درس شرح تجرید الاعتقاد (کشف المراد)

جلسه ۴۴: اشکالات اشاعره بر وجوب لطف و پاسخ بدان‌ها

 
۱

خطبه

اعوذ باالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیه الله فی الارضین عجل الله تعالی فرجه الشریف.

۲

خلاصه مباحث جلسه گذشته

در جلسه گذشته قاعده لطف از نظر اصطلاحی تعریف شد. همچنین بیان شد که از دیدگاه متکلمان لطف ابتدایی، محل بحث نیست بلکه لطفی که ناظر به تکلیف است، لطف است.

دلیل قائلین به وجوب لطف (متکلمان عدلیه) آن است که اگر لطف نباشد، تحصیل غرض از تکلیف، حاصل نمی‌شود.

تعریف لطف عبارت است از این که اگر مکلِّف چنین لطفی را انجام ندهد، نزدیکی به طاعت حاصل نمی‌شود. مکلِّف تکلیف نموده است اما مکلَّف بدون لطف آن تکلیف را انجام نمی‌دهد. بنابر این باید لطف باشد تا تکلیف حاصل شود.

سوال: در تمام احکام باید لطف باشد؟

پاسخ: بله، هرجا که می‌فرمایند لطف هست. باید چنین شرایطی وجود داشته باشد. فعلا لطف مقرب محل گفتگوی ما است. در آینده لطف محصل را مورد بحث قرار می‌دهیم.

همچنین توضیحی در مورد وجوب لطف ارائه شد. بیان شد که وجوب، اولا و بالذات به عهده مکلِّف است. کسی که تکلیف می‌کند باید لطف را به تکلیف اضافه نماید. اما گاهی و در برخی موارد متوجه مکلَّف و شخص ثالث نیز می‌شود. بنابر این، اصل تکلیف در لطف بر عهده مکلِّف است اما دیگران به تبع مکلِّف برای تحقق لطف مکلِّف، باید کاری انجام دهند. در برخی موارد خود مکلَّف باید این کار را انجام دهد و در برخی موارد شخص ثالث دارای نقش می‌شود.

تا کنون دلیل عدلیه بر وجوب لطف، بیان شد.

۳

ادله اشاعره بر نفی وجوب لطف (اشکال اول و پاسخ)

در نقطه مقابل، اشاعره و اهل حدیث هستند. آن‌ها لطف را واجب نمی‌دانند.

دلیل مخالفین وجوب لطف (ادله اشاعره بر نفی وجوب لطف):

این گروه برای نفی وجوب قاعده لطف، به نقض استدلال عدلیه و بیان شواهد و قرائن برای اثباتِ نبودِ لطف در موارد، می‌پردازند. یعنی اگر لطف واجب بود، خداوند می‌بایست افعالی را انجام می‌داد یا انجام نمی‌داد در حالی که شواهدی وجود دارد که خداوند خلاف آن رفتار نموده است.

اگر به کتب اشاعره مراجعه شود با دلایل و شواهد متعدد روبرو می‌شویم. مصنف به سه دلیل اشاعره اشاره می‌فرماید و خودشان تبیین دوباره می‌فرماید.

خواجه، از سه اشکال اشاعره چنین تعبیر فرموده‌اند:

۱) ووجوهُ القبح منتفيةٌ

۲) والكافر لا يخلو من لطفٍ

۳) والإخبارُ بالسعادة والشقاوة ليس مَفسدةً.

موارد فوق الذکر، سه اشکال اشاعره و پاسخ بدان است. در تعبیر دوم (والكافر لا يخلو من لطفٍ) مرحوم علامه تردید کرده‌اند. از نظر ایشان، اشاعره دو بیان بر نفی قاعده لطف دارند که به این جواب بر می‌گردد. نمی‌دانیم که منظور خواجه، تقریر اول یا تقریر دوم است. از این جهت، هر دو تقریر را ذکر می‌کنند. به عبارت دیگر، مرحوم خواجه، سه اشکال اشاعره را بیان می‌کنند اما مرحوم علامه چهار اشکال را بیان می‌فرمایند.

استدلال اول اشاعره:

اشاعره می‌گویند: عدلیه در استدلال بیان می‌کرند که اگر مکلِّف تکلیف نمود و انجام تکلیف از سوی مکلَّف مشروط به لطف بود. یعنی اگر لطف نباشد، انجام تکلیف بصورت حاصل نمی‌شد؛ غرض حاصل نمی‌شد و این تکلیف نمودن قبیح است. چون تکلیف بدون لطف به نتیجه نمی‌رسد و مکلَّف فعل را انجام نمی‌دهد، در نتیجه غرض حاصل نمی‌شود. پس بدون لطف، تکلیف نمودن قبیح است.

اشاعره در پاسخ به این استدلال می‌گویند: بر فرض که استدلال عدلیه پذیرفته شود، بیان آن‌ها مصلحت لطف است. اما به چه دلیل گفته می‌شود که خود لطف وجه مفسده نداشته باشد که آن وجه مفسده بر وجه مصلحت ترجیح داشته باشد. بنابر نظر عدلیه، جایی که مصلحت بلامنازع باشد، وجوب پیدا می‌کند. یعنی اگر مصلحت باشد و مفسده نباشد، واجب می‌شود. اما در ما نحن فیه فقط به بیان مصلحت اکتفا شده است. عدلیه معتقدند که در لطف مصلحت وجود دارد و آن عبارت است از این که تحصیل غرض را به دنبال دارد. اما اشاعره می‌گویند: احتمال دارد که در لطف مفسده نیز وجود داشته باشد. همین که احتمال وجود مفسده باشد، وجود مصلحت، موجب الزام نمی‌شود و نمی‌توان با آن وجوب را ثابت نمود.

در حقیقت اشاعره چنین بیان می‌کنند: عدلیه تنها به یک طرف لطف اشاره دارند و آن بیان وجود مصلحت در لطف است؛ بدون این که به وجود قبح اشاره داشته باشند. در صورتی که زمانی استدلال عدلیه تمام می‌شود که دو مقدمه را ثابت نمایند.

۱) لطف دارای مصلحتِ ملزمه است.

۲) لطف خالی از مفسده معارض است.

عدلیه مقدمه دوم را اثبات نکرده‌اند. همین که احتمال وجود مصلحت عقلایی باشد، برای نقض استدلال عدلیه کافی است.

پاسخ به استدلال نخست اشاعره:

وجوهی که برای مفسده و قبح، بیان می‌شود، از نظر عدلیه منتفی است. عدلیه معتقد است که هر دو مقدمه بیان شده است. در استدلالی که بیان شده است، هم وجود مصلحت ملزمه اثبات شده است و هم وجود مفسده معارض، نفی شده است.

لطف امری روشن است و عقل، مصلحت لطف را درک می‌کند. اشاعره می‌گویند: احتمال قبح دارد اما از نظر ما، عقل هیچ احتمال قبحی را در لطف وارد نمی‌داند. اگر حقیقتا وجه قبح در لطف وجود داشت، عقل باید این وجه را درک می‌کرد. بر اساس مبنای عدلیه، همانگونه که در نزد عقل، جهت وجوب مشخص است؛ جهت مقابل (وجود مفسده) نیز مشخص است. در لطف، جهت قبح دیده نمی‌شود. بنابر این، عدلیه نیز به مقدمه دوم توجه داشته‌اند.

