درس شرح تجرید الاعتقاد (کشف المراد)

جلسه ۴۳: قاعده لطف

 
۱

خطبه

بسم الله الرحمن الرحیم

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین سیما بقیۀ الله فی الارضین عجل الله تعالی فرجه الشریف.

۲

قاعده لطف، پیشینه تاریخی، تعریف و شروط لطف

مسئله دوازدهم: لطف

"قاعده لطف" یکی از قواعد مهم کلامی است که هرچند ریشه در آیات و روایات دارد اما نخستین بار توسط معتزله بصورت قاعده تبیین شد. محل تطبیق این قاعده اثبات حسن تکلیف و حسن بعثت انبیاء می‌باشد. امامیه نیز این قاعده را پذیرفته اما در مصادیق توسعه داده است.

معتزله تنها در باب نبوت این قاعده را بکار می‌برد اما امامیه در مبحث امامت و شروط امام این قاعده را بکار می‌برد.

سوال: در مورد ورود این قاعده در تفکر شیعه نظرات مختلفی وجود دارد. برخی قائل هستند با تأثیری که سید مرتضی از معتزله پذیرفته است این قاعده وارد تفکر شیعه شده است. برخی معتقدند ریشه این قاعده در روایات وجود دارد. کدام نظر صحیح است؟

پاسخ: در انتهای بحث نکاتی مطرح می‌شود؛ این مسئله نیز در آن قسمت مورد بحث قرار می‌گیرد. اجمالا باید بدانیم که ریشه‌های قاعده لطف در کتاب و سنت و سنت انبیاء الاهی وجود دارد اما تقریر به این شکل و خصوصا تأکید بر وجوب به عنوان یک حکم در باب قاعده لطف، مسلما برای معتزله است و امامیه از معتزله اخذ کرده است. اخذ قاعده لطف، اختصاص به سید مرتضی ندارد. پیش از سید مرتضی، شیخ مفید و پیش از شیخ، نوبختیان این قاعده را مطرح کرده‌اند. بیشتر از مدرسه بغداد در کلام امامیه آغاز شده است.

نکته دیگر این که قاعده لطف، در اصطلاح کلامی، ناظر به تکلیف است. همچنان که در آینده روشن می‌شود، واژه لطف در علم کلام در مواضع مختلف به کار رفته است اما بسیاری از موارد، کاربرد لغوی دارد و کاربرد اصطلاحی نیست. باید میان این دو کاربرد تمییز داد.

موردی که بحث اصطلاحی است، موردی است که مربوط به حوزه تکلیف و شئون تکلیف است. به عبارت دیگر، لطف از نظر کلام عدلیه یکی از توابع تکلیف است. یعنی لطف ابتدایی (لطفی که در ظرف تکلیف نباشد) با اصطلاح لطف در قاعده لطف ربطی ندارد. برخی از متأخرین اشاره نموده‌اند. از هنگامی که کلام با فلسفه عجین شده است، واژه لطف در غیر این موضع به کار رفته است. اگر این واژه در غیر موضعی که بیان شد به کار رفته باشد، لطف اصطلاحی نیست.

 سوال: آیا منشأ اشکال به قاعده لطف این است؟

پاسخ: بله، لطف اصطلاحی با لطف لغوی مخلوط می‌شود. بسیاری از مناقشات و اشکالات به این نکته بازگشت دارد. برخی از مبانی فلسفی، بر اثبات قاعده لطف همت گماشته‌اند اما به گونه‌ای بیان دارند که خروج از موضوع است. آن‌ها در حقیقت لطف لغوی یا لطف به معنای فیض و افاده فلسفی را ثابت می‌کنند که ربطی به ما نحن فیه ندارد. لطفی که در کلام به عنوان قاعده مطرح است در ظرف تکلیف است.

تعریف لطف:

لطف فعلی از سوی مکلِّف است، برای این که مکلَّف را به انجام تکلیف نزدیک کند. قاعده کلی بیان می‌شود که اقسام و شروط و... را شامل شود.

سوال: این تعریف لطف محصل را شامل نمی‌شود؟

پاسخ: زمانی که می‌گوییم نزدیک کند، اعم است. اگر بخواهیم دقیق‌تر بیان کنیم چنین می‌گوییم: کاری از سوی مکلِّف است، برای این که زمینه‌های انجام تکلیف را در مکلَّف فراهم کند. زمینه‌های انجام تکلیف به دو صورت است.

نکته‌ای که باید مطمح نظر قرار داد، آن است که لطف ما بین دو امر است. از یک سو تمکین و از سوی دیگر الجاء است. به عبارت دیگر در حوزه تکلیف سه چیز وجود دارد.

۱) تمکین برای تکلیف: هر کاری که اصل امکان انجام فعل را فراهم می‌کند، اصطلاحا تمکین گفته می‌شود. هر کاری که مکلِّف انجام دهد که مکلَّف بتواند فعل را انجام دهد. یعنی امکان انجام و امکان ترک. مواردی است که اگر مکلِّف انجام ندهد اصلا امکان انجام فعل نیست. این از محل لطف خارج است. مثل این که به مکلَّف عقل، قدرت و حتی خود تکلیف دهد. خود تکلیف نمودن، زمینه امکان فعل را فراهم می‌کند. اگر تکلیفی وجود نداشته باشد، اصلا فرض اطاعت و عصیان وجود ندارد. تمکین آن کاری است که فرض اطاعت و عصیان را همراه با هم فراهم می‌کند. تمکین لطف نیست بلکه لطف امر زائد و فرع بر تمکین است. یعنی باید مُکنَت (امکان اطاعت و عصیان) وجود داشته باشد تا لطف صورت پذیرد.

۲) از طرف دیگر، گاهی تمکین وجود دارد اما به اندازه‌ای مکلِّف زمینه انجام تکلیف را فراهم می‌کند که مکلَّف به الجاء می‌رسد. به گونه‌ای که مکلَّف یک کار را انجام می‌دهد و فرض مقابل برای او اصلا مطرح نمی‌شود. مثل این که برای مکلَّف به اندازه‌ای زمینه‌های فعل فراهم می‌شود که اصلا ترک نمودن تکلیف امکان پذیر نیست. یا زمینه‌های ترک به گونه‌ای فراهم می‌شود که امکان فعل تکلیف نیست. لطف در این صورت نیز جاری نیست بلکه این صورت الجاء (اضطرار) است.

لطف در جایی است که شرائط تمکین فراهم باشد. مکلِّف برای این که مکلَّف از روی اختیار نه از روی الجاء، طرفی را انجام دهد، زمینه سازی می‌کند. به عبارت دیگر، لطف، اقداماتی است که مکلِّف انجام می‌دهد تا مکلَّف از روی اختیار، مطلوب مولا (مکلِّف) را تحقق بخشد. اگر به حالت جبر و اضطرار (الجاء) رسد، لطف نیست. همچنین اگر مکلِّف کاری کند که اصل اطاعت یا عصیان فراهم نباشد نیز لطف نیست.

بنابر این، تعریف لطف همراه با دو شرط می‌باشد. تعریف لطف عبارت است از این که مکلِّف کاری انجام دهد که زمینه‌های انجام (اطاعت) مکلَّف فراهم شود. البته همراه با دو شرط.

الف) از یک سو، کاری که انجام می‌دهد، مربوط به اصل تمکین نباشد.

ب) از سوی دیگر، مکلَّف را به الجاء نکشاند.

اگر این دو شرط، حاصل شود، فعلی که مکلِّف انجام می‌دهد، لطف می‌باشد.

این که در این جا مکلِّف بیان می‌شود، در آینده روشن می‌شود که لطف لزوما به مکلِّف نیست. غیر مکلِّف نیز در لطف نقش دارند.

سوال: برخی برای تکلیف به قاعده لطف استناد می‌کنند.

