درس مکاسب - خیارات

جلسه ۱۳: خیار مجلس ۷

مرتضوی
استاد
مرتضوی
 
۱

خطبه

۲

استثناء دوم و نظریه اول

مورد دیگری که گفته شده است در آن خیار مجلس ثابت نیست، موردی است که مبیع عبدی باشد که اسلام آورده است و سیّد آن عبد کافر باشد، تقدّم الکلام که در این مورد مسلمین وظیفه دارند که عبد مسلمان زید کافر را از او بخرند. در این مورد زید کافر عبد مسلمان خود را به عمر می‌فروشد. در این بیع گفته شده است که خیار مجلس ثابت نمی‌باشد. نه زید کافر می‌تواند استناداً به خیار مجلس فسخ کند و نه مشتری مسلمان چون خیار مجلس در این بیع وجود ندارد.

توضیح ذلک: سه احتمال بلکه سه نظریه وجود دارد:

نظریه اول این است که: در این بیع مطلقاً خیار ساقط است یعنی چه برای فروشنده و چه خریدار هیچکدام خیار ندارند.

اینکه نسبت به عین زید کافر خیار ندارد دلیل این است که تملّک کافر عبد مسلمان را جایز نمی‌باشد و اینکه عمر مشتری نسبت به عین خیار ندارد دلیل آن این است که بر مسلمان تملیک عبد مسلمان به کافر حرام است، پس نسبت به عین که عبد باشد نه فروشنده و نه خریدار هیچ یک خیار ندارند. امّا اینکه هیچ کدام نسبت به قیمت خیار ندارند، دلیل آن این است که خیار نسبت به قیمت در صورتی است که فروشنده تلقّی ملک از مشتری کرده باشد و در ما نحن فیه فروشنده تلقّی ملک از مفسوخ علیه نمی‌تواند بکند، برای اینکه تلقّی فروشنده موجب سبیل کافر علی المسلم می‌شود که جایز نمی‌باشد، پس فاسخ تلقّی ملک از مفسوخ علیه نمی‌تواند کند، پس فسخ ما ذکرنا مفهوم ندارد.

اگر فسخ نسبت به عین صحیح نباشد نسبت به قیمت ایضاً صحیح نخواهد بود، برای اینکه تا عین داخل در ملک فاسخ نشود ضمان مشتری قیمت عین را معنا ندارد، لذا در ما نحن فیه مطلقاً خیار مجلس وجود ندارد.

۳

نظریه دوم و بررسی آن

نظریه دوم این است که فروشنده خیار ندارد ولی خریدار خیار مجلس دارد. اینکه فروشنده خیار ندارد برای این است که نسبت به فروشنده در واقع بیع محقّق نشده است بلکه بیع صوری بوده است. در واقع فروشنده این عبد مسلم را وسیلۀ گرفتن هزار تومان پول قرار داده است. در واقع این عبد مسلم راه رسیدن کافر به هزار تومان بوده است، امّا در واقع بیعی محقّق نشده است چون فروشنده عبد را مالک نمی‌باشد. پس اینکه خیار مجلس برای فروشنده نیست چون خیار مجلس در بیع ثابت است و فروشنده در واقع از او بیع صادر نشده است، چون مالک مبیع نبوده است.

اما اینکه چرا خریدار خیار مجلس دارد چون نسبت به مشتری در واقع بیع محقّق شده است و ادلۀ خیار مجلس می‌گوید فی کلّ بیع خیار مجلس ثابت است. پس خریدار که بیّع می‌باشد خیار مجلس دارد.

در این استدلال مرحوم شیخ دو اشکال دارند:

اولاً می‌فرمایند: اگر شرائط بیع موجود است نسبت به هر دو بیع محقّق می‌شود و اگر شرائط موجود نیست نسبت به هر دو بیع محقّق نشده است. تفکیک بین بایع و مشتری ممکن نخواهد بود.

