درس مکاسب - خیارات

جلسه ۱۰۳: خیار عیب ۶

 
۱

خطبه

۲

کلامی از شیخ طوسی و شیخ مفید (قدس سرهما) و بررسی آنها

بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين

«و قال بعد ما ذكر: أنّ الذی یقتضیه أُصول المذهب، أنّ المشتری إذا تصرّف فی المبیع فإنّه لا یجوز له ردّه، و لا خلاف فی أنّ الهبة و التدبیر تصرّف»

خلاصه مطالب گذشته

مرحوم شیخ (ره) فرموده‌اند: در باب تصرف، که تصرف را مانع از رّد بدانیم، ادله اقتضاء می‌کند که بین تصرف قبل از علم به عیب و تصرف بعد از آن فرق بگذاریم و در تصرف قبل از علم به عیب هم، بین تصرفی که مغیر عین هست و تصرفی که عنوان ناقل دارد فرق گذاشته شود، اما کلام مشهور مطلق است.

کلامی از شیخ طوسی و شیخ مفید (قدس سرهما)

به دنبال این مطلب کلامی را از شیخ طوسی (ره) در مبسوط و شیخ مفید (ره) در مقنعه نقل کرده، که این دو فقیه فرموده‌اند: اگر کسی عبدی را خرید و آن را آزاد کرد، بعد متوجه شد که در این عبدی خریده، عیبی وجود دارد، این آزاد کردن مسقط خیار رّد است و دیگر خیار رّد ندارد.

اما اگر این عبد را به دیگری هبه کرده و یا تدبیر کرده، در اینجا شیخ طوسی و شیخ مفید (قدس سرهما) فتوایشان بر این است که در باب عتق امکان جواز رجوع وجود ندارد، اما در این مورد وجود دارد.

نقد و بررسی کلام شیخ طوسی و شیخ مفید (قدس سرهما)

ابن ادریس حلّی (ره) اولاً نقضی بر این کلام وارد کرده و فرموده: در جایی که کسی عبد را بخرد و آن را در معامله‌ی دوم به عنوان معامله‌ای که در آن خیار وجود دارد بفروشد، فقهاء قائل به جواز رّد نیستند و نمی‌گوید: حال که خیار دارد، پس می‌تواند معامله را به هم بزند و عبد را به بایع اول رّد کند.

ثانیاً تدبیر و هبه عرفاً عنوان تصرف را دارد، و لذا می‌گوییم که تصرف مسقط برای رّد است.

این دو اشکالی است که ابن ادریس حلی به شیخ طوسی و شیخ مفید (قدس سرهما) وارد کرده است.

۳

مسقط سوم: تلف

مسقط سوم: تلف

مسقط سوم برای رّد عبارت از تلف است، یعنی مالی را که مشتری گرفته، ولو معیوب است، اگر تلف شد و یا کاری انجام داد که در حکم تلف است، این مسقط برای رّد است.

شیخ (ره) فرموده: بین خیار عیب و سایر خیارات این فرق وجود دارد که در سایر خیارات مثل خیار مجلس و خیار شرط، تلف را مسقط برای رّد قرار نمی‌دادند و اگر ذو الخیار بخواهد از خیارش استفاده کند، ولو آن جنس در ید بایع و یا جنس در ید خودش تلف شده باشد، می‌تواند بدل آن را بدهد، در حالی که در خیار عیب تلف مسقط رّد است.

دلیل اول إجماع است.

دلیل دوم تعبیری است که در مرسله‌ی جمیل وارد شده، که «إن کان الثوب قائماً بعینه»، اگر ثوب محفوظ باشد، که مفهومش این است که اگر ثوب محفوظ نباشد و تلف شود، در اینجا دیگر مسئله‌ی رّد منتفی است.

۴

تطبیق کلامی از شیخ طوسی و شیخ مفید (قدس سرهما) و بررسی آنها

«و قال بعد ما ذكر: أنّ الذی یقتضیه أُصول المذهب»، یعنی ابن ادریس حلّی (ره) بعد از این اعتراض و نقضی که بر شیخ طوسی و مفید (قدس سرهما) وارد کرده فرموده: آنچه را که اصول مذهب اقتضاء می‌کند، -اصول مذهب، مراد از مذهب، مذهب امامیه است و اصول یعنی قواعدی که از روایات و إجماعات استخراج کردیم، که بر طبق مدارک امامیه است- این است که «أنّ المشتری إذا تصرّف فی المبیع فإنّه لا یجوز له ردّه»، اگر مشتری در مبیع تصرف کرد، رّد برای مشتری رّد جایز نیست، که این کبرای مسئله بود «و لا خلاف فی أنّ الهبة و التدبیر تصرّف»، این هم صغری است که هیچ اختلافی نیست که هبه و تدبیر عرفاً تصرف است.

«و بالجملة، فتعمیم الأكثر لأفراد التصرّف»، و بالجمله شیخ (ره) فرموده: اینکه اکثر فقهاء افراد تصرف را تعمیم داده‌اند، یعنی چه تصرف مغیر عین و چه تصرف غیر مغیر، «مع التعمیم لما بعد العلم و ما قبله مشكلٌ»، و تعمیم دوم این است که اکثر فقهاء در تصرف بعد از علم و قبل از علم به عیب فرقی نگذاشته‌اند، که این دو تعمیم مشکل است و با توجه به آن ادله‌ای که بیان کردیم، در هر دو باید تفصیل داد.

«و العجب من المحقّق الثانی أنّه تنظّر فی سقوط الخیار بالهبة الجائزة»، در این مسئله که اگر کسی جنس معیوبی را خرید و آن را هبه جایز کرد، در اینکه اگر مشتری بخواهد در این جنسی معیوبی که خریده و هبه کرده، از خیار عیبش استفاده کند و به مالک رّد کند، محقق ثانی (ره) فرموده: نظر و اشکال است، در حالی که مبنایش در این مسئله، همان مبنای أکثر علماست، که مطلق تصرف را مانع از رّد می‌دانند و هبه هم یکی از مصادیق تصرف است، «مع تصریحه فی مقامٍ آخر بما علیه الأكثر»، در حالی که در مقام دیگر، یعنی در غیر از این بحث، به آنچه که اکثر بر آن هستند، یعنی اینکه مطلق تصرف مسقط است، تصریح کرده است.

حال در این «فی مقام الآخر» چند احتمال است؛ یک احتمال این است که در غیر بحث خیار عیب، مثلا در خیار شرط و حیوان چنین تصریحی کرده است، احتمال دوم این است که مراد این باشد که در غیر بحث هبه، در محل دیگر، در مورد تصرفات دیگر تصریح کرده است که مطلق تصرف مسقط است، که ظاهر عبارت همان احتمال اول است.

