نکتهای در مورد بحث گذشته باقی مانده است که تذکر بدان خالی از فایده نیست.
سیر مرحوم خواجه این بود که ابتدا در مورد حسن و وجه حسن سخن گفتند. وجه حسن از دیدگاه عدلیه، اشاعره و فلاسفه را بیان نمودند. در مرحله بعد، در خصوص وجوب تکلیف، بحثی را مطرح فرمودند. سپس شرائط حسن را متذکر شدند. اگر کسی این سیر را مورد توجه قرار دهد، ممکن است چنین بگوید چرا شرائط حسن پس از وجوب بیان شده است؟ ظاهر آن است که شرائط حسن تکلیف، ادامه وجه حسن میباشد. حاصل بحث آن است که وجه حسن تکلیف، تعریض منفعت و ثواب است. پس از این نکته باید شرائط تکلیفی که تعریض ثواب است بیان شود. بنابر این، باید شرائط تکلیف پس از بیان نظریه مختار مطرح میشد؛ اما همانگونه که مشاهده میشود چنین مطرح نشده است.
به نظر میرسد که اینگونه مطرح شدن مباحث دارای نکتهای است. آن نکته عبارت است از این که زمانی که در کلام سخن از حسن و قبح بیان میشود و مبتنی بر حسن و قبح، وجوب و حرمت ثابت میشود، همیشه حسن و قبح به معنای عقل عملی، وصف خاصی است که در شئ وجود دارد. یعنی عقل، زمانی به حسن یا قبح چیزی حکم میکند که خودش استحقاق مدح یا قبح را درک میکند. یعنی تا زمانی که حسن به مرحله استحقاق مدح نرسد، حسن اصطلاحی در عقل عملی نیست.
به لحاظ عقل نظری بسیاری از فواید تشخیص داده میشود. همانگونه که بسیاری از روشنفکران معتقدند عقل حسن و قبح امور را میفهمد و نبوت در زمانی بودند که عقل بشر کامل نبود. انبیاء، به بشر حسن و قبح میآموخت و پس از این که عقل انسان به تکامل رسید، نبوت ختم شد.
اشاعره میگویند: عقل نظری، میتوان آثار شئ را درک کند. از آثار میتوان دریافت که فعل حسن است یا قبیح است و باید ترک شود. به عبارت دیگر، اشاعره نیز در تشخیص حسن و قبح توسط عقل نظری با دیگر فِرَق هم رأی هستند.
نزاع در این است که آیا انسانها در رتبه عقلی خودشان، فراتر از ادراکات مصالح و منافع، حدی از درک عقلانی دارند که تشخیص دهند حقیقتا چیزی به حدی است که نباید یا چیزی به حدی است که باید؟ نه صرفا از روی آثاری که دارد تشخیص دهد.
سخن در حسن و قبح نبود بلکه حکم به این که این چیز واجب است یا حرام است (باید و نباید) است.
بسیاری از معاصرین اصولیین که سخن متکلمان را به درستی نفهمیدهاند و بحث حسن و قبح را به به آثار بازگشت میدهند. یکی از اشکالات این گروهها آن است که حسن و قبحی که قدما بیان میکردهاند (یعنی باید و نباید) را به آثار برمی گرداندند. از مجموعه آثار فهمیده میشود که باید یا نباید.
نکته مهم آن است که خداوند متعال، قوهای در انسانها به نام عقل قرار داده است. قوه عقلی به گونهای است که زمانی که در برخی از افعال نظر میکند، تشخیص میدهد که این فعل در رتبهای است که انجام آن برای انسان ضروری است یا فعل در حدی است که انسان نباید آن را انجام دهد. زمانی که میگوید الکذب قبیح، از این جهت نیست که کذب را بررسی میکند و آثار بد او را میشمارد و به خاطر آثار بدی که بر کذب مترتب میشود، حکم میکند که نباید کذب گفت. این همان عقل نظری است که اشاعره هم میپذیرند.
متکلمانی که معتقد به حسن و قبح عقلی هستند. معتقدند که عقل با نظر در فعل و البته خصوصیات و شرایط فعل درک میکند که این کار باید و این کار نباید. قدما تعبیری داشتند که میگفتند: عقل عملی، زشتی فعل را میفهمد. این تعبیر در روایات وجود دارد.
فعل یک زشتی یا زیبایی معنوی دارد که عقل آن را تشخیص میدهد.