پاسخ: این استناد اشتباه است. تکلیف، لطف نیست. تکلیف، تمکین فعل است، به گونه‌ای که اگر تکلیف نباشد، اصل اطاعت یا عصیان فرض ندارد.

سوال: این امری نسبی است. نسبت به چیزی لطف است اما نسبت به فعل مکلف لطف است.

پاسخ: خیر، اصلا لطف نیست.

تمام دانشمندانی که برای اصل تکلیف به قاعده لطف استناد کرده‌اند، خطا نموده‌اند.

سوال: نسبت به غرض هم لطف نیست؟

پاسخ: خیر، معنای لطف، خاص است. اگر معنا تغییر کرد، ادله و مناقشات آن نیز تغییر می‌کند.

قاعده لطف از قواعدی است که مظلوم است. برخی که قاعده لطف را نقد کرده‌اند، قاعده لطف اصطلاحی را نقد نکرده‌اند. زیرا به شرایط و تعریف توجه نداشته‌اند.

نکته: در مسئله دوازدهم، پنج مطلب مطرح می‌شود. مرحوم علامه می‌فرماید: في اللطف وماهيته وأحكامه. گویا سه بحث در این مسئله مطرح می‌شود، اما در حقیقت پنج مسئله در این جا بیان شده است.

۱) تعریف و ماهیت لطف

۲) اقسام لطف

۳) ادله لطف (براهین اثبات لطف و نقض ادله مخالفین)

۴) بیان مصادیق لطف (یکی از اشکالاتی که در مورد قاعده لطف بیان می‌شود در مصداق است. قاطبه عدلیه یک نظر دارند اما برخی بر اساس مبانی خاص نظر دیگر مطرح نموده‌اند.

در این قسمت تبیین می‌شود که قاعده لطف با این تعریف و شرایط چه مصادیقی دارد.)

۵) احکام لطف که از اهمیت بسزایی برخوردار است.

۳

تطبیق تعریف قاعده لطف و تبیین اقسام لطف

قال: واللطفُ واجبٌ لتحصيل الغرض به. (ظاهر عبارت مرحوم خواجه آن است که دو مسئله را در باب لطف مطرح نموده‌اند. حکم لطف و دلیل لطف را بیان نموده‌اند. اما مرحوم علامه، پنج مسئله را در این باب مطرح می‌کنند. اولین مسئله تعریف لطف است.)

(مناسب است پیش از تطبیق مطالب بیان شده، اقسام لطف تبیین شود. لطف، با معنایی که بیان شد، دو قسم کلی دارد. لطف آن چیزی است که برای مکلف زمینه سازی انجام تکلیف، می‌کند.

لطف دو حالت دارد:

۱) مکلَّف را به انجام فعل نزدیک می‌کند.

۲) انجام فعل را برای مکلَّف حاصل می‌کند.

صورت نخست، روشن است. یعنی تکلیف بیان شده، مکلَّف هم می‌تواند اطاعت کند و هم می‌تواند عصیان نماید. مکلِّف کاری می‌کند که میل مکلَّف به انجام تکلیف بیشتر شود.

صورت دوم حالتی است که مکلَّف حتما آن چیزی که مکلِّف امر نموده انجام می‌دهد اما به معنای الزام و الجاء نیست. زمینه‌های انجام به اندازه‌ای وجود دارد که بصورت طبیعی (طبق تعبیر برخی از متکلمان، عادتا) مکلف، تکلیف را انجام می‌دهد.

سوال: این حالت نیز باید حالت تمکین داشته باشد؟

پاسخ: قطعا باید داشته باشد، در غیر این صورت اصلا لطف نیست. به عبارت دیگر، چیزی که بین تمکین و الجاء است، دو حالت دارد. یا فقط مکلَّف را به اطاعت نزدیک می‌کند و گاهی از این حالت فراتر می‌رود. به اندازه‌ای زمینه فراهم می‌شود که عادتا و از روی اختیار، فعل اطاعت را بر می‌گزیند. مثل این که مولا برای عبد خود، فعل بسیار ساده‌ای را با یک پاداش بسیار زیاد همراه با زمینه سازی، قرار می‌دهد. از طرف دیگر حکم می‌کند که ترک این فعل، عقاب دارد. اساسا در این فرض، عدم اطاعت معقول نیست. هر عاقلی که در این شرایط قرار گیرد، خلاف اطاعت متصور نیست.

بنابر توضیحات ارائه شده، لطف دو قسم دارد. قسم نخست، لطف مقرِّب و حالت دوم، لطف محصِّل نامیده می‌شود.)

 أقول: (تعریف لطف:) اللطف هو ما يكون المكلف معه (با آن فعل. به "ما" باز می‌گردد) أقرب إلى فعل الطاعة وأبعد من فعل المعصية (به طاعت نزدیک می‌شود و از معصیت دور می‌شود. اما دو شرط است. در حقیقت یک شرط است اما در قالب دو گزاره بیان می‌شود. لطف، فعلی است که بین تمکین و الجاء باشد. فعل تمکینی و الجائی لطف نیست)، ولم يكن له حظ في التمكين (نقشی در اصل تمکن نسبت به فعل نداشته باشد. به گونه‌ای که بدون لطف، امکان اطاعت و عصیان وجود داشته باشد. یعنی اگر لطف برداشته شود، مکلَّف بتواند از روی اختیار هم انجام دهد و هم انجام ندهد. در نقطه مقابل)، ولم يبلغ حد الإلجاء. (به حد اضطرار و جبر نیز نرسد. مثالی که در گذشته بیان شد این بود که پاداش یا عقاب در همان دار تکلیف داده شود. اگر کسی عصیان نمود بلافاصله عقاب شود. این حالت الجاء است و اصلا اختیار ندارد.)

واحترزنا بقولنا: «ولم يكن له حظ في التمكين» عن الآلة (ایشان می‌فرماید: مگر مصداقی وجود دارد که لطف یا مانند لطف باشد و در اصل تمکین دخالت کند؟ می‌فرماید: یکی از مصادیق آن جایی است که مولا ابزار انجام فعل را برای عبد فراهم می‌کند. اگر ابزار انجام فعل فراهم نباشد، مسلما تمکین نیست. مثل این که امر به وضو کند اما آب نباشد. بنابر این، ابزار و آلات اصل انجام فعل، ارتباطی به لطف ندارد بلکه مربوط به تمکین می‌شود. ایشان می‌فرمایند: از عبارت له حظ في التمكين، از آلات و ابزار {تمام خصوصیات و ویژگی‌هایی که انجام فعل منوط به آن است} پرهیز نمودیم.)، فإنّ لها حظاً في التمكين وليست لطفاً.

وقولنا (شرط دوم): «ولم يبلغ حدّ الإلجاء» لأنّ الإلجاء ينافي التكليف (اگر به حالت اضطرار برسد، اختیاری نیست) واللطف لا ينافيه. (لطف نباید منافات با تکلیف داشته باشد. پیش فرض آن است که لطف در ظرف تکلیف است. امر زائد بر تکلیف است.

سوال: مثالی برای تمکین بیان بفرمایید.

پاسخ: مثل بحث خود تکلیف. اگر تکلیف نکنند، امکان اطاعت و عصیان وجود ندارد. تا تکلیفی نباشد، امکان اطاعت و عصیان نیست. یا مثل آلات و ابزار، مثلا امر به حج می‌کنند اما کعبه‌ای وجود نداشته باشد یا راه بسته باشد. اگر تمکین وجود داشته باشد، بحث از لطف می‌شود.)

