درس شرح تجرید الاعتقاد (کشف المراد)

جلسه ۴۱: شرائط تکلیف

 
۱

خطبه

بسم الله الرحمن الرحیم

و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیه الله فی الارضین عجل الله تعالی فرجه الشریف.

۲

عدم تکلیف مساوی با صدور فعل قبیح از خداوند است

لازمه عدم تکلیف اغراء به قبیح:

تا کنون، نظریه حسن تکلیف و شریعت تبیین شد. اختلافی که در این موضوع وجود دارد آن است که آیا تکلیف نمودن از سوی خداوند واجب است یا خیر؟ منکران معتقدند که واجب نیست اما عدلیه معتقدند که تکلیف دارای ویژگی ای است که علاوه بر حسن، وجوب هم دارد. از دیدگاه متکلمان، وجوب دائر مدار حسن و قبح عقلی است.

حسنی که تا کنون از آن سخن گفته می‌شد، آثار است. بیان می‌شد که تکلیف انسان را در معرض ثواب قرار می‌دهد. ثواب هم عبارت است تعظیم انسان توسط خداوند در عالی مرتبه. هیچ یک از این مطالب، حسن و قبح عقلی را نمی‌سازد.

نکته: از دیدگاه متکلمان، خود حسن و قبح یک ویژگی است.

عدلیه معتقدند در برخی از افعال پاره‌ای از ویژگی‌ها وجود دارد که خود آن ویژگی منشأ حسن و قبح می‌شود که عقل اولی می‌فهمد به گونه‌ای که اگر ترک شود حکم به قبح ترک می‌کند و اگر انجام دهد مدح می‌کند.

در بحث ما باید دید که آیا تکلیف نمودن نزد عقل و عقلا به گونه‌ای هست که تحققش مستحق مدح و ترک نمودن آن مستحق ذم باشد. یعنی اگر تکلیف نشود عقل می‌گوید کار قبیحی شکل گرفته است.

عدلیه معتقد است عدم تکلیف مستلزم شکل گرفتن فعل قبیح است و سبب می‌شود که خداوند فعل قبیح انجام دهد. زیرا اگر خداوند نسبت به موجودی که شرایط تکلیف را دارد. به این معنا که تمام ویژگی‌های موجودی که می‌توان او را تکلیف کرد، در او وجود دارد. اگر شرایط تکلیف در موجود فراهم است و خداوند تکلیف نیاورد، عمل قبیح انجام داده است. زیرا این موجود ویژگی‌هایی دارد که بصورت طبیعی و بدون این که تکلیف باشد به سمت قبائح و زشتی‌ها می‌رود.

هرچند انسان دارای عقل و میل به حقیقت دارد اما در وجود او میل به باطل نیز وجود دارد.

حال که انسان قابلیت تکلیف دارد و می‌توان او را از قبیح دوری داد و اگر رها شود بصورت طبیعی به سمت قبائح میل می‌کند. آیا ترک تکلیف مستلزم امر قبیح است یا خیر؟ قطعا عقل ترک تکلیف را قبیح می‌داند.

بنابر این، انزال شریعت واجب است.

۳

تطبیق عدم تکلیف ملازم صدور قبیح از خداوند

قال: وواجبٌ لِزَجْرِه (ضمیر به تکلیف بر می‌گردد. التکلیف واجب لزجر تکلیف از قبائح) عن القبائح.

أقول: هذا مذهب المعتزلة، وأنكرت الأشاعرة ذلك، والدليل على وجوب التكليف أنّه لو لم يكلف الله تعالى من كملت شرائط التكليف فيه (اگر خداوند، کسی که تمام شرائط را دارد، تکلیف نکند) لكان مغرياً بالقبيح (در حقیقت ضمینه‌های رسیدن به قبح را برای او فراهم می‌کند و به سمت قبیح او را سوق می‌دهد)، والتالي باطل (سوق دادن به قبیح باطل است) لقبحه فالمقدم مثله.

بيان الشرطية (به چه دلیل گفته می‌شود که قرار ندادن تکلیف سبب اغراء به قبیح است؟): أنّ الله تعالى إذا أكمل عقل الانسان (در انسان، عقل را قرار داد اما) وجعل فيه ميلاً إلى القبيح وشهوة له ونفوراً عن الحسن (در مقابل عقل، در انسان شهوت و میل و کشش به بدی نیز وجود دارد.) فلو لم يقرر في عقله وجوب الواجب وقبح القبيح والمؤاخذة على الإخلال بالواجب وفعل القبيح لكان وقوع القبيح من المكلف دائماً (اگر خداوند در عقل او، واجب را واجب نکند، قبیح را قبیح نکند. بر ترک واجب، در عقل او مؤاخذه را قرار ندهد. انسان که از یک طرف دارای عقل است و از طرف دیگر دارای شهوت است به صورت طبیعی به سمت گناه و قبائح می‌رود. در این دنیای عنصری، طبیعت و میل به شهوات بیشتر از میل به عقل است. خداوند متعال باید کاری کند که زمینه‌های میل به عقل بیشتر از میل به قبائح شود.