نکته مهمی که در بحث این دو سه روز وجود داشت، این بود که علاوه بر اینکه شیخ (ره) و مشهور در این مسئله با یکدیگر مخالف شدند، که مشهور گفته‌اند: مطلق تصرف مسقط است، که شیخ (ره) نپذیرفت، در یک زاویه‌ی دیگری هم بین شیخ (ره) و مشهور اختلاف وجود داشت، که مشهور بین خیار عیب و سایر خیارات فرقی نگذاشته و قائل‌اند که اگر در خیار حیوان مطلق تصرف را مسقط بدانیم، در خیار عیب هم مطلق تصرف مسقط است، اما شیخ (ره) این ملازمه را نپذیرفته و فرموده: چه بسا به خاطر آن نصّی که در خیار حیوان وجود دارد، در خیار حیوان مطلق تصرف را مسقط بدانیم، اما در خیار عیب مطلق تصرف را مسقط ندانیم.

۵

تطبیق مسقط سوم: تلف

«الثالث: تلف العین أو صیرورته كالتالف»، سوم مورد از مسقطات این است که اگر عین تلف شود یا اینکه مثل تالف باشد، یعنی در حکم تالف باشد، مثلا عبدی را خریده و آزاد کرده، که این آزاد کردن عبد در حکم تالف است، «فإنّه یسقط الخیار هنا»، که در باب خیار عیب تلف مسقط است، «بخلاف الخیارات المتقدّمة الغیر الساقطة بتلف العین.»، به خلاف خیارات گذشته، که خیار به مجرد تلف ساقط نمی‌شود.

«و المستند فیه بعد ظهور الإجماع»، و مستند در مسقط بودن تلف این است که اولا إجماع داریم، «إناطة الردّ فی المرسلة السابقة بقیام العین»، و دلیل دوم این است که در مرسله جمیل، امام (علیه السلام) رد را مشروط به قیام عین کرده‌اند.

روایات فقهی را حفظ کنید، تا عناوینی را که در روایات فقهیه آمده در ذهن شریفتان بماند، که این بسیار مورد استفاده قرار می‌گیرد، وقتی که فرعی نزد فقیه مطرح می‌شود، اگر این عناوین و تعابیر در روایات در ذهنش باشد، زود می‌تواند به هدف برسد، لذا در این نکته حتماً کار کنید.

«فإنّ الظاهر منه اعتبار بقائها فی ملكه»، ظاهر از این تعبیر، اعتبار بقاء عین در ملک ذوالخیار است، «فلو تلف أو انتقل إلى ملك الغیر أو استُؤجر أو رُهن أو أبق العبد أو انعتق العبد على المشتری، فلا ردّ.»، لذا اگر تلف شد، یا به ملک غیر منتقل گردید، یا اجاره و رهن داده شد، یا عبد فرار کرد و یا عبدی بود که منعتق بر مشتری است، مثل پدر و مادر، که اگر پدرش را خرید، به مجرد خریدن آزاد می‌شود، دیگر رّد ساقط می‌شود.

بعد فرموده: مسقط سوم را تلف قرار دادیم، اما مرحوم شهید (ره) در کتاب دروس انتعتاق عبد بر مشتری را یک مسقط مستقل قرار داده، که شیخ (ره) فرموده: وجهی ندارد.

«و ممّا ذكرنا ظهر أنّ عدّ انعتاق العبد على المشتری مسقطاً برأسه كما فی الدروس لا یخلو عن شی‌ءٍ.»، و از مطالب گذشته روشن می‌شود که شمردن انعتاق عبد بر مشتری به عنوان مسقط مستقل، کما اینکه شهید (ره) در دروس این کار را انجام داده، این خالی از اشکال نیست، چون در حکم تلف است.

«نعم، ذكر أنّه یمكن إرجاع هذا الوجه إلى التصرّف»، بله شهید (ره) در دروس بعد از اینکه انعتاق را یکی از مسقطات قرار داده، فرموده: ممکن این وجه را به تصرف برگردانیم، که شیخ (ره) فرموده: «و هو أیضاً لا یخلو عن شی‌ءٍ»، این هم خالی از اشکال نیست، چون تصرف انعتاق صدق نمی‌کند، «و الأولى ما ذكرناه.»، و أولی همین است که ذکر کردیم، که انعتاق در حکم تلف است.

آخرین فرع این است که «ثمّ إنّه لو عاد الملك إلى المشتری لم یجز ردّه»، اگر مشتری جنس معیوب را فروخته، یا هبه کرده، بعد خیار داشته که آن را به ملکش برمی‌گرداند و یا دوباره در عقد دیگری همین را از مشتری خریده، آیا در اینجا مشتری اول می‌تواند به بایع اول رّد کند یا نه؟ که شیخ (ره) فرموده: رّدش جایز نیست، «للأصل»، یعنی سقوط رّد را استصحاب می‌کنیم، قبلاً رّد به سبب این تلف یا نقل ساقط شد، حال آن را استصحاب کرده و می‌گوییم: الآن هم رّدی وجود ندارد، «خلافاً للشیخ، بل المفید قدّس سرّهما.»، به خلاف شیخ طوسی و مفید (قدس سرهما).

این فرعی که در اینجاست، معمولاً خوانده نمی‌شود، چون راجع به این است که آیا وطی جاریه مانع از رّد است یا نه؟ که مورد إبتلا نیست و در صفحه‌ی ۲۵۷ مسقط چهارم را شروع می‌کنیم.

۶

مسقط چهارم: حدوث عیب جدید

مسقط چهارم: حدوث عیب جدید

شیخ (ره) فرموده: مسقط چهارم ار مسقطات رّد در خیار عیب عبارت از حدوث یک عیب جدید است، که در زمانی که این مبیع به ملک مشتری منتقل شده، اگر عیب جدید حادث شد، این عیب جدید، جلوی خیار رّدی که منشأ آن خیار رّد عیب سابق بر عقد بود را می‌گیرد.

صور مسئله

ایشان فرموده: در اینجا مسئله به صورت کلی سه صورت دارد؛

مورد اول این است که عیب جدید قبل از قبض حادث می‌شود.

مورد دوم این است که عیب جدید بعد از قبض است، لکن در زمان خیار مشتری است، مثلا مشتری خیار مختص به خودش را دارد، مثل خیار مجلس یا شرط، البته در جایی که خیار مجلس بایع در متن عقد ساقط شده است و تنها مشتری خیار مجلس یا خیار شرط دارد و یا مشتری حیوانی را از بایع خریده، که خیار حیوان مختص به مشتری است.

مورد سوم این است که عیب بعد از عقد و بعد از قبض و بعد از زمان خیار حادث می‌شود.

مرحوم شیخ (ره) فرموده: در ما نحن فیه صورت سوم مد نظر هست، که در صورت سوم حدوث عیب، جلوی آن رّدی که حق این مشتری بود و منشأ آن هم عیب سابق بر عقد بود را می‌گیرد و خیار رّد را ساقط می‌کند.

۷

صورت اول: حدوث عیب جدید قبل از قبض

صورت اول: حدوث عیب جدید قبل از قبض

مرحوم شیخ (ره) فرموده: اگر عیبی قبل از قبض حادث شود، که شیخ (ره) فرموده: لاخلاف و لاإشکال در اینکه این عیب جدید مانعیت از رّد ندارد، یعنی نمی‌تواند جلوی رّد به سبب عیب سابق را بگیرد.