هذا اللطف المقرِّب. (تعریفی که ارائه شد، لطف مقرب است)

وقد يكون اللطف محصِّلاً (در حقیقت باید تعریف عامی ارائه شود که شامل لطف محصل نیز شود. لطف محصل هم مناطا اینچنین می‌باشد.)، وهو ما يحصل عنده الطاعة من المكلف على سبيل الاختيار (لطف محصل آن چیزی است که با وجود آن لطف {عنده یعنی عند اللطف} از مکلَّف طاعت حاصل می‌شود اما طاعتی که برخواسته از اختیار است. یعنی به اندازه‌ای عوامل تشویق و تهدید فراهم است که بصورت طبیعی و عقلایی اطاعت می‌کند.) ولولاه لم يطع مع تمكنه في الحالين (نباید تصور شود که در این حالت الجاء و اضطرار است. اگر لطف نبود، مکلَّف طاعت نمی‌کرد اما تمکن وجود داشت. در حقیقت بیان می‌کنند که در لطف محصل هم از مواردی نیست که اصل تمکین به عهده او است. فرق بین لطف محصل و تمکین را بیان می‌کنند. ایشان می‌فرمایند که لطف محصل با تمکین تفاوت می‌کند. اگر لطف محصل نبود، اطاعت نمی‌کرد اما تمکن داشت.

فی الحالین را به دو شکل می‌توان بیان نمود. هم حالت قبل از لطف و هم حالت بعد از لطف.

اشکال: بعد از لطف مقرب. زیرا می‌فرماید: لولا لطف مقرب نبود.

پاسخ: لطف محصل. اگر لطف محصل نبود، اطاعت نمی‌کرد اما مع تمکنه فی الحالین. حالین یعنی حال قبل از لطف و حال بعد از لطف.

اشکال: می‌فرماید: اگر لطف نبود، اطاعت نمی‌کرد. قبل از لطف و بعد از لطف.

پاسخ: خیر، فی الحالین قید تمکن است. اگر نبود اطاعت نمی‌کرد اما در هر دو حالت تمکن بود. اگر لطف نبود، آیا تمکن انجام فعل را داشت؟ بله، اما اطاعت نمی‌کرد. اکنون که لطف آمده، اطاعت می‌کند، باز هم تمکن انجام فعل را دارد. صورت صحیح آن است که بیان کردیم اما برخی بیان کرده‌اند که فی الحالین به لطف مقرب و محصل بازگشت دارد اما صحیح آن است که فی الحالین به لطف محصل بازگشت دارد.

سوال: اینگونه به ذهن می‌رسد که مقصود آن است که اگر لطف محصل نبود، نمی‌شد اطاعت کند هرچند که تمکن داشته است. اطاعت نمی‌کرد، با این که تمکن داشت در حالین، یکی حالت قبل از لطف مقرب و بعد از لطف مقرب.

پاسخ: این نکته تفاوتی میان لطف مقرب و محصل ندارد. عینا این نکته در مورد لطف مقرب نیز مطرح است. اما چرا مصنف اینجا بیان فرموده و در قبل نگفته است؟ چون شبهه در حوزه لطف محصل است. شبهه مع تمکنه فی الحالین، در لطف محصل است. شما می‌فرمایید اگر لطف نبود اطاعت نمی‌کرد، اکنون که لطف هست، اطاعت می‌کند. لطف مقرب این شبهه را ندارد. اگر نبود، اطاعت نمی‌کرد، اکنون که لطف هست معلوم نیست که اطاعت کند. مولا زمینه‌ها اطاعت را فراهم کرده اما مشخص نیست که مکلف، تکلیف را انجام می‌دهد یا خیر.

لطف محصل این شبهه را دارد که اگر مولا کاری می‌کند که اگر آن کار را انجام نمی‌داد، مکلف، اطاعت نمی‌کرد. آن کار را انجام دهد، مکلف حتما کار را انجام می‌دهد، این حالت با وجود تمکن چگونه سازگاری دارد؟ در پاسخ به این شبهه می‌گوییم، تمکن نیز وجود دارد.)

۴

اصل تکلیف، لطف نمی‌باشد

در ادامه پاسخ سوال مقدری را بیان می‌فرمایند.

تبیین سوال: آیا خود تکلیف، لطف می‌باشند یا خیر؟

پاسخ: ایشان می‌فرمایند: تکلیف لطف نیست. بنابر تعریفی که از لطف بیان شد، فهمیده می‌شود که تکلیف لطف نیست. زیرا با وجود تکلیف، تمکن وجود دارد اما بدون آن تمکن وجود ندارد. معیار لطف، مع تمکنه فی الحالین است. اگر تمکن در هر دو حال یعنی با وجود و نبود آن فعل، تمکن باشد، لطف می‌باشد اما اگر تنها در یک حالت تمکن نباشد، لطف نیست. تکلیف اینگونه است. اگر تکلیف وجود داشته باشد، تمکن حاصل است اما اگر تکلیف وجود نداشته باشد، تمکن حاصل نیست.

سوال: جایگاه تکلیف برای لطف چیست؟

پاسخ: ظرف می‌باشد. تکلیف نسبت به لطف هیچ نقشی ندارد مگر آن که ظرف وقوع لطف است.

سوال: لطف تنها برای تکلیف هست و تکلیف در برخی مواقع محقق می‌شود و در برخی مواقع محقق نمی‌شود. آیا لطف بر تکلیف مقدم است یا تکلیف بر لطف مقدم می‌باشد؟

پاسخ: تکلیف مقدم بر لطف است. تا تکلیف وجود نداشته باشد، فرض لطف وجود ندارد. مقرب و محصل بودن نسبت به تکلیف است.

سوال: آیا رابطه میان تکلیف و لطف حالت دور ندارد؟

پاسخ: دور نیست، زیرا هیچ گاه بیان نشد که تکلیف دائر مدار لطف است. مبنای حسن تکلیف بیان شد. تکلیف واجب است؛ علاوه بر تکلیف، مولا باید لطف نیز داشته باشد یا خیر؟ عدلیه معتقدند که مولا باید لطف داشته باشد اما مخالفین، لطف را لازم نمی‌دانند.

سوال: اگر تکلیف، ارشاد به حکم عقل باشد، آیا لطف محسوب نمی‌شود؟

پاسخ: بله، لطف می‌باشد.

سوال: آیا این که خود تکلیف، لطف نیست، صرف ادعا است؟

پاسخ: خیر، بر اساس تعریفی که بیان شد این نکته روشن می‌شود. لطف آن است که تمکن وجود داشته باشد. زیرا لطف در فضای اطاعت و عصیان است.

در گذشته بیان شد که تمام اهل ادیان الاهی، به حسن تکلیف اعتراف دارند اما نسبت به حسن لطف اینگونه نیست. برخی آن را پذیرفته‌اند و برخی مقبول ندانسته‌اند. در میان مسلمانان، هیچ فرقه و گروهی نیست که حسن تکلیف را نپذیرفته باشد اما در میان آن‌ها، گروه‌هایی وجود دارد که حسن لطف را نپذیرند. اختلاف در دو مرتبه است:

۱) اصل تمکین: آیا خداوند باید شرایط انجام تکلیف را برای ما فراهم کند یا خیر؟ بنابر حکم عقل باید شرایط را فراهم کند.

۲) مرتبه دوم، پس از این که شرایط را فراهم نمود، آیا خداوند باید کار زائدی انجام دهد یا خیر؟ محط بحث قاعده لطف این مرتبه است.

سوال: شما فرمودید با توجه به تعریفی که از لطف ارائه شد، اصل تکلیف از قاعده لطف خارج می‌شود. با توجه به این نکته، عبارت لم يكن له حظ في التمكين، شرط است یا مقوم است؟

پاسخ: شرط اصلی هست، البته به یک معنا مقوم است. اگر الجاء شود، لطف نیست. اگر مولا کاری کند که مکلف مضطر به انجام شود، اصلا موضوع لطف از بین می‌رود.

