درس کفایه الاصول - جلد اول

جلسه ۴۵: مقدمات ۴۵

 
۱

خطبه

۲

خلاصه مباحث گذشته

كلام در این بود كه هیئتِ مشتق برای چه چیزی وضع شده است؟

آیا برای خصوصِ متلبِّس وضع شده یا برای اعمّ، مرحوم آخوند فرمود: مشتق حقیقت است در خصوص متلبّس و سه دلیل آورد: تبادر، صحّة سلب، ارتكازِ تضادّ بین صفاتی مثلِ قائم و قاعد، بعد فرمود اگر قرار باشد مشتق برای اعم وضع شده باشد، باید تضادّ وجود نداشته باشد و حال آن كه تضادّ وجود دارد؛ به دلیلِ سومِ مرحوم آخوند اشكال شد و جواب داده شد و....

۳

اشكال بر استدلالِ مرحوم آخوند به صحّتِ سلب

امّا به دلیلِ دوّمِ مرحوم آخوند اشكال كرده‌اند و فرموده‌اند: آقای آخوند! شما می‌فرمایید زیدی كه قبلاً ضارب بوده، الآن سلبِ ضارب از او صحیح است و می‌شود گفت ‹زیدٌ لیس بضاربٍ› و صحّتِ سلب نیز علامتِ مجاز است، زیرا اگر الآن استعمال ضارب برای زید حقیقت بود، سلبش صحیح نبود. مستشكِل می‌گوید: ما یك سلبِ مطلق داریم و یك سلبِ مقید.

سلبِ مطلق یعنی یك وقت شما می‌گویی ضارب به معنای مطلقش یعنی ولو كسی كه ‹إنقضیٰ عنه الضرب›، اگر ضارب به این معنا از زید سلب شود، قطعاً غلط است، بلكه این زید قطعاً ضاربی است كه ‹إنقضیٰ عنه الضّرب›؛ ولی اگر مرادِ شما سلبِ مقید باشد یعنی ضاربِ متلبِّسِ به ضرب را از زید سلب كنید، این را ما قبول داریم و صحیح است ولی سلبِ مقید كه علامتِ مَجاز نیست.

مثلاً الآن می‌توان گفت ‹آبِ قم، آبِ شیرین نیست›، امّا نمی‌توان گفت ‹اطلاقِ آب بر آبِ قم، مجاز می‌باشد و مردم حقّ ندارند با این آب وضوء بگیرند چون باید با آبِ مطلق وضوء بگیرند›، پس آنچه كه سلبش صحیح است، او علامتِ مجاز نیست، و آنچه كه علامتِ مجاز است، سلبش صحیح نیست، حالا آقای آخوند! مرادِ شما از صحّتِ سلب، چه نوع سلبی می‌باشد؟

۴

جواب اشکال

مرحوم آخوند دو جواب از این اشكال بیان می‌فرمایند:

گاهی اوقات قید، قیدِ سلب است و گاهی اوقات قیدِ مسلوب است و گاهی نیز قیدِ مسلوبٌ منه می‌باشد. آنجایی كه قید برای سلب باشد، مانند ‹زیدٌ لیس فعلاً بمسافرٍ› كه قید برای ‹لیس› می‌باشد كه دلالت بر سلب می‌كند؛ آن جایی كه قید برای مسلوب باشد، مانند این كه بگوییم ‹زیدٌ لیس بمسافرٍ فعلاً›، كه ‹فعلاً› قید برای مسافر است كه مسلوب است؛ آنجایی كه قید برای مسلوبٌ منه باشد، مانند ‹زیدٌ فعلاً لیس بمسافرٍ›. امّا كدام یك از این سه تا به دردِ حقیقت و مجاز می‌خورد؟ سلبُ المقید، یعنی اگر مسلوب، قیدی داشت، این علامتِ مجاز نیست، ولی اگر سلب، قیدی داشت، این علامتِ مجاز می‌باشد.

مثلاً اگر شما بگویید برای این شئ، مطلقاً لفظِ بلندگو وضع شده است، حالا اگر این شئ را در خیابان بردید و به آن بلندگو نگفتند، پس معلوم می‌شود که لفظِ بلندگو به نحو مطلق برای این شئ وضع نشده است، بلکه بلندگو برای این شئ وضع شده موقعی که در اتاق باشد[۱].

حالا آقای مستشكِل! شما می‌گویید لفظِ ‹ضارب› وضع شده برای كسی كه إنقضیٰ عنه الضّرب یا متلبِّسٌ بالضرب و یا برای اعمّ از مُنقضی و متلبِّس وضع شده است، پس در حالتِ إنقضاء، باید ‹ضارب› بر این فرد صدق كند، نه این كه ‹ضاربِ در حالِ إنقضاء› صِدق كند، پس حالِ إنقضاء، قید برای مسلوب نیست، بلكه در اینجا این قید، به سلب بر می‌گردد.

