مقتضاى اين آيات آن است كه فرمان خدا در آفرينش اشياء تدريجى نيست ودر تحت تسخير زمان ومكان نمى باشد پس روح كه حقيقتى جز فرمان خداوند ندارد مادى نيست. ودر وجود خود خاصيت ماديت را كه تدريج وزمان ومكان است ندارد.
بحث در حقيقت روح از نظر ديگر
كنجكاوى عقلى نيز نظريه قرآن كريم را درباره روح تأييد مى كند. هر يك از ما افراد انسان از خود حقيقتى را درك مى نمايد كه از آن « من » تعبير مى كند واين درك پيوسته درانسان موجود است. حتى گاهى سرو دست وپا وساير اعضا حتى همه بدن خود را فراموش مى كند ولى تا خود هست خود « من » از درك او بيرون نمى رود اين « مشهود » چنان كه مشهود است قابل انقسام وتجزى نيست وبا اين كه بدن انسان پيوسته در تغيير وتبديل است وامكنه مختلف براى خود اتخاذ مى كند وزمان هاى گوناگون بروى مى گذرد حقيقت نامبرده « من » ثابت است ودر واقعيت خود تغيير وتبديل نمى پذيرد وروشن است كه اگر مادى بود خواص ماديت را كه انقسام وتغيير زمان ومكان مى باشد مى پذيرفت.
آرى ، بدن همه اين خواص را مى پذيرد وبه واسطه ارتباط وتعلق روحى اين خواص به روح نيز نسبت داده مى شود ولى با كمترين توجهى براى انسان آفتابى مى شود كه اين دم وآن دم واين جاو آن جا واين شكل وآن شكل واين سوى وآن سوى همه از خواص بدن مى باشد وروح از اين خواص منزه است وهر يك از اين پيرايه ها از راه بدن به وى مى رسد.
نظير اين بيان در خاصه درك وشعور ( علم ) كه از خواص روح است جارى مى باشد وبديهى است كه اگر علم خاصه مادى بود به تبع ماده انقسام تجزى وزمان ومكان را مى پذيرفت.