۴

تطبیق اشکال نخست اشاعره و پاسخ آن

أقول: لمّا ذكر أقسام اللطف شرع في الاعتراضات على وجوبه مع الجواب عنها (ادله اشاعره و جواب به آن‌ها)، وقد أورد من شبه الأشاعرة ثلاثاً (خواجه، سه اشکال را بیان فرموده است اما علامه، چهار اشکال را بیان می‌فرمایند):

الأُولى: قالوا: اللطف إنما يجب إذا خلا من جهات المفسدة (عدلیه، مصلحت را بیان فرمودند اما جهت مفسده را بیان نکردند) لأن جهات المصلحة لا تكفي في الوجوب (صرف بیان جهت مصلحت، لزوم لطف را ثابت نمی‌کند. باید جهت مفسده نیز بیان شود) ما لم تنتف جهات المفسدة (اگر جهات مفسده نفی نشود)، فلم لا يجوز أن يكون اللطف الذي توجبونه مشتملاً على جهة قبح لا تعلمونه؟ (به چه دلیل، بیان می‌شود لطفی که از یک جهت واجب است و مصلحت ملزمه و موجبه دارد، مشتمل بر جهت قبحی ندارد که بر عدلیه مخفی است. به عبارت دیگر، لطف جهت قبحی دارد که عدلیه آن را نمی‌داند) فلا يكون واجباً. (همین که احتمال، جهت قبح وارد باشد، دیگر مصلحت، مصحلت موجبه نیست)

وتقرير الجواب: أنّ جهات القبح معلومة لنا (از دیدگاه عدلیه اگر فعلی جهت قبح داشته باشد، مشخص است. زیرا حسن و قبح امری عقلی است) لأنّا مكلفون بتركها (اگر مکلَّف به تکلیف قبح هستیم، همانگونه که مکلَّف به انجام حسن هستیم، اگر حسن باید معلوم باشد، جهات قبح نیز باید معلوم باشد.) وليس هنا وجه قبح (در لطف هیچ وجه قبحی مشاهده نمی‌شود. ایشان در ادامه دفع دخل مقدر می‌کند. ممکن است، مخالف تصور کند که ما نفی جهت قبح را از جهت عدم العلم ثابت می‌کنیم. قاعده در این موارد می‌گوید: "عدم الوجدان لا یدل علی عدم الوجود". خصم می‌گوید: شما می‌فرمایید چون جهت قبح مشاهده نمی‌شود، پس قبحی وجود ندارد. این سخن معتبر نیست. در پاسخ به این توهم گفته می‌شود: چنین بیان نشد، چون جهت قبح مشاهده نمی‌شود، پس جهت قبح وجود ندارد. بلکه بیان شد اگر جهت قبح در واقع وجود داشت، باید بر ما مشخص می‌شد. جهت قبح امری عقلی است. اگر چنین جهتی در واقع و مقام ثبوت وجود داشت. عقل می‌بایست در مقام اثبات می‌فهمید. همین که عقل جهت قبح را نمی‌فهمد، دلیل بر عدم وجود است.

سوال: در اینجا عدم الوجدان یدل علی عدم الوجود، می‌باشد؟

پاسخ: خیر، نه از باب این که عدم الوجدان یدل علی عدم الوجود. بلکه از این باب که لو وجد لظهر. اموری هستند که اگر موجود باشند، ظاهر می‌شوند. وجود این امور با ظهورشان برابر است. امور عقلی اینگونه می‌باشند. مثل بدیهیات عقلی. نمی‌توان گفت که گزاره‌ای وجود دارد که بدیهی است اما ما آن را نمی‌فهمیم. اساسا معنای بدیهی بودن یعنی این که ما آن را بفهمیم. فرض این که گزاره بدیهی وجود دارد اما عقلا آن را نمی‌فهمند، صحیح نیست. بدیهی بودن به این معنا است که عقل آن را بفهمد. قبیح بودن شئ یعنی آن چیزی که عندالعقل قبیح است. بنابر این، بدان معنا نیست که چون ما نیافتیم، حکم به نبودن آن می‌کنیم بلکه از این باب است که اگر بود برای عقل باید قبیح باشد. اگر عقل آن را قبیح نمی‌داند، اصلا قبیح نیست.)

 وليس ذلك (این سخن،) استدلالاً بعدم العلم على العلم بالعدم. (استدلال بر این پایه نیست که چون نیافتیم می‌گوییم نیست. بلکه می‌گوییم چون قبح از اموری است که اگر بود، باید علم بدان حاصل می‌شد. اکنون که علم نیست، قبح بی‌معنا است. چیزی که عندالعقل قبیح نیست اصلا قبیح نیست.)

۵

اشکال دوم اشاعره بر وجوب لطف و پاسخ آن

سوال: آیا اشاعره بر اساس مبنا می‌توانند چنین اشکالی را مطرح نمایند؟

پاسخ: آن‌ها به دنبال نقض استدلال عدلیه می‌باشند و نقض یعنی این که بر اساس مبنا اشکال مطرح شود. اشکال بر دو شکل است.

الف) اشکال مبنایی

ب) اشکال بنایی

این اشکال، بنایی است. عدلیه بر اساس مبنای خودشان که حسن و قبح، عقلی است استدلال می‌کند و اشعری هم بر اساس این مبنا اشکال را مطرح می‌کند. دیگر اشکالات به اشکالات مبنایی نزدیک می‌شود اما اشکال نخست، اشکال بنایی است و جواب هم بر اساس بنا است. یعنی اگر حسن و قبح عقلی پذیرفته شود، دلیل عدلیه تمام است. اگر مبنای حسن و قبح عقلی مقبول نیست باید در این رابطه گفتگو شود. ظاهر دو اشکال بعدی آن است که اشکال مبنایی است. یعنی اشعری مواردی را ذکر می‌کند که میان خودش و عدلیه اشتراک وجود دارد.

اشکال دوم اشاعره:

عدلیه و اشاعره قائل هستند که کافر به احکام شرعیه مکلَّف می‌باشد. کافری که مکلف است، آیا با وجود لطف مکلف است یا بدون لطف مکلف است؟ یعنی شارع، کافر را که مکلف نموده است، فرض وجود لطف برای او نموده است یا این فرض را برای او نکرده است؟ اگر فرض وجود لطف برای او شده باشد، یعنی مقرب الی الطاعه و مبعد عن المعصیه برای کافر شده باشد، باطل است. کافر کسی است که اصلا خدا را قبول ندارد.

اگر منظور آن است که خداوند، کافر را تکلیف نمود و لطف را نیز در حق او قرار داد. این فرض نیز باطل است. زیرا مقرب الی الطاعه برای کسی است که خدا را بشناسد. کسی که خدا را نمی‌شناسد، اصلا تقرب به خدا و اطاعت در حق او فرض ندارد.

بنابر این اگر مکلف شدن کافر با وجود لطف باشد، امری بی‌معنا است. زیرا معنا ندارد برای کافری که اصلا خدا را قبول ندارد، مقرب الی الطاعه قرار داده شود.

اگر قائل شویم که در مورد کافر لطف نیست و بدون لطف مکلف شده است. این صورت دو حالت دارد.