این بحث شبیه به واجبِ مشروط و واجبِ معلَّق است، مثلاً یك بار می‌گویند ‹نماز› واجب است، ولی موقعی كه ظهر شود، و یك بار هم می‌گویند ‹نمازِ در ظُهر› واجب است، اگر قرار باشد صیغهٔ مشتق ـ مثلِ ضارب ـ برای اعمّ از متلبِّس و مُنقضى وضع شده باشد، پس باید در حالِ إنقضاء هم به این فرد، ‹ضارب› صدق كند، نه ‹ضاربِ در حالِ إنقضاء›، بلكه ضاربِ بدونِ قید، ولی در حالِ إنقضاء صدق كند، پس حالِ إنقضاء، قیدِ صِدق است نه قیدِ ما یصدُقُ علیه.

مثلاً می‌بینیم این شخص در حالی كه متلبِّس به ضرب نیست، به او ضارب نمی‌گویند، پس این نوع از سلب، علامتِ مجاز می‌باشد، و آن سلبی كه علامتِ مجاز نیست، سلبُ المقید می‌باشد، یعنی قید را قیدِ مسلوب بگیریم.

دو تا مطلب خَلط نشود، به آبِ قم، آبِ شیرین صدق نمی‌كند و لكن این آب در حالی كه شیرین است، آب است و در حالی كه شور است نیز آب می‌باشد، اگر در حالی كه شور باشد، آب بر او صدق نكند، معنایش این است كه لفظِ آب، معنایش مطلق نیست، بلكه لفظِ آب برای آبِ شیرین وضع شده است، درست است كه آبِ شیرین بر آبِ قم صِدق نمی‌كند، ولی آب در حالی كه شور است، باز هم آب است و در حالی كه شیرین باشد، باز هم آب است.

بنا بر این اگر چنانچه لفظی از یك معنایی در بعضی از حالات سلب شد، معنایش این است كه این لفظ برای این معنا مطلقا وضع نشده است، در اینجا نیز این فرد، الآن ‹ضاربِ متلبِّس به ضرب› نیست، یعنی در صورتی كه قید را قیدِ مسلوب بگیرید، امّا این معنایش این نیست كه اصلاً ضارب نیست، همان طور كه شما رجلِ آلمانی نیستید و این معنایش این نیست كه شما اصلاً رجل نیستید؛ همچنین آب قم، آبِ شیرین نیست و این معنایش این نیست كه آب نیست. سلبِ مقید، علامتِ مجاز نیست و الاّ اگر علامتِ مجاز باشد، اصلاً رجل در عالَم، مصداق نخواهد داشت، زیرا هر رجلی را می‌شود یك رجلِ مقید از او سلب كرد، بگوییم كه این رجل، رجلِ آلمانی نیست یا بگوییم كه رجلِ پیر نیست یا رجلِ جوان نیست، یا رجلِ عالِم نیست و....

پس اگر قید، داخلِ مسلوب برود كه مسلوب، قید داشته باشد، در این صورت، صحّتِ سلب، علامتِ مجاز نخواهد بود، ولی اگر داخلِ سلب برود، آن وقت صحّتِ سلب، علامتِ مجاز می‌شود.

خلاصهٔ كلام: مسلوب، مطلق است و مسلوبٌ منه هم مطلق است، امّا سلب اگر قید داشته باشد، آن وقت صحّتِ چنین سلبی، علامتِ مجاز می‌شود، زیرا می‌گویند لفظی كه برای یك معنایی مطلق وضع شده، باید در جمیعِ اطوارِ معنا بر آن معنا صِدق كند و اگر در جمیعِ اطوارِ معنا بر آن معنا صِدق نكرد، معنایش این است كه آن لفظ به نحو مطلق برای آن معنا وضع نشده و نتیجه می‌گیریم كه مشتق به نحو مطلق، در معنای خودش حقیقت نمی‌باشد.

پس به مرحومِ آخوند اشكال شد: مراد شما از صحّتِ سلب آیا سلبِ مطلق است یا سلبِ مقید؟ اگر سلبِ مطلق است كه ما قبول نداریم، و اگر سلبِ مقید است كه علامتِ مجاز نیست.

ایشان در جواب فرمود: مرادِ ما سلبِ مطلق است، ولی خودِ سلب، مقید است و قید دارد. ما یك ‹السلبُ المقید› داریم، یعنی به نحو صفت و موصوف، و یك ‹سلبُ المقید› داریم، یعنی به نحو مضاف و مضافٌ إلیه. مرادِ ما در اینجا نوع دوم نیست تا اشكال كنید كه علامتِ مجاز نیست، بلكه مرادِ ما صفت و موصوف است و كیفِ قضیه، قید دارد. مثلِ واجبِ مشروط است كه اگر واجبِ مشروط و واجبِ معلَّق را خوب هَضم كنید، مطلب روشن می‌شود.