و ثانیاً لو فرض که این حرف شما تمام باشد، از ادلۀ خیار مجلس استفاده می‌شود در صورتی که هر دو بیع باشند خیار مجلس ثابت است (البیّعان بالخیار) موضوع خیار مجلس موردی است که بر فروشنده و خریدار صدق بایع و مشتری و بیّع کند و در ما نحن فیه نسبت به بایع بیّع صدق نمی‌کند. در نتیجه برای هیچ یک خیار ثابت نمی‌باشد.

۴

قول سوم

نظریه سوم این است که این مورد از آن قانون کلّی استثناء نشده است و در این مورد هم فروشنده و خریدار خیار دارند. این نظریه را مرحوم شیخ تبعاً للأکثر اختیار می‌کند.

دلیل بر این نظریه این است که می‌گویند:

اولاً در باب فسخ تلقی فاسخ ملک را از مفسوخ عنه معتبر نمی‌باشد، بلکه میزان در تحقّق فسخ تحقّق ضمان نسبت به عین یا قیمت است، فعلیه شخص کافر تلقی ملک از مشتری نکرده باشد ضرری به خیار و فسخ نخواهد زد.

و ثانیاً: تلقی کافر ملکیّت آنیه را که راه برای صحّت تضمین مشتری است عنوان سبیل الکافر علی المسلم صدق نمی‌کند چون سبیل الکافر علی المسلم در ملکیّت مستقرّه است، در ملکیّت آنیه سبیل الکافر علی المسلم صادق نیست.

فعلیه أولاً در باب فسخ تلقّی میزان نیست.

و ثانیاً در ملکیّت آنیه اثبات سبیل نمی‌شود، پس نسبت به قیمت خیار ثابت است ولی از کلام علامه استفاده می‌شود که نسبت به عین هم خیار ثابت است.

۵

استثناء سوم

مورد سوم که از قانون کلّی استثناء شده است موردی است که عبدی خودش را از سیّد خودش بخرد. مثلاً اگر عبد پولی داشته باشد بنا بر قول به اینکه عبد مالک می‌شود. سیّد عبد به او می‌گوید شما را به خودت فروختم به هزار تومان. مورد اختلاف است که آیا این بیع صحیح است یا خیر؟ یعنی با اتّحاد مبیع و مشتری بیع صحیح است یا خیر؟

جماعتی از محقّقین گفته‌اند: بیع صحیح است. طبق این نظریه فروشنده و خریدار خیار مجلس ندارند و الوجه فی ذلک واضحٌ چون به مجرّد خرید عبد آزاد شده است. اگر عبد آزاد شده است فروشنده تلقی ملک از مشتری نمی‌تواند بکند، چون شخص حرّ به عبدیّت برنمی‌گردد، لذا خیار مجلس وجود ندارد.

هذا تمام الکلام در رابطه با موارد ثلاثه‌ای که از صحّت ادلۀ خیارات در بیوع خارج شده‌اند که مرحوم شیخ تقریباً دو مورد را قبول می‌کنند و یک مورد را قبول نمی‌کنند.

۶

اختصاص خیار مجلس به بیع

مسأله دیگر این است که آیا خیار مجلس اختصاص به بیع دارد یا اینکه در سائر عقود اسلامی هم ثابت است؟

مرحوم شیخ می‌فرمایند: خیار مجلس اختصاص به بیع دارد و در سائر عقود خیار مجلس وجود ندارد، و الوجه فی ذلک واضحٌ چون ادلۀ مثبتۀ خیار مجلس اختصاص به بیع دارد، (البیّعان بالخیار).