۱) یا خداوند از این که لطف کند و تکلیف نماید، عاجز است که لازمه آن عجز خداوند است. یعنی خداوند نمی‌تواند کافر، مکلف همراه با لطف باشد.

۲) یا خداوند عاجز نیست بلکه قادر به ایجاد لطف در حق کافر است اما لطف ایجاد نمی‌کند. چون برای کافر، قرار دادن مقرب الی الطاعه بی‌معنا است. این همان چیزی است که اشاعره می‌گویند. زیرا وجوب لطف از بین می‌رود.

نتیجه: خداوند کافر را تکلیف نموده و لطف را در عین حال که می‌توانسته قرار دهد، قرار نداده است.

پاسخ به اشکال دوم اشاعره:

خداوند تکلیف نموده است و همراه با تکلیف لطف را نیز قرار داده است. اما باید معنای لطف را بصورت صحیح دانست. تصور اشاعره از مقرب الی الطاعه، مقرب بالفعل است. یعنی باید مکلَّف نسبت به لطف بگرود. به عبارت دیگر، مکلَّف باید حتما به سوی لطف حرکت کند. انگیزه رسیدن به طاعت را داشته باشد. در صورتی که این معنا را عدلیه نمی‌گویند. عدلیه می‌گویند: لطف یعنی آنچه که شأنیت تقرب الی الطاعه را دارد. مشکل کافر آن است که خودش کاری کرده است که این انگیزه در او ایجاد نمی‌شود. هرچند که لطف، مقرب الی الطاعه است و خداوند تمام اسباب تقریب را فراهم نموده است اما خود کافر مانع ایجاد کرده است. کافر با کفر ورزی سبب می‌شود که این تقرب حاصل نشود. بنابر این، عدلیه، صورت اول را می‌پذیرند و قائل هستند که خداوند در حق کافر نیز لطف کرده. لطف در حق کافر، لطف شأنی است و بیش از این بر خداوند واجب نیست.

۶

تطبیق اشکال دوم اشاعره و پاسخ به آن

الثانية: أنّ الكافر إمّا أن يكلَّف مع وجود اللطف أو مع عدمه (کافر را که خداوند تکلیف می‌کند، آیا خداوند با فرض وجود لطف او را تکلیف نموده است یا با فرض عدم لطف، کافر، مکلف شده است؟)، والأوّل (اگر گفته شود که برای کافر نیز لطف وجود دارد. گفته می‌شود:) باطل وإلا لم يكن لطفاً (برای کافر این لطف معنا ندارد. زیرا کافر، خداوند را قبول ندارد و برای چنین شخصی مقرب الی الطاعه بی‌معنا است.) لأن معنى اللطف هو ما حصل الملطوف فيه عنده (لطف آنجایی است که آنچه که در حقش لطف شده است، حاصل شود. خدا لطف کرده است که من نماز بخوانم. اگر این موضوع لطف {آنچه که در حقش لطف شده} حاصل نشود، چه لطفی است؟! کافری که نه نماز می‌خواند و نه حج انجام می‌دهد، لطف در حق او معنا ندارد. معنای لطف آن است که ملطوف فیه {مورد لطف} عند اللطف حاصل شود. زمانی که لطف حاصل شد، نماز و حج و... حاصل شود. پر واضح است که چنین چیزی در حق کافر بی‌معنا است)، والثاني (یعنی مع عدم وجود لطف، دو حالت دارد) إمّا أن يكون (عدم وجود لطف بخاطر عدم قدرت خداوند بر ایجاد لطف است. یعنی خداوند در حق کافر نمی‌تواند لطف کند) عدمه لعدم القدرة عليه فيلزم تعجيز الله تعالى (لازمه این صورت عجز خداوند است.) وهو باطل (عجز خداوند، باطل است)، أو مع وجودها (خداوند بر ایجاد لطف قدرت دارد اما در مورد کافر، لطف قرار نمی‌دهد) فيلزم الإخلال بالواجب. (لازمه این صورت آن است که وجوب لطف از بین برود.)

والجواب: أنّ اللطف ليس معناه هو ما حصل الملطوف فيه (اشتباه اشاعره در آن است که گمان کرده‌اند لطف یعنی آنچیزی که ملطوف فیه حاصل می‌شود. این‌ها لطف محصل را می‌گویند. در حالی که بحث در لطف محصل نیست. نزاع متکلمان عدلیه اصلا و اساسا در لطف مقرب است. در حالی که اشاعره تصور کرده‌اند باید لطف، لطف محصل باشد.)، فإنّ اللطف لطف في نفسه (لطف، آنچیزی است که خودش لطف باشد.) سواء حصل الملطوف فيه أو لا (خواه چیزی که در حقش لطف شده {فعلی که مقرب به طاعت است} حاصل شود یا حاصل نشود)، بل كونه لطفاً من حيث إنّه يقرِّب إلى الملطوف فيه ويرجح وجوده على عدمه (بلکه لطف، لطف است از آن جهت که مقرب به ملطوف فیه است و وجودش را بر عدمش ترجیح می‌دهد. "بل" اضراب از این است که ابتدا جواب را بیان می‌فرماید. ایشان در پاسخ فرمودند که لطف، لطف است به شرطی که خودش لطف باشد، این که تأثیر کند و مکلَّف را به سمت طاعت سوق دهد یا خیر، در معنای لطف نیست. لطف آن چیزی است که خودش لطف است. یعنی بالقوه اینگونه است که می‌تواند ملطوف فیه حاصل شود یا خیر. این که آیا تأثیر در سوق مکلَّف به سمت طاعت دارد یا خیر در معنای لطف دخیل نیست. "بل" بیان می‌کند که لطف، لطف است به شرط این که در تقریب به طاعت تأثیر گذارد و جانب طاعت را بر جانب معصیت ترجیح دهد. اما در نظر داریم که هر عاملی که ترجیح می‌دهد ممکن است با عامل مقابل معارض شود. لطف جهت ترجیح را ایجاد می‌کند {شأنی و بالقوه نیست، بلکه فعلی است} اما کافر خودش مانع می‌سازد. مثل این که انبیاء انذار می‌کند اما کافر در مقابل او ایستادگی و مقاومت می‌کند. پس لطف، از این جهت که بالفعل انّه یقرب الی المطوف فیه و وجود ملطوف فیه را بر عدم ترجیح می‌دهد. پس از حالت شأنی خارج شد و فعلی شد. اما علت این که معلول حاصل نمی‌شود)، وامتناع ترجيحه إنّما يكون لمعارض أقوى (لطف، جزء العله است. جزء العله دیگر که اراده کافر است به آن ضمیمه نمی‌شود. پس اگر ترجیح ملطوف فیه، ممتنع است به دلیل وجود معارض اقوی است که عبارت است از سوء اختیار کافر است.) هو سوء اختيار المكلّف فيكون اللطف في حقه مرجوحاً. (این عبارت پس از "بل" می‌باشد. لطف، ترجیح می‌دهد اما نسبت به کافری که سوء اختیار دارد، ترجیح حاصل نمی‌شود. عبارت فيكون اللطف في حقه مرجوحاً یعنی لطف در مقام فعلیت، ترجیح می‌دهد اما در حق کافر، چون سوء اختیار دارد، ترجیح اتفاق نمی‌افتد و لطف در حق او اثر نمی‌کند.)

