مقدّمه
در دروس پيشين گفته شد که مفاد بسيارى از براهين فلسفى، اثبات موجودى بعنوان «واجب الوجود» است و با ضميمه کردن براهين ديگرى صفات سلبيّه و ثبوتيّه وى ثابت مىگردد و از مجموع آنها خداى متعال با صفات ويژه خودش که او را از مخلوقات، متمايز مىکند شناخته مىشود. وگرنه صِرف واجب الوجود بودن براى شناختن او کافى نيست، زيرا ممکن است کسى گمان کند که مثلاً ماده يا انرژى هم مىتواند مصداق واجب الوجود باشد. از اينروى، بايد از يک سوى، صفات سلبيّه الهى ثابت شود تا معلوم گردد که واجب الوجود از اتّصاف به صفات مخصوص مخلوقات، منزّه است و تطبيق بر يکى از مخلوقات وى نمىشود، و از سوى ديگر، بايد صفات ثبوتيّه الهى ثابت شود تا هم شايستگى او براى پرستش، روشن گردد و هم زمينه براى اثبات ساير عقايد مانند نبوت و معاد و فروع آنها فراهم شود.
از برهان گذشته بدست آمد که واجب الوجود، نيازى به علت ندارد و او علت براى وجود ممکنات مىباشد. و به ديگر سخن: دو صفت براى واجب الوجود، ثابت شد: يکى بى نيازى او از هر موجود ديگرى، زيرا اگر کمترين نيازى به موجود ديگرى داشته باشد آن موجود ديگر، علت او خواهد بود، و دانستيم که معناى علت (در اصطلاح فلسفى) همين است که موجود ديگرى نيازمند به او باشد. و ديگر آنکه موجوداتِ ممکن الوجود، معلول و نيازمند به او هستند و او نخستين علت براى پيدايش آنها مىباشد.
اينک با استفاده از اين دو نتيجه، به بيان لوازم هر يک از آنها مىپردازيم و صفات سلبيّه و