درس شرح تجرید الاعتقاد (کشف المراد)

جلسه ۲۳: نفی رؤیت الاهی

 
۱

خطبه

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.

۲

نکات مقدماتی رؤیت خداوند

در مجموعه صفات سلبی که علامه برشمردند، آخرین صفتی که به عنوان صفت سلبی ذکر می‌کنند؛ عدم رؤیت خداوند است. به این معنا که خداوند متعال مرئی واقع نمی‌گردد. این بحث به دلیل آن که یک بحث پر تنش در تاریخ و تا کنون در میان مذاهب مختلف مطرح است، متکلمان و غیر متکلمان و سایر نحله‌های فکری از جمله فلاسفه و عرفا، دارای انظار مختلفی هستند. در روایات اهل بیت نیز این مسئله بصورت جدی مطرح است. از این جهت صفت مذکور برخلاف صفاتی که در گذشته مثل بحث زیادت و بحث‌های مربوط به جسم و جهت، مطرح شده؛ دارای یک ویژگی خاصی است. به این دلیل گفتگو در این مسئله بسیار است. در کلام امامیه، به خصوص مسئله رؤیت را به سرعت مورد عبور قرار گرفته است. دلیل اصلی آن است که کلام ما از قرن چهارم به اندازه‌ای نزدیک به معتزله حرکت کرده و از نظر معتزله منحصر در رؤیت حسی بوده و طبیعتا رؤیت حسی هم مورد قبول نبوده، متکلمین امامیه به تبع معتزله، مسئله رؤیت را مطرح نموده، رؤیت به معنای رؤیت حسی گرفته‌اند و با ادله معروف و مشهور نقض کرده‌اند.

در نقطه مقابل همانگونه که بیان خواهد شد، خط اهل سنت و جماعت در مقابل معتزله وجود دارد. اهل سنت و جماعت شامل حنابله و اشاعره و ماتریدیه و به عبارتی تمامی سنی‌های موجود می‌شود. این خط، فی الجمله رؤیت خداوند را می‌پذیرند و از نگاه این گروه‌ها رؤیت نیز به معنای رؤیت حسی است. قالب مباحث کلامی آن‌ها ناظر به رؤیت به معنای ابصار به بصر است. زمانی که متکلمان ما وارد بحث با اشاعره و حنابله می‌شوند؛ به دفاع از موضع معتزله برخواسته‌اند و رؤیت را رد کرده‌اند. اصلا اجازه بحث و گفتگو نداده‌اند و هرجا مخالفین شروع به استدلال کرده‌اند (همچون استدلالات فخر که در میان اشاعره خیلی جدی وارد شده و شقوق و ادله مختلف را بررسی کرده‌اند.) متکلمان امامیه متحمل آن نشده‌اند. متکلمان این استدلالات را رد کرده‌اند.

دو جهت مهم در مسئله رؤیت وجود دارد.

۱) آیات قرآن کریم و تفسیر اهل بیت از این آیات. تردیدی نیست که قرآن کریم رؤیت حسی را رد می‌کند و اهل بیت به تبع قرآن و حکم عقل، رؤیت و ابصار را رد می‌کنند. اما در میراث وحیانی ما در کلمات اهل بیت بارها و به گونه‌های مختلفی از رؤیت با نگاه ایجابی سخن گفته شده است. نه تنها تفسیر پاره‌ای از آیات به چنین رؤیتی (رؤیت غیر حسی) حمل شده است بلکه در باب رؤیت، تعبیر لقاء بجای رؤیت بیان شده است. با نگاه مثبت اهل بیت مسئله رؤیت خداوند متعال را مطرح نموده‌اند.

۲) حضور اهل تصوف یا عرفا در این میدان. چنانچه می‌دانیم مبنای اصلی اهل عرفان آن است که حقیقت معرفت یک معرفت شهودی است. معرفتی است که از سنخ کشف و رؤیت است. رؤیت حسی نیست بلکه رؤیت غیر حسی است اما رؤیتی که از سنخ معرفت نظری هم نمی‌باشد. از طریق ذهن این رؤیت حاصل نمی‌شود. نتیجه استدلال یا نتیجه یک گذاره ذهنی نیست.

میانجی گری اهل عرفان این مسئله را دارای ابعاد جدیدی کرده است که اساسا رؤیتی که ما بیان می‌کنیم که حسی نیست و به قوه خیال و وهم در نمی‌آید و اساسا ذهن در آنجا کارکرد ندارد. (قوه عاقله و قوه مفکره نیست) بلکه قوه‌ای دیگر وجود دارد که قوه شهود است که شهود عالم معنا است.

این دو بُعد، نه بُعد روایات اهل بیت و نه بُعد مباحث عرفانی در کلام ما منعکس نشده است. شاید به این دلیل باشد، از زمانی که این اندیشه عرفانی وارد صحنه عقاید شیعه و مسلمین بصورت جدی شده، کلام ما دچار افول شده است. کلام امامیه در مواجهه با معتزله، مجسمه، خوارج دوران شادابی بوده است و این مباحث منعکس شده است اما از زمانی که سخنان اهل عرفان (قرن ۸) وارد حوزه عقاید شیعه و مسلمین شده دیگر کلام ما آن پویایی را نداشته. به این دلیل ادامه مباحث رؤیت همچنان بر اساس همان میزان‌ها و معیار‌های گذشته است. می‌دانیم که در حوزه کلام این اتفاق افتاده است. تا قرن ۹ و ۱۰ در کلام شیعه جایی برای روایات و میراث وحیانی نیست بلکه در کلام ما بُعد عقلی یا انتزاعی و جدلی غالب است. از قرن ۱۰ به بعد پاره‌ای از متکلمان و متفکران ما، به روایات اهل بیت تمسک می‌کنند و آن‌ها را وارد حوزه کلام می‌کنند. مبنا سازی‌های کلامی از این پس در حدی نیست که این مباحث را وارد کند و تقریبا تا امروز که صحنه بحث و گفتگو‌های نحله‌های مختلف است؛ همچنان مسئله رؤیت از یک بحث فنی علمی برخوردار نیست.

سوال: فلاسفه در این زمینه چه نظری دارند؟

پاسخ: آن‌ها نیز دوگانگی مذکور را دارند. فلاسفه مشاء کاملا سمت تفکر عقلگرایی محض هستند. فلسفه مشاء اجازه بحث‌های فراعقلی را نمی‌دهد. این نوع فلسفه از ابتدا می‌گوید: معرفت منحصر در معرفت یقینی است و یقین نیز منحصر در قیاس و شکل قیاس و ماده برهان است. یعنی منطق مشاییان منطق ارسطویی است. در فلسفه اشراق، فلسفه رنگ متفاوتی به خودش می‌گیرد و مباحث غیر مشاء را داخل می‌کند اما می‌دانیم در این نوع از فلسفه نیز مباحث رؤیت و بحث‌های غیر عقلی در معرفة الله در نظر شیخ اشراق جایگاهی پیدا نکرد. تبیین مبنایی فلسفی، پیدا نکرد. ملاصدرا که عمدتا نسخه اصلی فکری خودش را از ابن عربی می‌گیرد؛ تلاشی می‌شود تا بین شهود عرفانی و استدلال عقلی و نظری جمع شود. جمع میان شهود و استدلال می‌باشد. یکی از وجوه مسئله رؤیت که باید بحث شود، این مورد است که آیا در فلسفه متأخر مسئله شهود و رؤیت عرفانی، تبیین عقلانی پیدا کرده است. یعنی آیا فیلسوفان متأخر توانستند برای رؤیت و شهود یک مبنای فلسفی و عقلی بسازند؟ یا این که در این دستگاه شهود و استدلال عقلی، هر یک به حوزه مربوط به خود اختصاص دارد. یعنی جمع میان عرفان و برهان که برخی مدعی هستند، آیا جمع حقیقی است یا صرفا یک جمع انتزاعی و انضمامی می‌باشد؟ به این معنا که هر دو هستند و در نتائج یکی هستند که یکی هم نیستند. اما این که بتوان برای شهود و رؤیت یک مبنای موافق با عقل و در چارچوب عقل عنوان نمود؛ ظاهرا حتی در فلسفه متأخر و معاصرین از فلاسفه ما این مسئله حل نشده است. به این دلیل است که رؤیت یک پرسش بزرگ معرفتی- کلامی- فلسفی است که به نظر می‌رسد باید در علوم عقلی بصورت جدی مورد مطالعه و تحلیل قرار گیرد.

