درس کفایه الاصول - جلد اول

جلسه ۴۶: مقدمات ۴۶

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

۲

دلیل دوم بر عدم شرط بودن تلبس در مشتق و بررسی آن

دلیل دوم: عدم صحّتِ سلب از مثلِ مقتول و مضروب می‌باشد، مثلاً الآن كسی كه كشته شده یا كسی كه زده شده و روی تخت بیمارستان مجروح افتاده، نمی‌شود گفت ‹هذا لیس بمقتولٍ›، و نمی‌شود گفت ‹هذا لیس بمضروبٍ›، می‌گویند اگر قرار باشد كه مشتق حقیقت باشد در خصوصِ متلبِّس، پس باید سلبش از این‌ها صحیح باشد و از آنجا كه سلبش از این‌ها صحیح نیست، علامت است بر این كه معنای مشتق اعمّ است.

مرحوم آخوند از این دلیل جواب می‌دهند و می‌فرمایند: ما قبلاً گفتیم كه نزاعِ در مشتق، نزاعِ در هیئت است و ربطی به مبدأ ندارد، این كه در مقتول و مضروب می‌بینید سلبش صحیح نیست، سرّش در این است كه گاهی از مبدءِ قتل یا از مبدءِ ضرب، یك معنایی اراده می‌كنید ولو مجازاً كه اگر آن معنا از مبدأ اراده شود، حقیقتاً متلبِّس است، نه این كه مُنقضى شده باشد.

مثلاً اگر كسی به این میكروفن بگوید ‹تلویزیون› ولو مجازاً، پس واقعاً صحیح است كه بنده دارم پشتِ تلویزیون صحبت می‌كنم، ‹پشتِ› مجاز نیست و حقیقی است و لكن این تلویزیون، تلویزیونِ مجازی می‌باشد.

در اینجا نیز اگر گفتید مراد از قتل یعنی ‹مَن ذُهِقَ روحُهُ›، نه معنای مصدری، بلكه معنای حاصل مصدری را از قتل اراده كنید و اثر قتل و حاصلِ قتل را اراده كنید، پس این فرد حقیقتاً مقتول است و متلبِّس به قتل هم هست نه این كه الآن متلبِّس نباشد؛ ولی اگر از قتل، معنای مصدری را اراده بكنید، یعنی ‹مَن أُُذهِقَ روحُهُ›، یعنی الآن دارد روحش از بدنش خارج می‌شود، در این صورت دیگر این فردی كه در سردخانه هست، متلبِّس به قتل نیست.

پس ممكن است كه از مبدأ، یك معنایی اراده شده باشد ولو مجازاً، ولی مشتق در ما انقضیٰ استعمال نشده باشد، بلكه در متلبِّس استعمال شده باشد.

مثلاً می‌گویید فلان آقا كه خوابیده، مجتهد است، در اینجا اگر مقصودتان از مجتهد، كسی باشد كه ملكهٔ اجتهاد را دارد، پس این آقا مجتهد است، امّا اگر مقصودتان كسی باشد كه الآن دارد پشتِ میز روایت می‌نویسد و فتوا می‌دهد، پس این آقا مجتهد نیست.

پس هیئتِ مشتق در متلبِّس استعمال می‌شود، ولی از مبدأ یك معنایی ولو مجازاً اراده می‌شود كه آن هم این است كه گاهی مرادِ شما از قتل، حاصلِ مصدر و اثرِ قتل است كه در این صورت این فرد حقیقتاً متلبِّس به قتل است، امّا چه موقع متلبِّس نمی‌شود و چه موقع محلّ نزاع می‌شود؟ وقتی كه این مقتول زنده شود، زیرا وقتی زنده شود، دیگر اثر از بین رفته، یا در مضروب اگر مرادِ شما از مضروب كسی باشد كه ‹وقعَ علیه الضرب›، پس این شخصِ مجروح نیز حقیقتاً متلبِّس است، ولی اگر مقصودِ شما این باشد كه الآن دارند او را می‌زنند، در اینجا صحّتِ سلب دارد و ‹مضروب› بر این شخص صدق نمی‌كند.

۳

دلیل سوم

امّا دلیل سوم: امام عليه‎ السلام برای این که استدلال بفرمایند بر این که اوّلی و دوّمی، صلاحیتِ منصبِ خلافت و امامت را ندارند، استدلال فرمودند به این آیهٔ شریفه که می‌فرماید: « لا ینال عهدى الظالمین » [۱].