اما جوابِ دومِ مرحوم آخوند این است كه می‌فرماید: ممكن است قید را داخلِ مسلوبٌ منه بیاوریم. مثلاً یك وقت می‌گوییم این شئ، بلندگوی توی خیابان نیست یا بلندگوی آلمانی نیست، اینجا درست است كه بلندگوی آلمانی نبودن، معنایش این نیست كه این شئ، بلندگو نباشد، ولی یك وقت می‌گوییم این شئ را اگر در آلمان ببری، بلندگو نیست و اگر هم در خیابان ببری، باز هم بلندگو نیست یا مثلاً می‌گوییم بلندگوی چینی، بلندگو نیست، كه اینجا قید را در مسلوبٌ منه داخل می‌كنیم، در این صورت صحّتِ سلب، علامتِ این است كه بلندگو معنایش عام نیست و در بعضی موارد استعمالش مَجاز است، پس قید، چه به سلب برگردد و چه به مسلوبٌ منه برگردد، صحّتِ چنین سلبی علامتِ مجاز می‌شود، بله اگر قید، به مسلوب برگردد، آن وقت صحّتِ چنین سلبی، دیگر علامتِ مجاز نیست.


این بحث، شبیه به بحثِ وضعِ حروف می‌باشد، زیرا در وضعِ حروف، موضوعٌ له قیدی نداشت، ولی مرحوم آخوند فرمود: همین (مِن) اگر معنای ابتداء در آن مستقیماً لحاظ شود، دیگر (مِن) گفته نمی‌شود.

۵

تطبیق اشكال بر استدلالِ مرحوم آخوند به صحّتِ سلب

(ثمّ إنّه ربما أُورِدَ علیٰ الإستدلال بصحّةِ السلب بما حاصلُهُ:) ، چه بسا شأن چنین است که ایراد می‌شود بر استدلال به صحّتِ سلب، به آنچه که حاصلِ ایراد این است که:

(أنّه إن أُریدَ بصحّةِ السلب، صحّتُهُ مطلقاً، فغیرُ سَدیدٍ)، اگر مقصود از صحّتِ سلب، صحّتِ سلب است مطلقاً، یعنی ولو ضاربی که ‹ إنقضیٰ عنه الضرب ›، اگر چنین ضاربی سلب شود، این درست نیست و سلبش صحیح نمی‌باشد، یعنی صحّتِ سلبِ مطلق، علامتِ مجاز هست، ولی در ما نحن فیه، چنین سلبی صحیح نیست، (وإن أُریدَ مقیداً، فغیرُ مفیدٍ، لأنّ علامةَ المَجاز هى صحّةُ السلبِ المطلق)، امّا اگر می‌گویید سلبِ مقید صحیح است، یعنی ضاربِ با قیدِ متلبّس به ضرب، و ضاربی که متلبِس به ضرب باشد را از این فرد سلب کنید، این را ما قبول داریم، ولی فایده‌ای ندارد و علامتِ مجاز نمی‌باشد، بلکه علامتِ مجاز، صحّتِ سلبِ مطلق می‌باشد.

پس مستشکل می‌گوید: آن سلبی که درست است، فغیرُ مفیدٍ، و آن سلبی که مفید است، فغیرُ سدیدٍ، یعنی آنچه که ما قبول داریم، به درد نمی‌خورد و آنچه که به درد می‌خورد، ما قبول نداریم، زیرا وقتی می‌توان گفت که اطلاقِ آب بر آبِ قم مَجاز است که آبِ مطلق از او سلب شود و الاّ اگر آبِ مقید سلب شود، این علامتِ مَجاز نیست، زیرا قطعاً آبِ قم، آبِ شیرین نیست یا آبِ چشمه نیست یا آبِ سبک نیست و....

۶

تطبیق جواب اشکال

(وفیه: أنّه إن أُریدَ بالتقیید، تقییدُ المسلوبُ الّذى یکون سلبُهُ أعمّ مِن سلبِ المطلق ـ کما هو واضح ـ فصحّةُ سلبه وإن لم تکن علامةً علیٰ کون المطلقِ مجازاً فیه إلاّ أنّ تقییده ممنوعٌ)، مرحوم آخوند در جواب از اشکال آنان می‌فرماید:

