دهم اشاره شد زيرا ذهن ما با مفهوم ترکيب و متقابلا با نفى آن، آشناتر است تا با مفهوم بساطت.

٣- نفى صفات زائد بر ذات

سومين اصطلاح آن به معناى اعتقاد به يگانگى صفات ذاتيّه با خود ذات الهى و نفى صفات زائد بر ذات است که به نام «توحيد صفاتى» ناميده مى‌شود و در لسان روايت به عنوان «نفى صفات» مطرح شده است، در برابر کسانى (مانند اشاعره) که صفات الهى را امورى زائد بر ذات پنداشته و قائل به «قدماء ثمانيه» شده اند.

دليل بر توحيد صفاتى اينست که اگر هر يک از صفات الهى، مصداق و «ما بازاء» جداگانه‌اى داشته باشد از چند حال، خارج نخواهد بود: يا مصاديق آنها در داخل ذات الهى فرض مى‌شوند و لازمه‌اش اينست که ذات الهى، مرکب از اجزاء باشد و قبلا ثابت کرديم که چنين چيزى محال است، و يا اينکه مصاديق آنها خارج از ذات الهى آفريننده، تصور مى‌گردند؛ و يا اينکه ممکن الوجود و آفريده خدا انگاشته مى‌شوند. اما فرض واجب الوجود بودن آنها به معناى تعدّد ذات و شرک صريح است و گمان نمى‌رود که هيچ مسلمانى مستلزم به آن شود. و اما فرض ممکن الوجود بودن صفات، مستلزم اينست که ذات الهى که على الفرض فاقد اين صفات است آنها را بيافريند و سپس به آنها متّصف گردد، مثلاً با اينکه ذاتاً فاقد حيات است موجودى را به نام «حيات» بيافريند و بوسيله آن، داراى حيات گردد، و همچنين در مورد علم و قدرت و... در صورتى که محال است علت هستى بخش، ذاتاً فاقد کمالات مخلوقاتش باشد، و از آن رسواتر اينست که در سايه آفريدگانش داراى حيات و علم و قدرت، و متّصف به ساير صفات کماليّه شود!

با بطلان اين فرضها روشن مى‌شود که صفات الهى مصاديق جداگانه‌اى از يکديگر و از ذات الهى ندارند بلکه همگى آنها مفاهيمى هستند که عقل، از مصداق واحد بسيطى که همان ذات مقدس الهى است، انتزاع مى‌کند.

۵۱۱۳