اشکال: چرا علامه، تکلیف عقلی را بیان نموده‌اند و تکلیف شرعی را متذکر نشده‌اند؟ اگر تکلیف عقلی باشد، از محل نزاع بیرون است. هیچ فردی، منکر احکام عقلی و اخلاقی نیستند. حتی آن‌ها ادعا می‌کنند چون انسان‌ها عقل دارند دیگر نیازی به شریعت ندارند. ظاهر کلامه علامه آن است که مرادشان وجوب عقلی است که ظاهر فرمایش در این است؟

پاسخ: ظاهر عبارت این است که مقصود احکام عقلی است. در عبارت فرمودند: فلو لم يقرر في عقله وجوب الواجب وقبح القبيح. اینگونه معنا می‌شود که اگر در عقل انسان، وجوب واجب را مقرر نکرده باشد. یعنی عقل، وجوب واجب را نفهمد. اگر در عقل، مؤاخذه بر اخلال واجب وجود نداشته باشد و خداوند این ویژگی را در عقل قرار نداده باشد. پس ظاهر آن است که وجوب عقلی است. اگر مراد این باشد، دلیل غیر از مدعا است. زیرا مدعا وجوب شرعی است در حالی که شما وجوب شرعی را مدعا نمودید. اما مقصود علامه این نیست. بلکه مقصود آن است که درک وجوب شرعی توسط عقل است. انسان علی رغم این که عقلش کامل است یعنی قدرت تشخیص نظری و عملی دارد اما در کنار عقل، قوه شهوت نیز قرار گرفته است. بدون این که وجوب شرعی قرار داده شود. انسان در کشش میان قوه عقلی و قوه شهوانی، انسان به قوه شهوانی میل پیدا می‌کند. برخی این دیدگاه را منکر هستند. دو دیدگاه در سنت انسان شناسی وجود دارد. برخی معتقدند اساسا انسان خطاکار بالفطره است و کشش اصلی انسان به سمت خطا است. اما دیدگاه مقابل معتقد است که انسان به خوبی‌ها کشش دارد و بدی‌ها، عارضی است. علامه می‌فرماید: هرچند که عقل وجود دارد اما زمانی که انسان میان عقل و شهوت می‌ماند، اکثرا به سمت شهوت میل پیدا می‌کند. در این شرائط اگر خداوند از طریق انبیاء در خطاب به عقل لو لم يقرر في عقله وجوب الواجب شرعی را. یعنی به عقل تکالیف شرعی و قبح قبیح را خطاب نکند. المؤاخذة على الإخلال بالواجب قرینه خوبی است. زیرا مواخذه عقلی نیست. اگر انبیاء بیان نکنند که اخلال به واجب و ارتکاب حرام باعث مؤاخذه می‌شود لكان وقوع القبيح من المكلف دائماً

وإلى هذا أشار بقوله: لزجره عن القبائح، أي لزجر التكليف عن القبائح. (این نیز یک قرینه است. زجر برای تکلیف است. بنابر این مشخص است که مقصود از وجوب واجب و قبح قبیح، تکلیف شرعی است.)

سوال: اگر گفته شود که مقصود از إذا أكمل عقل الانسان آن است که شریعت در کنار عقل باشد. یعنی اکمال عقل در زمانی است که شریعت در کنار او قرار گیرد.

پاسخ: مبنای متکلمین این نیست. این فرمایش با مبنای قدمای از امامیه کاملا سازگار است. مبنای قدمای امامیه به اعتراف صدوق، مفید آن است که اگر سمع و شریعت نباشد، عقل به کمال نمی‌رسد اما متکلمان بغدادی ما، مانند معتزله است. آن‌ها می‌گویند: عقل، عقل است و هیچ نیازی به شریعت ندارد. یعنی اگر انسان به طبیعت رها شود، تمام وجوب و حرمت عقلی را می‌فهمد. شرع تنها تذکار به حکم عقل و بیان برخی از وجوب و حرمت‌هایی است که عقل را نمی‌فهمد. مثل وجوب نماز و روزه و....