قائلین به اعمّ گفته‌اند: ظالِم در اینجا یعنی كسی كه متلبِّس به كُفر باشد، یعنی كسی كه كافر است و خدا را قبول ندارد و این فرد چگونه می‌تواند خلیفةُ الله و حجّتِ خدا باشد؟! امّا آن وقتی كه این‌ها متصدّی منصبِ امامت بودند، در آن وقت خصم قبول ندارد كه آن‌ها كافر بودند، بلكه آنچه كه موردِ تصدیقِ خصم است، آن كفرِ سابق است كه این‌ها سابقاً كافر بودند، پس اگر مشتق حقیقت باشد در اعمّ، این استدلال و این تعریضِ امام عليه‌السلام درست می‌شود، زیرا كسی كه قبلاً متلبِّس به كفر بوده، الآن هم به او ظالم صدق می‌كند و اطلاقِ آیهٔ شریفه نیز شاملش می‌شود كه می‌فرماید « عهدِ من به ظالمین نمی‌رسد »؛ ولی اگر مشتق حقیقت باشد در خصوصِ متلبِّس، پس این استدلال درست نمی‌شود، به خاطرِ این كه در هنگامِ تصدّی منصبِ خلافت، خصم قبول ندارد كه این‌ها كافرند، بلكه سابقاً كافر بوده‌اند و لذا الآن بر آن‌ها ظالِم صدق نمی‌كند و اگر ظالِم صدق نكند، آیهٔ شریفه هم شاملشان نمی‌شود، ولی اگر مشتق حقیقت باشد در اعمّ، آن وقت ظالم صدق می‌كند و آیهٔ شریفه هم شاملشان می‌شود.


بقرة: ۱۲۴

۴

جواب دلیل سوم

مرحومِ آخوند در جواب می‌فرماید: از آن جوابی كه در مقتولٌ و مضروبٌ دادیم، جوابِ از دلیل سوّم هم روشن می‌شود، می‌گوییم: در این دلیلِ سوّم، شما مراد از مبدأ در ظالم را ‹مَن حدَثَ فیه الظُّلم أو مَن حدثَ فیه الكُفر› گرفته‌اید، اگر شما مراد را این گونه گفتید، آن وقت الآن ظالم در خلیفهٔ اوّلی و دوّمی حقیقت است، زیرا قبلاً كُفر و ظُلم در آن‌ها حادث شده است، پس شما در هیئتِ مشتق تصرُّف نكرده‌اید، بلكه در مادّه و در مبدأ تصرُّف نموده‌اید.

پس وقتی می‌گوییم ‹لا ینال عهدی الظالمین› یعنی ‹مَن تلبَّسَ بالظُّلم ولو آناًما، لا یجوز له الإمامة إلیٰ آخر العمر›. ممكن است شما بفرمایید: از كجا این را می‌گویید و خلافِ ظاهر است! زیرا می‌گویند اصلِ اوّلی در موضوعات این است كه بر معنایی كه از آن‌ها ظاهر می‌شود، حمل شوند، و ظالم هم یعنی كسی كه الآن متلبِّس به ظلم است نه آن كسی كه ‹حدثَ فیه الظُلم›، و این خلافِ ظاهر است.

مثلاً اگر گفته شود ‹الماءُ المتغیر نجسٌ›، اكنون آیا این آبِ كُر كه دیروز در آن خون ریخته بودند و متغیر بوده ولی آبش را آن قدر پایین و بالا كرده‌اند و شلنگ به آن وصل كرده‌اند كه تغیر از بین رفته، آیا الآن كه زوالِ تغیر شده، این آب نجس است؟ می‌گویند: نه، بلكه پاك است، زیرا متغیر یعنی آنچه كه الآن متغیر است نه آنچه كه ‹حدثَ فیه التغیر› كه این خلافِ ظاهر است.