۵

تطبیق چرایی عدم لطف بودن تکلیف

وهذا (بحث لطفِ محصل می‌گوییم لطف محصل به این دلیل که در مصداق شبهه ناک‌تر است اما تمام این مطالب باید متوجه لطف شود. لطف به خلاف تکلیفی است که عبد با وجود آن لطف، اطاعت می‌کند. علت این که تکلیف غیر از لطف است و مصداق لطف نمی‌تواند تکلیف باشد، آن است که) بخلاف التكليف (لطف یا لطف محصل بر خلاف تکلیف است. تکلیف، لطف نیست. زیرا تکلیف، آن چیزی است که انسان با وجود لطف آن را انجام می‌دهد.) الذي يطيع عنده، لأنّ اللطف أمر زائد على التكليف، فهو (مکلف) من دون اللطف يتمكن بالتكليف من أن يطيع أو لا يطيع (مکلف اگر لطف نباشد، با وجود تکلیف تمکن از اطاعت یا عصیان دارد. اما تکلیف اینگونه نیست.)، وليس كذلك التكليف لأنّ عنده يتمكن من أن يطيع وبدونه لا يتمكن من أن يطيع (پس لطف در ظرفی جاری می‌شود که تمکین وجود داشته باشد. یعنی تمکین از اطاعت و عدم اطاعت وجود دارد. اما خود تکلیف آن است که اگر تکلیف وجود داشته باشد، امکان اطاعت و عدم اطاعت هست اما اگر تکلیف نباشد، امکان اطاعت نیست.) أو لا يطيع، فلم يلزم أن يكون التكليف الذي يطيع عنده لطفاً. (بنابر این، لازم نمی‌آید، تکلیفی که با وجود لطف انسان اطاعت می‌کند، خود تکلیف نیز لطف باشد.)

۶

استدلال عدلیه بر وجوب لطف

تعریف و اقسام لطف تبیین شد. اکنون نوبت به تبیین ادله قاعده لطف می‌رسد.

استدلال عدلیه بر وجوب لطف:

اگر لطف نباشد، تکلیف پا برجا است. فرض آن است که مولا از تکلیف نمودن غرض دارد و این غرض با اطاعت نمودن مکلَّف حاصل می‌شود. اگر لطف نباشد، مکلَّف فعل را انجام نمی‌دهد و تحصیل غرض نمی‌شود. در نهایت نقض غرض می‌شود و نقض غرض قبیح است.

استدلال از سه مقدمه تشکیل شده است:

۱) تکلیف غرضمند است. به عبارت دیگر، مولا از تکلیف مکلَّف غرضی دارد.

۲) غرض زمانی حاصل می‌شود که مکلَّف به تکلیف عمل کند. تفاوت تکلیف با سایر موهبت‌های الاهی در این گزاره است. خداوند گاهی علم و ثروت به مکلف موهبت می‌فرماید و در این موهبت‌ها نیز غرض وجود دارد، اما ویژگی تکلیف این است که آن موهبت زمانی برای انسان حاصل می‌شود که مکلَّف نسبت به تکلیف اطاعت کند.

۳) می‌دانیم که اگر خداوند، فعل لطف را انجام ندهد، عبد نسبت به تکلیف اطاعت نمی‌کند.

نتیجه: نقض غرض می‌شود.

بیان مثال: فردی قصد دارد که یک مقام عالی رتبه را به منزل دعوت کند. از طرفی علم دارد که اگر احترام خاصی گذاشته نشود، آن مقام عالی رتبه، دعوت را نمی‌پذیرد. اگر فرد دعوت کننده، احترام خاص را انجام ندهد، نقض غرض می‌شود.

عقلا چنین حکم می‌کنند که برای تحصیل غرض، باید تمام شرایطی که لازم می‌شود، فرد از روی اختیار کار را انجام دهد، فراهم شود.

سوال: در استدلال فرمودید که غرض از تکلیف آن است که توسط مکلَّف انجام شود اما در مسئله قبل بیان شد که غرض تعریض ثواب است.

پاسخ: غرض نهایی تعریض ثواب است. لطف نیز برای تعریض ثواب است. در معرض ثواب بودن یعنی آن که زمینه‌های انجام فعل از روی اختیار، فراهم باشد. تعریض ثوابی که در تکلیف بیان شد در مقابل خود ثواب است. یکی از مقدمات استدلال این بود که مولا غرضی دارد و غرض را در تکلیف نهاده است. از طرفی حاصل شدن غرض، به انجام تکلیف است. تعریض للثواب آن است که در معرض انجام فعل باشد و از روی اختیار بتواند فعل را انجام دهد. اکنون این پرسش مطرح می‌شود که اگر لطف نباشد آیا فرد این کار را انجام می‌دهد؟ گفته می‌شود که خیر، انجام نمی‌دهد.

در مثالی که بیان شد، اگر دعوت کننده، احترام خاص را نگذارد، اصلا تعریض ثواب حاصل نمی‌شود.

نکته در این است که تکلیف و لطف، تعریض للثواب است. عدلیه معتقد هستند که اگر لطف نباشد، تعریض ثواب حاصل نمی‌شود. زیرا تعریض ثواب تنها به امر نمودن نیست. اگر به گونه‌ای امر شود که عادتا ترک شود، تعریض ثواب نیست.

اشکال خوبی بود اما عدلیه چنین پاسخ می‌دهند. (تعریض ثوابی که بیان شد یعنی همین که به گونه‌ای زمینه انجام تکلیف فراهم شود که فرد، میل و رغبت به انجام فعل داشته باشد. کاری که لطف انجام می‌دهد، زمینه سازی برای انجام فعل می‌کند. به گونه‌ای که اگر لطف نباشد، زمینه اطاعت نیست. نه این که مکلَّف مجبور به انجام است، اما بصورت عادت این کار را نمی‌کند. پس مشخص می‌شود که تعریض ثواب است. عدلیه معتقد است که لطف، بخشی از تعریض ثواب است. یعنی یکی از عواملی که تعریض ثواب ایجاد می‌کند، خود لطف است.)

۷

تطبیق استدلال عدلیه بر وجوب لطف

إذا عرفت هذا فنقول: اللطف واجب، خلافاً للأشعرية. (در آینده نظر اشعری‌ها بیان می‌شود. در اینجا تنها به این نکته اشاره می‌فرمایند که اشعری قائل به وجوب لطف نیست.)

والدليل على وجوبه أنّه يحصِّل غرض المكلّف فيكون واجباً (استدلال آن است که لطف، غرضِ مکلف را از تکلیف حاصل می‌کند. به این شکل که مکلف، تکلیف را اطاعت کند. چون غرض از تکلیف تنها از طریق لطف حاصل می‌شود، لطف واجب می‌شود) وإلّا لزم نقض الغرض. (اگر لطف نباشد، غرض از تکلیف از بین می‌رود. مهم در اینجا، ملازمه است. نقض غرض قبیح و به تعبیر دیگر عبث است. {اگر به حکم عقل عملی بخواهیم بیان کنیم باید گفت نقض غرض قبیح است اما اگر به حکم عقل نظری بخواهیم بیان کنیم باید گفت که نقض غرض عبث است} این که تالی باطل است، محل کلام نیست.

سوال: تمام این سخنان را می‌توان با حکمت بیان نمود و نیازی به قاعده لطف نیست. خداوند حکیم اگر بخواهد به تکلیف عمل شود و غرض او از خلقت و تکلیف حاصل شود، باید اموری را بیاورد و اگر نیاورد خلاف حکمت است.

پاسخ: خلاف حکمت بودن یعنی قبیح است. در پایان دلیل وجوب را بیان خواهم نمود.

علت این که نقض غرض در باب خداوند محال است، آن است که خداوند، حکیم است و نقض غرض و صدور قبیح از خداوند محال است. در آینده بیان خواهیم نمود که آیا تمام عدلیه برای اثبات محال بودن نقض غرض در باب خداوند از حکمت استفاده می‌کنند یا خیر؟

سوال: اصل تکلیف با امور دیگر ثابت می‌شوند. آیا آن ادله ثابت کننده امر به تکلیف نیستند؟ یعنی فقط خود تکلیف را ثابت می‌کنند؟

پاسخ: بله، ثابت می‌کند که خداوند باید تکلیف نماید. اما آیا باید لطف نیز بکند یا خیر؟! دلیل این سوال متفاوت است.