بعد فرموده: این نه تنها مانعیت ندارد، بلکه همین عیب جدید قبل از قبض، یک سبب مستقل برای خیار است، یعنی مثلا اگر در زمان عقد بین عقد و قبض آن عیب سابق بر عقد از بین رفت، اما همین عیب جدید قبل از قبض سبب مستقل برای خیار است و بلکه بالاتر سبب برای ارش نسبت به همین عیب است، یعنی علاوه بر اینکه نسبت به آن عیب سابق مسئله‌ی ارش مطرح است، نسبت به این عیب جدید هم مسئله‌ی ارش مطرح است.

۸

صورت دوم: حدوث عیب جدید بعد از قبض و در زمان خیار مشتری

صورت دوم: حدوث عیب جدید بعد از قبض و در زمان خیار مشتری

صورت دوم هم همین طور است، یعنی در جایی که حدوث عیب جدید بعد از قبض و در زمان خیار مختص به مشتری است، در اینجا هم همین سه حکم را داریم، یعنی این عیب مانعیت از آن رّد ندارد، یعنی مسقط رّد نیست و سبب مستقل برای خیار و ارش است.

مرحوم شیخ (ره) فرموده: در این صورت دوم هم ظاهراً خلافی وجود ندارد، إلا اینکه از مرحوم محقق (ره) در مجلس درسشان مطلبی نقل شده، که از آن بوی خلاف می‌آید، همچنین مطلبی را شهید (ره) در دروس از محقق و از استاد محقق ابن نما نقل می‌کند و یک مطلبی را شهید (ره) در لمعه از محقق نقل می‌کند که این سه مطلب ظاهراً هر سه با هم منافات دارد، که باید عبارت را بخوانیم و توضیح دهیم، تا ببینیم که مقصود شیخ (ره) از مجموع این عبارات چیست؟

۹

تطبیق مسقط چهارم: حدوث عیب جدید

«الرابع من المسقطات: حدوث عیبٍ عند المشتری»، چهارمین از مسقطات این است که عیبی نزد مشتری در مبیع حادث شود، «عند» در اینجا به معنای ملکیت است، یعنی وقتی که این مبیع در ملک مشتری هست، مثل «لاتبع ما لیس عندک»، که یعنی آنچه که ملک تو نیست.

«و تفصیل ذلك: أنّه إذا حدث العیب بعد العقد على المعیب»، تفصیل این مطلب این است که اگر بعد از عقد، عیبی در مبیع حادث شود، -«علی المعیب» متعلق به «عقد» است- «فإمّا أن یحدث قبل القبض»، یا این عیب قبل از قبض به وجود آمده«و إمّا أن یحدث بعده فی زمان خیارٍ یضمن فیه البائع المبیع»، یا اینکه بعد از قبض به وجود آمده، در زمان خیاری که بایع ضامن مبیع است، «أعنی خیار المجلس و الحیوان و الشرط»، که مراد خیار مجلس، حیوان و شرط است، که مختص به مشتری است، در کنار خیار مجلس و شرط این قید را بزنید، یعنی خیار مجلس و شرطی که مختص به مشتری است.

«و إمّا أن یحدث بعد مضی الخیار.»، صورت سوم این است که این عیب بعد از اتمام خیار حادث می‌گردد، «و المراد بالعیب الحادث هنا هو الأخیر.»، که مراد به عیبی که در اینجا حادث می‌شود، همین صورت سوم است.

۱۰

تطبیق صورت اول: حدوث عیب جدید قبل از قبض

«و أمّا الأوّل: فلا خلاف ظاهراً فی أنّه لا یمنع الردّ»، اما اولی، یعنی حدوث عیب قبل از قبض، سه حکم دارد؛ اولا هیچ خلافی نیست در اینکه مانع از رّدی که منشأش عیب قبل از عقد است نمی‌باشد، «بل فی أنّه هو كالموجود قبل العقد»، این «فی أنه» زائد است و باید اینطور باشد «بل هو کالموجود قبل العقد»، که مرحوم شهیدی (ره) در حاشیه به آن تصریح کرده، یعنی این عیب قبل از قبض سبب مستقل برای خیار است و مانند عیب قبل از عقد است، «حتّى فی ثبوت الأرش فیه»، حکم سوم این است که در این عیب هم ارش ثابت است، «على الخلاف الآتی فی أحكام القبض.»، بنا بر آن خلافی که بعداً در احکام قبض می‌آید.

مرحوم شهیدی (ره) این «علی الخلاف الآتی» را قرینه گرفته بر اینکه باید «بل هو» باشد، چون اگر «بل فی أنه» باشد، «لاخلاف» بر سرش می‌آید، یعنی لاخلاف بر اینکه سبب مستقل است و لاخلاف در ثبوت ارش، که با ذیلش تنافی پیدا می‌کند.

۱۱

تطبیق صورت دوم: حدوث عیب جدید بعد از قبض و در زمان خیار مشتری

«و أمّا الحادث فی زمن الخیار»، صورت دوم که عیب بعد از قبض و در زمان خیار حادث می‌شود، «فكذلك لا خلاف فی أنّه غیر مانعٍ عن الردّ»، یعنی مثل صورت اول لاخلاف در اینکه این مانع از رّد نیست، «بل هو سببٌ مستقلٌّ موجبٌ للردّ»، بلکه این هم سببیت مستقل برای رد دارد، «بل الأرش على الخلاف الآتی فیما قبل القبض بناءً على اتّحاد المسألتین، كما یظهر من بعضٍ.»، البته در ثبوت ارش اختلافی است که در ما قبل از قبض می‌آید، که اگر عیبی قبل از قبض حادث شود، آیا این عیب سبب می‌شود که مشتری مطالبه‌ی ارش را نسبت به این عیب را داشته باشد یا نه؟ البته بنا بر اینکه حکم حدوث عیب قبل از قبض، با حکم عیب بعد از قبض و در زمان خیار در باب ارش یکی باشد، کما اینکه ظاهر بعضی هم همین است.

«و یدلّ على ذلك ما یأتی: من أنّ الحدث فی زمان الخیار مضمونٌ على البائع و من ماله»، که این قاعده که بعداً می‌آید، که حدث، یعنی عیب یا تلف در زمان خیار مضمون بر بایع است، بر این مطلب دلالت می‌کند، «و معناه: ضمانه على الوجه الذی یضمنه قبل القبض بل قبل العقد»، که معنایش ضمان بایع است، به همان نحوی که قبل از قبض، بلکه قبل از عقد ضامن بوده است، که الآن هم به همان نحو ضامن است.

پس تا اینجا فرموده: در صورت دوم هم لاخلاف در اینکه این عیب جدید بعد از قبض و در زمان خیار مسقط برای آن رّد به سبب عیب سابق نیست، «إلّا أنّ المحكی عن المحقّق فی درسه فیما لو حدث فی المبیع عیبٌ»، اما از حکایت کلام محقق (ره) در درسشان، در جایی که در مبیع عیب جدیدی حادث شود، بوی خلاف می‌آید، «أنّ تأثیر العیب الحادث فی زمن الخیار»، که عیب حادث در زمان خیار اگر بخواهد مؤثر باشد، «و كذا عدم تأثیره فی الردّ بالعیب القدیم»، و همچنین عدم تأثیر این عیب در رد به سبب عیب قدیم، «إنّما هو ما دام الخیار»، مادامی است که خیار موجود است.