مرحوم آخوند می‌فرماید: بله من هم قبول دارم كه خلافِ ظاهر است، ولكن قرینه داریم، امّا قرینه‌اش چه است؟

ایشان می‌فرماید، عناوینی كه در موضوعات أخذ می‌شوند، این عناوین بر سه قسم است: قسم اول آن عناوینی هستند كه مُشیر می‌باشند و اصلاً دخالتی در حُكم ندارند:

مثلاً شخصی واردِ مجلسی می‌شود و از صاحب مجلس سؤال می‌کند که مسألهٔ شرعی ام را از چه کسی بپرسم، او می‌گوید از آن شخصی بپرس که روی صندلی نشسته است، حالا اگر به سمتِ آن مجتهد برود و او از جایش بلند شود، در اینجا باز هم لفظِ مجتهد بر او صادق است، و این طور نیست که اگر از روی صندلی بلند شود، دیگر مجتهد نباشد، بلکه عنوانِ ‹ روی صندلی نشستن › فقط صِرفِ مُشیر و اشاره به آن مجتهد بود و این عنوان، دخیل در حُکمِ ‹ مسأله پرسیدن › نمی‌باشد، لذا اگر او از جایش بلند شود، باز حکم بر او بار می‌شود، در اینجا می‌گویند: عنوانِ ‹ روی صندلی ›، مجرّدِ طریق و مُشیرِ إلی الموضوع است که موضوع حقیقتاً، مجتهد می‌باشد و عنوانِ ‹ روی صندلی › خودش دخیل در موضوع نیست[۱].

امّا قسم دوم آن است كه عنوان، دخیل در موضوع باشد و حكم دائر مدارِ این عنوان باشد حدوثاً نه بقائاً. یعنی مثلاً اگر كسی از شما بپرسد: آبِ متغیری كه ‹زالَ تغیرُهُ بنفسِه›، این آب آیا پاك است یا نجس؟ می‌گویید: نجس است، زیرا باید با اتّصال به آبِ مُعتَصِم پاك شود. پس این كه می‌گوییم، ماءِ متغیر نجس است، الآن در اینجا كه متغیر نیست و زوالِ تغیر بنفسه شده است؛ در اینجا می‌گویند حدوثِ عنوانِ تغیر برای حكمِ به نجاست كافیست، حتّی بقائاً، این قسم فرقش با اوّلی این شد كه عنوان در اوّلی اصلاً دخیل نبود، ولی اینجا دخیل است، ولی حدوثش علّت است برای حكم به بقاء نجاست.

امّا قسم سوم آنجایی است كه عنوانی كه در موضوع أخذ شده، آن عنوان، هم حدوثاً و هم بقائاً دخیل باشد، یعنی اگر این عنوان حادث شود، حكم هم حادث می‌شود، و این عنوان اگر باقی باشد، حكم هم باقی می‌شود، و اگر از بین برود، حكم هم از بین می‌رود. مثلِ جوازِ تقلید از أعلم، یعنی اگر شخصی أعلم بوده امّا حالا دیگران درس خوانده‌اند و سوادشان از او بیشتر شده است، دیگر چنین شخصی جوازِ تقلید ندارد، پس در اینجا عنوانِ أعلم، مثلِ عنوان روی صندلی نشستن نیست و مثلِ عنوان تغیر هم نیست، یعنی اگر عنوان اعلم باشد، جوازِ تقلید هم هست و اگر نباشد، جوازِ تقلید هم نیست. این سه قسم تمام شد.

حالا اگر ما باشیم و قاعدهٔ اوّلیه، ظهورِ خطابات در قسم سوم است و قسم اول و دوم قرینه می‌خواهد. مرحوم آخوند می‌فرماید: آیهٔ شریفه از قسم دوّم است، اما قرینه‌اش این است كه منصبِ امامت و منصبِ خلافت، یك منصبِ بزرگی است.

مثلاً می‌گویند ولدُ الزّنا نمی‌تواند مرجعِ تقلید شود، اگر چه ممكن است یك ولدُ الزنا توبه كرده باشد و الآن سلمان فارسی شده باشد، در اینجا می‌گویند مقامِ مرجعیت، یك مقامی است كه ولدُ الزنا سبب وهنِ این مقام می‌شود، مثلاً اگر از شما بپرسند كه مرجعِ شما چه كسی است و بگویید فلان آقا كه مادرش فلان كاره بوده است، در اینجا می‌گویند آبروی شیعه رفت؛ یا كسی كه یهودی بوده و بعد مسلمان شده، می‌گویند كه نمی‌تواند مرجع تقلید شود؛ یا كسی كه یك عملِ زشتی انجام داده باشد كه مشهور به آن باشد مثلاً یك فردِ لاتِ چاقو كشی بوده و شروع به درس خواندن كرد و أعلم و أتقیٰ شد، او نمی‌تواند مرجع تقلید شود، زیرا باعثِ آبرو ریزی برای شیعه می‌شود؛ با این بیان اگر مرجعِ تقلیدی كه نه معصوم است و نه منصب امامت دارد، چنین شخصی اگر با این اعمال نمی‌تواند مرجع شود، آن وقت كسی كه می‌خواهد ادّعا كند كه من جای پیامبر اسلام صلوات الله علیه نشسته ام و من حجّتِ خدا و امامُ الجنّ و الإنس هستم، آیا درست است فردی كه تا دیروز كافر بوده، حالا او بخواهد امام شود؟!! این با عقل جور در نمی‌آید، زیرا مقام و منصبِ امامت، یك منصبی است كه فردِ دارای این منصب، یك لحظه هم در طولِ عمرش نباید به كُفر متلبِّس شده باشد، نه تنها خودش بلكه آباء و اجدادش تا حضرتِ آدم باید پاك باشند.