اگر اراده شود از تقیید، تقییدِ مسلوب که مسلوبِ مقید، سلبش اعمّ از سلبِ مسلوبِ مطلق است ـ کما هو واضحٌ که ممکن است سلب مطلق صحیح نباشد، ولی سلبِ مقید صحیح باشد، زیرا هر عنوانی که أعمّ باشد، سلبش از عنوان دیگر أخص می‌شود، لذا سلبُ الأخصّ، أعمّ است از سلبُ الأعمّ و در ما نحن فیه نیز همین طور است، (مثلِ آبِ قم که می‌شود از آن سلبِ مقید کرد و بگوییم آبِ شیرین نیست، ولی نمی‌شود سلبِ مطلق کرد و بگوییم آب نیست، و نیز ممکن است هم سلبِ مقید درست باشد و هم سلبِ مطلق، مثلاً بگوییم این کتابِ کفایه، آبِ شیرین نیست و آب هم نیست) ـ در این صورت حق با شماست و صحتِ سلبِ این مقید، علامت نمی‌شود بر این که مطلق، مجاز باشد در این ذاتی که آن مقید از آن ذات سلب شده است، یعنی ذاتِ مسلوبٌ منه (یعنی آبِ شیرین اگر سلب شد و سلبش صحیح بود، علامت نمی‌شود که استعمالِ آب و اطلاقِ آب نیز بر آبِ قم، مجازی باشد)، ولی مدّعای ما سلبِ مقید نیست تا اشکال شود، بلکه مدّعای ما سلبِ مطلق است از ذاتی که متلبِّس به مبدأ نیست، اگرچه قبلاً متلبِّس بوده، و ما قید را داخلِ سلب یا مسلوبٌ منه می‌گیریم که بحثش خواهد آمد.

(وإن أُرید تقیید السلب، فغیرُ ضائرٍ بکونها علامةً)، امّا اگر مقصود این است که تقییدِ سلب، علامتِ مجاز نیست، یعنی قید به سلب بر گردد، (مانند کلامِ مرحومِ آخوند در وضع یا مثلِ واجبِ مشروط)، پس این تقییدِ سلب، ضرر نمی‌رساند به این که این صحّتِ سلب، علامتِ مجاز باشد، چرا؟ (ضرورةَ صِدقِ المطلق علیٰ أفراده علیٰ کلّ حالٍ)، زیرا مطلق باید بر جمیعِ افرادش در جمیعِ احوال صدق بکند. یعنی الآن جنابعالی که اسمت زید است باید در زمستان هم بر شما زید صدق کند و در تابستان هم همین طور، همچنین اگر مُلّا شوی یا جاهل شوی یا سرما بخوری یا از کشور بروی، در همهٔ حالات باید بر شما اسمِ زید صدق کند، پس اگر در یک حالت، زید صدق نکرد، معلوم می‌شود که زید، مطلق نیست؛ در اینجا شما می‌گویید معنای ضارب مثلِ زید، مطلق است، پس باید در حالِ إنقضاء هم صدق کند، و حالِ إنقضاء نیز، قیدِ سلب است، پس اگر در حالِ إنقضاء صدق نکرد، معنایش این است که معنای ضارب، مطلق نیست.

جوابِ دوم: (مع إمکانِ منعِ تقییده أیضاً) ممکن است تقیید سلب را نیز منع کنیم و بگوییم سلب هم مانند مسلوب، قید ندارد، پس آقای آخوند! اگر سلب هم قید ندارد و مسلوب هم قید ندارد، پس این قید چه شد؟! مرحوم آخوند می‌فرماید: (بأن یلحَظَ حالُ الإنقضاء فى طرفِ الذاتِ الجارى علیها المشتق)، به این که ما این قید را داخلِ مسلوبٌ منه ببریم، یعنی قیدِ ‹ حالِ إنقضاء ›، لحاظ شود در طرفِ ذاتی که مشتق بر آن ذات جاری می‌شود؛ بنا بر این (فیصحُّ سلبُهُ مطلقاً بلحاظِ هذا الحال)، پس صحیح می‌شود سلبِ این مشتق از این ذات، به لحاظِ این حال، و سلب مشتق به نحو مطلق صحیح می‌باشد، یعنی سلب و مسلوب هر دو مطلق باشند به لحاظِ این حالِ إنقضاء، (کما لا یصحُّ سلبهُ بلحاظِ حال التلبُّس، فتدبَّر جدّاً)، کما این که صحیح نیست سلب مشتق، به لحاظِ حالِ تلبُّس؛ یعنی ولی همین مشتق را به لحاظِ حال تلبُّس نمی‌توان سلب کرد، و نمی‌شود گفت: زیدِ در حالِ تلبُّس ‹ لیس بضاربٍ ›، ولی زیدِ در حالِ إنقضاء صحیح است که بگوییم ‹ لیس بضاربٍ ›، پس معنایش این است که معنای مشتق، اعمّ نیست.

توضیح بیشتر این که: شما وقتی زیدِ در حالِ تلبُّس به ضرب را نمی‌توانید بگویید ‹ لیس بضاربٍ ›، پس اگر معنای مشتق اعمّ باشد، باید زیدِ در حالِ إنقضاء را نتوانید بگویید ‹ لیس بضاربٍ ›، پس از آنجا که زیدِ در حالِ تلبُّس را نمی‌توانید بگویید ‹ لیس بضاربٍ › یعنی سلبش صحیح نیست، ولی زیدِ در حالِ إنقضاء را می‌توانید بگویید ‹ لیس بضاربٍ › یعنی سلبش صحیح است، از اینجا معلوم می‌شود که معنای ضارب، مطلق نیست[۱].