مطلب دیگری که در این مسأله اشاره شده است این است که: اساساً در عقود جائزه جعل خیار صحیح است یا خیر؟ مثلاً وکالت از عقود جائزه است، موکّل شرط بکند هر آنی که بخواهد وکیل را کنار بزند این جعل خیار در عقد جائزه صحیح است یا خیر؟

این مسأله مورد اختلاف است. معروف و مشهور می‌گویند: در عقود جائزه جعل خیار امکان ندارد، چون عقود جائزه جواز ذاتی دارند. مثلاً در باب وکالت موکّل هر آنی که بخواهد می‌تواند عقد وکالت را به هم بزند اگر این اختیار و قدرت برای موکّل ثابت است جعل خیار برای چه کنیم؟ لغویّت پیش می‌آید چون جواز دائماٌ با وکالت هست، لذا می‌گویند در مطلق عقود جائزه جعل خیار امکان ندارد.

مرحوم شیخ طوسی کلامی دارد که دلالت می‌کند جعل خیار در عقود جائزه مانعی ندارد. این فرمایش شیخ طوسی سه توجیه شده است:

توجیه اوّل این است که: مراد مرحوم شیخ طوسی این بوده است که طرف مقابل تا وقتی که خیار وجود دارد حقّ تصرّف ندارد. مثلاً فرض کنید زید عمرو را وکیل کرده است که عمرو حیاط زید را بفروشد و زید سه روز برای خودش جعل خیار کرده است، یا شارع برای زید و عمرو مادامی که در مجلس باشند جعل خیار کرده است. مراد مرحوم شیخ طوسی این بوده است که عمرو وکیل در این سه روز حقّ تصرّف در این حیاط را ندارد. یعنی مراد ایشان عدم جواز تصرّف وکیل در مدّت خیار بوده است که این توجیه فی غاية البعد است چون شیخ طوسی خود تصریح کرده است که در این عقود خیار مجلس وجود ندارد.

توجیه دوم از فرمایش شیخ طوسی این است که: اگر أحد عقود خمسه در ضمن بیع محقّق شود، عقود خمسه به تبع بیع خیاری می‌شوند. مثلاً زید مکاسب خودش را به عمرو می‌فروشد، در ضمن بیع مکاسب شرط می‌کند که عمرو به زید وکالت بدهد که زید از طرف عمرو دخترش را برای خالد عقد بکند. پس زید وکیل عمرو شده است، امّا این وکالت در ضمن عقد بیع محقّق شده است، کذلک بقیّۀ عقود جایزه.

کلّ مواردی که این عقود در ضمن بیع تحقّق پیدا کند خیار مجلس که در بیع ثابت است در این عقود هم ثابت می‌شود.

این توجیه خوبی است ولی استظهار آن از کلام شیخ طوسی بعید است.

توجیه سوم، توجیه ابن ادریس در کتاب سرائر است که می‌فرماید: تبعاً در این عقود جایزه همیشه فسخ جایز است. مثلاً زید که عمرو را وکیل خودش کرده است در هر لحظه می‌تواند عقد وکالت را به هم بزند. پس عقد وکالت همیشه جواز فسخ با او می‌باشد، پس عقد وکالت جواز ذاتی دارد.

حال شما بگویید در ضمن آن جواز ذاتی خیار مجلس می‌باشد. پس بگو یک جواز عرضی دیگر از جانب خیار مجلس آمده است. پس مراد شیخ طوسی این می‌باشد.

و کیف کان لا ینبغی التأمل که خیار مجلس اختصاص به بیع دارد و در سائر عقود أعم از لازمه و جائزه ثابت نمی‌باشد.

۷

اضافه هست

۸

تطبیق استثناء دوم و نظریه اول

ومنها: العبد المسلم المشترى من الكافر بناءً على عدم تملّك الكافر للمسلم اختياراً، فإنّه قد يقال بعدم ثبوت الخيار لأحدهما. أمّا بالنسبة إلى العين فلفرض عدم جواز تملّك الكافر للمسلم وتمليكه (مسلم) إيّاه (کافر را)، وأمّا بالنسبة إلى القيمة فلما تقدّم: من أنّ الفسخ يتوقّف على رجوع العين إلى مالكه (عبد) الأصلي ولو تقديراً لتكون مضمونةً له بقيمته على من انتقل إليه، ورجوع المسلم إلى الكافر غير جائزٍ، وهذا هو المحكيّ عن حواشي الشهيد رحمه‌الله حيث قال: إنّه يباع ولا يثبت له خيار المجلس ولا الشرط.