۷

اشکال سوم اشاعره و پاسخ آن

ایشان می‌فرماید: اشاعره اشکال دیگری دارند که به اشکال مذکور نزدیک است. شاید مرحوم خواجه، این پاسخ را برای این اشکال بیان کرده باشد.

اشکال سوم اشاعره:

اگر لطف واجب باشد و خداوند در حق بندگان لطف کرده باشد، لازمه‌اش آن است که در عالم، معصیتی رخ ندهد در حالی که می‌بینیم معاصی بسیاری در عالم محقق می‌شود. به عبارت دیگر، از طرفی بر خداوند لطف واجب است و لطف مقرب الی الطاعه است. اگر مقرب الی الطاعه باشد، پس باید طاعت حاصل شود. بنابر این، باید تمام عالم خالی از معصیت باشد. همین که می‌بینیم در عالم معصیت وجود دارد، بدان معنا است که لطف واجب نیست و خداوند لطف نکرده است.

پاسخ به اشکال سوم اشاعره:

جواب همان جوابی است که در اشکال قبل بیان شد.

۸

تطبیق اشکال سوم و پاسخ

ويمكن أن يكون ذلك (عبارتِ والكافر لا يخلو من لطفٍ که خواجه فرمودند، ممکن است پاسخ از اشکال دیگری باشد) جواباً عن سؤال آخر لهم (که اشکال را اشاعره مطرح نموده‌اند)، وتقريره (اشاعره چنین استدلال نموده‌اند): أنّ اللطف لو كان واجباً لم تقع معصية من مكلّف أصلاً (هیچ فردی نباید معصیت کند) لأنّه تعالى قادر على كل شيء (خداوند هر کاری را می‌تواند انجام دهد) فإذا قدر على اللطف لكلّ مكلف في كل فعل (حال که می‌تواند لطف را برای هر مکلفی در هر فعلی قرار دهد) لم تقع معصية لأنّه تعالى لا يخلّ بالواجب (عدلیه می‌گویند لطف واجب است و خداوند اخلال به واجب نمی‌کند) لكن الكفر والمعاصي موجودة. (قیاس استثنائی است. ملازمه‌اش آن است که معصیتی نباشد و التالی باطل، الكفر والمعاصي موجودة فثبت نفی مقدم. بنابر این، خداوند لطف نکرده است و همین که لطف نکرده است کاشف از آن است که لطف واجب نیست.)

وتقرير الجواب: أن نقول: إنّما يصح أن يقال (می‌توان چنین پاسخ داد که) يجب أن يلطف للمكلف (عدلیه که قائل به وجوب لطف هستند، زمانی است که) إذا كان له لطف يصلح عنده (برای مکلَّف لطفی باشد که نزد لطف چنین مصلحتی برای او باشد. به تعبیر دیگر، لطف برای هرکسی اقتضای خاصی دارد. لطف برای یک مؤمن یک اقتضا دارد و برای یک کافر اقتضای دیگری دارد. عدلیه که می‌گویند لطف واجب است، اصل لطف را می‌گویند. لطف متناسب با افراد و شرایط، متفاوت است. برای برخی همین که علم به نفس تکلیف داشته باشند، لطف می‌باشد. بنابر این، عدلیه می‌گویند: لطف برای مکلَّف از ناحیه خداوند واجب است، زمانی که لطف به تناسب فرد و میزان نیاز و مصلحت او باشد.)، ولا استبعاد في أن يكون بعض المكلفين لا لطف له سوى العلم بالمكلف والثواب مع الطاعة والعقاب مع المعصية (عدلیه، اصل لطف را می‌گویند. در یک مرتبه، لطف برای یک فرد به این اندازه است که علم به وجود ثواب و عقاب دارد. همین که بداند خدا و طاعت و عصیان است برای او لطف است. ولا استبعاد، به این معنا نیست که استبعادی نیست. بلکه به این معنا است که اشکالی ندارد که برای برخی از مکلفین به این مقدار لطف باشد. زیرا لطف ذو مراتب است و به اقتضای صلاحیت و شایستگی فرد متفاوت می‌شود. برای برخی از مکلَّفین به همین اندازه که علم به مکلِّف و ثواب و عقاب داشته باشند، لطف می‌باشد.)، والكافر له هذا للطف. (کافر از این مقدار حداقلی برخوردار است.)

۹

اشکال چهارم اشاعره

اشکال چهارم اشاعره:

اشاعره مواردی از قرآن و سنت بیان نموده‌اند که وجود این موارد با لطف منافات دارد. تا کنون نقض خود لطف بود. در این اشکال، مستشکل مصادیقی را بیان می‌کند که اگر کتاب و سنت این مصادیق را بیان کنند، بر خدا لازم نیست که مقرب الی الطاعه قرار دهد. از نظر مستشکل در مواردی خداوند به گونه‌ای رفتار نموده است که مقرب الی الطاعه نیست. بلکه در مواردی به گونه‌ای رفتار نموده است که مقرب الی المعصیه است. مثل اخبار‌هایی که خداوند متعال نسبت به سرانجام و سرنوشت انسان‌ها داده است. به برخی اخبار داده است که هر گونه رفتاری که داشته باشد در نهایت جهنمی می‌باشد. خداوند به ابلیس و ابولهب وعید جهنم داده است. از طرف دیگر، به برخی وعده بهشت داده است. به پیامبر اکرم، وعده بهشت داده است.

مستشکل می‌گوید: وعده بهشت (سر انجام خوب) و وعید جهنم (سرانجام بد) اغراء به گناه است. اگر به گروهی گفته شود که هر کاری انجام دهند در نهایت به بهشت می‌روند، مسلما مرتکب معصیت می‌شوند.

عدلیه می‌گفتند که لطف واجب است و لطف یعنی این که خداوند، پیامبری ارسال کند و به عقاب را به مردم متذکر شود. از طرف دیگر، کسی که وضع نامناسبی دارد را با وعده بهشت به توبه وادارد. زمانی که انسان‌ها به عاقبت خود علم داشته باشند دیگر به طاعت متمایل نمی‌شوند. اگر لطف (مقرب و مبعد) بر خداوند واجب بود، نباید اخبار به بهشت و جهنم نماید.

۱۰

تطبیق اشکال چهارم اشاعره

الثالثة: أنّ الإخبار بأنّ المكلف من أهل الجنة أو من أهل النار مفسدة (خود اخبار) لأنّه إغراء بالمعاصي (برای هر دو گروه، تشویق به معصیت نمودن است.)، وقد فعله تعالى (خداوند متعال این کار را انجام داده است.) وهو ينافي اللطف. (منافات با لطف دارد. زیرا لطف باید مبعد از معصیت باشد. خداوند کاری انجام داده است که مبعد نیست، بلکه مقرب الی المعصیه است.)