در اینجا مرحومِ آخوند فرمود: مطلق باید بر جمیعِ افرادش در جمیعِ أحوال صدق کند و اگر صدق نکرد معلوم می‌شود که معنای مشتق أعمّ نیست، اما این کلام به (معنای حرفی) نقض می‌‌شود، زیرا (معنای حرفی) مطلق است و قید ندارد، ولی بر همه افرادش در همه احوال صدق نمی‌کند یعنی در حالتی که استقلالاً لحاظ می‌شود، صدق نمی‌کند، زیرا عُلقه وضعیه قید دارد، مثلاً یکی از افرادِ إبتداء، ابتدای در حالی است که در حینِ استعمال، استقلالاً لخاظ شود و کلن (مِن) بر او صدق نمی‌کند همان طور که ایشان در بحث حروف، این مطلب را فرمودند؛ (جواب این اشکال تحقیق شود).

۷

تفصیل بین فعل لازم و متعددی و بررسی آن

ردّ تفاصیلِ موجود در مقام:

مرحوم آخوند می‌فرماید: از این بیانات روشن شد كه تفاصیل غلط است. بعضی‌ها بین فعلِ لازم و فعلِ متعدّی تفصیل داده‌اند و گفته‌اند در فعلِ متعدّی، مشتقّش حقیقت است در خصوصِ متلبّس، مثلِ ضارب، آكِل و شارب، و گفته‌اند فعلِ لازم، مشتقّش حقیقت است در أعمّ از متلبِّس، مثلِ شریف، كریم. مثلاً می‌گوید: ‹این آقا كریم است›، می‌گوییم: او كه الآن در حمّام است و پول ندارد كه بدهد، می‌گوید: كریم، فعلِ لازم است و لازم نیست كه متلبِّس باشد و الآن پول بدهد، بلكه اگر پول هم ندهد باز هم صفتِ كریم بر او صدق می‌كند.

مرحوم آخوند می‌فرماید: این حرف‌ها درست نیست، زیرا این‌ها مبدأ را اشتباه گرفته‌اند، ‹كریم› مبدئش این نیست كه یعنی او الآن پول بدهد، بلكه به این معناست كه او ملكهٔ بخشش را دارد و الاّ چه بسا ممكن است كسی پول بدهد و سؤال كنیم: آیا او كریم است؟ می‌گویند: نه، بلكه او رئیسِ خسیس‌ها می‌باشد، حالا چطور شده پول داده! شاید حواسش نبوده؛ پس آن‌هایی كه بین فعلِ لازم و متعدّی تفصیل داده‌اند، مبدأ را اشتباه گرفته‌اند والاّ اگر مبدأ را درست می‌گرفتند، تفاوتی بینشان حاصل نمی‌شد.

۸

تطبیق تفصیل بین فعل لازم و متعددی و بررسی آن

(ثمّ لا یخفیٰ أنّه لا یتفاوت فى صحّة السلب عمّا انقضیٰ عنه المبدأ بین کون المشتقّ لازماً وکونه متعدّیاً)، سپس پوشیده نیست که همانا در صحّتِ سلبِ مشتق از آن چیزی که مبدئش منقضی شده باشد، تفاوتی نیست بینِ این که مشتقّ، لازم باشد یا متعدّی، چرا؟ (لصحّةِ سلب الضارب عمّن یکون فعلاً غیر متلبّسٍ بالضرب، وکان متلبّساً به سابقاً)، زیرا سلبِ ‹ ضارب › صحیح است از کسی که فعلاً غیرِ متلبِّس به ضرب می‌باشد، پس با این که متعدّی می‌باشد، ولی سلبش صحیح است، در حالی که قبلاً متلبِّس به این ضرب بوده است.

(وأمّا إطلاقُهُ علیه فى الحال) أى إطلاقُ المشتق ‹ کالضارب › علیٰ مَن کان متلبّساً سابقاً بالمبدأ فى حالِ النُّطق؛ امّا این که در حالِ نُطق و در حالی که انقضیٰ عنه التلبُّس، به این فرد، ضارب بگوییم، (فإن کان) هذا الإطلاق (بلحاظِ حالِ التلبُّس، فلا إشکالَ) فى کونه علی نحوِ الحقیقة، (کما عرفتَ)، اگر این اطلاق به لحاظِ حالِ تلبُّس باشد، مثلِ ‹ جاء الّذى کان ضارباً ›، پس این قطعاً حقیقت است، (وإن کان بلحاظِ الحال) أى حالِ النُّطق و حالِ الإنقضاء (فهو وإن کان صحیحاً إلّا أنّه لا دلالةَ علیٰ کونه) أى کونِ إطلاقِ الضارب (بنحو الحقیقة، لکون الإستعمال أعمّ منها کما لا یخفیٰ)، و اگر إطلاقِ ضارب بر آن شخص به لحاظِ حالِ نُطق و إنقضاء باشد، پس اگرچه که اطلاقش صحیح است و لکن استعمالِ صحیح، اعمّ از حقیقت و مجاز می‌باشد. یعنی چنین استعمالی اگرچه که صحیح است الاّ این که دلیل نمی‌شود بر این که این اطلاق به نحوِ حقیقت باشد، به خاطرِ این که استعمال، اعمّ از حقیقت و مجاز می‌باشد.

