اشاره شد که تخییر در لطف ممکن است به شرطی که هر دو طرفِ بدل دارای حسن باشد. در این صورت میتوان در لطف یکی انتخاب شود.
در باب قاعده لطف ضروری است تا چند نکته بیان شود.
نکته نخست:
قاعده لطف در اندیشه متکلمانِ عدلیه قابل طرح است. این قاعده نه در اندیشه فیلسوفان و نه در اندیشه اشاعره قابل طرح نیست. زیرا مبنای این قاعده، حسن و قبح عقلی است. این گونه حسن و قبح را نه اشاعره و نه فیلسوفان قبول ندارند. اشاعره بصورت مطلق، حسن و قبح را نمیپذیرند و فلاسفه این گزاره را از مشهورات میدانند و معتقدند که حکم قطعی عقلی نیست.
عدلیه معتقدند یکی از احکام عقلی (ضروریات عقلی)، حسن و قبح افعال است. با توجه به این اعتقاد این مسئله روشن میشود که آیا لطف (با توجه به شرطی که در قاعده لطف بیان شد و آن عبارت است از این که تکلیفی از سوی خداوند شده است و فرض بر این است که بدون لطف، مکلَّف، فعل را انجام نمیدهد. بصورت طبیعی انجام نمیدهد نه این که نتواند انجام دهد.) واجب است یا خیر؟ پر واضح است، این مسئله از مسائلی است که در کلام عدلیه قابل طرح است.
اختلاف معتزله و امامیه در مصادیق و تطبیقات این قاعده است. حتی در میان اعلام معتزله در برخی از مصادیق قاعده لطف اختلاف نظر وجود دارد. یکی از مواضع مهم اختلاف میان معتزله و امامیه در تطبیق قاعده لطف، مسئله امامت است.
امامیه، امامت را مانند بعثت انبیاء از مصادیق لطف میداند اما معتزله معتقدند با حصول بعثت، انذار و تبشیری که از سوی خداوند نازل میشود (فرض بر این است که کتاب خداوند متعال وجود دارد و سنت پیامبر نیز جاری است.) نیازمند امر زائد نیست. وجود امام از مصادیق قاعده لطف نیست.
باید دقت شود که در مسئله امامت، چه چیزی لطف دانسته میشود؟ نصب الامام، لطف است. یعنی وجود امام به عنوان کسی که ریاست عامه دارد، معارف دین را میشناسید، مجری دین نیز هست و دائم برای تحقق دین تلاش میکند، چنین فردی از مصادیق لطف الاهی است. یعنی باید امامیه در اثبات لطف بودن امامت، اثبات نماید که اگر فردی، برگزیده الاهی نباشد، مقرب الی الطاعه و مبعد عن المعصیه محقق نمیشود؛ هر چند که قرآن وجود داشته باشد و سنت پیامبر جاری باشد.
بنابر این، در تطبیقات اختلاف وجود دارد.
نکته دوم:
علاوه بر مصادیق و تطبیقات، در موضوع و مفهوم لطف نیز اختلاف وجود دارد. مقصود از لطف چیست؟ یعنی چه چیزی باید محقق شود تا بتوان گفت که لطف محقق شد.
علاوه بر چیستی لطف، در چه بستری، لطف اتفاق میافتد؟ این جهت در میان عدلیه به روشنی تبیین نشده است. گویا این مسئله را از امور بدیهی میدانند و آن عبارت است از این که انسانی مختار وجود دارد. انسان مختار در انجام تکلیف نیز اختیار دارد اما اگر در همین حالت اختیار باقی بماند، فعل تکلیف را انجام نمیدهد. لطف مقرب، سبب میشود که این فرد زمینههای انجام تکلیف بصورت اختیاری برایش حاصل شود. تفاوت این لطف با لطف محصل آن است که در لطف محصل اگر آن اقدام صورت گیرد، حتما انجام میدهد اما در لطف مقرب اینگونه نیست. در لطف مقرب اگر این اقدام صورت گیرد، مکلَّف به انجام فعل نزدکتر از ترک میشود. به عبارت دیگر، قبل از تحقق لطف به عدم فعل نزدیکتر است و ظاهر آن است که اگر لطف محقق نشود، فاعل، فعل را انجام نمیدهد. اما اکنون که لطف بوجود آمده است، به انجام تکلیف نزدیکتر میشود.