در زیارت جامعهٔ كبیره می‌خوانیم: « فى الأصلاب الشامخة والأرحامِ المطهّرة، لم تنجّسكُمُ الجاهلیةُ بأنجاسِها »، یعنی باید نسلِ امام تا حضرت آدم، پدرانش هم نباید كافر باشند تا چه رسد به خودش، پس به قرینه‌ای كه مقامِ امامت، مقامِ بزرگی است یعنی قابلیت ندارد كسی كه متلبِّس به كفر بوده، او بخواهد امام شود، لذا به این قرینه، مرحوم آخوند می‌فرماید آیه از قبیلِ قسمِ ثانی است، اگر نگوییم كه از قبیلِ قسمِ اوّل است، یعنی اصلاً این عنوانِ ظالِم، مُشیر است و موضوعیت ندارد، یعنی حضرت در مقام بیان این مطلب بودند كه بفرمایند فلانی و فلانی نمی‌توانند امام شوند، پس اگر نگوییم كه آیه از قبیل قسم اول است، قطعاً از قسم ثانی است و لذا این آیه برای قائلین به اعم دلیل نمی‌شود، زیرا ما گفتیم كه ممكن است از مبدأ یك معنایی اراده شود كه با آن معنا، مشتق حقیقتاً متلبِّس باشد.


یا مثلاً آیه ۱۸۷ سوره بقره می‌فرماید: « کلوا واشربوا حتّی یتبیّن لکم الخیط الأبیض مِن الخیطِ الأسود »، مرحوم امام و مرحوم آیت الله خویی در این مسأله با هم اختلاف دارند، مرحوم آیت الله خویی می‌فرماید: لیالیِ مُقمره یعنی شب‌های مهتابی با شب‌های غیرِ مهتابی فرقی نمی‌کند، یعنی اگر امروز ساعتِ ۵ و ۳۷ دقیقه اذانِ صبح است، فردا هم ۵ و ۳۷ دقیقه و نیم أذان می‌شود، و معنا ندارد که فردا یک دفعه ۲۰ دقیقه اذانِ صبح به جلو رود، اما امام رحمة الله علیه می‌فرماید: اگر شب دوازدهم اذان صبح ساعتِ ۵ و ۳۷ دقیقه است، شب سیزدهم اذان صبح ۵ و ۵۰ دقیقه می‌شود و ۲۰ دقیقه اختلاف دارد، زیرا آیه می‌فرماید (حتّی یتبیّن) و کلمه (یتبیّن) که در آیه أخذ شده، ظاهرش این است که در موضوع دخیل است، یعنی باید طوری باشد که خارجاً خیط‌ها از هم جدا شود، اما در لیالیِ مُقمره اگر بخواهد جدا شود باید ۲۰ دقیقه طول بکشد، ولی آیت الله خویی رحمة الله علیه می‌فرماید که عنوانِ (یتبیّن) مشیر است و موضوعیت ندارد، مثلِ همان مجتهدی که روی صندلی نشته، پس عدمِ تبیُّنِ خیط‌ها در اینجا به خاطر شعاعِ ماه و نورِ ماه است، ولی واقعاً خورشید از آن مَطلعَش در آمده که آن شعاعِ نور خورشید است که به آن فجر می‌گوییم.