۳

ادبیات شناسی مرحوم خواجه و علامه در مسئله رؤیت و تبیین محل نزاع در باب رؤیت خداوند متعال

فرمایشی که در اینجا از مرحوم خواجه و به تبع شرح علامه حلی وجود دارد، ادبیات عصر خود آن بزرگواران است. ادبیاتی که در تاریخ در زمانی است که هنوز دستمایه‌های عرفان وارد کلام نشده است. یعنی قبل از سید حیدر عاملی و ابن ابی جمهور احسائی و مدرسه شیراز و اصفهان است. به این دلیل است که ادبیاتی که مرحوم خواجه در اینجا استفاده می‌کنند و علامه شرح می‌دهند یا ادبیات مبتنی بر عقل گرایی معتزله و یا مبتنی بر فلسفه مشاء است. روی این دو مبنا می‌دانیم که رؤیتی غیر از ابصار و حسی تصویر ندارد. روشن است که در اینجا چون خصم (مجسمه، حنابله، اشاعره) مقصودش از رؤیت، رؤیت حسی است؛ طبیعتا بزرگان ما نیز در نقد آن‌ها به درستی به نقد رؤیت می‌پردازند. اشکالی که در اینجا وجود دارد عبارت است از این که زمانی که استدلال‌ها در ناحیه آیات و روایات قرار می‌گیرد، یک بحث جدلی طرفین رخ می‌دهد. اشاعره، این‌ها را حمل بر رؤیت حسی می‌کنند و معتزله به تأویل آن‌ها می‌پردازد. در این جا کلام ما زمین گیر و نیازمند بحث و گفتگوی بیشتر است.

با همین تعبیر که نفی رؤیت حسی یا مرئی محسوس نبودن، یک وصف سلبی است. در استدلال بر این معنا روشن است زمانی که گفته می‌شود خداوند متعال مرئی نیست یعنی رؤیت آن ممتنع است. یعنی قضیه الله تبارک و تعالی لیس بمرئی قضیه دائمه نیست بلکه قضیه ضروریه است. دو نزاع در این مسئله قابل تصویر است.

۱) خداوند متعال مرئی نیست و دیده نمی‌شود یعنی هرگز دیده نمی‌شود. هرگز به معنای قضیه دائمه. امتناعی ندارد و امکان رؤیت هست اما دیده نمی‌شود. این نزاع محل کلام نیست.

۲) نزاع در امکان و امتناع است که آیا خداوند متعال امکان رؤیت دارد یا ندارد. اشاعره و حنابله معتقدند امکان رؤیت هست و در دنیا و آخرت یا در آخرت محقق نیز می‌شود. در مقابل عدلیه قرار دارند که معتقدند اصلا امکان چنین رؤیتی نیست. بنابر این محل نزاع در باب امتناع رؤیت خداوند است.

۴

استدلال در نفی رؤیت خداوند متعال و تبیین دیدگاه مخالفین

استدلال:

مرحوم خواجه توسط حد وسط وجوب ذاتی در این مسئله استدلال می‌کنند. اگر وجوب ذاتی خداوند ثابت شود، وجوب ذاتی خداوند با مرئی بودن منافات دارد. این استدلال مهمترین استدلال در مسئله رؤیت خداوند است از صغری و کبری تشکیل شده است.

صغری: خداوند متعال جسم نیست بلکه مجرد و خالی از جهات و تحیّز است. (بیان شد که جسم بودن به دو ویژگی است که عبارت از جهت داشتن و تحیز بود.)

کبری: هر چیزی که جسم نباشد، مرئی واقع نمی‌شود. زیرا برای مرئی واقع شدن دو ویژگی لازم است:

۱) در جهتی قرار گیرد. بیان می‌کردند در جهت مقابل قرار گیرد. به عبارت دیگر در یک تحیز خاص قرار گیرد و رائی نسبت به مرئی در نقطه مقابل باشد.

۲) بین رائی و مرئی یک نسبت یا فعلی یا انفعالی برقرار باشد. یعنی از مرئی چیزی در رائی اتفاق افتد و یا از ناحیه کسی که ناظر است در منظور فیه یک اثری اتفاق افتد.

پس در رؤیت دو ویژگی باید باشد. ویژگی اول (این که در جهت مقابل باشد) در جایی است که جهت معنا داشته باشد و جهت تنها در جسم دارای معنا می‌باشد. در صغری بیان شد که خداوند متعال جسم نیست؛ طبیعتا در کبری اثبات می‌شود که اگر چیزی مرئی باشد باید در جهت باشد و جهت جز در جسم نیست. پس کبری بیانگر آن است که رؤیت منحصر در جسم بودن است.

کسی که می‌خواهد این مدعا را نفی کند و قائل به رؤیت خداوند گردد باید یا صغری و یا کبری را نقض کند. اگر صغری را نقض کند؛ معنایش این است که خداوند متعال جسم است. اگر قائل به جسم بودن خداوند باشد، کبری بی‌فایده می‌شود. مجسمه از این دسته هستند. مجسمه و قاطبه اهل حدیث، صغری را انکار می‌کنند. یا همچون مجسمه تصریح می‌کنند که خداوند متعال جسم است به گونه‌ای که اگر خداوند جسم نباشد، صفاتی که در باب خداوند در قرآن و روایات است دیگر صادق نیست. خدایی که قرآن معرفی می‌کند، خدایی است که نوعی جسمانیت دارد.

یا مثل غالب حنابله هستند که تعبیر جسمانیت را به کار نمی‌برند و حتی انکار می‌کنند و معتقدند در باب خداوند جسم نباید سخن گفت. آنچه مهم است این است که خداوند رؤیت می‌شود.

هر دو گروه، به نوعی صغری را نفی می‌کنند. زیرا مدعای صغری آن است که خداوند متعال مجرد است. چه مجسمه که قائلند خداوند متعال مجرد نیست و جسم است و چه آن‌هایی که معتقدند در باب جسم و یا مجرد بودند خداوند نباید سخن گفت؛ هر دو صغری را نفی می‌کنند. این مطلب در تاریخ کلام مهم است که حنابله، مجسمه نیستند و حتی علیه مجسمه بیانیه صادر می‌کنند اما در مسئله رؤیت صغری را از باب این که خداوند متعال مجرد نیست؛ انکار می‌کنند. از نظر آن‌ها اطلاق مجرد بودن در باب خداوند امری ناصحیح است؛ به صرف این که کسی اطلاق مجرد بودن را نفی کند برای نقض صغری کافی است.

گروهی همانند اشاعره و ماتریدیه، کبری را انکار می‌کنند. این دو گروه، صغری را می‌پذیرند و معتقدند خداوند مجرد است و جسم نیست. از نظر آن‌ها خداوند متعال جسم نیست اما به چه دلیل تنها جسم مرئی می‌شود. چه اشکالی دارد که موجودی باشد؛ جسم نباشد اما در عین حال مرئی قرار گیرد. بنابر این دو گروه مخالف در مسئله رؤیت با عدلیه وجود دارد. گروه نخست کسانی که قائل هستند اطلاق مجرد بودن بر خداوند (غیر جسم بودن بر خداوند) نباید کرد. این گروه خود دو شاخه دارد. گروهی که قائلند خداوند جسم است و گروهی که جسم و غیر جسم در باب خداوند اطلاق نمی‌شوند. این دو گروه می‌توانند این استدلال را نقض کنند. گروه دوم، کبری را انکار می‌کنند که اشاعره و ماتریده هستند.

۵

تبیین اندیشه گروه‌های مختلف در رؤیت خداوند در دنیا و آخرت

در این که خداوند متعال رؤیت می‌شود یا نمی‌شود دو گروه وجود دارد. عدلیه قائلند رؤیت حسی وجود ندارد و اهل سنت و جماعت (اشاعره، ماتریده و حنابله) قائل به امکان رؤیت هستند.

