حکم سوم:
کسی که در حقش لطف میشود، اجمالا یا تفصیلا باید لطف و مناسبت میان لطف و ملطوف فیه را تشخیص دهد.
در این مسئله سه مورد وجود دارد.
۱) لطف محقق شده است.
۲) ملطوف فیه از سوی مکلَّف، انجام میشود.
۳) مناسبت میان این دو وجود داشته باشد.
ایشان در مورد مناسبت میفرماید: حتما باید علم وجود داشته باشد اما علم اجمالی کفایت میکند. بنابر این، حکم سوم عبارت است از این که کسی که در حقش لطف محقق شده است، باید اجمالا نسبت به لطف و نسبت به آن چیزی که ملطوف فیه است، علم داشته باشد.
از نظر ایشان در سه جهت علم لازم است.
۱) علم به لطف،
۲) علم به ملطوف فیه،
۳) علم به مناسبت میان لطف و ملطوف فیه داشته باشد. مناسبت در مقام واقع، کافی نیست بلکه در مقام علم هم مکلَّف باید مناسبت را بداند. خواه علم اجمالی داشته باشد یا علم تفصیلی به مناسبت داشته باشد. در این قسمت وجود علم اجمالی کافی است؛ حتی اگر امکان داشته باشد که تفصیلا علم پیدا شود (هرچند غالبا نمیتوان به مناسبت میان لطف و ملطوف فیه علم داشت) لازم نیست بلک علم اجمالی کفایت میکند. زیرا اصل مناسبت برای ایجاد داعی است. علم اجمالی به مناسبت برای ایجاد داعی کافی است و هدف با این علم محقق میشود. اگر خداوند متعال آثاری ایجاد کرده است که فاعل به فعل میل پیدا کند، لازم نیست که مکلَّف میان آن آثار و فعل، علم تفصیلی داشته باشد. مثلا لازم نیست که مکلَّف مناسبت میان بعث انبیاء و نماز را به تفصیل بداند.
اما در باب علم به لطف و ملطوف فیه، دو احتمال وجود دارد. اگر به حد اجمال در ایجاد داعی کافی باشد، قائل میشویم که علم اجمالی کافی است اما اگر علم اجمالی در ایجاد داعی کافی نباشد، باید علم تفصیلی محقق شود. در حقیقت ایشان بین مناسبت و بین علم به لطف و علم به ملطوف فیه، تفاوت قائل هستند. در علم به مناسبت، علم اجمالی کافی است و اگر علم اجمالی نباشد، داعی ایجاد نمیشود. اما در علم به لطف و ملطوف فیه، اگر علم اجمالی کافی است، قائل به کفایت علم اجمالی میشویم اما اگر علم تفصیلی لازم باشد، باید علم تفصیلی محقق شود. مثلا اگر خداوند متعال، نبی را مبعوث فرموده است تا مکلَّف اهل اطاعت شود، لطف بودن بعثت نبی مشخص است. آیا لازم است به تفصیل مصادیق اطاعت را بداند؟ خیر، لازم نیست. زیرا انذار به کلیت اطاعت است و علم اجمالی به اطاعت کافی است. اما اگر لطف در مورد خاصی باشد. یعنی مکلَّف باید برای تحقق مقرب الی الطاعه باید کار خاصی را انجام دهد، علم تفصیلی لازم است. مثلا شخص میداند که نبی مبعوث شده است، اما اجمالا به تکلیف علم دارد. در این موارد علم اجمالی کافی نیست. در مباحث امامت نیز گفته میشود که نصب الامام لطفً بصورت کلی، تا احکام در جامعه اجرا شود و جامعه به سمت تقرب الی الله حرکت کند. در این صورت، علم اجمالی کافی است. اما اگر گفته شود که امام نصب شده است تا من مجری احکام باشم، باید تفاصیل حکم را بدانم.
در مناسبت اینگونه نیست، در این مورد اگر علم اجمالی هم وجود داشته باشد، داعی ایجاد میشود.
سوال: در مسئله علم، مکلفین باید علم به لطف بودن داشته باشند یا علم به آن لطف. علم به امام باید داشته باشیم یا این که بدانیم امام همان لطف هست. صورت دوم موضوعیت ندارد.
پاسخ: اگر لطف را بگوییم عنوان لطف است، عنوان لطف مهم نیست. همانگونه که اکثر عوام نمیدانند نصب امام لطف است. اما واقع اللطف اینگونه نیست. مکلف باید بداند که نصب امام برای آن است که احکام الاهی در جامعه اجرا کند.
اشکال: میتوان گفت که مکلف علم ندارد که امام نصب شده تا او را به مقامات بالا برساند.
پاسخ: در این صورت لطف تحقق پیدا نمیکند.
اشکال: بدون این که من علم داشته باشم که امام آمده تا من را هدایت کند اما او این کار را میکند.
پاسخ: بنابر این سخن، قاعده لطف پذیرفته نیست. اگر کسی مطالبی که از اول مبحث لطف را تا کنون دنبال کرده باشد و پذیرفته باشد، نباید چنین سخنی را بیان نماید.
سوال: اشکال مذکور با کدام یک از مباحث گذشته سازگاری ندارد؟
پاسخ: مقرب الی الطاعه به این معنا است که فردی که مکلَّف به فعلی میباشد، برای این که فعل را انجام بدهد، باید لطفی محقق شود.