هرگاه در عبارات معتزله و امامیه از بغداد به بعد، عبارت اکمل عقله مشاهده نمودید یعنی عقلی که حسن و قبح عقلی را می‌فهمد و وجود شریعت در اینجا هیچ نقشی ندارد. یعنی انبیاء باشند یا نباشند، عقل به کمال عقلی خودش می‌رسد و حسن و قبح‌های عقلی را می‌فهمد. شریعت تنها وجوب شرعی را به عقل تعلیم می‌دهد.

سوال: دو عبارت در شرح تجرید وجود دارد که با این فرمایش شما سازگار نیست. اول این که فرمودند: التکالیف السمعیه، الطاف فی التکالیف العقلیه و دوم این که فرمودند: العقل مستکمل بالشرع.

پاسخ: مستکمل بودن یعنی شریعت به عقل کمال می‌بخشد. عقل به سطحی رسیده است که کافی و کامل نیست، با آمدن شریعت، عقل کامل می‌شود. واجبات شرعیه، تذکری به واجبات عقلیه است. عقل، برخی از حسن و قبح را تشخیص می‌دهد اما شارع داخل وجوب شرعی خودش، واجبات عقلیه را قرار می‌دهد. مثل دروغ نگو و.... دروغ نگفتن به عنوان واجب شرعی بیان می‌شود اما عقل نیز می‌فهمد که کذب قبیح است. در حقیقت شرع، دو نقش ایفا می‌کند. اول این که آنچه را که عقل می‌فهمد، متذکر و مورد تأکید قرار می‌دهد. دوم این که، تکالیفی را بیان می‌کند که فراتر از حکم عقل است. هم الطاف است در واجبات عقلیه و هم مستکمل واجبات عقلیه است.

سوال: بر این اساس استدلال به قاعده لطف چگونه است. اگر مبنای ما در قاعده لطف حکمت نقض غرض باشد و اگر عقل اموری که در شریعت است را به تنهایی درک می‌کند دیگر نقض غرض حاصل نمی‌شود.

پاسخ: بله، به این دلیل است که قاعده لطف به معنای وجوب در واجبات شرعی است. قاعده لطف تنها در اموری است که عقل به تنهایی درکی نداشته باشد. جایی که عقل درک دارد، لطف وجود ندارد. در آینده از این بحث سخن خواهیم گفت.

۴

شرائطی که به اصل تکلیف مربوط می‌شود

شرائط حسن تکلیف:

تا کنون، وجه حسن تکلیف بیان شد. به عبارت دیگر تا کنون بحث از این بود که به چه دلیل تکلیف حسن است که در پاسخ به این پرسش تعریض ثواب مطرح شد. اما تکلیف برای این که حسن باشد، نیازمند شرائطی است. زیرا هر تکلیف به هر شکلی حسن نیست. تعریض ثواب تنها در صورتی است که شرائطی داشته باشد. آنچه مسلّم است، این است که چه قائل به وجوب تکلیف باشیم یا تنها حسن تکلیف را قبول داشته باشیم، حسن تکلیف نیازمند شرائط است. نمی‌توان گفت که تکلیف بصورت مطلق حسن است. تکلیف به شرطی حسن است که قیودی داشته باشد.

برخی از شرائط در خود تکلیف می‌باشند. یعنی اگر این شرائط در خود تکلیف وجود نداشته باشد دیگر حسن ندارد. {مقصود از حسن نداشتن آن است که دیگر تعریض للثواب نیست} برخی دیگر از شرائط، شرائطی است که در متعلق تکلیف باید وجود داشته باشد. متعلق تکلیف عبارت است از:

۱) فعل: زمانی که گفته می‌شود واجب است چه چیزی واجب است؟ نماز واجب است. نماز متعلق واجب است. خود تکلیف به او تحقق پیدا می‌کند.

۲) مکلف: شارع و سازنده تکلیف.

۳) مکلف: فردی که تکلیف می‌شود تا این تکلیف را انجام دهد.

اگر شرائط این امور بیان شود، مشخص می‌شود که تکلیف در چه شرائطی حسن دارد.

شرائط خود تکلیف:

ایشان می‌فرماید: برای این که تکلیف حسن باشد، دو ویژگی لازم است.

۱) در خود تکلیف، مفسده نباشد. تکلیفی که خودش مفسده آور باشد، حسن نیست.

۲) در زمانی این تکلیف بیان شود که زمینه‌های تحقق آن فراهم باشد. مثلا پس از گذشت زمان حج، تکلیف بیان نشود بلکه پیش از این که زمان حج بگذرد باید تکلیف بیان شود.

به عبارت دیگر، تأخیر بیان از وقت حاجت نباشد.