به عبارت دیگر، در لطف محصل، فاعل، فعل را حتما انجام میدهد اما در لطف مقرب، فاعل، به انجام فعل نزدیکتر میشود.
این که فاعل، در حالتی که اختیار دارد و تکلیف روشن است و فرض بر این است که مکلِّف را میداند، چرا فعل را انجام نمیدهد؟ اگر گفته شود که عوامل به گونهای است که سبب میشود تا انجام ندهد، میگوییم: در این صورت اختیار وجود ندارد. بنابر نظر عدلیه، اختیار یعنی فعل و عدم فعل امکان پذیر است (تحقق وقوعی دارد). تفاوت فعل و عدم فعل به اراده بسته است.
شما میگویید امری محقق میشود که اراده فرد را به سمت انجام نزدیک میکند.
پیش از تحقق امر، چه حالتی در فرد وجود دارد که فعل را انجام نمیدهد؟ ماهیت تکلیف داشتن مشقت و زحمت است. از طرف دیگر فرض بر این است که میداند این تکلیف، مربوط به مولا است و اطاعت نمودن آن واجب است. اما در عین حال، عدلیه معتقد است که مکلِّف باید امر دیگری را نیز محقق کند که مقرب الی الطاعه شود.
تحلیل این موضوع، کار دقیقی است که متکلمان سریع از آن گذشته است.
اگر مقصود این است که چون تکلیف، دارای زحمت است و بصورت طبیعی انسانها فعل دارای زحمت را انجام نمیدهند، مشخص است. لطف سبب ترغیب شخص به تحمل زحمت میشود.
در فرض عدم وجود لطف اگر به این معنا باشد که به گونهای زحمت وجود دارد که فاعل مختار به انجام فعل اصلا راغب نیست، با اصل اختیاری که عدلیه میگویند منافات دارد. اما اگر به این معنا باشد که انسان اختیار دارد اما طبیعی است که انسانها به خود زحمت نمیدهند.
به نظر ما در اینجا اگر تصویری که متکلمان عدلیه ارائه کردهاند، در وجود لطف به معنای محرّک باید تردید نمود. یعنی این که مکلِّف واجب و لازم است که مکلِّف باید حتما کاری کند که رغبت مکلَّف را برانگیزاند، محل تردید است. اگر این کار را انجام دهد، فضل نموده اما اگر این کار را نکند (مولا، عبدی را امر به چیزی نماید و بیان هم داشته باشد و تمام شرایط انجام فعل را بصورت اختیاری فراهم نماید. اما میداند که عبد به خودش زحمت نمیدهد. آیا در اینجا حتما مولا باید کاری کند که عبد رغبت به انجام پیدا کند؟! دلیلی بر وجوب وجود ندارد.)
اشکال: تحلیلی که فرمودید، کاملا عقلی است. در فضای کاملا عقلی این فرمایش را میفرمایید. اما به نظر میرسد که قاعده لطف هر چند یک قاعده کاملا عقلی است اما بستر آن عادی است. یعنی در فضای عادی و اعمال روزانه خودمان به یکدیگر میگوییم مثلا باید فلان کار را انجام میدادی.
پاسخ: اشخاص میگویند انجام ندادیم چون نمیخواهیم به خودمان زحمت دهیم. بصورت طبیعی زحمت داشت و به این دلیل آن کار را انجام ندادیم.
اشکال: نسبت به فاعل عرض نکردیم بلکه نسبت به مکلِّف عرض شد. مدیر اگر به دنبال محقق شدن کاری در مجموعه خود باشد، لاجرم بایستی چند کار را انجام دهد تا آن کار اصلی محقق شود.
پاسخ: در فرمایش در تحصیل غرض است. آیا غرض مولا تحقق الفعل در خارج است؟ اگر تحقق الفعل غرض مولا باشد این فرمایش صحیح است اما اگر غرض مولا تحقق الفعل نباشد بلکه غرض تکلیف و ابتلا است. مولا میخواهد ببیند که کدام عبد خود را متحمل زحمت میکند و کدام عبد از تکلیف فرار میکند.