بحث دیگر در این است که رؤیتی که محقق می‌شود، رؤیت هم در دنیا و آخرت محقق می‌شود و یا رؤیت تنها مخصوص خداوند متعال است.

مجسمه و ظاهر قول حنابله معتقدند رؤیت مطلقا امکان پذیر است. به این معنا که هم در دنیا می‌توان خدا دیده شود و هم در آخرت امکان رؤیت خداوند وجود دارد.

اشاعره و برخی از حنابله معتقدند رؤیت تنها در آخرت امکان دارد. از نظر اشاعره امکان رؤیت بصورت مطلق (در دنیا و آخرت) وجود دارد اما وقوع رؤیت در آخرت می‌باشد.

سوال: این که فرمودید: حنابله معتقدند در باب جسم و مجرد بودن خداوند نباید سخن گفت؛ آیا شبیه نظریه حالّ نمی‌شود؟

پاسخ: خیر، حال اظهار نظر می‌کند. این بحث صفت نیست. بحث در این نیست که آیا صفت جسمانیت را دارد یا ندارد. اطلاق جسمانیت به خداوند نمی‌شود اما نفی نیز نمی‌شود. به این معنا که گفته نمی‌شود خداوند متعال جسم نیست که معنای مجرد بودن از آن اظهار شود. چون اطلاق تجرد به خداوند نیازمند دلیل است و نکته مهم این است که انکار رؤیت حسی منوط به اثبات جسمانیت خداوند است. در استدلال مشهور در صغری اثبات می‌شود که خداوند متعال جسم نیست پس رؤیت نمی‌شود. حنابله می‌گویند: ما نمی‌گوییم خداوند متعال جسم نیست. اطلاق جسمانیت بر خداوند نمی‌کنیم اما از آن طرف، اطلاق تجرد نیز نمی‌کنیم. زیرا دلیلی بر تجرد خداوند وجود ندارد. صرف این که اطلاق تجرد بر خداوند نمی‌شود؛ کافی است در این که رؤیت در باب خداوند جایز است. بنابر این استدلال مذکور در اینجا جاری نمی‌شود.

سوال: فرمودید که استدلال مبتنی بر این است که امکان رؤیت بعد از فرض احراز جسمانیت است. این‌ها که می‌گویند: جسمانیت خداوند احراز نشده است، پس چگونه قائل به امکان رؤیت خداوند شده‌اند؟

پاسخ: امتناع رؤیت فرع بر این است که تجرد احراز شود. استدلال می‌گوید: خداوند متعال مجرد است و مجرد محال است که دیده شود. اگر تسلیم صغری نشویم و دلیلی بر تجرد خداوند وجود نداشته باشد و قائل به جسم بودن خداوند نیز نباشیم، کافی است تا صغری نقض شود. حنابله، مجسمه نیستند و حتی علیه تجسیم بیانیه صادر می‌کنند اما در اینجا هم صغری و هم کبری را نفی می‌کنند. از نظر آن‌ها نمی‌توان بر خداوند، اطلاق تجرد نمود. زیرا به تعطیل می‌انجامد.

خداوند جسم نیست اما مجرد هم نیست.

سوال: در صغری بیان شده است که خداوند جسم نیست ولی بیان نشده است که مجرد است.

پاسخ: جسم نیست به معنای اثبات مقابل است. یعنی به دقت عقلی، برهان بر روی تجرد سوار است؛ نه به جسم نبودن.

سوال: بین این دو نمی‌توان چیز دیگری تصور کرد؟

پاسخ: بله می‌توان گفت اطلاق جسم بودن بر خداوند نمی‌شود اما اطلاق نفی نیز نمی‌شود. هیچ یک از این دو مورد دلیل ندارد. یک موقع نفی جسمانیت را اثبات می‌شود و یک موقع گفته می‌شود من اطلاق جسم بودن نمی‌کنم. این که خداوند جسم است یا جسم نیست، اطلاق جسمانیت و تجرد نمی‌کند.

در اینجا تمهیدی اندیشیده می‌شود برای نظریه حنابله. حنابله مجسمه نیستند در عین حال، صغری استدلال را انکار می‌کنند. البته آن‌ها کبری را نیز همچون اشاعره انکار می‌کنند.

حنابله در نفی کبری می‌گویند: دلیلی بر منحصر بودن رؤیت در جسم وجود ندارد. فرض وجود رؤیت در غیر جسم وجود دارد. تمامی ادله‌ای که مخالفین حنابله بیان می‌کنند از نگاه آن‌ها مخدوش است.

۶

تطبیق استدلال قائلین به نفی رؤیت خداوند متعال

أقول: وجوب الوجود يقتضي نفي الرؤية أيضاً.

واعلم أنّ أكثر العقلاء (منظور متکلمان و اهل ادیان است) ذهبوا إلى امتناع رؤيته تعالى. (این دعوا بر سر امتناع و امکان است؛ نه بر سر وقوع و عدم وقوع رؤیت خداوند متعال.)

والمجسمة جوّزوا رؤيته لاعتقادهم أنّه تعالى جسم ولو اعتقدوا تجرده لم تجز رؤيته عندهم. (بنابر نظریه مجسمه اگر خداوند متعال مجرد بود و جسم نبود، خداوند دیده نمی‌شود. اگر خداوند دیده می‌شود چون خداوند جسم است. علت این که مرحوم علامه این را می‌فرماید آن است که میان قول مجسمه و غیر مجسمه فرق می‌گذارند. اساسا مجسمه قائل به تجسیم شدند و از طرف دیگر وارد شدند. چون گفتند خداوند دیده می‌شود و دارای مکان است و در عالم حرکت دارد (چون زمان و حرکت و مکان به خداوند در متون مقدس نسبت داده شده است) می‌گویند خداوند جسم است. یعنی جسمانیت از درون قول به این ویژگی‌ها برخواسته است. علت این که خداوند جسم است آن است که اگر خداوند جسم نباشد این موارد بر خداوند صادق نیست. خداوند قابل رؤیت نمی‌باشد و حال آن که گفته شده است خداوند قابل رؤیت است. علامه می‌خواهند اختلاف این گروه را با اشاعره بیان کنند. از دیدگاه اشاعره اینگونه نیست. عبارت «ولو اعتقدوا تجرده لم تجز رؤيته عندهم» نقطه تقابل مجسمه با اشاعره است. مجسمه معتقدند اگر خداوند متعال مجرد بود، رؤیت خداوند ممکن نیست. چون خداوند جسم است می‌توان آن را دید. و حال آن که...)

والأشاعرة خالفوا العقلاء كافة هنا (اشاعره در این جهت با تمام عقلا مخالف هستند. تمام عقلا رؤیت را دائر مدار جسمانیت می‌دانند. عقلا یا مجسمه و یا غیر مجسمه هستند. مجسمه و غیر مجسمه در این نکته شریک هستند که اگر خداوند مجرد باشد؛ دیده نمی‌شود و اگر خداوند جسمانی باشد؛ دیده می‌شود. در این نکته میان مجسمه و غیر مجسمه اشتراک وجود دارد. اشاعره خرق اجماع می‌کنند. از نظر اشاعره، رؤیت دائر مدار جسمانیت نیست.) وزعموا أنّه تعالى مع تجرده تصح رؤيته. (علی رغم این که مجرد است اما دیدن خداوند اشکالی ندارد. بیان شد که اشاعره، کبری را نفی می‌کنند.)