۱۱

پاسخ به اشکال چهارم اشاعره

پاسخ به اشکال چهارم اشاعره:

نسبت به اهل بهشت هرچند ظاهر این است که آن‌ها به انجام گناه ترغیب می‌شوند اما در صورتی است که خداوند متعال، برنامه و اخبار دیگری نداشته باشد. اگر تنها و تنها به شخص، وعده بهشت داده باشد؛ اغراء بالمعاصی است و با لطف ناسازگار است. اما اگر در کنار این وعده، اخبار دیگری داشته باشد، مثلا بفرماید وارد بهشت می‌شوی به شرط این که فلان کار را انجام دهی. در این مورد زمینه‌های تقرب به طاعت را به گونه‌ای زیاد نماید که معمولا چنین انسانی در این شرایط، گناه نمی‌کند. مثلا شخص را در خانواده متدین قرار می‌دهد و در مسیر او مربی خوبی قرار می‌دهد و محیط رشد را مناسب با خواست شرع ترتیب می‌دهد. این شخص چون زمینه‌های خانوادگی و اجتماعی خوبی دارد در نهایت بهشتی می‌شود.

مرحوم علامه می‌فرماید: اخبار به جنت در صورتی اغراء بالمعاصی است که خداوند لطف دیگری در مورد آن انجام ندهد. درحالی که به نظر ما خداوند این لطف را انجام داده است. بنابر این اغراء بالمعاصی نیست.

نسبت به جهنم، دو حالت دارد. کسی که خداوند، اخبار به عاقبت سوء نموده است. یا خدا و پیغمبر را قبول دارد و اخبار را صادق می‌داند و یا اخبار را صادق نمی‌داند. اگر مانند ابولهب باشد، اخبار یا عدم اخبار خداوند تأثیری ندارد. اگر کسی مانند ابلیس باشد که صدق اخبار خدا و پیامبر را می‌داند، اخبار به جهنم سبب اغراء بالمعاصی نیست. زیرا جهنم دارای مراتب است. هرچند این شخص جهنمی است اما در کدام قسمت از جهنم؟ چقدر و به چه گونه؟

شخص می‌داند که اگر اسرار بر گناه داشته باشد، در جهنم در وضعیت بدتری قرار می‌گیرد.

بنابر این توضیحات، مشخص می‌شود که این سخن اشاعره، نقض قاعده لطف نمی‌باشد.

۱۲

تطبیق پاسخ اشکال چهارم اشاعره

والجواب: أنّ الإخبار بالجنّة ليس إغراء مطلقاً (پذیرفتنی نیست که خبر به عاقبت خوش انسان، سبب اغراء بالمعاصی می‌شود. مطلقا قبول نمی‌کنند؛ گویا فی الجمله پذیرفتنی است. علت این که اخبار به عاقبت سبب اغراء نیست را در ادامه بیان می‌کنند.)، لجواز أن يقترن به من الألطاف ما يمتنع عنده من الإقدام على المعصية (چون ممکن است که خداوند متعال، همراه با اخبار، الطافی را بفرستد که از طریق آن الطاف اقدام بر معصیت برای شخص میسر نباشد. یا لطف مقرب است، به گونه‌ای که زمینه به اندازه‌ای فراهم باشد که معمولا در چنین شرایطی معصیت نمی‌کند و یا لطف محصل است. هرچند لطف محصل واجب نیست اما اشکالی نیز ندارد. زیرا در لطف محصل، اختیار وجود دارد. یمتنع در اینجا به معنای آن است که انجام نمی‌دهد. به دلیل همین عبارت است که گفتیم شاید مقصود لطف محصل است. ظهور عبارت در این است که خداوند، اخبار به جنت می‌کند و زمینه دنیا را به گونه‌ای برای آن شخص فراهم می‌کند که معصیت نکند. یمتنع به معنای منع کردن است. یعنی منع می‌کند در هنگام وجود لطف از اقدام بر معصیت) وإذا انتفى كونه إغراء على هذا التقدير (همین که یک مورد بیان شد که اخبار به جنت موجب اغراء نمی‌شود، سخن اشاعره باطل می‌شود. زیرا آن‌ها معتقدند که اخبار به جنت، مطلقا موجب اغراء در جهنم می‌شود.) بطل قولهم إنّه مفسدة على الإطلاق. (نقیض موجب کلیه، سالبه جزئیه است. اشاعره می‌گویند که در تمام اخبار‌ها مفسده وجود دارد. با بیان یک مورد نقض می‌توان سخن اشاعره را باطل نمود و اطلاق مورد ادعای آن‌ها را باطل کرد.)

وأمّا الإخبار بالنار فليس مفسدة أيضاً، لأن الإخبار إن كان للجاهل كأبي لهب انتفت المفسدة فيه (در این مورد مفسده‌ای ندارد و اغراء بالمعاصی نیست. زیرا)، لأنه لا يعلم صدق اخباره تعالى (این شخص اصلا درستی خبر را قبول ندارد.)، فلا يدعوه ذلك إلى الإصرار على الكفر (این خبر سبب اصرار بر کفر نمی‌شود. زیرا اصلا قبول ندارد.)، وإن كان عارفاً كإبليس (اما اگر به صدق خبر علم دارد) لم يكن إخباره تعالى بعاقبته داعياً إلى الاصرار على الكفر لأنّه يعلم (زیرا ابلیس می‌داند) أنّه بإصراره عليه (هرچه بر معصیت اصرار ورزد) يزداد عقابه (عقابش بیشتر می‌شود. هرچند که می‌داند در نهایت به جهنم می‌رود اما در کدام مرتبه از جهنم قرار می‌گیرد؟!)، فلا يصير مغرياً عليه. (بنابر این، در حق او اغراء نمی‌شود.

سوال: طبق علم روانشناسی و برخی از احادیث، این علم و جهل بر ضمیر ناخودآگاه افراد تأثیر دارد. آیا این مورد خلاف قاعده لطف نیست؟

پاسخ: خیر، از طرفی اخبار به عاقبت می‌دهد و از طرف دیگر، الطاف دیگر شامل حال او می‌شود. از طرفی خبری می‌دهد که در نفس فرد تأثیر منفی می‌گذارد اما از طرف دیگر الطاف بسیاری را برای او قرار داده است. نبی را مبعوث نموده است که هر روز بشارت و انذار می‌دهد. پس خداوند، لطف را قرار داده است.

شما می‌گویید اخبار به جهنم تأثیر منفی دارد اما از طرف دیگر خداوند الطافی می‌کند که نه تنها اثر این را از بین می‌برد بلکه جهت مقابل را ترجیح می‌دهد. بر خداوند واجب است که در مقابل تمام عواملی که انسان را به سمت معصیت سوق می‌دهد، عواملی قرار دهد که انسان را به سمت طاعت سوق دهد.

سوال: به این اشکال اشاعره می‌توان پاسخ دیگری داد. اخبار‌ها، لطف در حق دیگران است.

پاسخ: بله، برای دیگری لطف می‌باشد اما باید توجه داشت که قاعده لطف در حق این شخص باید پابرجا باشد. یعنی این فرمایش افزون بر پاسخ علامه است. اگر کسی این اخبار‌ها را عبث بداند می‌توان این فرمایش را مطرح نمود. در حقیقت خداوند این سرنوشت را بیان می‌کند تا برای دیگران درس آموز باشد.

سوال: آیا ضمیر ناخود آگاه سبب تغییر واقعیت می‌شود؟

پاسخ: خیر، واقعیت را تغییر نمی‌دهد اما کمی گرایش را بیشتر می‌کند. کسی که می‌داند عاقبت سوء دارد با کسی که رجاء به رحمت دارد، مسلما فرق دارد. همین مقدار اثر نفسی سبب می‌شود که میل به گناه بیشتر شود. اخبار هرچند اثر نفسی در انسان دارد اما قاعده لطف بیان می‌کند که همین مقدار را خداوند باید جبران کند.