۵

تطبیق شرائط اصل تکلیف

أقول: لما ذكر أنّ التكليف حسنٌ شرع في بيان ما يشترط في حسن التكليف، وقد ذكر أُموراً لا يحسن التكليف بدونها (شرائطی است که اساس حسن تکلیف است. این شرائط به چهار قسم تقسیم می‌شوند. اول)، منها ما يرجع إلى نفس التكليف (گروه دوم، شرائطی که به متعلق تکلیف بر میگردد که خود این دسته به سه قسم تقسیم می‌شود. مقصود از متعلق تکلیف، اعم از آن چیزی است که اصولیون می‌گویند. یعنی فعل، مکلِّف و مکلَّف)، ومنها ما يرجع إلى متعلق التكليف أعني الفعل والمكلِّف والمكلَّف.

أمّا ما يرجع إلى التكليف فأمران:

أحدهما: انتفاء المفسدة فيه (انتفاء مفسده به دو حالت است. یکی این که مفسده تکلیف به خود مکلف برگردد. گاهی مفسده به دیگری بر می‌گردد. این که مفسده به دیگری برگردد مثل این که شخصی را مکلف نمایند که دیگران را اذیت نماید. این که مفسده به خود مکلف برگردد با اصل حسن تکلیف منافات دارد. زیرا در اصل وجه حسن تکلیف بیان شد که تعریض منافع باشد. اگر فعلی مصلحت داشته باشد. ایشان می‌فرماید: این که گفته شد مفسده به خود مکلف بر نگردد مقصود آن است که به خود مکلف در فعل دیگر بر نگردد و الا این که خود فعل تکلیف نباید داشته باشد امری مسلم است. بنابر این مفسده یا به دیگری بر می‌گردد و یا به خود شخص باز می‌گردد. خود فعل که نباید مفسده داشته باشد. پس فرض مفسده برای خود مکلف آن است که خود فعل دارای مصلحت است اما در فعل دیگر مکلف، مفسده ایجاد می‌کند. مثل این که فرد مکلف شود در زمستان در هوای سرد با شکستن یخ وضو گیرد. خود وضو گرفتن مصلحت دارد اما در مقابل سلامتی را از بین می‌رود.

بنابر این سه حالت پیدا می‌شود:

۱) مفسده در خود فعل برای مکلف باشد که واضح البطلان است.

۲) مفسده برای مکلف در فعل دیگرش باشد. مثل این که روزه بگیر و مریض شود.

۳) مفسده برای دیگری داشته باشد.

حالت دوم و سوم نباید در تکلیف باشد.)

 بأن لا يكون مفسدة لنفس المكلَّف، به (به یعنی به همین تکلیف اما در یک فعل دیگر در باب خود مکلف) في فعل آخر داخل في تكليفه (فعل دیگری که خودش نیز تحت یک تکلیف دیگر است. آن هم یک فعل اختیاری است)، أو مفسدة لمكلف آخر.

والثاني (شرط دوم در تکلیف این است که): أن يكون متقدماً على الفعل قدراً يتمكن المكلف فيه من الاستدلال به (استدلال در اینجا معنای لغوی دارد. به مقداری مقدم بر فعل باشد که مکلف بتواند به سوی او راهنمایی شود) فيفعل الفعل في الوقت الذي يجب إيقاعه فيه. (در همان زمان خودش انجام شود)

سوال: به نظر می‌رسد که شرط اول را باید همین دانست که مفسده غالب در تکلیف وجود نداشته باشد و دیگر این تقسیم که بیان کرده‌اند، لغو است.

پاسخ: لغو نیست، توضیح است.

اشکال: اگر بصورت مطلق بگوییم مفسده نداشته باشد می‌توان فرضی نمود که برای غیر مفسده داشته باشد اما چون مفسده غالب نیست اشکال ندارد.

پاسخ: آیا مفسده اضافی است یا مطلق است؟ قطعا در عالم دنیا، مفسده یا مصلحت مطلق نداریم. قطعا درون هر مصلحت، مفسده‌ای وجود دارد. بحث کسر و انکسار (تزاحم میان مصالح و مفاسد) در اصول مطرح شده است.

۶

شرائط فعل تکلیف

شرائطی که به فعل مربوط است:

در فعل نیز دو شرط باید وجود داشته باشد.

۱) امکان تحقق: اگر فعل امکان تحقق نداشته باشد، تکلیف حسن نیست. مثل انجام فعل متناقض و اجتماع ضدین نباشد که ممکن نیست.

۲) زمانی تکلیف فعل حسن می‌باشد که علاوه بر حسن خود فعل، وصف اضافه‌ای مثل وصف وجوب، مندوب، کراهت نیز داشته باشد. اگر این ویژگی زائد را نداشته باشد، تکلیف در آنجا حسن نیست.