۹

تفصیل بین متلب به ضد مبدا و غیر آن و بررسی آن

امّا ردّ تفصیلِ دوم: بعضی‌ها تفصیل داده‌اند بین این كه ذاتِ منقضی آیا به ضدِّ مبدأ متلبِّس شود یا به ضدّ مبدأ متلبِّس نشود، گفته‌اند: در صورت اول، مشتق در أعمّ حقیقت نیست و در حالِ تلبُّس به ضدّ، دیگر صدق نمی‌كند، ولی اگر ذات به ضدّ مبدأ متلبّس نشود، آن وقت مشتق بر أعمّ و بر منقضى هم صادق است، لذا قائمی كه قاعد شد، دیگر قائم بر آن صدق نمی‌كند، ولی مثلاً مجتهدی كه غذا می‌خورد، مجتهد بر او صدق می‌كند، زیرا غذا خوردن با اجتهاد منافات ندارد كه هم غذا بخورد و هم به فتوا دادن مشغول شود.

۱۰

تطبیق تفصیل بین متلب به ضد مبدا و غیر آن و بررسی آن

(کما لا یتفاوتُ فى صحّةِ السلب عنه) أى عن المُنقضى عنه المبدأ (بین تلبُّسِهِ بضدِّ المبدأ وعدم تلبُّسه)، همان طور که تفاوت نمی‌کند در مُنقضى بین این که متلبِّس شود به ضدّ مبدأ یا متلبِّس نشود، چرا؟ (لِما عرفتَ مِن وضوح صحّتِهِ) أى صحّةِ هذا السلب (مع عدم التلبُّس ـ أیضاً ـ وإن کان) السلبُ (معه أوضح)، زیرا گفتیم سلبِ ضارب صحیح است از کسی که الآن نمی‌زند، هرچند کنارِ خیابان ایستاده باشد، پس حالِ ایستادن با حالِ زدن ضدّین نیستند، ولی در عینِ حال، سلبِ ضارب از او صحیح است.

پس عدمِ تفاوت بین این دو حالت، به خاطرِ وضوحِ صحّتِ این سلب است با عدمِ تلبُّسِ ذات بعد از إنقضاء به ضدّ مبدأ ـ پس همان طوری که اگر به ضدّ مبدأ متلبِّس می‌شد، سلبش صحیح بود، الآن هم که به ضدّ مبدأ متلبِّس نشده، سلبش صحیح است ـ و اگرچه با تلبُّسش به ضدّ مبدأ، سلبش أوضح است، ولی اوضح بودن سلبش غیر از آن است که در صورتِ عدمِ تلبُّسش به ضدّ مبدأ، سلبش صحیح نباشد.

(وممّا ذکرنا ظَهَرَ حالُ کثیرٍ مِن التفاصیل، فلا نُطیلُ بذکرها علیٰ التفصیل)، از آنچه که تا الآن گفتیم، حالِ بسیاری از تفاصیل روشن شد، پس دیگر کلام را با تفصیلِ آن‌ها طولانی نمی‌کنیم.

هذا تمام الکلام نسبت به قائلینِ به اشتراط یعنی آن‌هایی که می‌گویند مشتق حقیقت است در خصوصِ متلبِّس، و مشروط به تلبُّس است.

۱۱

ادله عدم شرط تلبس در مشتق: دلیل اول و بررسی آن

أدلّهٔ قائلین به عدمِ اشتراطِ تلبُّس برای صدقِ مشتق:

(حُجَّةُ القول بعدمِ الإشتراط وجوهٌ:) ، امّا آن‌هایی که می‌گویند مشتق حقیقت است در اعمّ، یعنی صدقِ مشتقّ، مشروط به تلبُّس نیست و قائل به عدمِ اشتراطِ تلبُس برای صدقِ مشتق شده‌اند، وجوهی را به عنوان دلیل ذکر نموده‌اند:

(الأوّل: التبادر)، مثلاً الآن قاضی تحقیق به محلّ جنایت آمده و می‌گوید ‹ قاتِل کجاست؟ ›، فردِ قاتل که الآن به او دستبند زده‌اند، او که الآن مشغول به قتل نیست، در اینجا می‌گویند متبادر از لفظِ قاتل، اعمّ است از فردی که الآن دارد قتل انجام می‌دهد یا قبلاً انجام داده باشد؛ مرحوم آخوند در جواب می‌فرماید: (وقد عرفتَ أنّ المتبادر هو خصوصُ حالِ التلبُّس)، و حال آن که قبلاً دانستی که متبادر به ذهن، خصوصِ حالِ تلبُّس می‌باشد[۱].