در اینجا اینکه مرحوم محقق (ره) فرموده: تأثیر و عدم تأثیر، معنایش این است که خواسته بگوید: در این مسئله خلاف وجود داردو

کلی مسئله این است که محقق طبق آنچه که در اینجا از مجلس درسشان حکایت شده، فرموده: مادامی که خیار باقی است، یعنی قبل از انقضاء خیار محل بحث است، که آیا این عیب جدید تأثیر در رّد دارد یا نه؟ که معنایش این است که خواسته بگوید: در این مسئله خلاف وجود دارد.

بعد فرموده: «فإذا انقضى الخیار كان حكمه حكم العیب المضمون على المشتری.»، اما بعد از انقضاء خیار، حتماً تأثیر در رّد دارد، یعنی مانع از رّد است و حکم این عیب جدید، حکم آن عیبی است که مضمون بر مشتری است و حق رّد ندارد.

حال عبارت شهید (ره) را هم دقت کنید، که در اینجا تعبیر مرحوم شهیدی (ره) این است که بین این عبارت اول و دوم و سوم، هر سه با هم مخالف است، و مخصوصاً این عبارت دوم که از شهید (ره) در دروس است.

«قال فی الدروس: لو حدث فی المبیع عیبٌ غیر مضمونٍ على المشتری»، شهید (ره) در دروس فرموده: اگر در مبیع، عیبی که مضمون بر مشتری نیست حادث شود، «لم یمنع من الردّ»، این عیب جدید مانع از رّد به سبب عیب قدیم نیست، «إن كان قبل القبض»، اگر این عیب جدید قبل از قبض باشد، «أو فی مدّة خیار المشتری»، یا این عیب جدید در مدت خیار مشتری باشد، «المشترط»، خیاری که مشترط است، یعنی خیار شرط، «أو بالأصل»، یا خیار بالأصاله باشد، مثل خیار حیوان یا مجلس.

«فله الردّ ما دام الخیار»، اگر در زمان خیار، عیب جدیدی به وجود آمد، مشتری می‌تواند مبیع را رّد کند، البته تا زمانی که خیار وجود دارد، «فإن خرج الخیار ففی الردّ خلافٌ بین ابن نما و تلمیذه المحقّق (قدّس سرّهما)»، اما اگر خیار منقضی شد، مثلا عیبی در زمان خیار حادث شده و مشتری صبر کرده تا أیام خیارش تمام شده، در این صورت در جواز رّد، بین إبن نما (ره) و تلمیذش، مرحوم محقق (ره) صاحب شرایع اختلاف است.

ابن نما، ابو ابراهیم محمد بن جعفر بن محمد، ابی البقاء هبة الله ابن نما حلّی (ره) بوده که متوفای سنه ۶۴۵ است، که استاد مرحوم محقق (ره) صاحب شرایع می‌باشد.

شهید (ره) در دروس فرموده: وقتی زمان خیار پایان یافت، در رّد، بین ابن نما و محقق (قدس سرهما) اختلاف وجود دارد؛ «فجوّزه ابن نما لأنّه من ضمان البائع»، ابن نما (ره) گفته: مشتری می‌تواند رّد کند، برای اینکه عیب در زمان خیار مضمون بر بایع بوده، که بعد از زمان خیار هم استصحاب کرده و می‌گوییم: این عیب مضمون بر بایع است، «و منعه المحقّق (قدّس سرّه)؛ لأنّ الردّ لمكان الخیار، و قد زال.»، اما محقق (ره) رّد را منع کرده و فرموده: برای اینکه علت و موضوع رّد خیار بود، که آن هم زائل شد.

بعد شهید (ره) فرموده: «و لو كان حدوث العیب فی مبیعٍ صحیحٍ فی مدّة الخیار فالباب واحدٌ، انتهى.»، اگر مشتری مبیع صحیح را بخرد و مشتری خیار داشته باشد، که در زمان خیار مبیع صحیح است، بعد از آن در مدت خیار، عیبی حادث شود، این هم مثل جایی است که عیب در زمان خیار حادث شود.

حال این عبارت شهید (ره) را دقت کنید، این عبارت همان طور که مرحوم شهیدی (ره) بیان کرده، درست عکس آن چیزی است که شیخ (ره) از مجلس درس محقق نقل کرده است.


شیخ (ره) فرموده: قبل از انقضاء خیار محل خلاف است، اما شهید (ره) در دروس محل خلاف را بعد از انقضاء خیار قرار داده است.

و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين

والأمة لم يكن له ردّهما ، وإذا وجده بعد تدبيرهما أو هبتهما كان مخيّراً بين الردّ و (١) أرش العيب ، وفرّقا بينهما وبين العتق بجواز الرجوع فيهما دون العتق.

ويردّه مع أنّ مثلهما تصرّفٌ يؤذن بالرضا مرسلة جميل (٢) ؛ فإنّ العين مع الهبة والتدبير غير قائمةٍ ، وجواز الرجوع وعدمه لا دخل له في ذلك ؛ ولذا اعترض عليهما الحلّي بالنقض بما لو باعه بخيارٍ مع أنّه لم يقل أحدٌ من الأُمّة بجواز الردّ حينئذٍ (٣) بعد ما ذكر : أنّ الذي يقتضيه أُصول المذهب أنّ المشتري إذا تصرّف في المبيع فإنّه لا يجوز له ردّه ، ولا خلاف [في (٤)] أنّ الهبة والتدبير تصرّف (٥).

وبالجملة ، فتعميم الأكثر لأفراد التصرّف مع التعميم لما بعد العلم وما قبله مشكلٌ. والعجب من المحقّق الثاني أنّه تنظّر في سقوط الخيار بالهبة الجائزة ، مع تصريحه في مقامٍ آخر بما عليه الأكثر (٦).

٣ ـ المسقط الثالث : تلف العين أو صيرورته كالتالف

الثالث : تلف العين أو صيرورته كالتالف ، فإنّه يسقط الخيار هنا ، بخلاف الخيارات المتقدّمة الغير الساقطة بتلف العين.

والمستند فيه بعد ظهور الإجماع إناطة الردّ في المرسلة السابقة (٧)

__________________

(١) في «ش» زيادة : «أخذ».

(٢) المتقدّمة في الصفحة ٢٨٠.

(٣) في «ش» زيادة : «وقال».

(٤) من «ش».

(٥) السرائر ٢ : ٢٩٩.

(٦) راجع جامع المقاصد ٤ : ٣٤٢ و ٢٩١.

(٧) وهي مرسلة جميل المتقدّمة في الصفحة ٢٨٠.

بقيام العين ، فإنّ الظاهر منه اعتبار بقائها في ملكه ، فلو تلف أو انتقل إلى ملك الغير أو استُؤجر أو رُهن أو أبق العبد أو انعتق العبد على المشتري ، فلا ردّ.