۵

تطبیق دلیل دوم بر عدم شرط بودن تلبس در مشتق و بررسی آن

(الثانى: عدمُ صحّةِ السلب فى مضروبٍ ومقتولٍ، عمّن انقضیٰ عنه المبدأ دلیل دوم: عدمِ صحّتِ سلبِ مضروب و مقتول است از كسی كه ضرب و قتل از او مُنقضی شده؛ یعنی كسی كه الآن در بیمارستان مجروح خوابیده و كتك خورده، او را نمی‌شود گفت ‹لیس بمضروبٍ› یا این فردی كه در پزشكِ قانونی دارد كالبُد شكافی می‌شود، این را نمی‌شود بگوییم ‹لیس بمقتولٍ›، وحال آن كه الآن هم متلبِّس نیست، پس از آنجایی كه در این موارد، صحّتِ سلب وجود ندارد، معلوم می‌شود كه مشتق حقیقت است در اعمّ.

(وفیه: أنّ عدمَ صحّته) أى أنّ عدم صحّةِ السلب (فى مثلهما، إنّما هو لأجلِ أنّه أُریدَ مِن المبدأ معنی یكون التلبُّس به باقیاً فى الحال، ولو مجازاً همانا عدمِ صحّتِ سلب در مثلِ مقتول و مضروب را ما نیز قبول داریم، امّا این عدمِ صحّتِ سلب به خاطر این است كه اراده شده از مبدأ (مثلِ قتل و ضرب) معنایی كه تلبُّس به آن معنا، تا الآن باقی است و اگرچه مجازاً چنین معنایی از مبدأ اراده شود؛ پس مشتق در این صورت، الآن حقیقتاً متلبِّس است، ولی معنایی كه از مبدأ اراده شده، آن معنای مبدأ، مجازی است ولی خودِ ذات، الآن متلبِّس به مبدأ می‌باشد.

(وقد انقدح مِن بعضِ المقدّمات أنّه لا یتفاوتُ الحال فیما هو المهم فى محلّ البحث والكلام ومورد النقض والإبرام) أنّه لا یتفاوتُ (إختلافُ ما یراد مِن المبدأ فى كونه) أى فى كون المشتق (حقیقةً أو مجازاً یعنی روشن شد آنچه كه مهم در محلّ بحث بوده و موردِ نقض و إبرام است، معنای هیئتِ مشتق می‌باشد كه این نزاعِ در هیئت، تفاوت نمی‌كند به اختلاف معنای مراد از مبدأ، چه این معنایی كه از مبدأ اراده شده، معنای حقیقی باشد و چه معنای مجازی باشد.

ولی اگر از مبدأ، آن معنای حدَثی و فعلی را اراده بكنید، پس این شخصی كه روی تخت بیمارستان خوابیده الآن ‹لیس بمضروبٍ›، زیرا اگر در این صورت بگویید ‹فلانی مضروب است›، می‌گویند ‹خاك بر سر آن بیمارستانی كه روی تختِ بیمارستان آمده‌اند و بیمار را زده اند›، می‌گویید نه، یعنی قبلاً كتك خورده و اثر ضرب بر این شخص بار شده است.

بنا بر این اگر از مبدأ، آن معنای مصدری و فعلی را اراده كنید، پس الآن به لحاظِ حالِ إنقضاء، صحّتِ سلب دارد، ولی به لحاظِ حالِ تلبُّس، صحّتِ سلب ندارد.

(وأمّا لو أُریدَ منه) أى مِن المبدأ (نفسُ ما وقع علیٰ الذات، ممّا صدرَ عن الفاعل، فإنّما لا یصحّ السلب فیما لو كان) السلبُ (بلحاظِ حال التلبُّس والوقوع كما عرفتَ ـ لا بلحاظِ الحال) الإنقضاء (أیضاً اما اگر اراده شود از مبدأ، نفسِ آن چیزی كه واقع می‌شود بر ذات از آن چیزهایی كه از فاعل صادر می‌شود (یعنی اگر از مبدأ، معنای حدثی اراده شود)، پس همانا سلب نسبت به حالِ تلبُّس و وقوع صحیح نیست، یعنی موقعی كه دارند او را می‌زنند نمی‌شود گفت ‹لیس بمضروبٍ›، اماّ اگر كتك خورده و روی تخت بیمارستان است و حالِ إنقضاء باشد، آن وقت سلب صحیح است. پس این طور نیست كه به لحاظِ حالِ إنقضاء هم سلبش صحیح نباشد، بلكه صحیح است، پس بستگی دارد كه شما از مبدأ چه چیزی اراده بكنید؛ امّا چرا در حالِ إنقضاء، سلب صحیح است؟ (لوضوحِ صحّةِ أن یقال: إنّه لیس بمضروبٍ الآن بل كان زیرا واضح است كه می‌شود گفت كه او الآن مضروب نیست بلكه قبلاً مضروب بوده.