۷

تطبیق شرائط فعل تکلیف

والثاني: كون الفعل قد اشتمل على صفة زائدة على حسنه (چون اگر حسن نداشته باشد، اصل تکلیف صحیح نیست. این شرائط، شرائط اضافه بر اصل تکلیف است. علاوه بر حسن داشتن، باید ویژگی دیگری داشته باشد که آن ویژگی عبارت است از این که) بأن يكون واجباً أو مندوباً (به این که وصف مندوب یا واجب بودن داشته باشد)، وإن كان التكليف ترك فعل فإن يكون الفعل قبيحاً أو يكون الإخلال به أولى من فعله. (اگر تکلیف، انجام فعل است باید وصف وجوب و ندب داشته باشد. اگر تکلیف، ترک فعل است، یا فعل باید قبیح باشد و یا اخلال به فعل، اولی از انجام باشد. یکی حرام و دیگری کراهت می‌شود. به عبارت دیگر، وصف واجب، مندوب، حرام و مکروه باید در فعل باشد و الا تکلیف نمودن صحیح نیست.)

سوال: در قسمت قبل فرمودند که: أن يكون متقدماً على الفعل قدراً يتمكن المكلف فيه من الاستدلال به فيفعل الفعل في الوقت الذي يجب إيقاعه فيه.

در این قسمت فرمودند: أحدهما: إمكان وجوده.

آیا این دو یکی نیستند؟

پاسخ: در قسمت قبل امکان وجود دارد و محال نیست. فرض بفرمایید: یک هفته مانده به شروع حج، تکلیف نماید که باید حج انجام داده شود. این امر محال نیست. اما اگر بگوییم آیا وسیله‌ای هست که در این زمان ما را به مکان حج برساند؟ گفته می‌شود: خیر.

امکان وجود دارد اما چون امکانات برای من فراهم نیست نمی‌توانم آن را انجام دهم. به عبارت دیگر استطاعت نیست نه این که امکان نداشته باشد.

سوال: آیا شرط دوم که فرمودند، نمی‌خواهد اصل تکلیف شدن فعل را بیان نماید؟ یعنی فعل حسن وجود دارد، باید جهت کلفتی هم داشته باشد؟

پاسخ: خیر، تکلیف شرط فعل است. یعنی فعل باید دارای این خصوصیت باشد. خود فعل، ویژگی وجوبی دارد. در اصول گفته می‌شود که مصلحت ملزمه و غیر ملزمه یا مفسده ملزمه و غیر ملزمه دارد. به عبارت دیگر، غیر از این که فعل حسن است و دارای منافع اولیه است، باید درحدی باشد که تکلیف شود. اگر هیچ یک از ویژگی‌های (وجوب، ندب، حرمت و کراهت) را نداشته باشد، تکلیف نمودن به آن حسن نیست بلکه مباح می‌باشد. آیا تمام افعال مباح، هیچ اثر خوبی ندارند و خالی از حسن می‌باشند؟! قطعا اینگونه نیست. فعل مباح، فعلی است که نه انجام آن به اندازه‌ای است که مندوب باشد و نه به گونه‌ای است که ترک کردن آن اولی از ترک کردن باشد.

وجه حسن فعل مباح آن است که آثار دیگری دارد.

سوال: وجه حَسَن بودن فعل مکروه چیست؟

پاسخ: حسن فعل مکروه به ترک است. به عبارت دیگر، تکلیف فعل مکروه حسن است نه این که خود انجام فعل حسن باشد.

سوال: آیا نکته دومی که فرمودند برای تعریض للثواب نیست؟

پاسخ: بله برای همین نکته است. ممکن است که حسن باشد اما به اندازه ثواب نباشد. حقوق وضعیه (قوانینی که مجلس وضع می‌کند) در منطقه الفراغ است. یعنی در اموری است که هیچ یک از احکام اربعه نباشد، اما قانونگذاری بی‌اثر نیست، اما اثرش تعریض للثواب ندارد بلکه تنها منافع عرفی دارد.

سوال: شما می‌فرمایید افعال مباح نیز حسن است. حسن آن‌ها هرچند لغوی باشد اما تعریض للثواب هم برگرفته از معنای لغوی بود.

پاسخ: از اینجا دریافت می‌شود که برگرفته از معنای لغوی نبوده است. ایشان این نکته را توضیح دادند. ابتدا فرمودند: تعریض للمنافع و پس از آن فرمودند: تعریض للثواب. تنها مصداق منفعت، ثواب است. از اینجا می‌فهمیم زمانی تعریض للثواب است و مطلق تعریض للمنافع نیست که یکی از احکام اربعه باشد. یعنی ممکن است تعریض للمنافع باشد اما تعریض للثواب نباشد.