وممّا ذكرنا ظهر أنّ عدّ انعتاق العبد على المشتري مسقطاً برأسه كما في الدروس (١) لا يخلو عن شي‌ءٍ. نعم ، ذكر أنّه يمكن إرجاع هذا الوجه إلى التصرّف ، وهو أيضاً لا يخلو عن شي‌ءٍ ، والأولى ما ذكرناه.

ثمّ إنّه لو عاد الملك إلى المشتري لم يجز ردّه ؛ للأصل ، خلافاً للشيخ (٢) ، بل المفيد (٣) قدس‌سرهما.

«فرع» :

وطء الجارية مانع عن ردّها بالعيب والدليل عليه

لا خلاف نصّاً (٤) وفتوى في أنّ وطء الجارية يمنع عن ردّها بالعيب ، سواءً قلنا بأنّ مطلق التصرّف مانعٌ أم قلنا باختصاصه بالتصرّف الموجب لعدم كون الشي‌ء قائماً بعينه ، غاية الأمر كون الوطء على هذا القول مستثنى عن التصرّف الغير المغيّر للعين كما عرفت (٥) من عبارة الغنية مع أنّ العلاّمة قدس‌سره علّل المنع في موضعٍ من التذكرة بأنّ الوطء جنايةٌ ، ولهذا يوجب غرامة جزءٍ من القيمة كسائر جنايات المملوك (٦).

__________________

(١) الدروس ٣ : ٢٨٦.

(٢) المبسوط ٢ : ١٣١.

(٣) لم نعثر عليه.

(٤) راجع الوسائل ١٢ : ٤١٤ ٤١٥ ، الباب ٤ من أبواب العيوب.

(٥) راجع الصفحة ٢٨٨.

(٦) التذكرة ١ : ٥٢٦.

وقد تقدّم (١) في كلام الإسكافي أيضاً : أنّ الوطء ممّا لا يمكن معه ردّ المبيع إلى ما كان عليه قبله ، ويشير إليه ما سيجي‌ء في غير واحدٍ من الروايات من قوله : «معاذ الله أن يجعل لها أجراً!» (٢) فإنّ فيه إشارةً إلى أنّه لو ردّها لا بدّ أن يردّ معها شيئاً تداركاً للجناية ؛ إذ لو كان الوطء مجرّد استيفاء منفعةٍ لم يتوقّف ردّها على ردّ عوض المنفعة ، فإطلاق الأجر عليه في الرواية على طبق ما يتراءى في نظر العرف [من كون هذه الغرامة كأنّها اجرةٌ للوطء (٣)].

وحاصل معناه : أنّه إذا حكمت بالردّ مع أرش جنايتها كان ذلك في الأنظار بمنزلة الأُجرة وهي ممنوعةٌ شرعاً ؛ لأنّ إجارة الفروج غير جائزة. وهذا إنّما وقع من أمير المؤمنين عليه‌السلام مبنيّاً على تقرير رعيّته على ما فعله الثاني من تحريم العقد المنقطع ، فلا يقال : إنّ المتعة مشروعة ، وقد ورد «أنّ المنقطعات مستأجراتٌ» (٤) فلا وجه للاستعاذة بالله من جعل الأُجرة للفروج. هذا ما يخطر عاجلاً بالبال في معنى هذه الفقرة ، والله العالم.

النصوص المستفيضة في المسألة

وكيف كان ، ففي النصوص المستفيضة الواردة في المسألة كفايةٌ :

ففي صحيحة ابن حازم عن أبي عبد الله عليه‌السلام : «في رجلٍ اشترى جاريةً فوقع عليها؟ قال : إن وجد فيها عيباً فليس له أن‌

__________________

(١) تقدّم في الصفحة ٢٨٦.

(٢) يجي‌ء في الصفحة الآتية ، في صحيحة ابن مسلم ورواية ميسّر.

(٣) لم يرد في «ق».

(٤) راجع الوسائل ١٤ : ٤٤٦ ، الباب ٤ من أبواب المتعة ، الحديث ٢ و ٤.

يردّها ، ولكن يردّ عليه بقيمة ما نقَّصها العيب. قلت : هذا قول أمير المؤمنين عليه‌السلام؟ قال : نعم» (١).

وصحيحة ابن مسلم عن أحدهما عليهما‌السلام : «أنّه سئل عن الرجل يبتاع الجارية فيقع عليها ، فيجد بها عيباً بعد ذلك؟ قال : لا يردّها على صاحبها ، ولكن يقوّم ما بين العيب والصحّة ، ويردّ على المبتاع ، معاذ الله أن يجعل لها أجراً!» (٢).

ورواية ميسّر عن أبي عبد الله عليه‌السلام قال : «كان عليٌّ لا يردّ الجارية بعيبٍ إذا وطئت ، ولكن يرجع بقيمة العيب ، وكان يقول : معاذ الله! أن أجعل لها أجراً .. الخبر» (٣).

وفي رواية طلحة بن زيد عن أبي عبد الله عليه‌السلام قال : «قضى أمير المؤمنين عليه‌السلام في رجلٍ اشترى جاريةً فوطأها ، ثمّ رأى فيها عيباً ، قال : تُقوَّم وهي صحيحةٌ ، وتُقوَّم وبها الداء ، ثمّ يردّ البائع على المبتاع فضل ما بين القيمتين (٤)» (٥).

وما عن حمّاد في الصحيح عن أبي عبد الله عليه‌السلام ، يقول : «قال عليّ بن الحسين عليه‌السلام : كان القضاء الأوّل في الرجل إذا اشترى الأمة فوطأها ، ثمّ ظهر على عيبٍ : أنّ البيع لازمٌ ، وله أرش العيب» (٦) إلى‌

__________________

(١) الوسائل ١٢ : ٤١٤ ، الباب ٤ من أبواب أحكام العيوب ، الحديث ٣.

(٢) الوسائل ١٢ : ٤١٤ ، الباب ٤ من أبواب أحكام العيوب ، الحديث ٤.

(٣) الوسائل ١٢ : ٤١٥ ، الباب ٤ من أبواب أحكام العيوب ، الحديث ٨.

(٤) في «ش» والمصدر : «ما بين الصحّة والداء».

(٥) الوسائل ١٢ : ٤١٤ ، الباب ٤ من أبواب أحكام العيوب ، الحديث ٢.

(٦) الوسائل ١٢ : ٤١٥ ، الباب ٤ من أبواب أحكام العيوب ، الحديث ٧.

غير ذلك ممّا سيجي‌ء.

المشهور أنّ الوطء لا يمنع من الردّ بعيب الحمل مطلقاً والدليل عليه

ثمّ إنّ المشهور استثنوا من عموم هذه الأخبار لجميع أفراد العيب الحمل ، فإنّه عيبٌ إجماعاً ، كما في المسالك (١). إلاّ أنّ الوطء لا يمنع من الردّ به ، بل يردّها ويردّ معها العُشر أو نصفه على المشهور بينهم.