اگر گفته شود که شرائط به گونهای است که هیچ یک از افراد بدون لطف، این کار را نمیکند، میگوییم پس اختیار وجود ندارد.
سوال: منع عقلی وجود دارد یا منع عادی وجود دارد؟
پاسخ: منع عادی یعنی رغبت به انجام پیدا نمیکند. فرض این است که اختیار وجود دارد و تکلیف روشن است و میداند که اطاعت مولا است اما ترغیب و انگیزه وجود ندارد. اگر در این صورت و با وجود چنین شرایطی انسانها باز هم اراده فعل را نداشته باشند، حتما در اختیار و اراده مانع وجود دارد. بحث در امکان ذاتی نیست بلکه در امکان وقوعی است. اگر به گونهای باشد که هیچ کسی این فعل را انجام نمیدهد، مشخص است که مانع وجود دارد.
اما اگر گفته شود که اکثریت افراد انجام نمیدهند اما برخی از انسانها انجام میدهند. در این صورت یا در اراده و یا در خود تکلیف اشکال وجود دارد. مثلا تکلیف بما لا یطاق است.
اگر اراده و اختیار وجود دارد و تکلیف هم ما لا یطاق نیست، باید بصورت طبیعی برخی از انسانها، اراده انجام داشته باشند.
به چه دلیل مکلِّف باید اقدام جدید (لطف) را انجام دهد؟
نکته سوم:
این نکته در باب وجه وجوب قاعده لطف است. به عبارت دیگر چرا قاعده لطف واجب است؟
برخی از قدمای معتزله، وجه وجوب قاعده لطف را عدالت میدانستند. آنها معتقدند که اگر خداوند، لطف نفرماید، مرتکب ظلم شده است. ظاهرا این دلیل، دلیل قانع کنندهای نیست. به چه دلیل ظلم است؟ مولا تکلیفی فرموده و اختیار هم عطا فرموده. اکثریت یا حتی تمام بندگان این تکلیف را ترک میکنند و انجام نمیدهند. چه ظلمی از سوی خداوند صورت گرفته است؟ خداوند از سویی تکلیف فرموده و از سوی دیگر اختیار عطا نموده و برای ترک عقاب میفرماید، عقاب در این جا ظلم نیست.
از این روی، بسیاری از معتزله این بحث را ترک نمودهاند و وجه وجوب قاعده لطف را حکمت میدانند. خواجه و علامه نیز از باب حکمت، قاعده لطف را واجب میدانند. آنها فرمودند لتحصیل الغرض که همان حکمت است. اکثر معتزله، وجه وجوب را حکمت میدانند.
سوال: تحصیل غرض چیست؟
پاسخ: آنها میگویند: غرض شارع از تکلیف نمودن آن است که تکلیف محقق شود و فرد به قرب برسد و از معصیت دوری گزیند. شارع میداند که اگر اقدام دیگری نکند، این افراد، تکالیف را انجام نمیدهد و غرض از تکلیف نمودن محقق نمیشود. بنابر این برای تحصیل غرض باید اقدام دیگر نیز انجام دهد و الا قبیح است. مثل کسی که میهمانی را دعوت میکند ولی میداند اگر شخصا با او تماس نگیرد، میهمان دعوت را اجابت نمیکند. اگر تماس نگیرد، غرض حاصل نمیشود و دچار عمل قبیح شده است.
پاسخی که به این دیدگاه میتوان ارائه نمود آن است که این دیدگاه پیشفرضی دارد و آن عبارت است از این که تحقق طاعت، غرض اصلی است. مثالی که در مورد مدیر فرمودند اینگونه است. پیشفرض این است که در مسئله تکلیف و تشریع، هدف تحقق تکلیف توسط مکلفین است. در حالی که فرض مقابل وجود دارد. فرض مقابل عبارت است از این که هدف مولا، ابتلا و تمییز میان مطیع و عاصی است. مولا در صدد شناسایی افرادی است که به خود زحمت میدهند و تکالیف را انجام میدهند.