والدليل على امتناع الرؤية (استدلال اصلی عدلیه بر نفی رؤیت آن است که) أنّ وجوب وجوده (البته این استدلال فلسفی است و متکلمان پیش از خواجه یک استدلال دیگری دارند.) يقتضي تجرده (اصلا لازمه وجوب وجود آن است که مجرد باشد. تجرد یعنی) ونفي الجهة والحيّز عنه (یعنی ویژگی‌های جسمانی را نداشته باشد. ویژگی‌های جسمانی یکی جهت و دیگری حیّز است.)، فينتفى الرؤية عنه بالضرورة (پس واجب است که رؤیت را از خداوند سلب کنیم. کبری بدین گونه اثبات می‌شود که)، لأنّ كل مرئي (چه نسبتی میان رؤیت و جسمانیت است؟ برای این که هر چیزی که دیده می‌شود، حداقل یک ویژگی را دارا است و آن اس که در جهت مقابل قرار می‌گیرد. همین که در رؤیت مقابله لازم است به این معنا است که شئ مرئی باید در جهت باشد و مشار الیه باشد. جهت نیز از ویژگی‌های جسمیت است.) فهو في جهة يشار إليه بأنّه هنا أو هناك (اصلا چیزی که دیده می‌شود در یک جهتی است که می‌شود به آن اشاره کرد که اینجا هست یا نیست.) ويكون مقابلاً أو في حكم المقابل (چون در جهت است و مشار الیه واقع می‌شود یا مقابل قرار می‌گیرد. در زمانی که دو جسم است و یکی مقابل دیگری است و یا در حکم مقابل است. مثل زمانی که فرد خودش را در آینه می‌بیند. فرد خودش را می‌بیند و فرد که در مقابل خودش قرار نمی‌گیرد اما در حکم مقابل است. زیرا صورتی که در آینه وجود دارد در جهت مقابل او است.) ولما انتفى هذا المعنى عنه تعالى انتفت الرؤية. (در صغری بیان شد که خداوند متعال جسم نیست و جهت و حیز نیست، پس در نقطه مقابل قرار نمی‌گیرد و رؤیت از خداوند متعال منتفی است.)

سوال: قید تقابل قید توضیحی یا قید احترازی است؟

پاسخ: ایشان در واقع به عکس می‌فرمودند. یعنی بفرمایند هر چیز مرئی باید مقابل باشد؛ مقابل اقتضای یک جهت می‌کند.

۷

استدلال نخست طرفداران رؤیت خداوند

در مقابل قائلین به امتناع رؤیت، مخالفین قرار دارند. مخالفین از نصوص شرعی برای اثبات نظریه خود شروع می‌کنند. آن‌ها می‌گویند: خداوندی که قرآن کریم معرفی می‌کند رؤیت پذیر است. از نظر آن‌ها به صراحت متون دینی از رؤیت خداوند صحبت می‌کنند و این نکته کاشف از آن است که رؤیت خداوند امکان پذیر است.

سه آیه‌ای که قائلین به رؤیت بدان تمسک کرده‌اند را مرحوم خواجه مطرح نموده و رد می‌کند.

سوال اول:

در آیه شریفه، حضرت موسی از خداوند متعال تقاضای رؤیت کرده است. خداوند متعال در قرآن کریم می‌فرماید: وَلَمَّا جَاءَ مُوسَىٰ لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ. حضرت موسی در مقابل خداوند متعال می‌گوید: ارنی انظر الیک. دو جهت در این آیه وجود دارد.

۱) أرنی که خیلی به این قسمت تمسک نشده است.

۲) أنظر الیک. نظر با الی متعدی شده است در این صورت به معنای گردوندن چشم به سمتی است. چون نظر با حروف متعدد، متعدی می‌شود. نَظَرَ بدون حرف جر نیز بیان می‌شود که هریک دارای معنای خاص خود است. پنداشته نشود که نظر به معنای تفکر است. نظر زمانی که با الی متعدی می‌شود به این معنا است که چشم به گونه‌ای گردانده شود که چیزی دیده شود.

استدلال آن است:

حضرت موسی در یک سوال حقیقی می‌گوید: خودت را به من نشان بده به گونه‌ای که من تو را ببینم و به تو نظر کنم. بتوانم چشمم را به سمت تو بگردانم.

اگر یک مقدمه به این آیه شریفه ضمیمه شود، استدلال تمام است. اولا سوال یک سوال حقیقی است. ثانیا یا حضرت موسی به انی که خداوند متعال دیده نمی‌شود، علم دارد. در این صورت سوال لغو است. یا جاهل به این مسئله است که در این صورت پیغمبر نمی‌باشد. اگر معتقد باشیم که این آیه شریفه دلالت بر امکان رؤیت نمی‌کند؛ باید یکی از دو احتمال را معتقد باشیم. یا قائل باشیم که حضرت موسی نمی‌داند که رؤیت ممتنع است و یا قائل باشیم که می‌داند رؤیت ممتنع است اما در عین حال سوال می‌کند. هر دو فرض باطل است. اگر این دو احتمال باطل باشد، پس سوالی که حضرت موسی انجام داده است، سوال از یک امر ممکن است.

در صدد اثبات این نکته نیستیم که رؤیت محقق شد بلکه سوال در این است که رؤیت ممکن است یا ممکن نیست. نفس سوال حضرت موسی دلالت بر امکان دارد. حضرت موسی از امر ممتنع سوال نمی‌کند.

۸

پاسخ به استدلال اول طرفداران رؤیت خداوند متعال

پاسخ: 

اگر کسی در سیاق آیه شریفه تأمل کند، پاسخ روشن است. داستان لجاجت و یا تقاضای قوم حضرت موسی برای دیدن خداوند متعال است که لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللهَ جَهْرَةً. حضرت موسی می‌خواهد به قوم خویش نشان دهد که این کار ممتنع است. به این جهت خودش نامزد انجام این کار می‌شود. عده‌ای را جمع می‌کند و به کوه طور منتقل می‌کند؛ تقاضای قوم خود را از زبان خودش مطرح می‌کند. یک موقع حضرت موسی می‌گوید تقاضای قوم این است و یک موقع خود حضرت موسی این تقاضا را مطرح می‌کند. اشکال در این است که خود ایشان این تخاطب را می‌کند و اشاعره از این قسمت استفاده می‌کنند که جواب آن است که پیامبر خدا از زبان خودش، تقاضای قوم را مطرح می‌کند تا جواب خداوند نازل شود و جواب خداوند پاسخ درخواست را بیان کند.

۹

تطبیق استدلال قائلین رؤیت خداوند و پاسخ آن

أقول: لما استدل على نفي الرؤية شرع في الجواب عن احتجاج الأشاعرة، وقد احتجّوا بوجوه (وجوه و استدلال عقلی نیز درست کرده‌اند که بیانات شبه عقلی هم دارند اما عمده مبنای اشاعره و حنابله مسئله منابع وحیانی و تمسک به ظاهر آیات و روایات است.) أجاب المصنف عنها:

الأوّل: أنّ موسى عليه‌السلام سأل الرؤية (حضرت موسی از خداوند متعال دیدن او را خواست) ولو كانت ممتنعة لم يصح منه السؤال. (تمام نکته این است که سوال کردن صحیح نبود.)

والجواب: أن السؤال كان من موسى عليه‌السلام لقومه ليبين لهم امتناع الرؤية (در سیره انبیاء الاهی این عمل بسیار است که یک نوع مواجه‌ای است که بر اساس تعلیماتی انجام می‌شود)، لقوله تعالى: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ﴾ (نشان می‌دهد که لجاجت و اصرار وجود دارد که حضرت موسی باید در مقابل اصرار پاسخی داشته باشد)، وقوله: ﴿أَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنَّا﴾. (ذیل این آیه، حضرت موسی اشاره می‌کند که این سخن سفها است. اگر من {حضرت موسی} بیان کردم، قول این مردم را بیان می‌کنم و الا خودم چنین اعتقادی ندارم.)

۱۰

استدلال دوم طرفداران رؤیت پروردگار

استدلال دوم:

استدلال به آیه شریفه ﴿إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ﴾ است. قرآن کریم در وصف حال مؤمنان در زمانی که آماده برای دریافت پاداش الاهی می‌شوند چنین می‌فرماید. از دو گروه خداوند متعال صحبت می‌کند. گروه مؤمنان که اینها الی ربها ناظرة و در مقابل گروه کافران که آن‌ها به انتظار عقاب و جزای بد الاهی هستند.

اشاعره در این جا می‌گویند: واژه نظر زمانی که با الی متعدی می‌شود دلالت بر گرداندن چشم برای دیدن شئ می‌کند. در اینجا نشان داده می‌شود که رؤیتی محقق می‌شود.

در آیه قبل ناظر به رؤیت در دنیا است، این آیه شریفه ناظر به رؤیت در آخرت است.

۱۱

تطبیق استدلال دوم قائلین به رؤیت خداوند و تبیین پاسخ آن

قال: والنظر لا يدلّ على الرؤية مع قبوله التأويل. (پاسخ استدلال است.)

