عارفان بلند مرتبه ادعا کردهاند نيازى به استدلال و برهان عقلى نخواهد داشت. اما همچنانکه قبلا اشاره شد چنين علم حضورى و شهودى براى افراد عادى(١)، پس از خودسازى و پيمودن مراحل سير و سلوک عرفانى، امکان پذير است. و اما مراتب ضعيف آن هر چند در افراد عادى هم وجود داشته باشد چون توأم با آگاهى نيست براى بدست آوردن جهان بينى آگاهانه، کفايت نمىکند.
و منظور از شناخت حصولى اينست که انسان بوسيله مفاهيمى کلى از قبيل «آفريننده، بى نياز، همه دان، و همه توان و...»شناختى ذهنى و به يک معنى «غايبانه» نسبت به خداى متعال پيدا کند و همين اندازه معتقد شود که چنين موجودى وجود دارد «آن کسى که جهان را آفريده است و...» سپس شناختهاى حصولى ديگرى را به آنها ضميمه کند تا به يک سيستم اعتقادى هماهنگ (جهان بينى) دست يابد.
آنچه مستقيماً از کاوشهاى عقلى و براهين فلسفى بدست مىآيد همين شناخت حصولى است ولى هنگامى که چنينشناختى حاصل شد انسان مىتواند درصدد دستيابى به شناخت حضورى آگاهانه نيز برآيد.
شناخت فطرى
در بسيارى از سخنان پيشوايان دينى و عارفان و حکيمان، به اين عبارت برمى خوريم که «خداشناسى، فطرى است» يا «انسان، بالفطره خداشناس است». براى اينکه معناى صحيح اين عبارت را دريابيم بايد توضيحى پيرامون واژه فطرت بدهيم:
فطرت، واژهاى عربى و به معناى «نوع آفرينش» است و امورى را مىتوان «فطرى» (= منسوب به فطرت) دانست که آفرينش موجودى اقتضاى آنها را داشته باشد، و از اينروى مىتوان سه ويژگى را براى آنها در نظر گرفت:
١- فطريّات هر نوعى از موجودات در همه افراد آن نوع، يافت مىشود هر چند کيفيت آنها
__________________
١. البته وجود افراد استثنايى که داراى چنين شهود آگاهانه باشند را نمىتوان انکار کرد چنانکه اعتقاد ما درباره پيرامون و پيشوايان معصوم (عليهم الصلوة و السلام) اينست که در کودکى هم کمابيش از چنين شهودى برخوردار بودهاند و حتى بعضى از ايشان در شکم مادر هم چنينشناختى را داشته اند.