اگر هدف از تکالیف، تحقق فعل باشد، چرا خداوند لطف محصل انجام نمیدهد که همه مکلفین، تکالیف را انجام دهند!
سوال: ابتلایی که فرمودید یک غرض است. شارع برای تحصیل این غرض که ابتلا است، لطفی میدهد که حجت بر همه تمام شود.
پاسخ: این نیازمند اقدام جدید نیست. مقرب الی الطاعه نمیخواهد.
اشکال: لطف در این مورد که غرض مولا ابتلا است، چیز دیگری است.
پاسخ: از موضوع نباید عدول کرد. بسیاری از موارد که به مشکلات قاعده لطف برخورد میکنیم، بخاطر این است که موضوع یا محمول تغییر یافته است.
لطف یعنی مقرب الی الطاعه و مبعد عن المعصیه. این قاعده بنابر نظر عدلیه، واجب است. سوال در این است که اگر غرض مولا تحقق تکلیف نباشد، حصول قرب و بعد از معصیت نباشد، بلکه غرض ابتلا و تمییز میان صالح و طالح یا تمییز میان صالح و اصلح است.
اگر کسی این احتمال را بیان نماید دیگر نمیتوان گفت که لطف واجب است. مگر آن که با توجه به مبانی عقلی یا نقلی ثابت شود که غرض مولا از تکلیف آن است که حتما این فعل انجام شود. اگر دلیل شرعی اقامه شود، اعتبار عقلی از بین میرود زیرا دلیل عقلی مستقل نیست. دلیل عقلی هم بر این مدعا وجود ندارد. از طرفی، در مقابل این غرض (تحقق الفعل) شواهد نقض وجود دارد. یعنی اگر واقعا تحصیل غرض در تکلیف این باشد که فعل تحقق یابد، مولا واجب بود که لطف محصل ایجاد کند. یا شارع باید انسانها را به گونهای خلق میفرمود که علی رغم وجود اختیار، فعل را انجام میدهد. مثل ملائکه با وجود اختیار عصیان نمیکنند.
از این روی، حکمت نیز نمیتواند دلیل کافی برای وجوب لطف است.
سوال: آیا متکلمین میان اراده تشریعی خدا و غرض خلط نکردهاند؟ این که خداوند میخواهد انسانها طاعت نمایند، اراده تشریعی است.
پاسخ: سوال در این است که اراده تشریعی خداوند برای چه غرضی بوده است؟ خداوند اراده این تکلیف را نموده است اما به چه غرض این اراده را فرموده؟
سوال: تحقق طاعت اراده تشریعی خداوند است نه غرض خداوند. آیا نمیتوان چنین گفت؟
پاسخ: در حقیقت میفرمایید نتیجه مهم نیست. آنچه مهم است اصل تکلیف است. ما این را نمیخواهیم این نکته را بیان کنیم. در واقع میفرمایید که اراده تشریعی خداوند، غرض نمیخواهد و این به قول اشاعره نزدیک میشود که ما نمیپذیریم. آنها معتقدند که غرض در باب فعل خداوند، مطرح نیست.
ما نمیگوییم اراده تشریعی خداوند که همان تکلیف است، غرض ندارد. بلکه میگوییم غرض لزوما تحقق تکلیف نیست. حداقل غرض انحصاری، تحقق فعل نیست، بلکه میتواند این غرض باشد، اغراض دیگر نیز وجود داشته باشد که اگر اغراض دیگر نیز محقق شود، غرض شارع از تکلیف نمودن محقق میشود.
استدلال حکمت زمانی تام است که غرض منحصر در تحقق الفعل و تحقق التکلیف باشد. اما برای این انحصار نه تنها شاهدی وجود ندارد بلکه موارد نقض نیز وجود دارد.
از این جهت است که بعضی از متکلمان عدلیه مثل غالب بغدادیان از معتزله و شیخ مفید، دلیل وجوب قاعده لطف را جود قرار دادهاند.