پس تا زمانی که بحث در حسن عقل نظری است، اختلاف با براهمه بود. از این جهت شواهدی اقامه میشود که خداوند متعال تکلیف میفرسد و زمینههای کمال را فراهم میکند و ثواب میدهد. از آنها میپرسیم آیا این کار بدی است؟ در جواب تمام عقلا میگویند که خیر کار بدی نیست بلکه خوب است.
اما اگر از بحث حسن در عقل نظری به حسن و قبح عقل عملی برسیم که دائر مدار وجوب و حرمت و استحباب و کراهت است، یعنی عقل، زشتی در فعل میبیند که میگوید نباید و یا نیکی در فعل میبیند که میگوید واجب است. استحقاق مدح و ذم از باب تشخیص عقل عملی است.
از کجا عقل تشخیص میدهد که العدل حسن و الظلم قبیح؟ زمانی که به عدل نظر میکند و ویژگیها و خصوصیات عدل را بررسی میکند، این نیکی و زیبایی را تشخیص میدهد. زمانی هم که ظلم را میبیند، از خود ظلم تشخیص میدهد که بد است. اما باید مصداق ظلم را ببیند و مصداق آن را دریابد.
از این روی است که عاقل تا زمانی که به مصداق ظلم برخورد نکند، حکم به قبح نمیکند و همچنین تا زمانی که به مصداق عدل و خصوصیات آن برخورد نکند، حکم به حسن نمیکند. اما زمانی که به خصوصیات ظلم یا عدل برخور نمود، عقل، حسن و قبح را اصطیاد میکند.
پس برای ادراک عقل عملی نسبت به یک فعل (برای این که عقل تشخیص دهد که یک فعل حسن یا قبیح است) نیاز دارد که خصوصیات فعل را بشناسد اما شناخت از قبیل شناخت فوائد آثار شئ نیست که در بحث حسن پیشین بیان میشد. در اینجا که مرحوم خواجه، پس از مسئله وجوب، شرائط حسن را بیان میکند، بخاطر دلیل است. شرائط حسن در حقیقت تعلیل واجب لزجره عن القبائح است. یعنی به گونهای استدلال قبلی را امداد میکند. استدلال برای وجوب عبارت بود از این که بشر بصورت طبیعی اگر رها شود، به سمت قبح میرود. ویژگی تکلیف آن است که انسان را از معرض این گمراهی و قبح نجات میدهد. انسان میگوید اگر تکلیف این اثر را دارد که یک شقاوت مسلم یا بصورت اغلب را از انسان میزداید، لازم و واجب است.
سوال آن است که کدام تکلیف با کدام خصوصیت و شرایط مکلَّف و مکلِّف این اثر را دارد؟
زمانی که تکلیف با این خصوصیات در مقابل انسان با خصوصیات خود، قرار میگیرد، زجر از قبائح میکند. عقل حکم میکند که تکلیف قبیح نیست بلکه حسن میباشد. به گونهای که مکلِّفی که عالم، قادر و سرنوشت انسان را میداند، باید تکلیف وضع نماید.
زمانی که به کتب کلامی مراجعه میشود، دریافت میشود که اختلاف میان عدلیه و اشاعره در مسئله وجوب بعثت یا وجوب تکلیف، در این است که آیا مجموعه شرایطی که برای انسان، خداوند و فعل در نظر گرفته میشود؛ عقل را به این مرحله میرساند که حکم به وجوب کند و ترک آن را قبیح بداند یا خیر؟
برخی از فرازهایی که ایشان تأکید میکنند، ویژگی زائد بر حسن باید داشته باشد. ویژگی زائد بر حسن، خصوصیتی است که عقل عملی را به این نقطه میرساند که تکلیف مانند امور عرفی عادی نیست که مثلا اگر این کار انجام گیرد آسایش برقرار میشود. نسبت به احکام عرفیه نه حکم به وجوب و نه حرمت و نه استحباب و نه کراهت میشود. لذا حکم عقل عملی در این مسائل راه ندارد.
نتیجه گیری: زمانی که گفته میشود وجوب تکلیف، حکم عقل است. مقصود حکم عقل عملی است و حکم عقل عملی تابع صرف آثار و نتائج نیست و الا عقل عملی نیست بلکه تابع خود فعل است.