۹

تطبیق نظریه دوم و بررسی آن

ويمكن أن يريد بذلك عدم ثبوت الخيار للكافر فقط وإن ثبت للمشتري، فيوافق مقتضى كلام فخر الدين قدس‌سره في الإيضاح: من أنّ البيع بالنسبة إلى الكافر استنقاذٌ، وبالنسبة إلى المشتري كالبيع؛ بناءً منه (فخر المحققین) على عدم تملّك السيّد الكافر له (مسلم)؛ لأنّ الملك سبيلٌ، وإنّما له (کافر) حقّ استيفاء ثمنه (عبد مسلم) منه (مشتری).

لكنّ الإنصاف: أنّه (قول دوم) على هذا التقدير لا دليل على ثبوت الخيار للمشتري أيضاً؛ (این را در توضیح اشکال دوم ذکر کردیم:) لأنّ الظاهر من قوله: «البيّعان بالخيار» اختصاص الخيار بصورة تحقّق البيع من الطرفين؛ مع أنّه لا معنى لتحقّق العقد البيعي من طرفٍ واحد، فإنّ شروط البيع إن كانت موجودة تحقّق من الطرفين وإلاّ لم يتحقّق أصلاً، كما اعترف به بعضهم في مسألة بيع الكافر الحربي من ينعتق عليه.

۱۰

تطبیق نظریه سوم

والأقوى في المسألة وفاقاً لظاهر الأكثر وصريح كثيرٍ ثبوت الخيار في المقام، وإن تردّد في القواعد بين استرداد العين و القيمة.

وما ذكرنا: من أنّ الرجوع بالقيمة مبنيٌّ على إمكان تقدير الملك في ملك المالك الأصلي، لو أغمضنا عن منعه كما تقدّم في المسألة السابقة غير قادحٍ هنا؛ لأنّ تقدير المسلم في ملك الكافر بمقدارٍ يثبت عليه بدله ليس سبيلاً للكافر على المسلم، ولذا جوّزنا له (کافر) شراء من ينعتق عليه. وقد مرّ بعض الكلام في ذلك في شروط المتعاقدين.

۱۱

تطبیق استثناء سوم

ومنها: شراء العبد نفسه بناءً على جوازه (شراء) فإنّ الظاهر عدم الخيار فيه ولو بالنسبة إلى القيمة؛ لعدم شمول أدلّة الخيار له (مورد)، واختاره في التذكرة. وفيها أيضاً: أنّه لو اشترى جَمَداً (یخ) في شدّة الحرّ ففي الخيار إشكالٌ. ولعلّه من جهة احتمال اعتبار قابليّة العين للبقاء بعد العقد ليتعلّق بها الخيار، فلا يندفع الإشكال بما في جامع المقاصد: من أنّ الخيار لا يسقط بالتلف لأنّه لا يسقط به (تلف) إذا ثبت قبله (تلف)، فتأمّل (عدم قابلیت بقاء، موجب عدم خیار مجلس است از اصل یا از بعد از آب شدن).

۱۲

تطبیق اختصاص خیار مجلس به بیع

مسألة

لا يثبت خيار المجلس في شي‌ءٍ من العقود سوى البيع عند علمائنا، كما في التذكرة، وعن تعليق الإرشاد وغيرهما. وعن الغنية: الإجماع عليه. وصرّح الشيخ في غير موضعٍ من المبسوط بذلك أيضاً، بل عن الخلاف: الإجماع على عدم دخوله (خیار مجلس) في الوكالة والعارية والقراض والحوالة والوديعة. إلاّ أنّه في المبسوط بعد ذكر جملةٍ من العقود التي يدخلها الخيار والتي لا يدخلها قال: وأمّا الوكالة والوديعة والعارية والقراض والجعالة فلا يمنع من دخول الخيارين فيها مانعٌ، انتهى.