سوال: عمل به تکلیف مقصود بود.

پاسخ: در تکلیف بحث این است که آیا تکلیف نمودن حسن است یا خیر؟ اکنون مرحله پس از تکلیف هستیم. خداوند متعال تکلیف نمود. آیا بعد از آن که تکلیف نمود لطف واجب است یا خیر؟ عدلیه معتقدند که لطف واجب است.)

 بيان الملازمة: أنّ المكلّف إذا علم أن المكلَّف لا يطيع إلّا باللطف (اگر تکلیف کننده بداند که مکلَّف جز با لطف، اطاعت نمی‌کند) فلو كلّفه من دونه كان ناقضاً لغرضه (اگر تکلیف نماید اما لطف را ترک کند، غرض از اصل تکلیف حاصل نمی‌شود.)، كمن دعا غيره إلى طعام (کسی را دعوت می‌کند) وهو يعلم أنّه لا يجيبه إلّا إذا فعل معه نوعاً من التأدب (تا احترامات ویژه انجام ندهد، دعوت را نمی‌پذیرد)، فإذا لم يفعل الداعي (اگر دعوت کننده چنین تأدبی را انجام ندهد) ذلك النوع من التأدب كان ناقضاً لغرضه (همگان، او را مذمت می‌کنند.)، فوجوب اللطف يستلزم تحصيل الغرض. (واجب کردن لطف، لازمه تحصیل غرض است. پس وجوب لطفی که عدلیه بیان می‌کنند، لازمه تحصیل غرض است. یا باید قائل باشیم که تحصیل غرض ندارد و یا اگر بخواهد غرض از تکلیف حاصل شود، باید حتما لطف انجام شود.)

در پایان این بحث، نکاتی را بیان خواهیم نمود. یکی از آن نکات، وجه وجوب است.

سوال: تعابیری که در بحث تکلیف و لطف نمودند، متفاوت است. در بحث لطف، تعابیر محکم تری را استفاده کرده‌اند. مثلا می‌فرماید: لاشتماله علی مصلحۀ لا تحصل بدونه. آیا انحصار تحصیل الغرض فیه منظور است یا اینگونه نیست. از راه دیگری نیز می‌تواند غرض حاصل شود؟

پاسخ: در اصل تکلیف، بدون آن مصلحت مورد نظر حاصل نمی‌شود. در ما نحن فیه، فرض آن است که مصلحتی وجود داشته که بدون تکلیف حاصل نمی‌شده است. مکلِّف، تکلیف کرده. تکلیف هم برای تحصیل مصلحت بوده است. اکنون می‌گوییم: تحصیل آن مصلحت که منوط به انجام فعل است، بدون لطف ممکن نیست.

۸

مصادیق لطف

در آینده نقض‌های اشاعره بیان می‌شود و پاسخ می‌دهند. در واقع ادله در اینجا به پایان نرسید. زیرا مناقشاتی متوجه دلیلی که بیان فرمودند می‌باشد که باید پاسخ دهند. مناقشات را بعدا بیان فرمودند، در اینجا خواسته‌اند که مطلبی را زود‌تر بیان کنند تا مشخص شود که بحث در باب وجوب لطف چیست. ما از این بحث با عنوان مصادیق لطف یاد می‌کنیم.

لطف بر دو قسم مقرب و محصل است. مصادیق و مواردی که لطف رخ می‌دهد و لطف عقلا واجب است عبارت است از سه حالت:

۱) لطف به مکلِّف است. یعنی تکلیف کننده باید کاری انجام دهد تا مکلَّف فعل را انجام دهد. در این صورت، وجوب به مکلِّف متوجه می‌شود.

۲) فعلی باید از سوی مکلَّف انجام شود تا اطاعت کند. بدون این که خود مکلَّف کاری انجام ندهد، نزدیک به طاعت و دوری از معصیت حاصل نمی‌شود.

۳) فعل را نه مکلِّف و نه مکلَّف انجام می‌دهد بلکه شخص ثالث باید آن فعل را انجام دهد. به عبارت دیگر، شخص ثالث باید کاری را انجام دهد تا مکلَّف نسبت به تکلیف مکلِّف اطاعت کند.

قاعده کلی آن است، برای مکلِّف سه حالت حاصل می‌شود. در صورت اولی که خود مکلِّف باید کاری را انجام دهد، تکلیف بر عهده خود او است. مثل ارسال نبی، بشارت و انذار. اگر به مکلَّف ثواب و عقاب معرفی نشود، فعل را انجام نمی‌دهد. در این مورد بر مکلِّف واجب است که این کار را انجام دهد.

در حالت دوم که مکلَّف باید کاری را انجام دهد، مکلِّف باید فعلی را که اگر مکلَّف انجام ندهد (یعنی لطف) به طاعت نزدیک نمی‌شود، بر او واجب کند. در حالت اول، بر مکلِّف واجب است که کاری را انجام دهد اما در حالت دوم، بر مکلِّف واجب است که امری را بر مکلِّف واجب نماید. مثل علم به تکلیف. اگر مکلَّف از دقائق تکلیف اطلاع نداشته باشد، به طاعت رغبت پیدا نمی‌کند. همچنین از نتائج تکلیف اگر اطلاع نداشته باشد، به انجام فعل رغبت پیدا نمی‌شود. قاعده لطف در این صورت دو وجوب را الزام می‌کند. یک وجوب بر خود مکلَّف و وجوبی دیگر بر مکلِّف. پس مکلِّف در کنار این که تکلیف را الزام می‌کند و بیان می‌کند، باید مقدمات و شرائطی که موجب می‌شود مکلَّف رغبت به انجام فعل پیدا کند را نیز واجب نماید. بنابر این، مکلِّف هم اقم الصلاۀ را بیان می‌کند و هم بیان می‌کند که واجب است از فرامین انبیاء پیروی شود. مولا برای ایجاد رغبت و زمینه انجام فعل را فراهم کند باید مقدماتی را فراهم نماید. واجب کردن مقدمات فعل بر خداوند متعال به قاعده وجوب لطف، واجب است.

سوال: در صورت دوم لطف چیست؟

پاسخ: لطف در فعل عبد است. اگر در فعل عبد ویژگی‌هایی نباشد، انجام فعل برای او سخت است. یعنی اگر مکلَّف به تکلیف و نتائج تکلیف علم داشته باشد به طاعت نزدیک می‌شود. بنابر این لطف در این صورت آن فعلی است که مکلَّف به عنوان مقدمه و عصیان انجام می‌دهد. هرچند که لطف در این صورت فعل عبد است اما بر خداوند واجب است. پس لطف چیزی در فعل عبد است اما خداوند باید کاری کند که عبد ملزم به انجام آن کار شود و در نتیجه الزام، زمینه انجام تکلیف اصلی فراهم می‌شود. بنابر این، قاعده لطف در این حالت، دو وجوب ایجاد می‌کند. وجوب اصلی مربوط به خداوند است و از طرف دیگر یک وجوب را متوجه عبد می‌کند.

سوال: آیا در این صورت فعل غیر اختیاری مکلَّف نمی‌شود؟

پاسخ: اگر اختیاری نباشد تکلیف نیست. فعل اختیاری است. خداوند می‌فرماید: اقم الصلاۀ. نماز خواندن تکلیف است. تحصیل غرض در انجام نماز است. عبد، اقامه نماز نمی‌کند مگر آن که علم به حکم و نتائج حکم داشته باشد. اگر مکلَّف به برکات و نتائج نماز علم نداشته باشد به اقامه نماز رغبت پیدا نمی‌کند.