مرحوم خواجه، شرائط حسن تکلیف را که پس از وجوب بیان میکنند، میخواهند معرفی نمایند که تکلیف با این خصوصیات زمانی موضوعا به عقل عملی عرضه میشود واقعا لزجره عن القبائح را نشان میدهد و قبح ضلالت انسان و در مقابل تکلیف و تأثی را نشان میدهد. کسی که در باب حسن تکلیف (نه وجوب تکلیف) سخن میگوید برای اثبات حسن تکلیف تعریضا للثواب کافی است. اگر یک فایده مهم بیابد همین است که ثابت کند که حکمی است که در مقابلش ثواب است. این است که خود اشاعره در باب حسن بعثت، تعبیر فوائد البعثه دارند. آنها نیز میگویند که انبیاء مبعوث میشوند و دوا، سموم و... را معرفی میکنند. به صرف این فوائد، حسن بعثت ثابت میشود.
سوال: احکام عرفیه (احکام اعتباری که عرف قرار میدهد) حسن حکم مشخص است
پاسخ: حسن عقل عملی ندارد. اگر حسن عقل عملی داشت حتما آن را حکم شرعی بدانید. بحثی که در فلسفه فقه مبنی بر این که عقل منبع استنباط است یا خیر، اگر بر اساس مبانی کلامی تبیین شود در نتیجه عقل منبع استنباط دانسته میشود. عبارتهای سید مرتضی و علامه، اصولیین بغدادی، حله را ملاحظه بفرمایید. زمانی که میگویند عقل منبع استنباط است، منظورشان آن است که واقعا حکم شرعی را بیان میکند. گزاره کل ما حکم به العقل حکم به الشرع، حقیقتی است. بر اساس مبنای کلامی، هرگاه عقل تشخیص داد، چیزی قبیح است، حکم به حرام بودن آن میتوان نمود. هر گاه عقل تشخیص حکم حسن استحبابی داده شد (یعنی حسن که در مقابلش استحقاق ذم ندارد) حکم به استحباب شرعی میشود. یعنی باید گفت که خداوند متعال این حکم را مستحب میداند.
سوال: ممکن است عقل در درک حسن خطا پذیر باشد.
پاسخ: خیر، عقل خطا پذیر نیست. وهم است که خطا پذیر است. عقل اگر عقل باشد خطا پذیر نیست.
قصد ما این است که بر اساس مبنای کلامی عدلیه در باب حسن و قبح، احکام عقل مستلزم احکام شرع است. یعنی اگر عقل حکمی را بیان نمود، باید گفت که شرع بیان نموده است.
سوال: در فقه هیچ مسئلهای را نمیتوان یافت که تنها دلیلش عقل باشد. شاید حکم عقل را به عنوان مؤید بیان کرده باشند اما هیچ فقیهی نمیگوید فلان مسئله حلال یا حرام است بخاطر این که عقل حکم میکند.
پاسخ: یعنی زمانی که فقها بیان میکنند کذب حرام است میگویند چون روایت بیان نموده است؟! آیا حرمت کذب را با توجه به وحی ثابت میدانند؟ اگر حرمت کذب ثابت نباشد، اساسا وحی ثابت نمیشود. یکی از مبادی اثبات حجیت وحی حرمت کذب است. اگر کذب بر خداوند جایز باشد نمیتوان حجیت وحی را ثابت نمود. پس نباید گفت که هیچ حکم شرعی مستند به عقل نیست. بسیاری از احکام مستند به عقل است.
سوال: این روش شناسی است و از مسئله شرعی خارج است.
پاسخ: خیر، حکم شرعی بیان میشود.
سوال: همانگونه که فرمودید باید مبانی در کلام تنقیح شود. حکم عقل نیز کلی است.
پاسخ: خیر، حکم عقل کلی نیست. هیچ یک از قدمای متکلمین بیان نکردهاند که حکم عقل در حسن و قبح کلی است و عقل جزئی را نمیفهمد. تعابیر روایات ما نیز ناظر به مصداق است. به عنوان نمونه میفرماید یعرف به الجید و الردئ و تعبیر آن است که بوسیله آن انبیاء شناخته میشوند. نه این که تصور دروغ میشود و حکم میشود که دروغ قبیح است. عقل اگر میگوید دروغ قبیح است اول مصداق دروغ را میبیند و حکم میکند که قبیح است. در مرحله بعد کلی دروغ را قبیح میداند. قبح بر مصداق دروغ حمل میشود نه بر عنوان دروغ. زمانی که عقل میبیند کسی مال فرد دیگر را به زور میگیرد، حکم به قبح میکند. نه این که کلی ظلم در ذهن باشد و عقل حکم به قبح آن کند، سپس مصداقی که در خارج محقق میشود را بر آن تطبیق دهد. در حسن نیز چنین است. زمانی که عقل یکی از مصادیق ایثار را مییابد حکم به حسن بودن ایثار میکند و سپس کلی ایثار را حسن میداند.