ومراده (شیخ) خيار المجلس والشرط. وحكي نحوه عن القاضي.

ولم يُعلم معنى الخيار في هذه العقود، بل جزم في التذكرة: بأنّه لا معنى للخيار فيها (موارد)؛ لأنّ الخيار فيها (موارد) أبداً.

واحتمل في الدروس: أن يراد بذلك عدم جواز التصرّف قبل انقضاء الخيار. ولعلّ مراده التصرّف المرخّص فيه (تصرف) شرعاً للقابل في هذه العقود، لا الموجب؛ إذ لا معنى لتوقّف جواز تصرّف المالك في هذه العقود على انقضاء الخيار، و لأنّ أثر هذه العقود تمكّن غير المالك من التصرّف، فهو الذي يمكن توقّفه على انقضاء الخيار الذي جعل الشيخ قدس‌سره أثر البيع متوقّفاً عليه.

لكن الإنصاف: أنّ تتبّع كلام الشيخ في المبسوط في هذا المقام يشهد بعدم إرادته هذا المعنى، فإنّه صرّح في مواضع قبل هذا الكلام وبعده باختصاص خيار المجلس بالبيع.

والذي يخطر بالبال: أنّ مراده (شیخ) دخول الخيارين في هذه العقود إذا وقعت في ضمن عقد البيع، فتنفسخ بفسخه في المجلس؛ وهذا المعنى وإن كان بعيداً في نفسه، إلاّ أنّ ملاحظة كلام الشيخ في المقام يقرّبه إلى الذهن، وقد ذكر نظير ذلك في جريان الخيارين في الرهن والضمان.

وكيف كان، فلا إشكال في أصل هذه المسألة (که خیار مجلس فقط در بیع است).

وقد صرّح بعضهم بارتفاع خيار البائع بإتلاف المبيع (١) ونقله إلى من ينعتق عليه كالإتلاف له من حيث الماليّة ، فدفع الخيار به أولى وأهون من رفعه ، فتأمّل.

٢ ـ العبد المسلم المشتري من الكافر

ومنها : العبد المسلم المشترى من الكافر‌ بناءً على عدم تملّك الكافر للمسلم اختياراً ، فإنّه قد يقال بعدم ثبوت الخيار لأحدهما. أمّا بالنسبة إلى العين فلفرض عدم جواز تملّك الكافر للمسلم وتمليكه إيّاه ، وأمّا بالنسبة إلى القيمة فلما تقدّم : من أنّ الفسخ يتوقّف على رجوع العين إلى مالكه الأصلي ولو تقديراً (٢) لتكون مضمونةً له بقيمته على من انتقل إليه ، ورجوع المسلم إلى الكافر غير جائزٍ ، وهذا هو المحكيّ عن حواشي الشهيد رحمه‌الله حيث قال : إنّه يباع ولا يثبت له خيار المجلس ولا الشرط (٣).

ويمكن أن يريد بذلك عدم ثبوت الخيار للكافر فقط وإن ثبت للمشتري ، فيوافق مقتضى كلام فخر الدين قدس‌سره في الإيضاح : من أنّ البيع بالنسبة إلى الكافر استنقاذٌ ، وبالنسبة إلى المشتري كالبيع (٤) ؛ بناءً منه على عدم تملّك السيّد الكافر له ؛ لأنّ الملك سبيلٌ ، وإنّما له حقّ استيفاء‌

__________________

(١) لم نظفر على مصرّحٍ بذلك بعد التتبّع في الكتب الفقهيّة المتداولة ، انظر مفتاح الكرامة ٤ : ٥٩٩.

(٢) تقدّم في الصفحة ٤١.

(٣) لا يوجد لدينا «حواشي الشهيد» لكن حكاه عنه السيّد العاملي في مفتاح الكرامة ٤ : ١٨٠.

