت و محبت به کمال و خير، سرچشمه مى‌گيرد هميشه به صورتى تحقق مى‌يابد که داراى مصلحت باشد يعنى بيشترين کمال و خير بر آنها مترتب گردد و چنين اراده‌اى به نام «اراده حکيمانه» ناميده مى‌شود و از اينجا صفت ديگرى براى خداى متعال در مقام فعل، به نام صفت «حکيم» انتزاع مى‌گردد که مانند ديگر صفات فعليّه، قابل بازگشت به صفات ذاتيّه خواهد بود.

البته بايد توجه داشت که انجام کار به خاطر مصلحت به اين معنى نيست که مصلحت، علت غائى براى خداى متعال باشد بلکه نوعى هدف فرعى و تبعى به شمار مى‌رود و علت غائىِ اصلى براى انجام کارها همان حبّ به کمال نامتناهى ذاتى است که بالتّبع به آثار آن يعنى کمال موجودات هم تعلق مى‌گيرد، و از اينجاست که گفته مى‌شود: علت غائى براى افعال الهى همان علت فاعلى است و خداى متعال، هدف و غرضى زائد بر ذات ندارد. اما اين مطلب، منافاتى ندارد با اينکه کمال و خير و مصلحت موجودات به عنوان هدف فرعى و تَبَعى به حساب آورده شود. و به همين معنى است که افعال الهى در قرآن کريم، تعليل به امورى شده که بازگشت همه آنها به کمال و خير مخلوقات است چنانکه آزمايش شدن و انتخاب بهترين

۵۱۱۳