واستندوا في ذلك إلى نصوصٍ مستفيضة :

منها : صحيحة ابن سنان عن أبي عبد الله عليه‌السلام : «عن رجلٍ اشترى جاريةً حُبلى ولم يعلم بحَبَلها ، فوطأها؟ قال : يردّها على الذي ابتاعها منه ، ويردّ عليها (٢) نصف عشر قيمتها لنكاحه إيّاها ، وقد قال عليّ عليه‌السلام : لا تُردّ التي ليست بحُبلى إذا وطأها صاحبها ، ويوضع عنه من ثمنها بقدر العيب إن كان فيها» (٣).

ورواية عبد الملك بن عمرو عن أبي عبد الله عليه‌السلام قال : «لا تردّ التي ليست بحُبلى إذا وطأها صاحبها وله أرش العيب ، وتردّ الحُبلى ويردّ معها نصف عشر قيمتها» (٤). وزاد في الكافي ، قال : وفي رواية اخرى : «إن كانت بكراً فعشر قيمتها ، وإن كانت ثيّباً فنصف عشر قيمتها» (٥).

__________________

(١) المسالك ٣ : ٢٨٧ ٢٨٨ ، وفيه بعد بيان المقدّمة الخامسة من مقدّمات تحرير المسألة التي منها : أنّ الحمل في الأمة عيب ـ : «وهذه المقدّمات كلّها إجماعيّة».

(٢) كذا ، وفي الوسائل : «معها» ، وفي الكافي والتهذيب والاستبصار : عليه.

(٣) الوسائل ١٢ : ٤١٦ ، الباب ٥ من أبواب أحكام العيوب ، الحديث الأوّل ، والصفحة ٤١٤ ، الباب ٤ من أبواب أحكام العيوب ، الحديث الأوّل أيضاً.

(٤) الوسائل ١٢ : ٤١٦ ، الباب ٥ من أبواب أحكام العيوب ، الحديث ٣.

(٥) الكافي ٥ : ٢١٤ ، ذيل الحديث ٣ ، وعنه في الوسائل ١٢ : ٤١٦ ، الباب ٥ من أبواب أحكام العيوب ، الحديث ٤.

ومرسلة ابن أبي عمير عن سعيد بن يسار ، قال : «سألت أبا عبد الله عليه‌السلام عن رجلٍ باع جاريةً حُبلى وهو لا يعلم فنكحها الذي اشترى؟ قال : يردّها ويردّ نصف عشر قيمتها» (١).

ورواية عبد الرحمن بن أبي عبد الله ، قال : «سألت أبا عبد الله عليه‌السلام عن الرجل يشتري الجارية ، فيقع عليها فيجدها حُبلى؟ قال : تردّ ويردّ معها شيئاً» (٢).

وصحيحة ابن مسلم عن أبي جعفر عليه‌السلام : «في الرجل يشتري الجارية الحُبلى فينكحها؟ قال : يردّها ويكسوها» (٣).

ورواية عبد الملك بن عمرو عن أبي عبد الله عليه‌السلام : «في الرجل يشتري الجارية وهي حُبلى فيطأها؟ قال : يردّها ويردّ عشر قيمتها» (٤).

هذه جملة ما وقفت عليها من الروايات ، وقد عمل بها المشهور ، بل ادّعي على ظاهرها الإجماع في الغنية (٥) كما عن الانتصار (٦) ، وعدم الخلاف في السرائر (٧).

__________________

(١) الوسائل ١٢ : ٤١٧ ، الباب ٥ من أبواب أحكام العيوب ، الحديث ٩.

(٢) الوسائل ١٢ : ٤١٦ ، الباب ٥ من أبواب أحكام العيوب ، الحديث ٥.

(٣) الوسائل ١٢ : ٤١٧ ، الباب ٥ من أبواب أحكام العيوب ، الحديث ٦.

(٤) الوسائل ١٢ : ٤١٧ ، الباب ٥ من أبواب أحكام العيوب ، الحديث ٧.

(٥) الغنية : ٢٢٢.

(٦) حكاه السيّد العاملي في مفتاح الكرامة ٤ : ٦٣٤ ، وراجع الانتصار : ٤٣٩ ، المسألة ٢٥١.

(٧) السرائر ٢ : ٢٩٨.

المحكيّ عن الاسكافي أنّ الوطء لا يمنع من الردّ بعيب الحمل اذا كان من المولى

خلافاً للمحكيّ عن الإسكافي فحكم بالردّ مع كون الحمل من المولى ؛ لبطلان بيع أُمّ الولد ، حيث قال : فإن وجد في السلعة عيباً كان عند البائع وقد أحدث المشتري في السلعة ما لا يمكن ردّها إلى ما كانت عليه قبله كالوطء للأمة أو القطع للثوب أو تلف السلعة بموتٍ أو غيره كان للمشتري فضل ما بين الصحّة والعيب دون ردّها ، فإن كان العيب ظهور حملٍ من البائع وقد وطأها المشتري من غير علمٍ بذلك ، كان عليه ردّها ونصف عشر قيمتها (١) ، انتهى.

واختاره في المختلف (٢) : وهو ظاهر الشيخ في النهاية حيث قال : فإن وجد بها عيباً بعد أن وطأها لم يكن له ردّها وكان له أرش العيب خاصّةً ، [اللهمّ (٣)] إلاّ أن يكون العيب من حَبَلٍ فيلزمه ردّها على كلّ حالٍ وطأها أو لم يطأها ويردّ معها إذا وطأها نصف عشر قيمتها (٤) ، انتهى.

ويمكن استفادة هذا من إطلاق المبسوط القولَ بمنع الوطء من الردّ (٥) ؛ فإنّ من البعيد عدم استثناء وطء الحامل وعدم تعرّضه لحكمه مع اشتهار المسألة في الروايات وألسنة القدماء.

وقال في الوسيلة : إذا وطأ الأمة ثمّ علم بها عيباً لم يكن له‌

__________________

(١) حكاه عنه العلاّمة في المختلف ٥ : ١٧٨ ١٧٩.

(٢) المختلف ٥ : ١٧٩.

(٣) من «ش» والمصدر.

(٤) النهاية : ٣٩٣.

(٥) المبسوط ٢ : ١٢٧.

ردّها ، إلاّ إذا كان العيب حملاً وكان حرّا ، فإنّه وجب عليه ردّها ويردّ معها نصف عشر قيمتها ، وإن كان الحمل مملوكاً لم يجب ذلك (١) ، انتهى. وظاهر الرياض (٢) اختيار هذا القول (٣).

العمل بقول المشهور يستلزم مخالفة الظاهر من وجوه

أقول (٤) : ظاهر الأخبار المتقدّمة في بادئ النظر وإن كان ما ذكره المشهور ، إلاّ أنّ العمل على هذا الظهور يستلزم مخالفة الظاهر من وجوهٍ (٥) :

أحدها : من حيث مخالفة ظهورها في وجوب ردّ الجارية أو تقييد الحمل بكونه من غير المولى ، حتّى تكون الجملة الخبريّة واردةً في مقام دفع توهّم الحظر الناشئ من الأخبار المتقدّمة المانعة من ردّ الجارية بعد الوطء ؛ إذ لو بقي الحمل على إطلاقه لم يستقم دعوى وقوع الجملة الخبريّة في مقام دفع توهّم الحظر ؛ إذ لا منشأ لتوهّم حظر ردّ الحامل حتّى أُمّ الولد ، فلا بدّ إمّا من التقييد ، أو من مخالفة ظاهر الجملة الخبريّة.