۸

شرائط مکلِّف

شرائط مکلِّف: 

مکلف هم باید شرائط داشته باشد.

۱) فرد به صفات فعل عالم باشد. مکلفی تکلیفش حسن است که عالم به شرائط فعل باشد.

۲) فرد عالم به ارزش فعل باشد.

۳) از نظر علم یا عقل در اندازه‌ای باشد که ارتکاب قبیح از آن ممتنع باشد.

شرط نخست، امری روشن است. اگر علم به فعل نداشته باشد که اصلا مکلف نیست. شرط دوم آن است که مکلف باید بداند که به این فعل چقدر مستحق ثواب است. زیرا اگر نداند، فعلی را با مشقت انجام می‌دهد اما ثواب اندکی به او داده می‌شود.

شرط سوم آن است که در مقام ثواب و عقابی که می‌دهد باید کسی باشد که صدور قبیح از آن ممتنع باشد. اگر شرائط گذشته را داشته باشد اما این شرط در او وجود نداشته باشد نمی‌توان گفت تکلیف حسن است. زیرا حسن تکلیف، تعریض للثواب است و کسی که امر ممتنع از او ممکن است، در حقیقت می‌تواند فعل حسن را عقاب کند و فعل قبیح را ثواب دهد. در نتیجه تعریض للثواب صحیح نمی‌باشد.

اکثر شرائطی که بیان شده است در پاسخ به گروه‌هایی است که در حسن تکلیف مناقشه کرده‌اند. شرائط مذکور بیان می‌کند زمانی تکلیف حسن است که تمام این شرائط وجود داشته باشد.

۹

تطبیق شرائط مکلِّف

وأمّا ما يرجع إلى المكلّف: فإن يكون عالماً بصفات الفعل (خود فعل) لئلّا يكلِّف إيجاد القبيح وترك الواجب. (به اشتباه امر و نهی ننماید)

وأن يكون عالماً بقدر ما يستحق على الفعل من الثواب (اندازه استحقاق ثواب فعل را بداند. زیرا) لئلّا يخلّ ببعضه. (فعل را مکلَّف انجام می‌دهد اما مکلِّف چون نمی‌شناسد به اندازه استحقاق ثواب نمی‌دهد و این موجب می‌شود که انجام تکلیف از حسن بودن خارج شود.) وأن يكون القبيح ممتنعاً عليه (یعنی قبیح از او صادر نمی‌شود) لئلّا يخلّ بالواجب فلا يوصل الثواب إلى مستحقه. (فاعل، فعل حسن را انجام می‌دهد اما مکلف به او ثواب نمی‌دهد. این شرط در حقیقت به تعریض للثواب بازگشت دارد.)

۱۰

تطبیق شرائط مکلَّف

وأمّا ما يرجع إلى المكلَّف: فإن يكون قادراً على الفعل. (قدرت بر فعل داشته باشد)

وأن يكون عالماً به (یا عالم باشد یا متمکن باشد که علم را بدست آورد. در زمان حال علم ندارد اما ثواب دارد و می‌تواند با مطالعه علم را بدست آورد) أو متمكّناً من العلم به.

(شرط سوم آن است که اگر آلت و ابزاری برای انجام تکلیف لازم است، آن ابزار در اختیار داشته باشد.) وإمكان الآلة أو حصولها إن كان الفعل ذا آلة.

سوال: آیا شرط سوم همان قدرت نیست؟

پاسخ: خیر، مقصود از قدرت، قدرت نفسی است. چون قدرت را متکلمان صحۀ الفعل و الترک معنا نمودند و یک کمال نفسانی است. کسی صحه الفعل و الترک را دارد اما ابزار را ندارد به این دلیل نمی‌تواند کاری را انجام دهد. مثل تیرانداز که تیر و کمان در اختیار ندارد. او می‌تواند تیراندازی کند اما باید ابزار هم داشته باشد.

سوال: الان دقیقا صحه الفعل و الترک را ندارد. زیرا اگر هم بخواهد این کار را انجام دهد نمی‌تواند انجام دهد.

پاسخ: صحه الفعل و الترک را دارد اما ابزار ندارد. شرط وجوب و شرط واجب که اصولیین ما می‌گویند، ریشه در اینجا دارد.