تمام قدمای ما در کلام چنین بیان میفرمودهاند.
اشکال: این سخن یک مورد نقض دارد. قاعده لا ضرر، عقل حکم میکند که هرچیزی که ضرر صرف است و هیچ گونه منفعتی ندارد، قبیح است اما فقه بیان میکند که برخی از آنها منهی است و برخی منهی نیست.
پاسخ: خیر، کدام حکم عقل اینگونه حکم نموده است! هیچ گاه عقل حکم نمیکند که ضرر قبیح است. اگر در ضرر غرض باشد، قبیح نیست. اگر کسی به شخص دیگر با مشقت فراوان حرفهای را به دیگری آموخت آیا کار قبیحی انجام داده است؟!
اشکال: بیان شد که ضرری که در آن هیچ منفعتی نداشته باشد. مثلا عقل حکم میکند نوشابه بخاطر ضررش قبیح است اما شرع چنین حکم نمیکند.
پاسخ: عقل حکم میکند که ضرر است اما از باب عقل نظری یا از باب عقل عملی؟ ضرر در باب عقل نظری برای بیرون آوردن فعل از عبث خوب است. بیان شد که تکلیف عبث نیست بلکه نفع و غرض است. اشعری هم که قائل به حسن و قبح نیست اما به حسن تکلیف اذعان میکند. مشخص است که این حسن از باب عقل عملی نیست اما اگر بخواهیم بیان کنیم که نوشابه خوردن یا مصرف دخانیات چون ضرر دارد، قبیح است؛ آیا عقل عملی حکم به قبح میکند؟ تا زمانی که شرائط ضرر به گونهای نباشد که عقل تشخیص قبح ندهد نمیتوان از آن حکم شرعی را استنباط نمود. از این جهت به علمایی که به صرف آثار حکم به حرمت مصرف دخانیات میدهند، اشکال میشود. آنها بین حکم عرفی و حکم شرعی تفاوت نگذاشتهاند.
در مورد نوشابه نیز عقل حکم به قبح نمیکند. اگر القاء در تهلکه باشد، بالوجدان قبیح است. دفاع از حق حسن است و عقل حکم میکند اگر حق به گونهای است که وجود شخص به آن بسته است واجب است و اگر در مرحله پایینتر قرار دارد، مستحب است و در جایی نه حکم به وجوب و نه حکم به مستحب میشود.
از زمانی این بحثها پیش آمد که حسن و قبح فلسفی از منطق، وارد کلام و اصول فقه ما شد. چون حسن و قبح منطقی، مشهورات است. در منطق یونانی، حکم به حسن و قبح عقلی جزء مشهورات و واجب القبول است. تطابق العقلا علیها، عقلا بنابر منافع و مصالحشان تطابق میکنند. از زمانی که این معنا از حسن و قبح وارد اصول ما شد، بد فهمیها آغاز شد. اساسا این تعبیری که اصولیون میگویند که این مسئله عقل است یا سیره عقلا، در سنت علمی تاریخی عدلیه وجود نداشته است. ریشه این تعبیر در منطق و اشاعره است. تفکیک بین سیره عقلا و عقل را اشاعره بیان میکردهاند. اشاعره بیان میکنند که ما حکم عقلی نداریم بلکه سیره عقلایی است. عقلا به جایی میرسند که فلان کار خوب یا بد است. اشاعره میگویند: عقلا حکم به خوب بودن آن کار میکنند نه این که عقل حکم کند.
مبنای کلامی عدلیه و روایات ما آن است که خداوند، عقلی داده است که زشت و زیبایی فعل را تشخیص میدهد و اگر به عقلا نسبت میدهیم، ثانیا و بالعرض نسبت میدهیم و الا اولا و بالذات حکم عقل است.