أقول: تقرير الوجه الثاني لهم (دلیل دومی که اشاعره اقامه می‌کنند این است که خداوند متعال حکایت می‌کند اهل جنت به خداوند متعال نظر می‌کنند.) أنّه تعالى حكى عن أهل الجنة، النظر إليه فقال: ﴿إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ﴾ والنظر المقرون بحرف ﴿إِلى﴾ يفيد الرؤية (نظر الی یعنی چشم را به سوی او برگرداندن. همین که چشم را برگرداندن دلالت بر امکان می‌کند. چیزی که می‌تواند منظور فیه باشد یعنی حدقه چشم به سمت او رود یعنی امکان رؤیت را دارد هرچند رؤیتی محقق نشود. الی ربها ناظرة یعنی چشم بلند می‌کنند تا خداوند را ببینند. اگر چیزی ممتنع باشد تعبیر نظر الی در حقش صادق نیست. دقیق‌تر آن است که گفته شود یفید امکان الرؤیة. یفید الرؤیة نه این که دیده شدن را افاده می‌کند. چون نزاع در دیدن یا ندیدن نیست. یفید امکان رؤیت را.

الی ربها ناظرة یعنی مؤمنین به سوی خداوند چشم می‌اندازند و دنبال خداوند می‌گردند. اشاعره می‌گویند همین که می‌توان چشم به سمت او انداخت یعنی امکان رؤیت دارد. چیزی که امکان رؤیت ندارد که چشم به سمت آن نمی‌رود. خداوند متعال مجردی که هیچ گونه حیّز ندارد و هیچ خصوصیتی ندارد و قابل رؤیت نیست؛ نظر الی در موردش معنا ندارد. بنابر این نظر مقرون به حرف الی یفید امکان الرؤیة) لأنّه حقيقة (چون معنای حقیقی لفظ نظر عبارت است از) في تقليب الحدقة نحو المطلوب التماساً لرؤيته (یعنی حدقه را به سمت آن مطلوب بگردانیم.)، وهذا متعذر في حقه تعالى (این نیز در حق خداوند متعذر است. رؤیت که در حق خداوند متعذر است. نظر به سوی خداوند نیز متعذر است. زیرا) لانتفاء الجهة عنه (حدقه را به سمت چیزی می‌گردانیم که جهت و حیزی داشته باشد. چیزی مع حیز ندارد؛ دنبالش گشتن با چشم بی‌معنا است. تنها یک فرض باقی می‌ماند. نظر الی فلان در مورد خداوند جاری نیست، پس مانند کلمات دیگر قرآن حمل بر مجاز می‌شود. گفته می‌شود منظور از نظر، نظر به سبب این رؤیت است.)، فبقي المراد منه مجازه وهو الرؤية التي هي معلول النظر الحقيقي (اگر نظر ممکن نیست اما نتیجه آن ممکن است. اشعری نمی‌گوید خداوند را می‌توان با حدقه چشم دنبال کرد بلکه اشعری می‌گوید اگر نظر الی فلان به معنای گرداندن حدقه چشم ممکن نیست می‌گوییم این لفظ را که برای سبب رؤیت است را به رؤیت حمل می‌کنیم. نظر الی ربه یعنی رئی ربه. به عبارت دیگر، حال که به سبب رؤیت که نظر هست نمی‌توان برای خداوند اطلاق کرد، حمل بر خود رؤیت می‌کنیم و می‌گوییم نظر الی ربها یعنی رئی ربها) واستعمال لفظ السبب في المسبب من أحسن وجوه المجاز. (یکی از موارد مجاز گویی و استعاره اطلاق لفظ سبب و اراده مسبب است. ایشان می‌فرماید: در اینجا پذیرفته نیست که مجاز است؛ خصوصا مجازی که شما بیان می‌کنید.

سوال: اشاعره نظر را نفی می‌کنند اما رؤیت را اثبات می‌کنند.

پاسخ: بله، چون نظر مستلزم جسم بودن خداوند است.

سوال: آیا رؤیت مستلزم جسم بودن خداوند نیست؟

پاسخ: نخیر نیست. مدعای اشاعره آن است که خداوند مجرد است اما برای دیده شدن لزوما جسم بودن شرط نیست.

بنابر این الی ربها ناظره سه تفسیر دارد.

تفسیر مجسمه و حنابله: الی ربها ناظره یعنی دنبال خداوند می‌گردد. با چشم در روز قیامت دنبال خداوند می‌گردد.

تفسیر اشاعره: نظر به خداوند امکان ندارد زیرا خداوند جهت ندارد و جسم نیست؛ چون معنای حقیقی نظر را نمی‌توانیم بیان کنیم؛ حمل بر رؤیت می‌کنیم. بر سبب اطلاق نمی‌شود پس بر مسبب اطلاق می‌شود. واژه سبب بیان شده اما اراده مسبب شده است. با توجه به این نکته ادعای اشاعره ثابت می‌شود.

در جواب گفته می‌شود: مجازی که اشاعره بیان می‌کنند مورد قبول نیست. عدلیه و اشاعره در یک چیز مشترک هستند و آن عبارت است از این که الی ربها ناظره به معنای حقیقی کلمه نیست. اما اشاعره می‌گویند مقصود از این عبارت رؤیت است اما عدلیه معتقدند چنین فرضی مورد قبول نیست. زیرا اولا ممتنع از خارج می‌دانیم و ثانیا موارد و احتمالات مختلفی بیان می‌شود که یا مجاز است و یا حقیقت است که جایی برای عدول به معنای شما نمی‌ماند. اشاعره قصد دارند که الی ربها ناظره را منحصر در رؤیت بدانند اما وجوه دیگر نیز بیان می‌شود که اذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال.) والجواب: المنع من إرادة هذا المجاز (چند معنای دیگر نیز وجود دارد) فإنّ النظر وإن اقترن به حرف ﴿إِلى﴾ لا يفيد الرؤية ولهذا يقال: نظرت إلى الهلال فلم أره (به نظر پاسخ روشنی نیست. ایشان می‌فرمایند یفید الرؤیة قبول دارند که به معنای رؤیت نیست. می‌گویند چاره‌ای نداریم حمل بر رؤیت کنیم زیرا به معنای سبب یعنی چشم گرداندن نمی‌توان حمل کرد پس منظور رؤیت است.

اشاعره نیز توجه دارد که می‌گوید لازمه نظر رؤیت است والا می‌گفت نظر عین رؤیت است و نیازمند به آن استدلال ندارد که می‌گوید چون سبب محال است پس بر مسبب اطلاق شده است.

به نظر می‌رسد که عبارت در پاسخ دقیق نیست. اما عبارت آتی درست است که) وإذا لم يتعين هذا المعنى للارادة أمكن حمل الآية على غيره (این معنا متعین نیست. یک احتمال این است که اطلاق سبب شده و اراده مسبب شده است اما این معنا متعین نیست بلکه تنها یکی از احتمالات است. در صورتی اشاعره می‌توانند استدلال کنند که احتمال دیگر نباشد و حال آن که ثابت خواهد شد که احتمالات دیگر وجود دارد.) وهو أن يقال (یکی از مواردش آن است که إلی واحد آلاء است. الی ربها ناظره یعنی ناظرة الی ربها. الی یعنی نعمت یعنی نعمة ربه، ناظرة نعمة ربها. به بیانی دیگر، الی مفرد آلاء است و اسم است و اصلا حرف جر نیست. برخی از مفسران گفته شده است که إلی ربها یعنی آلاء ربها، نعمة ربها. این یک فرض است که إلی حرف نباشد بلکه اسم باشد.) إنّ «إلى» واحد الآلاء (مفرد کلمه آلاء است. معنای آن چنین است) ويكون معنى ناظرة أي منتظرة. (این دو معنا است. ناظرة چرا دیگر منتظرة گفته شود. ناظرة به معنای حقیقی گرفته شود. در این صورت لازم نیست که تأویل کرد و ناظر را به معنای منتظر اخذ شود. خود تفسیر اهل سنت برای این آیه دو وجه بیان کرده‌اند:

۱) إلی مفرد آلاء است. نظر الی ربها، نظر به معنای چشم گرداندن است. اما نظر به نعمت خداوند متعال. در این فرض در إلی تصرف می‌شود.