۶

تطبیق دلیل سوم

(الثالث: استدلالُ الإمام عليه‎ السلام تأسّیاً بالنبىّ صلوات الله علیه کما عن غیرِ واحدٍ مِن الأخبار بقوله:) لا ینالُ عهدىَ الظالمین (علیٰ عدمِ لیاقةِ مَنْ عَبَدَ صَنَماً أو وَثَناً لِمنصبِ الإمامة والخلافة، تعریضاً بِمَن تصدّیٰ لها ممّن عبَدَ الصَّنَم مدّةً مدیدةً)، امام عليه‎السلام به این آیه استدلال فرمودند تأسّیاً بالنبىّ زیرا همین استدلال به آیه را پیامبر اکرم صلوات الله علیه نیز داشته‌اند[۱] کما این که از چندین خبر بر می‌آید که أئمّه عليهم‌السلام نیز به این آیه استدلال کرده‌اند[۲]بر عدمِ لیاقةِ کسی که صنمی یا بُتی را عبادت می‌کرده، که چنین کسی لیاقت برای منصبِ امامت و خلافت ندارد، و مقصودشان تعریض بوده به کسی که متصدّی بر منصبِ خلافت شده با این که از افرادی بوده که مدتِ زیادی را عبادتِ صنم می‌کرده است.

(ومِن الواضح توقّفُ ذلک علیٰ کون المشتقّ موضوعاً للأعمّ، وإلاّ لَما صحّ التعریض، لانقضاء تلبُّسِهِم بالظُّلم وعبادتهم للصنم حین التصدّى للخلافة)، و واضح است که اگر این استدلال بخواهد درست باشد، توقُّف دارد بر این که مشتق حقیقت باشد در اعمّ، زیرا خصم قبول ندارد که در حینِ خلافت، آن‌ها کافر بودند، بلکه آن‌ها قبلاً کافر بوده‌اند، پس باید مشتق حقیقت در اعمّ باشد تا بگوییم آیهٔ شریفه، آن‌ها را شامل گردد، امّا اگر مشتق حقیقت در متلبّس باشد، آیه شاملِ آن‌ها نمی‌گردد و تعریضِ امام درست نمی‌شود، زیرا آن وقتی که آن‌ها مُدّعی امامت بودند، دیگر کافر نبودند و خصم کفرِ آن‌ها را در آن وقت قبول نداشته است.


بحار: ۲۵ / ۲۰۰

کافي: ۱ / ۱۷۴ و ۱۹۸ _ بحار: ۲۵ / ۱۲۰ [باب ۴]

۷

تطبیق جواب دلیل سوم

(والجواب: منعُ التوقُّف علیٰ ذلک) أى علیٰ أن یکون المشتق موضوعاً للأعمّ (بل یتمّ الاستدلال ولو کان موضوعاً لخصوصِ المتلبِّس)، یعنی استدلال به آیه توقُّف ندارد بر این که مشتق برای أعمّ وضع شده باشد، بلکه استدلال تمام می‌شود ولو این که بگوییم مشتق برای خصوصِ متلبِّس وضع شده است.

(وتوضیحُ ذلک یتوقّف علیٰ تمهیدِ مقدّمةٍ: وهى أنّ الأوصاف العنوانیة ـ الّتى تُؤخذ فى موضوعات الأحکام ـ تکون علیٰ أقسام:) ، توضیح این مطلب، یک مقدّمه‌ای می‌خواهد به این که اوصاف عنوانیه‌ای[۱] که در موضوعات احکام أخذ می‌شود بر سه قسم است:

(أحدها: أن یکون أخذُ العنوان لمُجرّدِ الإشارة إلیٰ ما هو فى الحقیقة موضوعٌ للحکم)، این که عنوان أخذ شود فقط برای اشاره به آنچه که در حقیقت موضوعِ حکم می‌باشد، مانند آن که بگوید برو مسأله‌ات را از آن شخصی که روی صندلی نشسته بپرس (إسأل مسئلتک عن الجالس علیٰ الکرسىّ)، و تا می‌رود بپرسد، او از جایش بلند شود، در اینجا عنوانِ ‹ الجالس علیٰ الکرسىّ › دخیل در موضوعِ حکم نمی‌باشد و فقط مجرّدِ اشاره به آن آقای عالِم می‌باشد، پس در اینجا موضوعِ حکمِ ‹ إسأل › در حقیقت همان عالِم می‌باشد، منتهی به وسیلهٔ آن عنوان، اشاره می‌کند به آن عالِم. چرا؟ (لمعهودیته) أى الموضوع (بهذا العنوان مِن دونِ دخْلٍ لاتّصافه به فى الحکم أصلاً)، زیرا اگر بخواهد مثلاً آن عالم را بشناسد، با این عنوانِ ‹ الجالس علیٰ الکرسىّ ›، او را می‌شناسد، بدونِ این که اصلاً اتّصافِ موضوع به این عنوان، دخیل در حکم باشد.