سوال: آیا مقدارت تغییر پیدا می‌کنند؟

پاسخ: خیر، مقدر را تغییر نمی‌دهد. تنها اثر نفسی دارد.

۱۳

دلیل قرآنی بر وجوب قاعده لطف

نکته دیگر که امتداد ادله می‌باشد را متذکر می‌شویم. به تعبیر دیگر می‌توان گفت که پاسخ به اشکالات برخی از اشاعره است که مرحوم علامه در این قالب بیان نکرده‌اند. به بیان دیگر می‌توان گفت: دلیل عدلیه برای اثبات مدعای خود است. در این قسمت با توجه به آیات قرآن کریم، ثابت می‌شود که لطف واجب است.

دلیل قرآنی بر وجوب قاعده لطف:

خداوند متعال، در قرآن کریم در مواضع مختلفی از زبان کسانی که دچار عذاب شده‌اند، بیان کرده است که در مقابل خداوند توان پاسخگویی ندارند. زیرا خداوند حجت را بر آن‌ها تمام کرده است.

خداوند می‌فرماید: قومی که عذاب شده‌اند بخاطر این که تمام شرائط اتمام حجت وجود داشت، نمی‌توانند در مقابل عذاب اعتراض نمایند. اگر حجت تمام نشده بود، می‌توانستند اعتراض کنند اما پس از آن دیگر حق اعتراض ندارند.

بنابر این، با توجه به آیات قرآن کریم مشخص می‌شود که اگر خداوند، قبل از ارسال رسل عذاب نازل کند، بندگان حق اعتراض دارند. از اشاعره این سوال پرسیده می‌شود که اگر قاعده لطف واجب نبود، چرا حق اعتراض داشتند؟ خداوند می‌فرماید: ﴿وَلَوْ أَنَّا أَهْلَكْناهُمْ بِعَذابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقالُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولاً﴾ اگر ما قبل از این که رسول را مبعوث کنیم، این افراد را دچار عذاب می‌کردیم، اعتراض می‌کردند و می‌گفتند چرا برای ما رسول نفرستادی و عذاب نمودی؟!

بر اساس لسان قرآن، این افراد حق اعتراض دارند و اعتراض صحیحی است اما خداوند می‌فرماید با بعثت انبیاء این حق اعتراض از آن‌ها گرفته شد. از اینجا مشخص می‌شود که بعثت انبیاء واجب است.

از این آیه می‌توان استنباط کرد که قاعده لطف، شاهد قرآنی دارد.

۱۴

تطبیق دلیل قرآنی بر وجوب قاعده لطف و اشکال اشاعره و پاسخ به آن

أقول: المكلّف إذا منع المكلَّف من اللطف قبح منه عقابه (اگر مکلِّف، مکلَّف را از لطف منع کند و به او لطف نکند، یکی از لوازمش آن است که عقاب قبیح است و حق عقاب نمودن آن را ندارد. زیرا)، لأنّه بمنزلة الأمر بالمعصية والملجئ إليها (زیرا بنابر مبانی ای که تا کنون بیان شد؛ اگر خداوند تکلیف نماید اما لطف را نفرستد نظیر آن است که خداوند تکلیف نماید و طرف را مجبور به انجام معصیت نماید. همانگونه که اگر خداوند تکلیف نماید و از طرف دیگر فرد را مجبور به انجام معصیت نماید، دست اعتراض بلند می‌شود. در این مورد نیز اگر لطف، پس از تکلیف نباشد، حق اعتراض وجود دارد. این که فرمودند بمنزلۀ از این باب است که لطف الجاء نیست {بودن و نبودنش الجاء نیست} زیرا فرض آن است که چه خداوند لطف نماید و چه لطف نکند، الزام و الجائی برای مکلف ایجاد نمی‌کند. خداوند، تکلیف نموده است اما اگر نبی نباشد و بشیر و نذیر نفرستد، انسان‌ها بصورت عادی معصیت می‌کنند. همچنان که اگر لطف را فرستد با اختیار طاعت انجام می‌شود. چه طاعت و چه معصیت ناشی از جبر نیست اما به منزله الجاء است. از این روی همان حکمی که الجاء دارد، عدم لطف نیز دارد. قبح عذاب انسانی که مضطر به معصیت است، امری مسلم است. عذاب کسی هم که لطف ندارد و از روی اختیار، معصیت می‌کند، قبیح است. زیرا طبیعت و شرائطی که انسان در آن زیست می‌کند به گونه‌ای است که اگر لطف نباشد، بصورت طبیعی میل به گناه دارد و طاعت را ترک می‌کند. خداوند می‌داند، مکلَّف در شرائط طبیعی که به امر خود خداوند ایجاد شده است، از روی اراده میل به خوشی دارد و به سمت معصیت سوق پیدا می‌کند. بنابر نظریه وجوب لطف، اگر خداوند، کسی را که مورد لطف قرار نگرفته، عقاب نماید؛ مانند عقاب کسی است که مضطر به انجام گناه است و مثل عقاب اطفال است. همانگونه که عقاب این دو مورد قبیح است، عقاب کسی که مورد لطف قرار نگرفته نیز قبیح است.

سوال: بهتر نبود بفرماید الأمر بالمعصية أو الملجئ إليها؟

پاسخ: خیر، هم باید امر کند و هم الجاء نماید. چون اگر امر کند و الجاء نکند، قبیح نیست.)، كما قال الله تعالى (این بحث قبل و بعد مرحوم خواجه مطرح شده است. این بحث جزء ادله نقلی عدلیه بر وجوب لطف محسوب می‌شود. خداوند فرموده است): ﴿وَلَوْ أَنَّا أَهْلَكْناهُمْ بِعَذابٍ مِنْ قَبْلِهِ (اگر قبل از بعثت نبی عذاب می‌کردیم) لَقالُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولاً﴾ (چرا رسول نفرستادی؟)، فأخبر أنّهم ـ لو منعهم اللطف في بعثه الرسول (اگر خداوند با بعثت پیامبر، این لطف را انجام نمی‌داد) ـ لكان لهم أن يسألوا بهذا السؤال (حق داشتند که بپرسند لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولاً.)، ولا يكون لهم هذا السؤال إلّا مع قبح إهلاكهم من دون البعثة (زمانی این سوال و اعتراض، صحیح است که اهلاک آن‌ها قبیح باشد. اگر اهلاک قبیح نباشد که جای سوال ندارد.

سوال: این بر مبنای آن است که ما احکام را درک می‌کنیم؟

پاسخ: احکام را درک می‌کنیم. اما لطف که بعثت انبیاء است، نیامده است.

سوال: آیا بدون وجود پیامبر، احکام درک می‌شود؟

پاسخ: فرض بر این است که تکلیف آمده است.)