۲) در ناظرة تصرف شود. ناظرة به معنای منتظره است. یکی از معانی نظر، انتظار است. یعنی انتظر الی فلان که آن هم با الی متعدی می‌شود. در این صورت معنا چنین می‌شود که به انتظار نعمت خداوند بود. برخی گفته‌اند که انتظر به حکم خداوند. منتظر هستند که حکم خداوند صادر شود.

فرض دیگر هم آن است که مضاف را محذوف بدانیم. در این احتمال نظر به همان معنای نظر و الی هم همان حرف جر می‌باشد اما الی ربها یعنی الی ثواب ربها. در این صورت معنا آن است که مومنان منظر پاداش الاهی هستند.) أو نقول: إنّ المضاف هنا محذوف وتقديره: إلى ثواب ربها. (ممکن است اشکالی مطرح شود. اشکال مربوط به اولی است یعنی لا یقال در مورد تعبیر منتظر است. هر جا گفته شود نظر معنای انتظار است این اشکال مطرح می‌شود. که عبارت است از این که واژه انتظار و معنایی که از انتظار فهمیده می‌شود، آن است که همیشه با نوعی نگرانی همراه است. کسی که منتظر چیزی است مخصوصا در قیامت که هنوز حکم خداوند نیامده و چیزی قطعی نشده است اگر گفته شود همه منتظر نعمت‌های خداوند هستند و منتظر هستند حکم خداوند نازل شود، نوعی غم و نگرانی را دارا است در حالی که سیاق آیه شریفه بهترین حالت را برای مؤمنین بیان می‌کند. آیه بیانگر این نکته است که در جایی که همه نگران هستند، مؤمنین نگران نیستند. اگر ناظره به معنای منتظره باشد، نگرانی بر می‌گردد و دیگر تمجیدی برای مؤمنین نیست.

پاسخی که ایشان بیان می‌کنند آن است که بصورت کلی در انتظار نوعی نگرانی وجود دارد اما در اینجا چنین نیست. زیرا در آیه شریفه به سیاق گروه دوم که ﴿وَوُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ* تَظُنُّ أَنْ يُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ﴾ نشان می‌دهد که سیاق جایی است که هر دو گروه می‌دانند سرانجام به کجا می‌رسند. هنوز حکم بیان نشده است اما در یک مرحله‌ای هستند که تکلیف افراد مشخص است. این وجوهی که در این جا مسرور هستند از باب این است که تکلیف خود را می‌دانند، اگر در اینجا گفته شود منتظر ثواب هستند از باب این است که تکلیف خود را می‌دانند. این انتظار با غم همراه نیست بلکه با نوعی خوشی همراه است. کسی که در انتظار دستیابی به نعمت است در حالت سرور است. آن انتظاری که در حالت بی‌خبری است همراه غم است. پس این بیان اشاعره برای نفی انتظار کافی نیست.)

لا يقال: الانتظار سبب الغمّ والآية سيقت لبيان النعم. (این آیه نعمت را بیان می‌کند)

لأنّا نقول: سياق الآية يدل على تقدم حال لأهل الثواب والعقاب على استقرارهم في الجنة والنار (آیه دلالت می‌کند بر حالتی که هنوز مستقر در جهنم و بهشت نشده‌اند اما چون می‌دانند که در نهایت به کجا می‌روند یکی خوشحال و دیگری ناراحت است. این ادعا را می‌توان چنین ثابت نمود که) بقوله: ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ﴾ (این هم در واقع خوشحالی اهل بهشت را بیان می‌کند) بدليل قوله تعالى: ﴿وَوُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ* تَظُنُّ أَنْ يُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ﴾ فإنّ في حال استقرار أهل النار في النار قد فعل لها فاقرة فلا يبقى للظن معنى (در اهل جهنم نیز هنوز امید دارند در حالی که قرآن می‌فرماید دیگر امیدی ندارند. دیگر احتمال ظن و گمان مقابل نیست)، وإذا كان كذلك (زمانی که احتمال نمی‌دهد اهل بهشت که ممکن است جای دیگری جز بهشت بروند) فانتظار النعمة بعد البشارة بها لا يكون سبباً للغمّ بل سبباً للفرح والسرور ونضارة الوجه، كمن يعلم وصول نفع إليه يقيناً في وقت فإنّه يسرّ بذلك وإن لم يحضر الوقت (می‌داند که در یک زمانی حتما سودی به او می‌رسد. هنوز مدتی مانده تا سود به او برسد اما الان خوشحال است)، كما أنّ انتظار العقاب بعد الإنذار بوروده يوجب الغمّ ويقتضي بسارة الوجه. 

۱۲

استدلال سوم طرفداران رؤیت خداوند متعال

استدلال سوم:

پس از این که حضرت موسی از خداوند طلب رؤیت می‌کند؛ خداوند متعال بیانی دارد که حاکی از وجود امکان رؤیت است. خداوند متعال دو جواب را بیان می‌فرماید.

۱) لن ترانی

۲) و لکن انظر الی الجبل فان استقر مکانه فسوف ترانی.

خداوند در یک جواب می‌فرماید من را نخواهی دید اما به کوه نگاه کن و اگر کوه اسقرار پیدا کرد، خواهی من را دید. به بیانی دیگر، خداوند می‌فرماید من را اینجا نمی‌بینی اما به کوه بنگر اگر کوه مستقر شد خواهی من را دید.

استدلال اشاعره:

این که خداوند می‌فرماید من را نمی‌بینی مقصود در این دنیا است. اشاعره نیز معتقدند خداوند متعال در این دنیا قابل دیدن نیست. اما امکان رؤیت وجود دارد و دلیل این امکان آن است که خداوند متعال رؤیت خودش را در آینده منوط به یک امر ممکن نموده است. امر ممکن عبارت از ایستادگی کوه است. کوه می‌تواند بلزد و هم می‌تواند ساکن بماند. هم متحرک شدن و هم ساکن ماندن کوه امری ممکن است. خداوند متعال می‌فرماید: نگاه کن، کوه در حال حرکت است و اگر بتواند استقرار یابد؛ رؤیت من خدا امکان پذیر است.

نکته: اگر این تحلیل در مورد آیه مذکور صحیح باشد، بیانگر هم امکان و هم وقوع رؤیت خداوند متعال است. استدلال مذکور ناظر بر امکان رؤیت است اما آیه شریفه می‌گوید اگر بتواند کوه استقرار پیدا کند، خدا را می‌بینی.

بنابر این، هرچند خداوند فرمود نمی‌بینی اما امکان رؤیت را منوط به امری ممکن نموده است. در صورتی که امر ممتنع بود؛ رؤیت نیز ممتنع می‌باشد اما چون استقرار کوه امری ممکن است پس رؤیتی که منوط به این امر ممکن شده است؛ ممکن می‌باشد.

۱۳

تطبیق استدلال سوم طرفداران رؤیت خداوند

قال: وتعليقُ الرؤية على استقرار الجبل المتحرك لا يدل على الإمكان.

أقول: هذا جواب عن الوجه الثالث للأشعرية، وتقرير احتجاجهم: أنّ الله سبحانه وتعالى علق الرؤية في سؤال موسى عليه‌السلام على استقرار الجبل (خداوند متعال فرموده است به شرط این که کوه مستقر گردد، می‌توان خداوند را دید)، والاستقرار ممكن (استقرار محال نیست. کوه در زمانی حرکت می‌کند و در زمانی استقرار می‌یابد.)، لأنّ كل جسم فسكونه ممكن (همانگونه که حرکت کوه ممکن است) والمعلَّق على الممكن ممكن. 

۱۴

پاسخ به استدلال سوم طرفداران رؤیت خداوند متعال

پاسخ به استدلال سوم:

خداوند کریم رؤیت را منوط بر استقرار نفرموده است. اگر فرموده بود: اگر کوه فی وقت ما مستقر شده بود من را می‌بینی. استقرار کوه فی وقت ما، ممکن است در حالی که فی وقت حالت اضطراب و حرکت است. و إن استقر مکانه یعنی همین کوه در حالی که می‌لرزد و متحرک است اگر در این حالت ساکن بماند؛ فسوف ترانی. به بیانی دیگر، رؤیت منوط به امری محال شده است. محال بودنش به جمع میان حرکت و سکون است.