(٤) إيضاح الفوائد ١ : ٤١٤.

ثمنه منه.

لكنّ الإنصاف : أنّه على هذا التقدير لا دليل على ثبوت الخيار للمشتري أيضاً ؛ لأنّ الظاهر من قوله : «البيّعان بالخيار» (١) اختصاص الخيار بصورة تحقّق البيع من الطرفين ؛ مع أنّه لا معنى لتحقّق العقد البيعي من طرفٍ واحد ، فإنّ شروط البيع إن كانت موجودة تحقّق من الطرفين وإلاّ لم يتحقّق أصلاً ، كما اعترف به بعضهم (٢) في مسألة بيع الكافر الحربي من ينعتق عليه.

والأقوى في المسألة وفاقاً لظاهر الأكثر (٣) وصريح كثيرٍ (٤) ثبوت الخيار في المقام ، وإن تردّد في القواعد بين استرداد العين و (٥) القيمة (٦).

وما ذكرنا : من أنّ الرجوع بالقيمة مبنيٌّ على إمكان تقدير الملك في ملك المالك الأصلي ، لو أغمضنا عن منعه كما تقدّم في المسألة السابقة (٧) غير قادحٍ هنا ؛ لأنّ تقدير المسلم في ملك الكافر بمقدارٍ يثبت عليه بدله ليس سبيلاً للكافر على المسلم ، ولذا جوّزنا له شراء من‌

__________________

(١) الوسائل ١٢ : ٣٤٥ ، الباب الأوّل من أبواب الخيار ، الحديث ١ ، ٢ و ٣.

(٢) راجع جامع المقاصد ٤ : ١٣٣ ، ومفتاح الكرامة ٤ : ٣١٩ و ٥٤٩.

(٣) ثبوت الخيار ظاهر من أطلق عليه البيع ولم يصرّح بعدم سقوط الخيار.

(٤) ممّن صرّح بثبوت الخيار في المسألة الشهيد في الدروس ٣ : ١٩٩ ، والمحقّق الثاني في جامع المقاصد ٤ : ٦٥.

(٥) في «ش» : «أو».

(٦) القواعد ٢ : ١٨.

(٧) تقدّم في الصفحة ٤١.

ينعتق عليه. وقد مرّ بعض الكلام في ذلك في شروط المتعاقدين (١).

٣ ـ شراء العبد نفسه

ومنها : شراء العبد نفسه بناءً على جوازه‌ فإنّ الظاهر عدم الخيار فيه ولو بالنسبة إلى القيمة ؛ لعدم شمول أدلّة الخيار له ، واختاره في التذكرة (٢). وفيها أيضاً : أنّه لو اشترى جَمَداً في شدّة الحرّ ففي الخيار إشكالٌ (٣). ولعلّه من جهة احتمال اعتبار قابليّة العين للبقاء بعد العقد ليتعلّق بها الخيار ، فلا يندفع الإشكال بما في جامع المقاصد : من أنّ الخيار لا يسقط بالتلف (٤) لأنّه لا يسقط به إذا ثبت قبله ، فتأمّل.

__________________

(١) راجع الجزء الثالث : ٥٩٨.

(٢) التذكرة ١ : ٥١٦.

(٣) التذكرة ١ : ٥١٦.

(٤) جامع المقاصد ٤ : ٢٨٧.

مسألة

اختصاص خيار المجلس بالبيع

لا يثبت خيار المجلس في شي‌ءٍ من العقود سوى البيع عند علمائنا ، كما في التذكرة (١) ، وعن تعليق الإرشاد (٢) وغيرهما (٣). وعن الغنية : الإجماع عليه (٤). وصرّح الشيخ في غير موضعٍ من المبسوط بذلك أيضاً (٥) ، بل عن الخلاف : الإجماع على عدم دخوله في الوكالة والعارية والقراض والحوالة والوديعة (٦). إلاّ أنّه في المبسوط بعد ذكر جملةٍ من العقود التي يدخلها الخيار والتي لا يدخلها قال : وأمّا الوكالة والوديعة والعارية‌

__________________

(١) التذكرة ١ : ٥١٦.