، (اشعری اشکال می‌کند: عدلیه می‌گویند عقل یکسری احکامی دارد که می‌گوید باید این کار را انجام داد و باید از برخی کارها دوری کرد. عقل به لزوم صدق و دوری از کذب حکم می‌کند. از طرفی نبی مبعوث نشده است. بنابر مبنای عدلیه، اگر مردم دروغ بگویند، مذمت می‌شوند یا خیر؟ لازمه سخن عدلیه، عدول از مبانی است. عدلیه، در تحسین و تقبیح عقلیه مگفتند: حسن آن چیزی است که عقل نسبت به فعل او مدح کند. قبیح چیزی است که عقل نسبت به فعل او ذم می‌کند. مبنای عدلیه در حسن و قبح اقتضا می‌کند که حتی اگر نبی هم نباشد، کسی که مرتکب قبح می‌شود، مذمت شود و اگر مرتکب حسن شد، مدح شود. این سخن با سخنی که در مورد آیه بیان کردید، تفاوت می‌کند. زیرا در مورد آیه گفته شد که اگر نبی نباشد، حق اعتراض باقی است در حالی که بر اساس مبنای حسن و قبح عقلی، نباید حق اعتراض وجود داشته باشد.

علامه در پاسخ می‌فرماید: عدلیه میان مدح و ذم که ناظر به حسن و قبح عقی است و ثواب و عقاب که ناظر به تکلیف است، فرق می‌گذارند. مباحث تحسین و تقبیح ارتباطی با تکلیف ندارد. در تحسین و تقبیح بیان می‌شود که عقل بصورت استقلالی اموری را حسن و اموری را قبیح می‌داند. یعنی مرتکب حسن را مدح و مرتکب قبیح را ذم می‌کند. در این قسمت اصلا ثواب و عقاب مطرح نمی‌شود. علت این که بحث ثواب و عقاب نیست آن است که تکلیف وجود ندارد. ثواب و عقاب دائر مدار تکلیف است. اگر مولا تکلیف آورد و عبد اطاعت کرد، مستحق ثواب می‌شود. زمانی که تکلیف وجود ندارد، اصلا فرض ثواب و عقاب وجود ندارد. متکلمان عدلیه در خصوص مدح و ذم نسبت به احکام عقلیه است. عدلیه هیچ گاه بیان نکرده‌اند که خداوند نسبت به اموری که مدح و ذم می‌کند، ثواب و عقاب می‌دهد.

اشکال: این پاسخ جامع نیست. در ابتدای بحث خواستند که ثواب و عقاب مربوط به تکالیف شرعیه است و حسن و قبح در آن جاری نمی‌شود.

پاسخ: احسنت، لطف نیز در تکالیف شرعی است. اصطلاح لطف نزد متکلمین، لطف ثانوی است. لطف ابتدائی اصطلاحا لطف نیست. این که خداوند به کسی لطف می‌کند و به او الهام می‌کند که کاری را انجام دهد، لطف نیست. لطف در اصطلاح متکلمین فرع بر وجود تکلیف است. یعنی خداوند متعال، تکلیف دارد و از این تکلیف غرضی دارد که حصول این غرض از تکلیف با لطف حاصل می‌شود.

ادامه اشکال: صورت مسئله نباید پاک شود. همانگونه که حسن و قبح عقلی وجود دارد، در حسن و قبح شرعی گفته می‌شود که ثواب و عقاب وجود دارد. که ریشه همه این‌ها حسن و قبح عقلی است.

پاسخ: خیر، ریشه در حسن و قبح عقلی نیست. بلکه ریشه در مصلحت و مفسده است نه حسن و قبح عقلی. برخی از اصولیین این اشتاه را کرده‌اند و گمان نموده‌اند که مصلحت و مفسده با حسن و قبح یکی می‌باشد. مصلحت و مفسده امر نفس الامری خارجی است و ممکن است اصلا حسن و قبح نباشد. شارع، روزه را واجب نموده است. برای مصالحی مثل تطهیر بدن، قلب و... این موارد حسن و قبح نیستند بلکه مصالح هستند. این که برخی گمان کرده‌اند تمام مصالح به حسن و تمام مفاسد به قبح بازگشت دارد، اشتباه است. حسن و قبح از دیدگاه متکلمان عدلیه و فقهایی که به مبانی کلام آگاه هستند، یکی از وجوه تکلیف است. حتی تکلیف، بعد از حسن و قبح است و لزوما متکی بر حسن و قبح نیست.

ادامه اشکال: چه اشکالی دارد که تکلیف عقلی مترتب بر حسن و قبح عقلی باشد و ثواب و عقاب عقلی مترتب بر تکلیف باشد؟ در این جا، بحث را جدا کنیم که از ابتدا بحث در مورد حسن و قبح شرعی و تکلیف شرعی بوده اما ایشان پاسخ دیگری فرمودند.

پاسخ: اتفاقا پاسخ همین است که فرمودید. شما اینگونه پاسخ بفرمایید: اصلا قاعده لطف در مورد حسن و قبح عقلی نیست. لطف اولا و بالذات در مورد تکلیف شرعی است. اشعری می‌گوید: عدلیه قائل است در حسن و قبح، نیازی به نبی نیست و مدح و ذم آن ارتباطی به وجود و عدم وجود نبی نیست. زیرا عقل در حسن و قبح مستقل است. در پاسخ می‌گوییم: حسن و قبح از ثواب و عقاب جدا است. لطف در باب ثواب و عقاب است. در مدح و ذم عقل مستقل است اما آیا کسی که مرتکب قبیح شد، عذاب دارد یا خیر در حیطه حسن و قبح نیست. ثواب و عقاب فرع بر تکلیف است و تکلیف بدون لطف، مستوجب عذاب نیست. خواجه نیز فرمودند: ويَقْبَحُ منه تعالى التعذيبُ مع منعه {با منع لطف} دون الذمّ. ذم اشکال ندارد. اگر لطف نباشد، مرتکب معصیت شدن یا مرتکب امر قبیح شدن، مستلزم ذم است. اگر مکلَّف در حالتی که لطف نبود، مرتکب معصیت شد، عقل آن را مذمت می‌کند اما در مورد عذاب باید لطف وجود داشته باشد.)

 ولا يقبح ذمّه (اشعری نباید اشکال کند که چرا عدلیه در حسن و قبح این سخن را بیان نمی‌کنند. بنابر نظر اشاعره نیز اگر کسی طاعت نکند، حتی لطف نباشد، عقل حکم می‌کند که کار بدی انجام داد.)، لأن الذم حق مستحق على القبيح غير مختص بالمكلَّف (مدح و ذم ارتباطی به تکلیف و عدم تکلیف ندارد. نزد عقل هرکسی که مرتکب قبیح شود، مستحق ذم است. خواه مکلَّف باشد یا مکلف نباشد.)، بخلاف العقاب المستحق للمكلف (عقاب و ثواب، دائر مدار تکلیف است)، ولهذا لو بعث الإنسان غيره على فعل القبيح ففعله لم يسقط حق الباعث من الذم (شاهد آن است که اگر کسی دیگری را تحریک به انجام کاری نمود. آن شخص مرتکب عمل خلاف شد. آیا حق دارند که او را ذم کنند؟ حتی کسی که تحریک کرده است، فاعل را ذم می‌کند. فاعل ذم می‌شود اما عقاب غیر از ذم است.)، كما أنّ لإبليس ذمّ أهل النار (ابلیس، اهل جهنم را ذم می‌کند.) وإن كان هو الباعث على المعاصي. (هرچند که خود ابلیس، انسان‌ها را تحریک بر انجام نموده است.)

تا اینجا ادله بیان شد و در ادامه احکام لطف بیان می‌شود.