تفاوت بین وجوب و واجب آن است که اگر فرد قدرت نداشته باشد اصلا وجوب ندارد اما اگر قدرت داشته باشد اما ابزار نداشته باشد واجب نیست. وجود ابزار، عقلا شرط واجب است. این که شارع چگونه رفتار نموده است، بحث دیگری است. اگر فرد قدرت بر انجام دارد، وجوب تحقق پیدا می‌کند اما وجود ابزار شرط واجب است. دفاع از جامعه اسلامی بر مسلمان واجب است. مسلمان می‌تواند یعنی صحه الفعل و الترک را دارد، پس وجوب تحقق پیدا کرده اما ابزار دفاع ندارد که یعنی واجب تحقق پیدا نکرده که باید به دنبال مهیا نمودن ابزار باشد.

۱۱

متعلق تکلیف

بحث دیگری که مطرح می‌فرمایند آن است که تکلیف به چه اموری تعلق می‌گیرد؟

تکلیف یا امری علمی یا امری عملی است. گاهی تکلیف می‌شویم که مسئله‌ای را یاد بگیریم اما گاهی تکلیف به انجام عمل می‌شویم. هر یک از این امور یا عقلی و یا سمعی است. علمی از طریق عقل بدست می‌آید (مثل علم به توحید) و علمی از طریق سمع بدست می‌آید. (مثل علم به احکام شرعی).

هم در عمل و هم در علم، سمعی و عقلی وجود دارد. در حوزه علم، گاهی امری وجود دارد که یقین آور است و گاهی ظن آور می‌باشد. مثل این که در توحید باید یقین وجود داشته باشد.

در اصول این بحث اینگونه بیان می‌شود که ظن بر دو نوع است. ظن طریقی و ظن موضوعی.

۱۲

تطبیق متعلق تکلیف

قال: ومتعلقه (متعلق تکلیف) إما علمٌ (خود علم) إما عقلي أو سمعي (یادگیری است اما یادگیری از طریق عقل و یا از طریق سمع) وإما ظنٌّ (ظن لنگه دوم علم است. پس یا علم است که یا یقینی و یا غیر یقینی است. این علم یا از طریق عقل است و یا از طریق شرع است. در مقابل علم، عمل است.) وإما عملٌ.

أقول: متعلق التكليف قد يكون علماً وقد يكون عملاً.

أمّا العلم (عبارت مرحوم علامه در اینجا می‌توانست بهتر باشد. گفتیم علم یا یقین است یا ظن است. ایشان با این تعبیر فرموده‌اند)، فقد يكون عقلياً محضاً (از طریق عقل باید بدست آوریم. یعنی برای آن برهان وجود داشته باشد.) نحو العلم بوجود الله تعالى وكونه قادراً عالماً، إلى غير ذلك من المسائل التي يتوقف السمع عليها (اصل نبوت و صادق بودن خداوند، امور عقلی است که باید از طریق عقل باید ثابت شود که سمع متوقف بر آن است)، وقد يكون سمعياً نحو التكاليف السمعية. وأمّا الظن فنحو كثير من الأمور الشرعية كظن القبلة وغيرها. (ظن در مقابل یقینی است. مثل این که ظن به امور شرعیه حاصل شود)

(در نقطه مقابل) وأمّا العمل، فقد يكون عقلياً كردّ الوديعة وشكر المنعم وبرّ الوالدين وقبح الظلم والكذب وحسن التفضل والعفو، وقد يكون سمعياً كالصلاة وغيرها، وهذه الأفعال تنقسم إلى الواجب والمندوب والحرام والمكروه. (مبنای ایشان آن است که امور مباح تکلیف محسوب نمی‌شوند. دو مبنا است. برخی احکام را خمسه می‌دانند و برخی مانند ایشان می‌فرمایند که احکام اربعه است. این مبنا به دلیل تبیینی است که از تکلیف دارند. این مورد از اموری است که اصول به کلام احتیاج دارد.

سوال: مباح را چه می‌نامند؟

پاسخ: مباح را فراغ و لاحکم می‌دانند. تصریح فرمودند که اصلا تکلیف نیست زیرا تکلیف باید علاوه بر حسن بودن، به حد ندب یا واجب یا اکراه و حرام برسد که در مباح به این حد نمی‌رسد.)

بالبراهين القطعية الخالية عن المغالطة.

والثالثة : تذكرهم ما وعدهم الشارع من الخير والشر الأخرويين بحيث ينحفظ النظام المقتضي للتعادل والترافد ، ثمّ زاد الله تعالى لمستعملي الشرائع الأجر والثواب في الآخرة ، فهذه مصالح التكليف عند الأوائل.

قال : وواجبٌ لِزَجْرِه عن القبائح.

أقول : هذا مذهب المعتزلة ، وأنكرت الأشاعرة ذلك ، والدليل على وجوب التكليف أنّه لو لم يكلف الله تعالى من كملت شرائط التكليف فيه لكان مغرياً بالقبيح ، والتالي باطل لقبحه فالمقدم مثله.