(٢) حاشية الإرشاد (مخطوط) : ٢٥٤ ، ذيل قول المصنّف : «ويثبت في البيع خاصّة».

(٣) مثل مجمع الفائدة ٨ : ٣٨٨ ، بلفظ «عند الأصحاب» ، والمسالك ٣ : ٢١١ ، بلفظ «لا خلاف فيه بين علمائنا».

(٤) الغنية : ٢٢٠.

(٥) راجع المبسوط ٢ : ٨٠ ٨٢ ، وفيه بعد الحكم بعدم دخوله في الحوالة والإجارة والعتق هكذا : «لأنّه يختصّ البيع» و «لأنّه ليس ببيع» و «لأنّ خيار المجلس يختصّ البيع».

(٦) الخلاف ٣ : ١٣ ١٤ ، المسألة ١٢ من البيوع ، وفيه بدل «الحوالة» : الجعالة.

والقراض والجعالة فلا يمنع من دخول الخيارين فيها مانعٌ (١) ، انتهى.

ومراده خيار المجلس والشرط. وحكي نحوه عن القاضي (٢).

ولم يُعلم معنى الخيار في هذه العقود (٣) ، بل جزم في التذكرة : بأنّه لا معنى للخيار فيها ؛ لأنّ الخيار فيها أبداً (٤).

واحتمل في الدروس : أن يراد بذلك عدم جواز التصرّف قبل انقضاء الخيار (٥). ولعلّ مراده التصرّف المرخّص فيه شرعاً للقابل في هذه العقود ، لا الموجب ؛ إذ لا معنى لتوقّف جواز تصرّف المالك في هذه العقود على انقضاء الخيار ، و (٦) لأنّ أثر هذه العقود تمكّن غير المالك من التصرّف ، فهو الذي يمكن توقّفه على انقضاء الخيار الذي جعل الشيخ قدس‌سره أثر البيع متوقّفاً عليه (٧).

لكن الإنصاف : أنّ تتبّع كلام الشيخ في المبسوط في هذا المقام يشهد بعدم إرادته هذا المعنى ، فإنّه صرّح في مواضع قبل هذا الكلام وبعده باختصاص خيار المجلس بالبيع (٨).

__________________

(١) المبسوط ٢ : ٨٢.

(٢) المهذّب ١ : ٣٥٦.

(٣) يعني العقود المذكورة في كلام الشيخ بقوله : «وأمّا الوكالة والوديعة و..».

(٤) التذكرة ١ : ٥١٦.

(٥) الدروس ٣ : ٢٦٨.

(٦) لم ترد «و» في «ش».

(٧) راجع الخلاف ٣ : ٢٢ ، المسألة ٢٩ من كتاب البيوع.

(٨) انظر المبسوط ٢ : ٨٠ ، ٨١ و ٨٢.

والذي يخطر بالبال : أنّ مراده دخول الخيارين في هذه العقود إذا وقعت في ضمن عقد البيع ، فتنفسخ بفسخه في المجلس ؛ وهذا المعنى وإن كان بعيداً في نفسه ، إلاّ أنّ ملاحظة كلام الشيخ في المقام يقرّبه إلى الذهن ، وقد ذكر نظير ذلك في جريان الخيارين في الرهن والضمان (١) (٢).

وكيف كان ، فلا إشكال في أصل هذه المسألة.

__________________

(١) راجع المبسوط ٢ : ٧٩ و ٨٠.

(٢) في «ش» زيادة : «وصرّح في السرائر بدخول الخيارين في هذه العقود ، لأنّها جائزة فيجوز الفسخ في كلّ وقت ، وهو محتمل كلام الشيخ ، فتأمّل». وقد وردت هذه الزيادة في «ف» في الهامش. وانظر السرائر ٢ : ٢٤٦.