مسئله جود که مطرح میشود، اولین اشکالی که بیان میشود، آن است که آیا بر خداوند جود واجب است یا واجب نیست. فیلسوفان که میخواهند از قاعده لطف، تفسیر فلسفی ارائه دهند، جود را به عنوان دلیل مطرح میکنند. آنها میگویند: همانگونه که خداوند واجب العلم میباشد، واجب الجود نیز است. ذات خداوند اقتضای اعطا میکند. چون قیوم بالذات است و ذاتی که تام الفاعلیه است، هر فعلی که انجام میدهد از روی وجوب انجام میدهد. از جمله فیضان وجود است. آنها جود را به معنای فیضان وجود میدانند از این لحاظ واجب است.
تفسیر مذکور، تفسیر فلسفی است که به کلام ارتباطی ندارد ام بر اساس مبنای عدلیه که صدور جود را از خداوند واجب نمیدانند و ارادی میدانند، این کلام معتزله و شیخ مفید، اول الکلام است. چرا جود بر خداوند واجب است؟ به نظر متکلمین جود، فضل است و فضل میتواند باشد و میتواند نباشد. ما هم در فضل بودن لطف اشکالی نداریم بلکه سخن در وجوب لطف است. حسن به معنای عدم وجوب، مورد تردید هیچ کسی نیست.
مبحث لطف، هم به لحاظ موضوع (مفهوم) و هم به لحاظ حکم و هم به لحاظ تطبیق، جای دقت نظر و بررسی دارد.
سوال: اگر حد و مرزی که متکلمین بنابر عقل بیان نمودهاند را با گسترش موضوع، قاعده دیگر ساخته شود. اشکالی دارد؟
پاسخ: خیر، آن بحث دیگری است اما اکنون با توجه به مبانی متکلمین بحث میکنیم. اگر کسی بر این قاعده ایراد گرفتند بتوان پاسخ داد.
سوال: آیا کسی به اشکالات پاسخ نداده است؟
پاسخ: برخی از معاصرین مانند دکتر برنجکار به این موضوع پرداختهاند.
سوال: ظاهرا بهترین دلیل قاعده لطف، جود است.
پاسخ: بله ولی اشکال جود آن است که جود واجب نیست. با ادبیات کلام نقلی (آیات و روایات) سازگار نیست. برخی از آیات و روایات شواهدی بر وجوب جود اقامه نمودهاند اما ظاهر آیات و روایات آن است که آنچه را که متکلمان از مصادیق جود میدانند، امتنان است. لَقَد مَنَّ اللَّهُ عَلَى المُؤمِنينَ إِذ بَعَثَ فيهِم رَسولً، منت با وجوب منافات دارد. خداوند منت نهاده است در حالی که اگر واجب باشد، مکلَّف طلبکار میباشد و دیگر منت نیست. مثل آن است که خداوند بعد از وعده ثواب عنایت فرماید. این برخلاف برداشتن عذاب است. زیرا برداشتن عذاب منت است. اما پاداش دادن بعد از وعد دیگر منت نیست. حتی نسبت به بحث امامت نیز اینگونه میباشد.
دوستان به کتاب کافی، کتاب الحجه مراجعه کنند در باب اول، تعبیر مرحوم کلینی و استدلالهایی که از اهل بیت علیهم السلام نقل نموده است، قابل توجه است. هرچند برخی از آن روایات، وجوب لطف را استفاده کردهاند.
مرحوم کلینی میفرمایند: باب الاضطرار الی الحجه. فرق است بین این که ما مضطر به حجت باشیم. یعنی برای رسیدن به یک نعمت، نیاز ما است. ادلهای که در روایات وجود دارد آن است که خداوند انسان را آفریده و انسان دارای کمبودهایی میباشد. او تشخیص میدهد که خدایی وجود دارد و میفهمد که رسولانی از سوی خدا مبعوث شده است. به عبارتی بحث در ناحیه نیاز ما میباشد. البته برخی از روایات استفاده کردهاند که روایات میفرمایند که نیاز ما است و یجب علی الله که نیاز انسانها را برطرف سازد. از نظر ما، وجوب نیاز به دلیل مستقل دارد.
سوال: نکتهای که در مورد منت فرمودید، با توجه به آیات دیگر، منتها زیر سوال میرود. مثلا خداوند میفرماید: قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ. اگر گفته شود که منت با وجوب منافات دارد به این معنا است که بعث رسل واجب نیست.