الثاني : مخالفة لزوم العُقر على المشتري لقاعدة : «عدم العُقْر في وطء الملك» ، أو قاعدة : «كون الردّ بالعيب فسخاً من حينه» ، لا من أصله.

__________________

(١) الوسيلة : ٢٥٦.

(٢) في «ش» زيادة : «أيضاً».

(٣) الرياض ٨ : ٢٦٤ ٢٦٥.

(٤) في «ش» بدل «أقول» : «والإنصاف أنّ».

(٥) في «ش» زيادة : «أُخر».

الثالث : مخالفته لما دلّ على كون التصرّف عموماً (١) والوطء بالخصوص (٢) مانعاً من الردّ.

الرابع : أنّ الظاهر من قول السائل في مرسلة ابن أبي عمير المتقدّمة : «رجلٌ باع جاريةً حُبلى وهو لا يعلم» (٣) وقوع السؤال عن بيع أُمّ الولد ، وإلاّ لم يكن لذكر جهل البائع في السؤال فائدةٌ. ويشير إليه ما في بعض الروايات المتقدّمة من قوله : «يكسوها» (٤) ، فإنّ في ذلك إشارةً إلى تشبّثها بالحرّية للاستيلاد ، فنسب الكسوة إليها تشبيهاً (٥) بالحرائر ، ولم يصرّح ب «العُقْر» الذي هو جزءٌ من القيمة.

الخامس : ظهور هذه الأخبار في كون الردّ بعد تصرّف المشتري في الجارية بغير الوطء من نحو «اسقني ماءً» أو «أغلق الباب» وغيرهما ممّا قلّ أن تنفكّ عنه الجارية ، وتقييدها بصورة عدم هذه التصرّفات تقييدٌ بالفرض النادر ، وإنّما دعي إلى هذا التقييد في غير هذه الأخبار ممّا دلّ على ردّ الجارية بعد مدّةٍ طويلة (٦) الدليل الدالّ على اللزوم بالتصرّف (٧). لكن لا داعي هنا لهذا التقييد ، إذ يمكن تقييد الحمل بكونه من المولى لِتَسلم الأخبار عن جميع ذلك ، وغاية الأمر تعارض‌

__________________

(١) راجع الوسائل ١٢ : ٣٦٢ ، الباب ١٦ من أبواب أحكام الخيار.

(٢) راجع الوسائل ١٢ : ٤١٤ ٤١٥ ، الباب ٤ من أبواب أحكام العيوب.

(٣) المتقدّمة في الصفحة ٢٩٤.

(٤) الوارد في صحيحة ابن مسلم المتقدّمة في الصفحة ٢٩٤.

(٥) في «ش» : «تشبّهاً».

(٦) راجع الوسائل ١٢ : ٤١١ ، الباب ٢ من أبواب العيوب.

(٧) راجع الوسائل ١٢ : ٣٦٢ ، الباب ١٦ من أبواب أحكام الخيار.

هذه الأخبار مع ما دلّ على منع الوطء عن الردّ (١) بالعموم من وجهٍ ، فيبقى ما عدا الوجه الثالث مرجِّحاً لتقييد هذه الأخبار.

ولو فرض التكافؤ بين جميع ما تقدّم وبين إطلاق الحمل في هذه الأخبار أو ظهور اختصاصه بما لم يكن من المولى ، وجب الرجوع إلى عموم ما دلّ على أنّ إحداث الحدث مسقطٌ ؛ لكونه رضاً بالبيع (٢) ، ويمكن الرجوع إلى ما دلّ على جواز الردّ مع قيام العين (٣).

نعم ، لو خُدش في عموم ما دلّ على المنع عن (٤) الردّ بمطلق التصرّف وجب الرجوع إلى أصالة جواز الردّ الثابت قبل الوطء لكن يبقى لزوم العُقْر ممّا لا دليل عليه إلاّ الإجماع المركّب وعدم الفصل بين الردّ والعُقر ، فافهم.

المشهور إطلاق الحكم بوجوب ردّ نصف العشر

ثمّ إنّ المحكيّ عن المشهور إطلاق الحكم بوجوب ردّ نصف العشر (٥) ، بل عن الانتصار والغنية : الإجماع عليه (٦). إلاّ أن يدّعى انصراف إطلاق الفتاوى ومعقد الإجماع كالنصوص إلى الغالب : من كون الحامل ثيّباً ، فلا يشمل فرض حمل البكر بالسَّحق أو بوطء الدُّبُر ؛ ولذا ادّعى عدم الخلاف في السرائر على اختصاص نصف العشر بالثيّب‌

__________________

(١) راجع الوسائل ١٢ : ٤١٣ ، الباب ٤ من أبواب أحكام العيوب.

(٢) راجع الوسائل ١٢ : ٣٥٠ ٣٥١ ، الباب ٤ من أبواب الخيار ، الحديث الأوّل.

(٣) راجع الوسائل ١٢ : ٣٦٣ ، الباب ١٦ من أبواب الخيار ، الحديث ٣.

(٤) في «ش» : «من».

(٥) حكاه المحقّق الثاني في جامع المقاصد ٤ : ٣٣٧.

(٦) تقدّم عنهما في الصفحة ٢٩٤.

وثبوت العشر في البكر (١).

بل معقد إجماع الغنية بعد التأمّل موافقٌ للسرائر أيضاً ، حيث ذكر في الحامل : أنّه يردّ معها نصف عشر قيمتها على ما مضى بدليل إجماع الطائفة (٢). ومراده بما مضى كما يظهر لمن راجع كلامه ما ذكره سابقاً مدّعياً عليه الإجماع : من أنّه إذا وطأ المشتري في مدّة خيار البائع ففسخ يردّ معها العشر إن كانت بكراً ونصف العشر إن كانت ثيّباً (٣). وأمّا الانتصار فلا يحضرني حتّى أُراجعه ؛ وقد عرفت إمكان تنزيل الجميع على الغالب.

رأي المؤلّف التفصيل

وحينئذٍ فتكون مرسلة الكافي المتقدّمة (٤) بعد انجبارها بما عرفت من السرائر والغنية دليلاً على التفصيل في المسألة ، كما اختاره جماعةٌ من المتأخّرين (٥) ، مضافاً إلى ورود العشر في بعض الروايات المتقدّمة المحمولة على البكر ، إلاّ أنّه بعيدٌ ؛ ولذا نسبه الشيخ قدس‌سره إلى سهو الراوي في إسقاط لفظ «النصف» (٦) ، وفي الدروس : أنّ الصدوق ذكرها بلفظ «النصف» (٧).

__________________

(١) السرائر ٢ : ٢٩٨.

(٢) الغنية : ٢٢٢.

(٣) الغنية : ٢٢١.

(٤) المتقدّمة في الصفحة ٢٩٣.