اشکال: این سخنان بر اساس مباحثی است که متکلم میکند اما در میان جامعه این سخنان مطرح نیست.
پاسخ: فعلا در حوزه کلام این مباحث حل شود تا جامعه. بیان شد که عنوان لطف موضوعیت ندارد بلکه آنچه مهم است واقع اللطف مهم است. غالب مردم زمانی که انذارهای نبی را مشاهده میکند، لطف را تشخیص میدهد. او میفهمد که خداوند نبی را فرستاد تا اتفاق خاصی حاصل شود.
سوال: یکی از ویژگیها ائمه و انبیاء آن است که صرف وجود آنها برای حفظ عالم، لازم است. خواه نقش دیگری داشته باشند یا نداشته باشند. آیا این هم لطف محسوب میشود؟
پاسخ: از دیدگاه کلامی، در دایره لطف قرار نمیگیرد. چون مقرب الی الطاعه نیست. از نظر کلامی، چیزی لطف است که ناظر به تکلیفی نسبت به بندگان باشد. خداوند متعال، خلیفهای در عالَم قرار داده است و اموری را به آنها محول فرموده اما این امور ربطی به تکلیف مکلَّف ندارد. مکلَّف بداند یا نداند، نظام عالَم به گردش خود ادامه میدهد. این که امیرالمومنین علیه السلام در نزول باران مؤثر هستند یا نیستند، ربطی به تکلیف عبد ندارد و اساسا متکلمان هم نبوت و هم امامت را در دایره تکلیف معنا میکنند. امامت را چنین معنا میکنند: امامۀ رئاسه عامه فی الدین و الدنیا.
سوال: آیا دنیا را شامل نمیشود؟
پاسخ: خیر، ریاست دنیوی است نه اداره و ولایت بر دنیا. اصلا از دایره مفهوم امامت کلامی بیرون است. از این جهت است که زمانی که به متکلمان ما گفته میشود آیا ائمه ولایت دارند یا خیر؟ میگویند: ولایت دارند اما هیچ گونه ارتباطی با امامت ندارند. ائمه عصمت و طهارت دو مقام دارند.
۱) مقام امامت، که مربوط به حوزه تکالیف است.
۲) مقامی که در رابطه با خودشان و خداوند است. خداوند متعال این فضیلت را به آنها عطا فرموده است و این فضیلت هیچ ارتباطی با مقام امامت آنها ندارد.
سوال: این رابطه تکوینی است.
پاسخ: بله رابطه تکوینی است. فضیلت است. یعنی خداوند، خلیفه قرار داده است و به جای آن که خودش متصدی شود، آنها را متصدی قرار داده است. در بعثت نیز چنین است. بعثت انبیاء ناظر به هدایت و ارشاد خلق است که به فعل اختیاری ما در حوزه تکلیف، بازگشت دارد.
سوال: این که میفرمایند، علم در لطف شرط است، شباهت به استدلالی دارد که در گذشته بیان فرمودند. استدلال عبارت است از این که موجِد اگر قاصد باشد، باید به معلول و فعلش داشته باشد. آیا علم در لطف، همان است؟
پاسخ: در استدلال مطلب روشنتر از این بحث است. در استدلال میفرمودند: فاعل باید نسبت به فعل خود علم داشته باشد و بدون علم فعل تحقق پیدا نمیکند. حداقل، فعل فاعل مرید، بدون علم محقق نمیشود. در این استدلال مطلب روشن است. اما در اینجا، نفر سومی نسبت به لطف دیگری وجود دارد و خداوند لطف میکند. آیا من باید بدانم که خداوند، لطف میکند تا لطف باشد؟ من نمیدانم اما خداوند لطف میکند و مقرب الی الطاعه محقق میشود. در حقیقت هیچ مشکلی ندارد. چرا باید شرط کنیم که باید علم وجود داشته باشد؟ استدلالی که آقایان دارند این است: کسی که در حقش لطف میشود و باید فعل ملطوف فیه را انجام دهد، اگر لطف نبود، اراده فعل را میکرد یا خیر؟ فرض بر این است که اراده نمیکرد اما با بودن لطف اراده میکند.
زمانی داعی برای فاعل مرید ایجاد میشود که آن شئ را بداند. یعنی بداند که نبی آمده است. گفتیم که واقع اللطف مهم است نه عنوان لطف.
اشکال: ملازمه آخر، پذیرفتنی نیست.
پاسخ: فعلا بر اساس مبنای کتاب باشید. استدلال متکلمین در این خصوص چنین است: کسی که در حقش لطف شده است، از طریق فعل ارادی باید طاعت را انجام دهد و تقرب به طاعت برای او حاصل شود. خداوند متعال، لطفی فرموده. نقش لطف، الجاء نیست بلکه مقرب اختیاری است. یعنی فاعل باید از روی اختیار خود، عبادت را انجام دهد. زمانی عبادت را انجام میدهد که اولا به عبادت علم داشته باشد. از طرف دیگر، باید بداند لطف خدا را بداند. اگر شخص، پیامبر را نشناسد و نداند که از سوی خدا مبعوث شده و به چه هدفی مبعوث شده، داعی بر فعل محقق نمیشود.
مکلَّف باید پیامبر یا امام را بشناسد و بداند که منصوب از سوی خداوند است تا داعی در او ایجاد شود.
سوال: علم به معنای اطلاق است نه این که تک تک افراد باید علم شخصی داشته باشند.
پاسخ: علم شخصی باید وجود داشته باشد.