ما یک اوصاف عنوانیه داریم مثلِ تغیُّر و مثلِ إعلم و عالِم و عادِل، و در مقابلِ این اوصاف، اوصاف ذاتیه وجود دارد مثلِ ناطق و این اوصاف ذاتیه محلّ بحث نمی‌باشند زیرا در این‌ها (زوال) معنا ندارد و وقتی که وصف زائل شود، ذات هم از بین می‌رود، امّا اوصاف عنوانی یعنی اوصافی که ممکن است این اوصاف از یبن برود ولی ذات باقی باشد ولی در اوصاف ذاتیه این گونه نیست، لذا گفته‌اند (الحق أنّ شیئیّة السئ بصورته لا بمادّته) یعنی وقتی صورت عوض شود، ذات هم عوض می‌شود.

حجّة القول بعدم اشتراط التلبّس:

حجّة القول بعدم الاشتراط وجوه:

١ - التبادر و ما يرد عليه

الأوّل: التبادر.

وقد عرفت أنّ المتبادر هو خصوص حال التلبّس.

٢ - عدم صحة السلب و ما يرد عليه

الثاني: عدم صحّة السلب في « مضروب » و « مقتول » عمّن انقضى عنه المبدأ.

وفيه: أنّ عدم صحّته في مثلهما إنّما هو لأجل أنّه أُريد من المبدأ معنى يكون التلبّس به باقياً في الحال ولو مجازاً، وقد انقدح من بعض المقدّمات (١): أنّه لا يتفاوت الحال في ما هو المهمّ في محلّ البحث والكلام، ومورد النقض والإبرام اختلاف (٢) ما يراد من المبدأ في كونه حقيقةً أو مجازاً.

وأمّا لو أُريد منه نفس ما وقع على الذات ممّا صدر عن الفاعل، فإنّما لا يصحّ السلب في ما لو كان بلحاظ حال التلبّس والوقوع - كما عرفت (٣) -، لا بلحاظ الحال أيضاً ؛ لوضوح صحّة أن يقال: « إنّه ليس بمضروب الآن، بل كان ».

٣ - استدلال الإمام عليه‌السلام بالآية الشريفة

الثالث: استدلال الإمام عليه‌السلام (٤) - تأسّياً بالنبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله (٥) - كما عن غير واحد من

__________________

(١) وهي المقدّمة الرابعة من مبحث المشتق، حيث قال: إنّ اختلاف المشتقّات في المبادئ... لا يوجب اختلافاً في دلالتها... انظر الصفحة: ٦٦.

(٢) لا يخفى: أنّ العبارة لا تخلو عن حزازة ؛ إذ لو كان الحال فاعلاً لقوله: يتفاوت - كما هو كذلك - لخلا قوله: اختلاف عن العامل، ولابدّ حينئذ من إدخال الباء الجارّة عليه، لتكون العبارة هكذا: لا يتفاوت الحال في ما هو المهم باختلاف ما يراد من المبدء. ( منتهى الدراية ١: ٢٩٢ ).

(٣) في أثناء الاستدلال على ما هو المختار، حيث قال: ويدلّ عليه... صحّة السلب مطلقاً عمّا انقضى عنه. الصفحة: ٦٩.

(٤) الكافي ١: ١٧٥، عيون أخبار الرضا عليه‌السلام ٢: ١٩٦.

(٥) إشارة إلى الحديث الذي رواه الشيخ الطوسي مسنداً عن عبد الله بن مسعود عن رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله أنّه قال: أنا دعوة أبي إبراهيم... راجع تفصيله في أماليه: ٣٧٩.

الأخبار بقوله - تعالى -: ﴿لا ينالُ عَهدِي الظالِمين (١) على عدم لياقة مَنْ عَبَدَ صنماً أو وثناً لمنصب الإمامة والخلافة، تعريضاً بمن تصدّى لها ممّن عبد الصنم مدّة مديدة. ومن الواضح توقّفُ ذلك على كون المشتقّ موضوعاً للأعمّ، وإلّا لما صحّ التعريض ؛ لانقضاء تلبّسهم بالظلم وعبادتهم للصنم حين التصدّي للخلافة.