برخداوند واجب است که فراگرفتن احکام و نتائج را بر مکلَّف واجب کند.

 لطف در فعل عبد است اما تحقق پیدا نمی‌کند مگر آن که خداوند واجب نماید. از این جهت بر خداوند واجب است.

حالت سوم در جایی است که لطف، نه در فعل مکلِّف و نه در فعل مکلَّف است. بلکه در فعل شخص ثالث است. یعنی تا نفر سوم کاری را انجام ندهد، مکلِّف رغبت به انجام تکلیف پیدا نمی‌کند. مثل حاکم. باید حاکمی باشد و زمینه‌هایی را فراهم کند تا مکلَّف نسبت به انجام تکلیف رغبت پیدا کند. وجوب امامت به قاعده لطف در این صورت ثابت می‌شود.

سوال: وجوب امامت با حالت اول لطف ثابت می‌شود. به این بیان که لطف بر خداوند واجب است و امام لطف است، پس بر خداوند واجب است که امام تعیین کند و برای مردم امام فرستد.

پاسخ: این نزاعی است که بین معتزله و امامیه ایجاد می‌شود. صورت مسئله آن است که عبد تکلیف را انجام نمی‌دهد مگر آن که حاکم، امام یا امیری وجود داشته باشد. (یعنی تا امیر نباشد و امر نکند و زمینه انجام نداشته باشد در خارج تحقق پیدا نمی‌کند.) اگر بخواهد امیر بیاید و چنین کاری انجام شود، باید چه چیزی رخ دهد؟ معتزله معتقدند: بر مردم واجب است که امیر را انتخاب کنند. یعنی خداوند باید عقل انسان‌ها را به گونه‌ای تنظیم کند که وجوب امام و وجوب امامت، حکم عقل انسان باشد.

امامیه معتقد است، لطف در نصب امام است. برخلاف معتزله که لطف را در اختیار امام می‌دانند. آن‌ها معتقدند که برای انجام فعل توسط مردم با جامعه باید امیری باشد. امامیه نیز معتقد است که امیر باید باشد. یعنی فعل تحقق پیدا نمی‌کند، مگر آن که امامت باشد. در این که بر خدا واجب است که امام را نصب کند یا این که خود مردم باید امام را انتخاب کنند، میان امامیه و معتزله اختلاف نظر است.

به عبارت دیگر، بدون وجود امام غرض حاصل نمی‌شود. برای قرب به طاعت باید امیری وجود داشته باشد. قرب به طاعت زمانی حاصل می‌شود که اطاعت از امیر بر مکلفین واجب باشد (وجوب اطاعت از امیر باید برای من باشد تا فعل مقرب شود). وجوب طاعت از امیر نشأت گرفته از ایجاب خداوند است. خداوند، امیر را نصب می‌کند و اطاعت از او را واجب می‌کند.

مثال ساده‌تر صورت سوم، امر به معروف و نهی از منکر است. اگر تکلیف باشد و در جامعه امر به معروف و نهی از منکر نباشد، عامه مردم تکلیف الاهی را انجام نمی‌دهند. امر به معروف و نهی از منکر، نه فعل خداوند و نه فعل مکلَّف است؛ بلکه فعل شخص ثالث است. بنابر این، امر به معروف و نهی از منکر یک فرد نسبت به دیگری، لطف است در این که مکلَّف فعل را انجام دهد و به طاعت نزدیک شود. برای حصول این لطف، شخص سوم باید این کار را انجام دهد و این لزوم انجام از طریق وجوب خداوند حاصل می‌شود. به عبارت دیگر، خداوند امر به معروف و نهی از منکر را نسبت به شخصی برای یک مکلَّف دیگر واجب می‌کند. فعل لطف در شخص ثالث نسبت به تکلیف فرد دیگر است. خداوند این فعل را واجب می‌کند تا این لطف در حق شخص حاصل شود.

سوال: آیا نمی‌توان این بحث را با عنوان مراتب لطف مطرح کرد؟

پاسخ: مراتب نیست. این بحث اقسام لطف نیست بلکه مصادیق گوناگون لطف است.

۹

تطبیق مصداق لطف

قال: فإن كان (اگر لطف در خود فعل خداوند است و قائم به فعل خداوند است، بر خداوند واجب است) من فعله تعالى وجب عليه، وإن كان من المكلّف (اگر لطف، از خود مکلَّف است) وجب (علی الله) أن يُشعِره به ويُوجبَه (لطف، فعل مکلف است. اما بر خداوند واجب است که هم به مکلَّف علم دهد و هم آن را واجب کند)، وإن كان من غيرهما (نه مکلِّف و نه مکلَّف بلکه لطف از فرد ثالث است) شُرِطَ في التكليف العلمُ بالفعل (این عبارت را باید توضیح داد. بر خداوند متعال واجب است که مکلَّف دیگری را الزام کند که آن کار را انجام دهد. از این جا به بعد نکته جدید را بیان می‌کنند که تکلیف ممکن نیست مگر آن که شرط وجود داشته باشد).

أقول: لما ذكر وجوب اللطف شرع في بيان أقسامه (یا شرع فی بیان مصادیقه) وهو ثلاثة:

الأوّل: أن يكون من فعل الله تعالى، فهذا يجب على الله تعالى فعله لما تقدم. (چون بیان شد که بدون آن، تحصیل غرض نمی‌شود)

الثاني: أن يكون من فعل المكلف (لطف از این است که مکلَّف کاری را انجام دهد)، فهذا يجب على الله تعالى (یک وجوب آن است که) أن يعرّفه إياه ويشعره به ويوجبه عليه. (این امور، مصادیق لطف است. مصداق لطف آن است که به او معرفت دهد و مکلَّف را نسبت به تکلیف آگاه کند و تعلم را واجب کند. عبارت أن يعرّفه إياه ويشعره به ويوجبه عليه، مصداق لطف است)

الثالث: أن يكون من فعل غيرهما (اگر بخواهیم طبق سیاق قبل بیان کنیم باید مصداق تعیین شود. مصداق آن است که شخص ثالث کاری انجام دهد. طبق قاعده لطف، بر خداوند واجب است که فعل شخص ثالث را برای این مکلَّف واجب نماید. در اینجا نکته‌ای عارض می‌شود. در حالت نخست، لطف فعل خداوند متعال بود و خداوند این کار را انجام می‌داد. در حالت دوم، لطف در مکلَّف بود. مکلَّف باید نماز اقامه کند. وجوب دیگری هم دارد که باید نماز را یادگیرد که بر عهده مکلَّف است. در حالت سوم، تکلیف بر عهده شخص ثالث است. خداوند، لطف را در فعل دیگری قرار داده است. اگر تکلیف در مکلَّف باشد و لطف نیز در فعل خود او باشد، مشکلی نیست. زیرا در این صورت خداوند تکلیف را واجب نموده و لطفش را نیز در آن قرار داده است. اما در حالت سوم، تکلیف را به شخصی داده است و از طرفی بیان شد که لطف واجب است. یعنی تا آن فعل رخ ندهد آن شخص تکلیف را انجام نمی‌دهد، اما لطف را در فعل دیگری قرار داده شده است. فاعلی که مختار است و امکان دارد آن فعل را انجام ندهد. به عبارت دیگر، شخصی مکلف شده است و لطف در فعل دیگری قرار گرفته است. اگر آن دیگری نهی از منکر کند، شخص مکلَّف به طاعت قرب پیدا می‌کند اما اگر نهی از منکر را ترک کند، تکلیف بدون لطف شده است. در حالی که لطف بر خداوند واجب است. اگر تحصیل غرض از نماز برای مکلَّف باید حاصل شود، شرطش آن ناست که امر یا نهی شود در حالی که فعل او نیست بلکه فعل شخص ثالث است.

