تقديرى ( فرض عدم سبب وشرط ) منفى است ودر حقيقت وجودش مرزى دارد كه در بيرون آن مرز يافت نمى شود تنها خداست كه هيچ حد ونهايتى براى وى فرض نمى توان كرد ، زيرا واقعيت وى مطلق است وبه هر تقدير موجود مى باشد وبه هيچ سبب وشرطى مرتبط ونيازمند نيست.

روشن است كه در مورد امر نامحدود ونامتناهى نمى توان عدد فرض نمود ، زيرا هر دوم كه فرض شود غير از اولى خواهد بود ودر نتيجه هر دو محدود ومتناهى خواهند بود وبه واقعيت همديگر مرز خواهند زد چنان كه اگر حجمى را مثلا نامحدود ونامتناهى فرض كنيم در برابر آن حجمى ديگر نمى توان فرض كرد واگر هم فرض كنيم دومى همان اولى خواهد بود پس خدا يگانه است وشريك وجود ندارد. (١)

__________________

(١) مرد عربى در جنگ جمل با اميرالمؤمنين على عليه‌السلام نزديك شد وگفت : يا اميرالمؤمنين آيا مى گويى : خدا يكى است ؟ مردم از هر سوى به مرد عرب حمله كرده گفتند : آيا نمى بينى كه اميرالمؤمنين تا چه اندازه تقسم قلب ( تشويش خاطر ) دارد ؟

اميرالمؤمنين فرمود : او را به حال خود بگذاريد ، زيرا آنچه اين مرد عرب مى خواهد همان است كه ما از اين جماعت مى خواهيم. پس به مرد عرب فرمود : اين كه گفته مى شود : « خدا يكى است چهار قسم است دو معناى از آن چهار معنا درست نيست ودو معنا درست است اما آن دو معنا كه درست نيست يكى اين است كه كسى گويد خدا يكى است وعدد وشماره را در نظر گيرد اين معنا درست نيست ، زيرا آن كه دوم ندارد داخل عدد نمى شود آيا نمى بينى كه كسانى كه گفتند : خدا سوم سه تا است ( اشاره به قول نصارى ثالث ثلاثه ) كافر شدند ؟

ويكى اين است كه كسى بگويد : فلانى يكى از مردم است يعنى نوعى است از اين جنس ( يا واحد است از اين نوع ) اين معنا نيز در خدا درست نيست ، زيرا تشبيه است وخدا از شبيه منزه است. واما دو معنا كه در خدا درست است يكى اين است كه كسى گويد : خدا يكى است به اين معنا كه در ميان اشياء شبيه ندارد. خدا چنين است. يكى اين كه كسى گويد : خدا يكى است ( احد يعنى هيچ گونه كثرت وانقسام بر نمى دارد نه در خارج ونه در عقل ونه در وهم ) خدا چنين است. « بحارالانوار ، ج ٢ ، ص ٦٥ » .

وباز على عليه‌السلام مى فرمايد : شناختن خدا همان يگانه دانستن او است ( بحارالانوار ، ج ٢ ، ص ١٨٦ ) يعنى اثبات وجود خداى تعالى كه وجودى است نامتناهى وغير محدود در اثبات وحدانيت وى كافى است ، زيرا دوم براى نامتناهى تصور ندارد

۲۱۲۱