الجواب عن الدليل الثالث

والجواب: منع التوقّف على ذلك، بل يتمّ الاستدلال ولو كان موضوعاً لخصوص المتلبّس.

وتوضيح ذلك يتوقّف على تمهيد مقدّمة، وهي: أنّ الأوصاف العنوانيّة - الّتي تؤخذ في موضوعات الأحكام - تكون على أقسام:

أحدها: أن يكون أخذ العنوان لمجرّد الإشارة إلى ما هو في الحقيقة موضوعٌ للحكم ؛ لمعهوديّته بهذا العنوان، من دون دَخْلٍ لاتّصافه به في الحكم أصلاً.

ثانيها: أن يكون لأجل الإشارة إلى علّيّة المبدأ للحكم، مع كفاية مجرّد صحّة جري المشتقّ عليه ولو في ما مضى.

ثالثها: أن يكون لذلك مع عدم الكفاية، بل كان الحكم دائراً مدار صحّةِ الجري عليه، واتّصافه به حدوثاً وبقاءً.

إذا عرفت هذا فنقول: إنّ الاستدلال بهذا الوجه إنّما يتمّ لو كان أخذ العنوان في الآية الشريفة على النحو الأخير ؛ ضرورة أنّه لو لم يكن المشتقّ للأعمّ لما تمّ، بعد عدم التلبّس بالمبدأ ظاهراً حين التصدّي، فلابدّ أن يكون للأعمّ، ليكون حين التصدّي حقيقةً من الظالمين، ولو انقضى عنهم التلبّس بالظلم، وأمّا إذا كان على النحو الثاني، فلا، كما لا يخفى.

__________________

(١) البقرة: ١٢٤.

ولا قرينة على أنّه على النحو الأوّل (١)، لو لم نقل بنهوضها على النحو الثاني ؛ فإنّ الآية الشريفة في مقام بيان جلالة قدر الإمامة والخلافة، وعِظَمِ خَطَرِها، ورفعة محلّها، وأنّ لها خصوصيّة من بين المناصب الإلهيّة، ومن المعلوم أنّ المناسب لذلك هو أن لا يكون المتقمّص بها متلبّساً بالظلم أصلاً، كما لا يخفى.

إن قلت: نعم، ولكن الظاهر أنّ الإمام عليه‌السلام إنّما استدلّ بما هو قضيّة ظاهر العنوان وضعاً، لا بقرينة المقام مجازاً، فلابدّ أن يكون للأعمّ، وإلّا لما تمّ.

قلت: لو سلّم، لم يكن يستلزم جري المشتقّ على النحو الثاني كونَهُ مجازاً، بل يكون حقيقةً لو كان بلحاظ حال التلبّس - كما عرفت - فيكون معنى الآية - والله العالم -: من كان ظالماً ولو آناً في زمان سابق لا ينال عهدي أبداً.

ومن الواضح أنّ إرادة هذا المعنى لا تستلزم الاستعمال لا بلحاظ حال التلبّس.

التفصيل بين المشتقّ المحكوم عليه والمحكوم به والجواب عنه

ومنه قد انقدح ما في الاستدلال على التفصيل بين المحكوم عليه والمحكوم به - باختيار عدم الاشتراط في الأوّل - بآية حدّ السارق والسارقة (٢)، والزاني والزانية (٣). وذلك حيث ظهر أنّه لا ينافي إرادةُ خصوص حال التلبّس دلالَتها على ثبوت القطع والجلد مطلقاً ولو بعد انقضاء المبدأ، مضافاً إلى وضوح بطلان تعدّد الوضع حسب وقوعه محكوماً عليه أو به، كما لا يخفى.

ومن مطاوي ما ذكرنا - هاهنا وفي المقدّمات - ظهر حال سائر الأقوال،

__________________

(١) وهو الذي أشار إليه بقوله: « على النحو الأخير »، وهو ثالث الأقسام التي ذكرها في المقدّمة. ( منتهى الدراية ١: ٢٩٩ ).

(٢) ﴿ السارِقُ والسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما. المائدة: ٣٨.

(٣) ﴿ الزَّانِيَةُ وَالزَّاني فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مَائَةَ جَلْدَة. النور: ٢.