در پاسخ گفته می‌شود که طبق قاعده لطف، شرط تکلیف به این مکلَّف آن است که مکلَّف بداند که نفر سوم، لطف را حاصل می‌کند. در صورت نخست اگر خداوند تکلیف می‌کند و لطف را انجام نمی‌داد. مثلا ارسال رسل نمی‌کرد، گفته می‌شد که نقض غرض است. چنین تکلیفی از خداوند حکیم صادر نمی‌شود. می‌توانستیم بنابر قاعده لطف بگوییم اگر خداوند، بشیر و نذیر نفرستد، تکلیفی هم ندارد. بنابر قاعده لطف، در جایی که خداوند لطف نکند (یعنی ارسال رسل نکند) تکلیفی هم ندارد و افراد مکلَّف نیستند. زیرا تکلیف نمودن بدون لطف، نقض غرض است. به همین قیاس، فرض سوم است. در فرض سوم، خداوند تکلیف نموده است و غرض از تکلیف، آن است که مکلَّف، تکلیف را انجام دهد. لطف نه به دست خداوند است و نه به دست خود مکلَّف است بلکه دست شخص ثالث است. به همان قیاسی که در قسم اول بیان شد (یعنی اگر خداوند لطف نکند، تکلیفی نیز ندارد) در حالت سوم نیز بیان می‌شود که اگر خداوند نداند که امر به معروف و نهی از منکر می‌شود، تکلیف نیز نمی‌کند. به عبارت دیگر، خداوند باید بداند که چنین نهی ای صورت می‌گیرد و با فرض علم به چنین نهی ای می‌تواند تکلیف کند. پس در صورتی که امر به معروف و نهی از منکر صورت نگیرد، تکلیف عبث است و خداوند چنین تکلیفی نمی‌کند.

این نکته ارتباطی به اقسام ندارد. در حقیقت یک عبارت در اینجا کم است. باید چنین بیان می‌شد: و اما الثالث ان یکون من فعل غیرهما یجب علی الله وجوب این فعل را بر فرد ثالث. ان قلت: اگر چنین باشد، تکلیف برای مکلَّف است در حالی که لطف به دیگری محول شده است که چنین تکلیفی عبث می‌شود. برای پاسخ به این ان قلت گفته می‌شود:) فهذا ما يشترط في التكليف بالملطوف فيه (در حالت سوم، شرط در تکلیف به ملطوف فیه {فعلی که مورد لطف است، مثل نماز} علم مکلِّف است) العلم بأن ذلك الغير يفعل اللطف. (که فرد ثالث، شرائط لطف را واجب می‌کند. اگر او امر به معروف و نهی از منکر نکند، مکلَّف مقرب به طاعت نمی‌شود، پس تکلیف قبیح است. خداوند می‌داند چنین لطفی می‌شود و تکلیف می‌کند. اگر بداند که چنین لطفی در حق مکلَّف نمی‌شود، تکلیف را واجب نمی‌کند.

سوال: تمام فرض ما، پیش از لطف آن است که مکلَّف علم به تکلیف دارد. زیرا تکلیف شده است و اگر طرف مقابل نداند معنا ندارد.

پاسخ: خیر، تمام فرض این نیست. این همان بحثی است که در اصول مطرح است که آیا علم شرط فعلیت است یا شرط تنجز است؟ علم شرط تنجز است. اختلاف در این است که آیا علم تمکین ایجاد می‌کند یا خیر؟ در برخی موارد گفته می‌شود که تحصیل علم واجب است. در استدلال چنین بیان می‌شود که خداوند را می‌شناسم به این که دارای رضایت و سخط است. اگر تکلیف، فعلی نباشد، می‌توان گفت که تحصیل علم واجب است؟!

سوال: قسمت اول که می‌فرماید: می‌دانم که رضا و سخط دارد مانند آن است که من می‌دانم تکلیف شده ام. امکان دارد که مکلف به را ندانم که گفته می‌شود باید در جستجوی مکلف به باشید.

پاسخ: بله، علم همین است. مکلِّف را می‌شناسم، مکلَّف هم که خود من هستم، پس به دنبال مکلف به هستم. قاطبه عدلیه، شرط تنجز می‌دانند.

سوال: تمام این اموری که مطرح می‌شود، به این معنا است که خداوند به شخص تکلیف کند که نماز بخواند؟

پاسخ: نماز خواندن، تکلیف است.

سوال: یعنی باید به من برساند که نماز باید خوانده شود.

پاسخ: فرض این است که به مکلف رساند. آیا مکلف که مختار است این کار را انجام می‌دهد یا خیر؟!

سوال: آیا لطف، کار علم را می‌کند یا خیر؟

پاسخ: یکی از مصادیق لطف، علم است. برخی برای حالت دوم، این مثال را بیان نموده‌اند. جایی که خداوند به صلاه تکلیف نموده است. یکی از مصادیق لطف آن است که مکلَّف باید نسبت به تکلیف علم پیدا کند. خداوند، تعلم و جستجوی علم را باید واجب کند. اگر واجب نکند، لطف حاصل نمی‌شود.

البته ما این نکته را نمی‌پذیریم اما برخی این مثال را بیان نموده‌اند. این گروه، فرض را بر این گرفته‌اند که خداوند متعال تمکین نموده (یعنی مکلَّف اختیار دارد که اطاعت یا عصیان نماید) اما نیازمند لطف است. یکی از لطف‌ها آن است که بداند.

مثال بهتر آن است که گفته شود: شخص علم دارد اما علم به تنهایی بصورت عادی کافی نیست. بلکه باید آثار و نتائج را بداند.

سوال: سوال در این است که اگر شخص تکلیف را بداند، به چه دلیلی برای انجام ندادن آن تکلیف می‌تواند آن را ترک کند و در قیامت بهانه داشته باشد که خدا باید لطف می‌کرد تا من انجام دهم. حال که لطف نشده پس مجوزی برای ترک تکلیف است؟

پاسخ: شرائط دنیا به سوی شهوات است. تکلیف مشقتی دارد که بشر به دنبال رهایی از مشقت است. بخاطر شرائط حاکم بر دنیا، خداوند باید لطف انجام دهد.

اللازمة للتكليف.

قال : والفائدة ثابتةٌ.

أقول : هذا جواب عن سؤال مقدر وتقريره : انّ تكليف الكافر لا فائدة فيه لأنّ الفائدة من التكليف هي الثواب ولا ثواب له فلا فائدة في تكليفه فكان عبثاً.

والجواب : لا نسلّم أنّ الفائدة هي الثواب بل التعريض له وهو حاصل في حقه كالمؤمن.

المسألة الثانية عشرة : في اللطف وماهيته وأحكامه

قال : واللطفُ واجبٌ لتحصيل الغرض به.

أقول : اللطف هو ما يكون المكلف معه أقرب إلى فعل الطاعة وأبعد من فعل المعصية ، ولم يكن له حظ في التمكين ، ولم يبلغ حد الإلجاء.

واحترزنا بقولنا : «ولم يكن له حظ في التمكين» عن الآلة ، فإنّ لها حظاً في التمكين وليست لطفاً.

وقولنا : «ولم يبلغ حدّ الإلجاء» لأنّ الإلجاء ينافي التكليف واللطف لا ينافيه.

هذا اللطف المقرِّب (١).

__________________

(١) قاعدة اللطف من القواعد الكلامية ، ولها دور واسع في مسائلها ، قبلتها العدلية ورفضتها الأشاعرة ، وهي من فروع القول بالحسن والقبح العقليين ، فمن اعترف بهما أخذ بنتائجهما ومنها لزوم اللطف على الله ، ومن أنكرهما ردّ نتائجهما.