کوهی که در حال حرکت است اصلا فرض دارد در حالی که حرکت می‌کند، ساکن باشد؟! چنین امری محال است و به تبع رؤیت خداوند نیز محال می‌باشد.

۱۵

تطبیق پاسخ سوم

والجواب أنّه تعالى علق الرؤية على الاستقرار لا مطلقاً بل على استقرار الجبل حال حركته (خداوند رؤیت را بر استقرار مطلق تعلیق نفرموده است {بر مطلق استقرار تعلیق نفرموده است} بلکه بر استقراری که در حالت حرکت کوه باشد.)، واستقرار الجبل حال الحركة محال، فلا يدل على إمكان المعلق (بلکه یدل علی استحاله المعلق).

۱۶

پرسش و پاسخ

سوال: دلیل بر لرزش کوه چیست؟

پاسخ: از خود آیه بدست می‌آید که کوه در حالت لرزش است. خداوند می‌فرماید: انظر الی الجبل فان استقر مکانه. مشخص است که استقرار ندارد.

سوال: استقرّ یعنی اگر مستقر گردد و به این معنا نیست که اگر در حال حرکت، ساکن بشود.

پاسخ: برداشت اشاعره نیز همین است. یعنی زمانی که مستقر شد، تو مرا می‌بینی.

سوال: بحث در این است که جمله شرطیه و مضارع است. خداوند می‌فرماید: من تجلی را انجام می‌دهم. این کوه یا مستقر می‌شود و یا نمی‌شود؛ اگر استقرار حاصل شد؛ پس رؤیت نیز ممکن می‌باشد. از آیه نمی‌توان حالت لرزیدن را استنباط کرد. بلکه باید تجلی انجام گردد بعد باید دید که کوه استقرار می‌یابد یا نه. در واقع باید کاری صورت پذیرد و در مرحله بعد استقرار یا عدم استقرار مورد نظر قرار می‌گیرد. به عبارت دیگر، پس از این که آن فعل انجام شد دو حالت در کوه وجود دارد. یا کوه مستقر است و یا از بین می‌رود و متلاشی می‌شود.

پاسخ: بنابر این فرمایش می‌دانیم که این کوه متلاشی می‌شود و مستقر نمی‌شود. بنابر این فسوف ترانی به چه معنا است؟

توضیح سائل: مقصود آن است که بیان شود در زمانی که خداوند با حضرت موسی سخن می‌گوید کوه در حال لرزیدن نبود؛ بلکه خداوند با حضرت موسی سخن می‌گوید و بیان می‌کند اگر کوه مستقر شد.

سوال: شرط محال است به این بیان که اگر پس از تجلی خداوند، کوه توان استقرار داشت پس رؤیت که محال است نیز ممکن خواهد بود.

پاسخ: نخیر، محال بر محال است. در این حقیقت فرمایش شما این است که خداوند می‌فرماید: من به کوه تجلی می‌کنم؛ بعد از تجلی اگر مستقر شد و به همان حالت استقرار باقی ماند؛ می‌توان خداوند را رؤیت نمود اما اگر پس از این که تجلی کردم و کوه متلاشی شد دیگر نمی‌توان خداوند را رؤیت نمود.

سوال: بیشتر به نظر می‌رسد استقرار کوه پس از تجلی خداوند؛ محال است. زیرا مخلوق در مقابل خالق نمی‌تواند مقاومت کند. در عرف نیز چنین چیزی وجود دارد. مثلا کسی که نمی‌فهمد امری محال است به او گفته می‌شود اگر فلان چیز حاصل شد این امر نیز حاصل می‌شود. در واقع محال را تعلیق بر محال دیگر می‌کنیم که آن شخص بفهمد امر اول محال است. (امر اول به قدری محال است که امر دوم محال است)

پاسخ: مشکل این فرمایش آن است که فرض می‌دانید که با آمدن تجلی دیگر استقرار محال است. اگر گفته شود، استقرار ممکن است.

اگر از خارج دانسته شود که زمانی که تجلی واقع شد، محال است کوه به حالت استقرار باقی بماند، فرمایش شما صحیح است. زمانی که بر امر محال تعلیق شود؛ رؤیت نیز محال می‌باشد. اما فرض دیگر آن است که خداوند تجلی کند. رابطه علیت ضروری بین تجلی و کوه وجود ندارد. بارها خداوند بر کوه یا انسانی تجلی فرموده و آن موجود دکاً دکا نشده است. این قضیه فی واقعه است یعنی خداوند متعال با تجلی بر کوه، کوه را متلاشی می‌کند. نه این که بالضروره متلاشی می‌شود و محال است متلاشی نشود. اگر اینگونه باشد قضیه از حالت ضروریه به قضیه دائمه تغییر می‌کند.

نظریه اشاعره در این فرض درست می‌باشد. مسئله امتناع نیست بلکه مسئله وقوع است. خداوند متعال می‌خواهد بیان کند که خواهی دید یا نه، به کوه نگاه کن، آیا مستقر می‌شود یا خیر. اگر کوه مستقر شد، من را می‌بینی و اگر کوه مستقر نشد من را نخواهی دید. این نشانی بر آن است که تو نمی‌بینی نه این که محال است ببینی.

سوال: اشاعره در مورد نفی ابد که خداوند فرمود لن ترانی چه بیانی دارند؟

پاسخ: اشاعره نفی ابد را مربوط به عالم دنیا می‌دانند و این بخش دوم از آیه شریفه را مربوط به اصل امکان رؤیت می‌دانند. ابتدا خداوند، عدم وقوع را در دنیا ثابت می‌کند و در بخش دوم، عدم وقوع و اثبات امکان را بیان می‌فرماید.

به بیانی دیگر باید گفت: عدم وقوع را ثابت می‌کند و امکان را نیز ثابت می‌کند.

وأبو هاشم أثبت أحوالاً غير معلومة لكن تعلم الذات عليها.

وجماعة من المعتزلة أثبتوا لله تعالى صفات زائدة على الذات.

وهذه المذاهب كلها ضعيفة ، لأن وجوب الوجود يقتضي نفي هذه الأمور عنه لأنّه تعالى يستحيل أن يتصف بصفة زائدة على ذاته سواء جعلناها معنى أو حالاً أو صفة غيرهما لأن وجوب الوجود يقتضي الاستغناء عن كلّ شيء فلا يفتقر في كونه قادراً إلى صفة القدرة ولا في كونه عالماً إلى صفة العلم ولا غير ذلك من المعاني والأحوال ، وإنّما قيد الصفات بالزائدة عيناً لأنّه تعالى موصوف بصفات الكمال لكن تلك الصفات نفس الذات في الحقيقة وإن كانت مغايرة لها بالاعتبار.

المسألة العشرون : في أنّه تعالى ليس بمرئي

قال : والرؤيةِ.

أقول : وجوب الوجود يقتضي نفي الرؤية أيضاً.

واعلم أنّ أكثر العقلاء ذهبوا إلى امتناع رؤيته تعالى.

والمجسمة جوّزوا رؤيته لاعتقادهم أنّه تعالى جسم ولو اعتقدوا تجرده لم تجز رؤيته عندهم.

والأشاعرة خالفوا العقلاء كافة هنا وزعموا أنّه تعالى مع تجرده تصح رؤيته.

والدليل على امتناع الرؤية أنّ وجوب وجوده يقتضي تجرده ونفي الجهة

والحيّز عنه ، فينتفى الرؤية عنه بالضرورة ، لأنّ كل مرئي فهو في جهة يشار إليه بأنّه هنا أو هناك ويكون مقابلاً أو في حكم المقابل ولما انتفى هذا المعنى عنه تعالى انتفت الرؤية.

قال : وسؤالُ موسى لقومه.

أقول : لما استدل على نفي الرؤية شرع في الجواب عن احتجاج الأشاعرة ، وقد احتجّوا بوجوه أجاب المصنف عنها :

الأوّل : أنّ موسى عليه‌السلام سأل الرؤية ولو كانت ممتنعة لم يصح منه السؤال.