نکته مهمّی که منشأ مغالطه و اشتباه شده این است که هم أخصّی به تبادر تمسُّک کرده و همّ اعمّی، سرّش در این است که آن مثالی که به ذهنِ أعمّی آمده اگر آن مثال را به همان أخصّی هم بگویید قبول می‌کند، یعنی در مثالِ قاتل اگر به مرحومِ آخوند هم بگویید که این فرد آیا قاتل است؟ می‌گوید بله، یا آن مثالی که در ذهنِ مرحوم آخوند هست، آن را اگر به أعمّی هم بگویید، قبول دارد که متلبِّس است، مثلاً بگوید مصلّي کجاست؟ می‌گویند که دارد ورزش می‌کند، می‌گوید (این فرد را در این حالِ ورزش که نماز خوان نمی‌گویند)؛ لذا انسان باید آن قدر در ذهنش مثال‌ها را زیر و رو کند که اگر این مثال‌ها (مِن حیث لا یشعُر) فرینه‌ای دارد، معلوم شود، و بدانید که به یک مثال و دو مثال نمی‌توانید نه أخصّی شوید و نه أعمّی.

مجازات ؛ فإنّ ذلك - لو سلّم - فإنّما هو لأجل تعدّد المعاني المجازيّة بالنسبة إلى المعنى الحقيقيّ الواحد. نعم، ربما يتّفق ذلك بالنسبة إلى معنى مجازيّ، لكثرة الحاجة إلى التعبير عنه، لكن أين هذا ممّا إذا كان دائماً كذلك ؟ فافهم.

قلت: - مضافاً إلى أنّ مجرّد الاستبعاد غيرُ ضائرٍ بالمراد بعدَ مساعدة الوجوه المتقدّمة عليه - إنّ ذلك إنّما يلزم لو لم يكن استعماله في ما انقضى بلحاظ حال التلبّس، مع أنّه بمكان من الإمكان، فيراد من « جاء الضاربُ »، أو « الشارب » - وقد انقضى عنه الضرب والشرب -: جاء الّذي كان ضارباً وشارباً قبل مجيئه حالَ التلبّس بالمبدأ، لا حينه بعد الانقضاء، كي يكون الاستعمال بلحاظ هذا الحال، وجعلُهُ معنوناً بهذا العنوان فعلاً بمجرّد تلبّسه قبل مجيئه ؛ ضرورةَ أنّه لو كان للأعمّ لصحّ استعماله بلحاظ كلا الحالين.

وبالجملة: كثرة الاستعمال في حال الانقضاء يمنع عن دعوى سبق خصوص حال التلبّس من الإطلاق ؛ إذ مع عموم المعنى وقابليّة كونه حقيقة في المورد - ولو بالانطباق - لا وجه لملاحظة حالةٍ أُخرى، كما لا يخفى.

بخلاف ما إذا لم يكن له العموم، فإنّ استعماله حينئذٍ مجازاً بلحاظ حال الانقضاء وإن كان ممكناً، إلّا أنّه لمّا كان بلحاظ حال التلبّس على نحو الحقيقة بمكانٍ من الإمكان، فلا وجه لاستعماله وجريه على الذات مجازاً وبالعناية وملاحظة العلاقة، وهذا غير استعمال اللفظ في ما لا يصحّ استعماله فيه حقيقةً، كما لا يخفى، فافهم.

الإشكال على دليل صحّة السلب والجواب عنه

ثمّ إنّه ربما أُورد على الاستدلال بصحّة السلب بما حاصله: أنّه إن أُريد بصحّة السلب صحّتُه مطلقاً، فغير سديد، وإن أُريد مقيّداً، فغير مفيد ؛ لأنّ علامة المجاز هي صحّة السلب المطلق (١).

__________________

(١) ورد هذا الإشكال والجواب عنه في بدائع الأفكار: ١٨٠، وراجع الفصول: ٦١.

وفيه: أنّه إن أُريد بالتقييد تقييدُ المسلوب - الّذي يكون سلبُهُ أعمَّ من سلب المطلق، كما هو واضح - فصحّة سلبه وإن لم تكن علامةً على كون المطلق مجازاً فيه، إلّا أنّ تقييده ممنوع.