وقد قسّم الشارح تبعاً لغيره ، اللطفَ إلى المقرِّب إلى الطاعة ، والمحصِّل لها. فلو ـ

وقد يكون اللطف محصِّلاً ، وهو ما يحصل عنده الطاعة من المكلف على سبيل الاختيار ، ولولاه لم يطع (١) مع تمكنه في الحالين ، وهذا بخلاف

__________________

ـ كان موجباً لقرب المكلّف إلى فعل الطاعة ، والبعد عن فعل المعصية ، فهو لطف مقرّب ، ولو ترتبت عليه الطاعة فهو لطف محصّل.

ثمّ إنّ بعض المتكلمين اكتفى بذكر المحصِّل وحده ، واكتفى لفيف منهم بذكر المقرّب وحده ، وهناك من ذكر كلا القسمين :

فمن الأوّل : المتكلم الشيعي النوبختي في الياقوت ، حيث فسّره بقوله : «اللطف أمر يفعله الله تعالى بالمكلّف لا ضرر فيه يُعلم عند وقوع الطاعة منه ولولاه لم يُطَع» (١).

ومن الثاني : الشيخ المفيد ، قال : «اللطف ما يقرب المكلّف معه إلى الطاعة ويبعد عن المعصية ، ولاحظ له في التمكين ، ولم يبلغ الإجبار» (٢).

ومن الثالث : القاضي عبد الجبار ، قال : «إنّ اللطف هو كل ما يختار عنده المرء الواجبَ ويتجنب عن القبيح ، أو يكون عنده أقرب إمّا إلى اختيار الواجب أو إلى ترك القبيح» ، (٣) والعلّامة الحلي في أنوار الملكوت(٤) ، وأشار الشارح إلى كلا القسمين.

وعلى ضوء ذلك فليس هنا لطفان مختلفان بل كلاهما في الحقيقة أمر واحد ، غير أنّه إن ترتبت عليه الطاعة يكون محصّلاً ، فكونه مقرِّباً فعل الله سبحانه ، وأمّا كونه محصّلاً أمر انتزاعي ينتزع منه بعد حصول الغاية.

غير أنّ العناية باللطف المقرّب في الكتب الكلامية أكثر من المحصّل.

(١) قال بعض الشراح : إنّه قيد المقرّب ، وانّ قوله : «وقد يكون ـ إلى قوله ـ : الاختيار» جملة معترضة.

__________________

(١) لاحظ أنوار الملكوت في شرح الياقوت للعلامة الحلي : ١٥٢ ، وقوله يعلم بصيغة المجهول.

) المفيد : النكت الاعتقادية : ٣١ ، وتبعه المحقق الطوسي في تلخيص المحصل : ٣٤٢ ، وابن ميثم في قواعد المرام : ١١٧.

(٣) القاضي عبد الجبار : شرح الأصول الخمسة : ٥١٩.

) العلامة الحلي : أنوار الملكوت : ١٥٣ ـ ١٥٤ ، قال : وقسم المعتزلة اللطف إلى قسمين :

أحدهما : ما يختار عنده المكلف الطاعة ويسمى توفيقاً أو يختار عنده ترك القبيح ويسمى عصمة.

ثانيهما : ما يقرب من الطاعة ويقوى داعيه إليها.

التكليف (١) الذي يطيع عنده ، لأنّ اللطف أمر زائد على التكليف ، فهو من دون اللطف يتمكن بالتكليف من أن يطيع أو لا يطيع ، وليس كذلك التكليف لأنّ عنده يتمكن من أن يطيع وبدونه لا يتمكن من أن يطيع أو لا يطيع ، فلم يلزم أن يكون التكليف الذي يطيع عنده لطفاً.

إذا عرفت هذا فنقول : اللطف واجب ، خلافاً للأشعرية.

والدليل على وجوبه (٢) أنّه يحصِّل غرض المكلّف فيكون واجباً وإلّا لزم نقض الغرض.

__________________

(١) حاصله : أنّ اللطف غير مؤثر في التمكين بل أمر وراء القدرة ، وإلّا فلو كان مؤثراً في حصول القدرة ، لا يسمى لطفاً ، ومنه يظهر أنّ التكليف ليس لطفاً لأنّه ممّا له حظ في التمكين إذ لولاه لما حصل الامتثال. ومع ذلك كلّه.

قالت العدلية : الواجبات الشرعية ألطاف في الواجبات العقلية ، ولا بد من الجمع بين ما ذكره الشارح من أنّ التكليف ليس لطفاً وهذا الكلام الذي يعرّف التكليف الشرعي لطفاً ، بنحو من الأنحاء فتأمّل.

(٢) لا يخفى أنّ الالتزام بوجوب اللطف بكلا قسميه أمر مشكل ، لاختلاف الدواعي إلى الامتثال ، فيلزم أن يقوم سبحانه في مورد كل فرد بما يكون معه أقرب إلى الطاعة ، فتختلف الدواعي حسب اختلاف الأمزجة والميول ، فلو افترضنا أنّ إنساناً إنّما يكون أقرب إلى الطاعة إذا كان ثرياً ، والآخر إذا كان فقيراً ، وثالثاً إذا كان متزوجاً بمرأة حسناء و... أترى أنّ من واجبه أن يقوم في حق كل انسان بما يكون معه أقرب إلى الطاعة؟!

بل الحق ما أوضحناه في الإلهيات وقلنا : إنّ كل ما هو دخيل في تحقق الرغبة بالطاعة ، والابتعاد عن المعصية في نفوس الأكثرية الساحقة من البشر يجب على الله سبحانه القيام به صوناً للتكليف عن اللغو (١) ، دون ما هو دخيل في خصوص فرد ، وإلّا لن يقف أقسام اللطف عند حدّ.

__________________

(١) الإلهيات : ٣ / ٥٤ الطبعة الثانية ولا يذهب عليك أنّ لنا في هذا الكتاب اصطلاحاً خاصاً في تفسير المحصل والمقرب في اللطف ، لا يمتّ للاصطلاح المعروف بين المتكلمين فيهما بصلة ، فلا تغفل.

بيان الملازمة : أنّ المكلّف إذا علم أن المكلَّف لا يطيع إلّا باللطف فلو كلّفه من دونه كان ناقضاً لغرضه ، كمن دعا غيره إلى طعام وهو يعلم أنّه لا يجيبه إلّا إذا فعل معه نوعاً من التأدب ، فإذا لم يفعل الداعي ذلك النوع من التأدب كان ناقضاً لغرضه ، فوجوب اللطف يستلزم تحصيل الغرض.

قال : فإن كان من فعله تعالى وجب عليه ، وإن كان من المكلّف وجب أن يُشعِره به ويُوجبَه ، وإن كان من غيرهما شُرِطَ في التكليف العلمُ بالفعل.

أقول : لما ذكر وجوب اللطف شرع في بيان أقسامه (١) وهو ثلاثة :

الأوّل : أن يكون من فعل الله تعالى ، فهذا يجب على الله تعالى فعله لما تقدم.

الثاني : أن يكون من فعل المكلف ، فهذا يجب على الله تعالى أن يعرّفه إياه ويشعره به ويوجبه عليه.

الثالث : أن يكون من فعل غيرهما فهذا ما يشترط في التكليف بالملطوف فيه العلم بأن ذلك الغير يفعل اللطف.

__________________

(١) ذكر الشارح أنّ للّطف أقساماً ثلاثة :

١ ـ ما يكون من فعل الله ، كالتبشير والإنذار ، وربّما يمثل بإرسال الرسل وإنزال الكتب ، ولكنّه خارج عن حد اللطف ، لما عرفت أنّ ما كان مؤثراً في التمكين فهو ليس بلطف ، والمثالان من هذا القبيل ، إذ لولاهما لما عُلمت الفرائض والتكاليف.

٢ ـ ما يكون من فعل المكلف ، ولعل منه الدعوة إلى التأمّل في دعوة الأنبياء والإمعان في دلائلهم.

٣ ـ ما يكون من فعل الغير كالأمر بالمعروف والنهي عن المنكر.