(٥) منهم : المحقّق الثاني في جامع المقاصد ٤ : ٣٣٧ ، والشهيد الثاني في المسالك ٣ : ٢٨٨.

(٦) راجع التهذيب ٧ : ٦٣ ، ذيل الحديث ٢٧٢.

(٧) الدروس ٣ : ٢٨٠ ، وراجع الفقيه ٣ : ١٣١ ، الحديث ٣٨٢٠.

وأمّا ما تقدّم ممّا دلّ على أنّه يردّ معها شيئاً (١) ، فهو بإطلاقه خلاف الإجماع ، فلا بدّ من جعله وارداً في مقام ثبوت أصل العُقر لا مقداره.

وأمّا ما دلّ على أنّه يكسوها (٢) ، فقد حمل على كسوةٍ تساوي العشر أو نصفه ، ولا بأس به في مقام الجمع.

حكم الوطء في الدبر والتقبيل واللمس

ثمّ إنّ مقتضى الإطلاق جواز الردّ ولو مع الوطء في الدُّبُر ، ويمكن دعوى انصرافه إلى غيره ، فيقتصر في مخالفة العمومات على منصرف اللفظ. وفي لحوق التقبيل واللمس بالوطء وجهان : من الخروج عن مورد النصّ ، ومن الأولويّة.

ولو انضمّ إلى الحمل عيبٌ آخر ، فقد استشكل في سقوط الردّ بالوطء : من صدق كونها معيبةً بالحمل ، وكونها معيبةً بغيره.

وفيه : أنّ كونها معيبةً بغير الحمل لا يقتضي إلاّ عدم تأثير ذلك العيب في الردّ مع التصرّف ، لا نفي تأثير عيب الحمل.

اختصاص الحكم بالوطء مع الجهل بالعيب

ثمّ إنّ صريح بعض (٣) النصوص والفتاوى (٤) وظاهر باقيها اختصاص الحكم بالوطء مع الجهل بالعيب ، فلو وطأ عالماً به سقط الردّ. لكن إطلاق كثيرٍ من الروايات يشمل العالم.

__________________

(١) وهي رواية عبد الرحمن المتقدّمة في الصفحة ٢٩٤.

(٢) تدلّ عليه صحيحة ابن مسلم المتقدّمة في الصفحة ٢٩٤.

(٣) وهو صريح صحيحة ابن سنان المتقدّمة في الصفحة ٢٩٣.

(٤) وهو صريح الانتصار : ٤٣٩ ، المسألة ٢٥١ ، والغنية : ٢٢٢ ، والدروس ٣ : ٢٧٩ ، وراجع مفتاح الكرامة ٤ : ٦٣٤.

٤ ـ المسقط الرابع : حدوث عيبٍ عند المشتري

الرابع (١) من المسقطات : حدوث عيبٍ عند المشتري.

وتفصيل ذلك : أنّه إذا حدث العيب بعد العقد على المعيب ، فإمّا أن يحدث قبل القبض ، وإمّا أن يحدث بعده في زمان خيارٍ يضمن فيه البائع المبيع أعني خيار المجلس والحيوان والشرط وإمّا أن يحدث بعد مضيّ الخيار. والمراد بالعيب الحادث هنا هو الأخير.

العيب الحادث قبل القبض

وأمّا الأوّل : فلا خلاف ظاهراً في أنّه لا يمنع الردّ ، بل في أنّه (٢) هو كالموجود قبل العقد حتّى في ثبوت الأرش فيه ، على الخلاف الآتي (٣) في أحكام القبض.

العيب الحادث في زمان الخيار

وأمّا الحادث في زمن الخيار : فكذلك لا خلاف في أنّه غير مانعٍ عن الردّ ، بل هو سببٌ مستقلٌّ موجبٌ للردّ ، بل الأرش على الخلاف الآتي (٤) فيما قبل القبض بناءً على اتّحاد المسألتين ، كما يظهر من بعضٍ.

__________________

(١) من هنا إلى قوله : «واستدلّ العلاّمة في التذكرة على أصل الحكم» في الصفحة ٣٠٤ ، مفقود من نسخة «ق».

(٢) قال الشهيدي قدس‌سره : «الظاهر أنّ قوله : " في أنّه" في الموضع الثاني غلط في العبارة ؛ إذ قضيّته عدم الخلاف في ثبوت الأرش فيه ، وهو منافٍ لقوله : " على الخلاف" الآتي في أحكام القبض» ، هداية الطالب : ٥١٣.

(٣) في غير «ش» : «المتقدّم» ، إلاّ أنّه صحّح في «ن» بما أثبتناه. والمظنون : أنّ ما في الأصل مطابق لما في أكثر النسخ. ولعلّ المؤلّف قدس‌سره كتب «أحكام القبض» قبل «القول في الخيارات» ، ثمّ نضدت الأوراق كذلك.

(٤) في غير «ش» : «السابق» ، والكلام فيه وفيما يأتي أيضاً نفس الكلام المتقدّم في الهامش السابق.

ويدلّ على ذلك ما يأتي (١) : من أنّ الحدث في زمان الخيار مضمونٌ على البائع ومن ماله ، ومعناه : ضمانه على الوجه الذي يضمنه قبل القبض بل قبل العقد ، إلاّ أنّ المحكيّ عن المحقّق في درسه فيما لو حدث في المبيع عيبٌ ـ : أنّ تأثير العيب الحادث في زمن الخيار وكذا عدم تأثيره في الردّ بالعيب القديم إنّما هو ما دام الخيار ، فإذا انقضى الخيار كان حكمه حكم العيب المضمون على المشتري (٢).

قال في الدروس : لو حدث في المبيع عيبٌ غير مضمونٍ على المشتري لم يمنع من الردّ إن كان قبل القبض أو في مدّة خيار المشتري المشترط أو بالأصل ، فله الردّ ما دام الخيار ، فإن خرج الخيار ففي الردّ خلافٌ بين ابن نما وتلميذه المحقّق قدس‌سرهما ، فجوّزه ابن نما لأنّه من ضمان البائع ، ومنعه المحقّق قدس‌سره ؛ لأنّ الردّ لمكان الخيار ، وقد زال. ولو كان حدوث العيب في مبيعٍ صحيحٍ في مدّة الخيار فالباب واحدٌ (٣) ، انتهى.

لكن الذي حكاه في اللمعة عن المحقّق هو الفرع الثاني ، وهو‌

__________________

(١) في غير «ش» : «ما تقدّم».

(٢) المراد من الحكاية ما سينقله عن الدروس ، وليس فيه النقل عن المحقّق في درسه ، بل فيه الخلاف بين ابن نما وتلميذه المحقّق في المسألة ، ويبدو أنّ منشأ هذه النسبة ما نقله صاحب الحدائق (١٩ : ١١٠) حيث قال : «المنقول عن المحقّق في الدرس على ما نقله في الدروس ..» ، نعم قال الشهيد في غاية المراد (٢ : ٦٣) بعد أن نقل قول المحقّق ـ : «ونقل عن شيخه ابن نما في الدرس ، الثاني ..».

(٣) الدروس ٣ : ٢٨٩.