والجواب : أن السؤال كان من موسى عليه‌السلام لقومه ليبين لهم امتناع الرؤية ، لقوله تعالى: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ (١) ، وقوله : ﴿أَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنَّا (٢).

قال : والنظر لا يدلّ على الرؤية مع قبوله التأويل.

أقول : تقرير الوجه الثاني لهم أنّه تعالى حكى عن أهل الجنة ، النظر إليه فقال : ﴿إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ (٣) والنظر المقرون بحرف ﴿إِلى يفيد الرؤية لأنّه حقيقة في تقليب الحدقة نحو المطلوب التماساً لرؤيته ، وهذا متعذر في حقه تعالى لانتفاء الجهة عنه ، فبقي المراد منه مجازه وهو الرؤية التي هي معلول النظر الحقيقي واستعمال لفظ السبب في المسبب من أحسن وجوه المجاز.

__________________

(١) البقرة : ٥٥.

(٢) الأعراف : ١٥٥.

(٣) القيامة : ٢٣.

والجواب : المنع من إرادة هذا المجاز فإنّ النظر (١) وإن اقترن به حرف

__________________

(١) لما كان النظر عبارة عن تقليب الحدقة نحو المرئي لغاية الرؤية وكان النظر بهذا المعنى مستلزماً لكونه سبحانه ذا جهة ، فسّر المستدل النظر بالغاية والمسبَّب ، أعني : أصل الرؤية وأخرج السبب أي تقليب الحدقة عن مفاده ولذلك أسماه معنى مجازياً.

والحق أنّ الآية لا تدل على نظرية الأشاعرة ، إذ أنّ الناظرة وإن كانت تتضمن الرؤية لكن ليس المراد الرؤية بالأبصار بقرينة أنّ الناظرة في الآية هو الوجوه لا العيون. فالآية تخبر عن نظر الوجوه إلى الربّ ، لا عن نظر العيون ، فعندئذ يُصبح نظر العيون كناية عن انتظار الرحمة.

وبعبارة أُخرى : تفسير الآية لا يتوقف على تعيين معنى الناظرة لغة ، وأنّها هل هي بمعنى الرائية ، أو المنتظرة ، بل نحن نفترض أنّها بمعنى الرائية لغة ومستعملة في ذلك المعنى اللغوي قطعاً ولكن يجب أن يحقّق أنّ المراد الاستعمالي هو المراد الجدي أو أنّه كناية عن انتظار الرحمة ، فتعيين أحد الأمرين هو المفتاح لفهم معنى الآية ، فنقول : لا سبيل إلى الأوّل وإلّا كان اللازم إسناد النظر بمعنى الرؤية التي هي المقصود الجدي أيضاً إلى العيون ، لا إلى الوجوه إذ الرؤية الحقيقية لا تتحقّق بالوجوه بل بالأبصار ، والثاني هو المتعين يعني أنّ النظر بمعنى الرؤية كناية عن انتظار الرحمة بشهادة إسناده إلى الوجوه.

وهناك طريق آخر لفهم معنى الآية ، وهو فهمها بالنظر إلى مقابلتها ، فإنّ الآية الثالثة تقابل الآية الأُولى ، كما أنّ الرابعة تقابل الثانية ، وعند المقابلة يرفع إبهام الثانية بالآية الرابعة ، وإليك تنظيم الآيات حسب المقابلة :

أ ـ ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ يقابلها قوله : ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ (القيامة : ٢٢ و ٢٤).

ب ـ ﴿إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ يقابلها قوله : ﴿تَظُنُّ أَنْ يُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ (القيامة : ٢٣ و ٢٥).

وبما أنّ مقابل الآية الثانية واضح المعنى فيكون قرينة على المراد منها ، فإذا كان المقصود من المقابل أنّ الطائفة العاصية تظن وتتوقع أن ينزل بها عذاب يُكسر فِقَرها ، ويُقصم ظهرها ، يكون المراد من ـ عدله وقرينه ، عكسه وضدّه ، وليس هو إلّا أنّ الطائفة المطيعة تكون مستبشرة برحمته ، ومتوقعة لفضله وكرمه ، لا النظر إلى جماله وذاته وهويته ، وإلّا لخرج المقابلان عن التقابل وهو خلف.

﴿إِلى لا يفيد الرؤية ولهذا يقال : نظرت إلى الهلال فلم أره ، وإذا لم يتعين هذا المعنى للارادة أمكن حمل الآية على غيره وهو أن يقال إنّ «إلى» واحد الآلاء ويكون معنى ناظرة أي منتظرة.

أو نقول : إنّ المضاف هنا محذوف وتقديره : إلى ثواب ربها.

لا يقال : الانتظار سبب الغمّ والآية سيقت لبيان النعم.

لأنّا نقول : سياق الآية يدل على تقدم حال لأهل الثواب والعقاب على استقرارهم في الجنة والنار بقوله : ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ (١) بدليل قوله تعالى : ﴿وَوُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ* تَظُنُّ أَنْ يُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ (٢) فإنّ في حال استقرار أهل النار في النار قد فعل لها فاقرة فلا يبقى للظن معنى ، وإذا كان كذلك فانتظار النعمة بعد البشارة بها لا يكون سبباً للغمّ بل سبباً للفرح والسرور ونضارة الوجه ، كمن يعلم وصول نفع إليه يقيناً في وقت فإنّه يسرّ بذلك وإن لم يحضر الوقت ، كما أنّ انتظار العقاب بعد الإنذار بوروده يوجب الغمّ ويقتضي بسارة الوجه.

__________________

وبعبارة أُخرى : يجب أن يكون المقابلان ـ بحكم التقابل ـ متحدي المعنى والمفهوم ، ولا يكونا مختلفين في شيء سوى النفي والإثبات ، فلو كان المراد من المقابل الأوّل ، أعني : ﴿إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ هو رؤية جماله سبحانه وذاته ، فيجب أن يكون الجزاء في قرينه ، أعني : ﴿تَظُنُّ أَنْ يُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ هو حرمان هؤلاء عن الرؤية أخذاً بحكم التقابل. وبما أنّ تلك الجملة ـ أعني : القرين الثاني ـ لا تحتمل ذلك المعنى ، أعني : الحرمان من الرؤية ، بل صريحة في انتظار العذاب الفاقر ، يكون ذلك قرينة على المراد من القرين الأول ، هو رجاء رحمته وانتظار فرجه وكرمه.

(١) القيامة : ٢٢.

(٢) القيامة : ٢٤ ـ ٢٥.

قال : وتعليقُ الرؤية على استقرار الجبل المتحرك لا يدل على الإمكان.

أقول : هذا جواب عن الوجه الثالث للأشعرية ، وتقرير احتجاجهم : أنّ الله سبحانه وتعالى علق الرؤية في سؤال موسى عليه‌السلام على استقرار الجبل ، والاستقرار ممكن ، لأنّ كل جسم فسكونه ممكن والمعلَّق على الممكن ممكن.

والجواب أنّه تعالى علق الرؤية على الاستقرار لا مطلقاً بل على استقرار الجبل حال حركته ، واستقرار الجبل حال الحركة محال ، فلا يدل على إمكان المعلق (١).

قال : واشتراكُ المعلولات لا يدلُّ على اشتراك العلل مع منع التعليل والحصر.

أقول : هذا جواب عن شبهة الأشاعرة من طريق العقل.

استدلوا بها على جواز رؤيته تعالى ، وتقريرها : أن الجسم والعرض قد اشتركا في صحة الرؤية وهذا حكم مشترك يستدعي علة مشتركة ولا مشترك بينهما إلا الحدوث أو الوجود ، والحدوث لا يصلح للعلية لأنّه مركب من قيد

__________________

(١) هذا الجواب غير تام جدّاً ، وحاصله : أنّه سبحانه علّق رؤيته على أمر محال ، وهو استقرار الجبل حال حركته ، أي على اجتماع الضدين (الحركة في نفس السكون) ، وهذا المعنى بعيد عن ظاهر الآية ، بل الجواب المطابق لظاهر الآية أنّه سبحانه علّقه على نفس استقرار الجبل ، ولم يتحقّق المعلّق عليه ، لأنّه سبحانه لما تجلّى عليه جعله دكّاً.