قال : ووجوهُ القبح منتفيةٌ والكافر لا يخلو من لطفٍ والإخبارُ بالسعادة والشقاوة ليس مَفسدةً.

أقول : لمّا ذكر أقسام اللطف شرع في الاعتراضات على وجوبه مع الجواب عنها ، وقد أورد من شبه الأشاعرة ثلاثاً :

الأُولى : قالوا : اللطف إنما يجب إذا خلا من جهات المفسدة لأن جهات المصلحة لا تكفي في الوجوب ما لم تنتف جهات المفسدة ، فلم لا يجوز أن يكون اللطف الذي توجبونه مشتملاً على جهة قبح لا تعلمونه؟ فلا يكون واجباً.

وتقرير الجواب : أنّ جهات القبح معلومة لنا لأنّا مكلفون بتركها وليس هنا وجه قبح وليس ذلك استدلالاً بعدم العلم على العلم بالعدم.

الثانية : أنّ الكافر إمّا أن يكلَّف (١) مع وجود اللطف أو مع عدمه ، والأوّل باطل وإلا لم يكن لطفاً لأن معنى اللطف هو ما حصل الملطوف فيه

__________________

(١) للاستدلال شقوق ثلاثة وإليك بيانها :

١ ـ أنّ الكافر إمّا أن يكون مكلفاً مع وجود اللطف.

٢ ـ أن يكون مكلّفاً مع عدم اللطف مع عدم قدرته سبحانه عليه.

٣ ـ أن يكون مكلّفاً مع عدم اللطف مع قدرته سبحانه عليه.

والأوّل باطل ، إذ لو كان هناك لطف لوقع الملطوف فيه ، فحيث لم يقع نستكشف عدمه.

والثاني مستلزم لوصفه سبحانه بالعجز عن إعطاء اللطف.

والثالث مستلزم لأن يخلَّ الواجب سبحانه بالواجب وهو اللطف.

يلاحظ عليه : أوّلاً : أنّ لازمه عدم تكليف الكفّار والعصاة بالأحكام ، لعدم خروج تكليفهم عن الشقوق الثلاثة لا بطلان اللفظ.

وثانياً : أنّا نختار الشق الأوّل ولكن ليس اللطف ملازماً للامتثال بل هو مقرّب للعبد إليه ، أو لولاه لم يمتثل ، لا أنّه يمتثل معه قطعاً ، وممّا ذكرنا يعلم مفهوم التقرير الثاني لهذه الشبهة مع جوابها.

عنده ، والثاني إمّا أن يكون عدمه لعدم القدرة عليه فيلزم تعجيز الله تعالى وهو باطل ، أو مع وجودها فيلزم الإخلال بالواجب.

والجواب : أنّ اللطف ليس معناه هو ما حصل الملطوف فيه ، فإنّ اللطف لطف في نفسه سواء حصل الملطوف فيه أولا ، بل كونه لطفاً من حيث إنّه يقرِّب إلى الملطوف فيه ويرجح وجوده على عدمه ، وامتناع ترجيحه إنّما يكون لمعارض أقوى هو سوء اختيار المكلّف فيكون اللطف في حقه مرجوحاً.

ويمكن أن يكون ذلك جواباً عن سؤال آخر لهم ، وتقريره : أنّ اللطف لو كان واجباً لم تقع معصية من مكلّف أصلاً لأنّه تعالى قادر على كل شيء فإذا قدر على اللطف لكلّ مكلف في كل فعل لم تقع معصية لأنّه تعالى لا يخلّ بالواجب لكن الكفر والمعاصي موجودة.

وتقرير الجواب : أن نقول : إنّما يصح أن يقال يجب أن يلطف للمكلف إذا كان له لطف يصلح عنده ، ولا استبعاد في أن يكون بعض المكلفين لا لطف له سوى العلم بالمكلف والثواب مع الطاعة والعقاب مع المعصية ، والكافر له هذا للطف.

الثالثة : أنّ الإخبار بأنّ المكلف من أهل الجنة (١) أو من أهل النار مفسدة لأنّه إغراء بالمعاصي ، وقد فعله تعالى وهو ينافي اللطف.

__________________

(١) حاصله أنّه كيف يكون اللطف واجباً ، مع أنّه ربّما يقوم سبحانه بما هو في مقابل اللطف ، فيخبر عن سعادة بعض الأفراد فيوجد الجرأة للمعاصي ، وعن شقاء بعض آخر ، فيوجد فيهم اليأس والقنوط الملازم لإدامة العصيان. والجواب عن الأوّل بأنّ الاخبار مقارن لتمتع هؤلاء بملكات رحمانية تصدُّهم عن اقتراف المعاصي. وعن الثاني بأنّ المخبر عنه إمّا أن يكون جاهلاً غير مؤمن بصدق القرآن ، فليس فيه مفسدة أو يكون عارفاً كإبليس فلا يتحقق فيه الاغراء لأنّه عاين الحقائق قبل الهبوط.

والجواب : أنّ الإخبار بالجنّة ليس إغراء مطلقاً ، لجواز أن يقترن به من الألطاف ما يمتنع عنده من الإقدام على المعصية وإذا انتفى كونه إغراء على هذا التقدير بطل قولهم إنّه مفسدة على الإطلاق.

وأمّا الإخبار بالنار فليس مفسدة أيضاً ، لأن الإخبار إن كان للجاهل كأبي لهب انتفت المفسدة فيه ، لأنه لا يعلم صدق اخباره تعالى ، فلا يدعوه ذلك إلى الإصرار على الكفر ، وإن كان عارفاً كإبليس لم يكن إخباره تعالى بعاقبته داعياً إلى الاصرار على الكفر لأنّه يعلم أنّه بإصراره عليه يزداد عقابه ، فلا يصير مغرياً عليه.

قال : ويَقْبَحُ منه تعالى التعذيبُ مع منعه دون الذمّ.

أقول : المكلّف إذا منع المكلَّف من اللطف قبح منه عقابه ، لأنّه بمنزلة الأمر بالمعصية والملجئ إليها ، كما قال الله تعالى : ﴿وَلَوْ أَنَّا أَهْلَكْناهُمْ بِعَذابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقالُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولاً (١) ، فأخبر أنّهم ـ لو منعهم اللطف في بعثه الرسول ـ لكان لهم أن يسألوا بهذا السؤال ، ولا يكون لهم هذا السؤال إلّا مع قبح إهلاكهم من دون البعثة ، ولا يقبح ذمّه ، لأن الذم حق مستحق على القبيح غير مختص بالمكلَّف (٢) ، بخلاف العقاب المستحق للمكلف ، ولهذا لو بعث الإنسان غيره على فعل القبيح ففعله لم يسقط حق الباعث من الذم ، كما أنّ لإبليس ذمّ أهل النار وإن كان هو الباعث على المعاصي.

__________________

(١) طه : ١٣٤.

(٢) تقدم أنّ اللطف غير مؤثر في التمكين وإنّما هو شيء وراءه ، فمنع المكلف عن اللطف أو عدم منعه ، إنّما يتصوّر فيما إذا كان المكلَّف متمكناً من الامتثال في كلا الحالين ، وعلى ضوء ذلك لا يمكن التفكيك بين التعذيب والذم عند المنع عن اللطف بل يصح ـ