پاسخ: کسی که قاعده لطف را واجب نداند، چنین میاندیشد که بعثت رسل واجب نیست. مخالف بعثت که براهمه هستند، حسن بعثت را انکار میکنند. آنها بعثت انبیاء را لغو میپنداشتند. زیرا با توجه به وجود عقل میتوان امور را تشخیص دهد. حتی برخی از فیلسوفان قدما معتقد بودند که بعث به این معنا را محال میدانند. در پاسخ به این گروه، باید اصل نیاز به رسول و حسن بعثت ثابت شود. از این روی است که اشاعره در پاسخ به براهمه، حسن بعثت را ثابت میکنند. بنابر این برای پاسخ به کسی که بعثت را لازم نمیداند یا حسن نمیداند یا ممکن نمیداند، لازم است که حسن بعثت و ضرورت بعثت و امکان بعثت، ثابت شود.
سوال: راه دیگر وجود دارد، اگر حسن و وجوب تکلیف ثابت شود، برای تحقق تکلیف لطف لازم است.
پاسخ: در وجوب تکلیف نیز اختلاف وجود دارد. تکلیف نیز واجب نیست بلکه خود تکلیف نیز منتی از سوی خداوند است.
سوال: اگر با این بیان بصورت پلکانی به عقب برگردیم، در اصل خلقت اشکال میشود. در نهایت به این نکته میرسیم که خداوند از خلقت هیچ غرضی نداشته است.
پاسخ: غرض داشته است. این بحثی است که دقیق است. باید اراده بحث شود. مناط اراده خداوند چیست؟ غرض خداوند دارای مراتب است یا منحصر است؟ و....
سوال: موردی که میتوان حتما بر خداوند واجب دانست آن است که واجب تخییری در میان چند مورد است و خداوند یکی را انجام میدهد.
پاسخ: این همان بحث نظامهای ممکن یا جهانهای ممکن است. آیا اراده خداوند فقط به یک نظام تعلق میگیرد؟ فلاسفه معتقدند که فقط یک نظام، متعلق فعل خداوند است. قاعده الواحد در نظام احسن. ظاهر متکلمان عدلیه بخصوص برخی از افرادی که بصورت افراطی در مورد نظام اصلح میاندیشند و نظام اصلح را واجب میدانند، آن است که غرض دار بودن فعل خداوند را تنها در یک نظام تصویر میکنند. یعنی خداوند متعال، یا نباید جهان را خلق کند یا اگر خلق کند فقط باید این جهانی که متکلم تصویر میکند را خلق نماید. این دیدگاه اشتباه است. خداوند متعال حر است، یفعل ما یشاء و یحکم ما یرید است.
سوال: بایدی که متکلم مطرح میکند از این باب است که پس از تحقیق و شناخت خداوند و صفات او است.
پاسخ: اگر خداوند قادر مطلق، عالم مطلق، مختار و آزادی مطلق دارد و خیرخواه مطلق است، اما با این وجود برای خداوند، بهترین معنا ندارد. بهترین برای انسانها معنا دارد. برای خداوندی که قادر مطلق، عالم مطلق و... است، یک فرض ندارد، بلکه خداوند میتواند بینهایت جهان بیافریند که تمام آنها مطابق با عدالت، حکمت و جود باشند. برای خداوند هم ایجاد این عالم عادلانه و حکیمانه است و هم اگر عوالم دیگر را ایجاد نماید عادلانه و حکیمانه است. تمام این عوامل متناسب با جود است. زیرا هرچه اعطا کند، ملک او است و جود فرموده است.
از نظر ما افعال خداوند، مغرضانه و عادلانه و حکیمانه و حسن و قبح عقلی است اما در باب خداوند نمیتوان گفت که بر خداوند واجب است. این بدان معنا نیست که عقل به وجوب حسن نمیکند اما در چارچوب خداوند به گونهای است که لا یسئل عما یفعل. دست خداوند در ایجاد عالم، اعطا و منع آنچنان باز است که با حفظ تمام قواعد عقلی، بر خداوند چیزی واجب نیست مگر آن که خداوند وعده دهد. تنها در مواردی که خداوند برای عبد حق ایجاد کند، واجب میشود.