صورت و نفس نباتى خاصّ در موادّ مستعدّ مى‌باشد و هنگامى که استعداد موادّ از بين برود صورت يا نفس نباتى هم نابود مى‌شود. و اگر فرض کنيم که همان موادّ مجدداً استعداد پذيرفتن صورت نباتى را پيدا کنند نفس نباتى جديدى به آنها افاضه مى‌شود ولى دو گياه کهنه و نو با وجود مشابهت کامل نيز، وحدت حقيقى نخواهند داشت و با نظر دقيق نمى‌توان نبات جديد را همان نبات قبلى دانست.

اما در مورد حيوان و انسان، چون نفس آنها مجرّد است مى‌تواند بعد از متلاشى شدن بدن هم باقى باشد و هنگامى که مجدّداً به بدن، تعلق بگيرد وحدت و «اين همانىِ» شخص را حفظ کند چنان که قبل از مرگ هم همين وحدت روح، ملاک وحدت شخص مى‌باشد و تبدّل موادّ بدن، موجب تعدّد شخص نمى‌شود. ولى اگر کسى وجود حيوان و انسان را منحصر به همين بدن محسوس و خواصّ و اعراض آن بپندارد و روح را هم يکى يا مجموعه‌اى از خواصّ بدن بشمارد و حتّى اگر آن را صورتى نامحسوس ولى مادّى بداند که با متلاشى شدن اندامهاى بدن، نابود مى‌شود چنين کسى نمى‌تواند تصوّر صحيحى از معاد داشته باشد زيرا به فرض اينکه بدن، استعداد جديدى براى حيات، پيدا کند خواص و اعراض نوينى در آنها پديد مى‌آيد و ديگر ملاک حقيقى براى وحدت و «اين همانىِ» آنها وجود نخواهد داشت زيرا فرض اين است که خواصّ قبلى به کلّى نابود شده و خواصّ جديدى پديد آمده است.

حاصل آنکه: در صورتى مى‌توان حيات پس از مرگ را بصورت صحيحى تصوّر کرد که روح را غير از بدن و خواصّ و اعراض آن بدانيم و حتّى آن را صورت مادّى که در بدن، حلول کرده باشد و با متلاشى شدنِ آن، نابود شود، ندانيم. پس اولا بايد وجود روح را پذيرفت، و ثانياً بايد آن را امرى جوهرى دانست نه از قبيل اعراض بدن، و ثالثاً بايد آن را قابل استقلال و قابل بقاى بعد از متلاشى شدن بدن دانست نه مانند صورتهاى حلول کننده (و به اصطلاح، منطبق در مادّه) که با تلاش بدن، نابود مى‌شوند.

موقعيّت روح در وجود انسان

نکته ديگرى را که بايد در اينجا خاطر نشان کنيم اين است که ترکيب انسان از روح و بدن، مانند ترکيب آب از اکسيژن و هيدروژن نيست که با جدا شدن آنها از يکديگر، موجود مرکب به

۵۱۱۳