وإن أُريد تقييد السلب، فغير ضائر بكونها علامة ؛ ضرورةَ صدق المطلق على أفراده على كلّ حال، مع إمكان منع تقييده أيضاً، بأن يلحظ حال الانقضاء في طرف الذات الجاري عليها المشتقّ، فيصحّ سلبه مطلقاً بلحاظ هذا الحال، كما لا يصحّ سلبه بلحاظ حال التلبّس، فتدبّر جيّداً.

عدم الفرق بين المشتق اللازم والمتعدّي

ثمّ لا يخفى: أنّه لا يتفاوت في صحّة السلب عمّا انقضى عنه المبدأ، بين كون المشتقّ لازماً وكونه متعدّياً (١) ؛ لصحّة سلب الضارب عمّن يكون فعلاً غيرَ ملتبّس بالضرب، وكان متلبّساً به سابقاً.

وأمّا إطلاقه عليه في الحال، فإن كان بلحاظ حال التلبّس فلا إشكال كما عرفت (٢)، وإن كان بلحاظ الحال فهو وإن كان صحيحاً، إلّا أنّه لا دلالة على كونه بنحو الحقيقة ؛ لكون الاستعمال أعمَّ منها، كما لا يخفى.

عدم الفرق بين المتلبّس بضدّ المبدأ وغيرِ المتلبّس

كما لا يتفاوت في صحّة السلب عنه بين تلبّسه بضدّ المبدأ وعدم تلبّسه (٣) ؛ لما عرفت من وضوح صحّته مع عدم التلبّس أيضاً، وإن كان معه أوضح.

وممّا ذكرنا ظهر حال كثير من التفاصيل، فلا نطيل بذكرها على التفصيل.

__________________

(١) تعريض بتفصيل الفصول: ٦٠ بين المشتق من المصادر المتعدّية، فيكون حقيقة في الأعم، والمصادر اللازمة، فيكون مجازاً في المنقضي.

(٢) في الأمر الخامس.

(٣) هذا التفصيل حكاه المحقّق التقي عن الشهيد الثاني وغيره، راجع هداية المسترشدين ١: ٣٧٠ وتمهيد القواعد: ٨٥.

حجّة القول بعدم اشتراط التلبّس:

حجّة القول بعدم الاشتراط وجوه:

١ - التبادر و ما يرد عليه

الأوّل: التبادر.

وقد عرفت أنّ المتبادر هو خصوص حال التلبّس.

٢ - عدم صحة السلب و ما يرد عليه

الثاني: عدم صحّة السلب في « مضروب » و « مقتول » عمّن انقضى عنه المبدأ.

وفيه: أنّ عدم صحّته في مثلهما إنّما هو لأجل أنّه أُريد من المبدأ معنى يكون التلبّس به باقياً في الحال ولو مجازاً، وقد انقدح من بعض المقدّمات (١): أنّه لا يتفاوت الحال في ما هو المهمّ في محلّ البحث والكلام، ومورد النقض والإبرام اختلاف (٢) ما يراد من المبدأ في كونه حقيقةً أو مجازاً.

وأمّا لو أُريد منه نفس ما وقع على الذات ممّا صدر عن الفاعل، فإنّما لا يصحّ السلب في ما لو كان بلحاظ حال التلبّس والوقوع - كما عرفت (٣) -، لا بلحاظ الحال أيضاً ؛ لوضوح صحّة أن يقال: « إنّه ليس بمضروب الآن، بل كان ».

٣ - استدلال الإمام عليه‌السلام بالآية الشريفة

الثالث: استدلال الإمام عليه‌السلام (٤) - تأسّياً بالنبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله (٥) - كما عن غير واحد من

__________________

(١) وهي المقدّمة الرابعة من مبحث المشتق، حيث قال: إنّ اختلاف المشتقّات في المبادئ... لا يوجب اختلافاً في دلالتها... انظر الصفحة: ٦٦.

(٢) لا يخفى: أنّ العبارة لا تخلو عن حزازة ؛ إذ لو كان الحال فاعلاً لقوله: يتفاوت - كما هو كذلك - لخلا قوله: اختلاف عن العامل، ولابدّ حينئذ من إدخال الباء الجارّة عليه، لتكون العبارة هكذا: لا يتفاوت الحال في ما هو المهم باختلاف ما يراد من المبدء. ( منتهى الدراية ١: ٢٩٢ ).

(٣) في أثناء الاستدلال على ما هو المختار، حيث قال: ويدلّ عليه... صحّة السلب مطلقاً عمّا انقضى عنه. الصفحة: ٦٩.

(٤) الكافي ١: ١٧٥، عيون أخبار الرضا عليه‌السلام ٢: ١٩٦.

(٥) إشارة إلى الحديث الذي رواه الشيخ الطوسي مسنداً عن عبد الله بن مسعود عن رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله أنّه قال: أنا دعوة أبي إبراهيم... راجع تفصيله في أماليه: ٣٧٩.