بيان الشرطية : أنّ الله تعالى إذا أكمل عقل الانسان وجعل فيه ميلاً إلى القبيح وشهوة له ونفوراً عن الحسن فلو لم يقرر في عقله وجوب الواجب وقبح القبيح والمؤاخذة على الإخلال بالواجب وفعل القبيح لكان وقوع القبيح من المكلف دائماً ، وإلى هذا أشار بقوله : لزجره عن القبائح ، أي لزجر التكليف عن القبائح.

قال : وشرائطُ حسنِهِ انتفاءُ المفسدة وتقدُّمهُ وإمكانُ متعلقه وثبوتُ صفةٍ زائدة على حسنه وعلمُ المكلّف بصفات الفعل وقدر المستحق وقدرتُه عليه وامتناعُ القبيح عليه وقدرةُ المكلَّف على الفعل وعلمُه به أو إمكانُه وإمكانُ الآلة.

أقول : لما ذكر أنّ التكليف حسنٌ شرع في بيان ما يشترط في حسن التكليف ، وقد ذكر أُموراً لا يحسن التكليف بدونها (١) ، منها ما يرجع إلى نفس

__________________

(١) أقول : التكليف من الأُمور ذات الإضافة له إضافة إلى المكلّف وإلى المكلَّف وإلى المكلَّف به ، وبوجه له إضافة إلى نفسه ، فذكر الشارح ما يرجع إلى كل واحد.

التكليف ، ومنها ما يرجع إلى متعلق التكليف أعني الفعل والمكلِّف والمكلَّف.

أمّا ما يرجع إلى التكليف فأمران :

أحدهما : انتفاء المفسدة فيه ، بأن لا يكون مفسدة لنفس المكلَّف ، به في فعل آخر داخل في تكليفه (١) ، أو مفسدة لمكلف آخر.

والثاني : أن يكون متقدماً على الفعل قدراً يتمكن المكلف فيه من الاستدلال به فيفعل الفعل في الوقت الذي يجب إيقاعه فيه.

وأمّا ما يرجع إلى الفعل فأمران :

أحدهما : إمكان وجوده.

والثاني : كون الفعل قد اشتمل على صفة زائدة على حسنه (٢) بأن يكون واجباً أو مندوباً ، وإن كان التكليف ترك فعل فإن يكون الفعل قبيحاً أو يكون الإخلال به أولى من فعله.

وأمّا ما يرجع إلى المكلّف : فإن يكون عالماً بصفات الفعل لئلّا يكلِّف إيجاد القبيح وترك الواجب.

وأن يكون عالماً بقدر ما يستحق على الفعل من الثواب لئلّا يخلّ ببعضه.

__________________

(١) الضمير في قوله : «به» يرجع إلى التكليف ، أي لا تكون مفسدة لنفس المكلّف بهذا التكليف كالأمر بصيام المريض ففيه مفسدة لنفس هذا المكلّف في فعل آخر (كالصحة) داخل في تكليفه ، حيث يجب حفظ الصحة ، أو كانت المفسدة لمكلّف آخر ، كما إذا أمر بالتوضؤ بماء مملوك لآخر من دون رضاه.

(٢) بناء على أنّ المباح داخل تحت الحسن.

وأن يكون القبيح ممتنعاً عليه لئلّا يخلّ بالواجب فلا يوصل الثواب إلى مستحقه.

وأمّا ما يرجع إلى المكلَّف : فإن يكون قادراً على الفعل.

وأن يكون عالماً به أو متمكّناً من العلم به.

وإمكان الآلة أو حصولها إن كان الفعل ذا آلة.

قال : ومتعلقه إما علمٌ إما عقلي أو سمعي وإما ظنٌّ وإما عملٌ.

أقول : متعلق التكليف قد يكون علماً وقد يكون عملاً.

أمّا العلم ، فقد يكون عقلياً محضاً نحو العلم بوجود الله تعالى وكونه قادراً عالماً ، إلى غير ذلك من المسائل التي يتوقف السمع عليها ، وقد يكون سمعياً نحو التكاليف السمعية. وأمّا الظن فنحو كثير من الأمور الشرعية كظن القبلة وغيرها.

وأمّا العمل ، فقد يكون عقلياً كردّ الوديعة وشكر المنعم وبرّ الوالدين وقبح الظلم والكذب وحسن التفضل والعفو ، وقد يكون سمعياً كالصلاة وغيرها ، وهذه الأفعال تنقسم إلى الواجب والمندوب والحرام والمكروه.

قال : وهو منقطعٌ للإجماع ولإيصالِ الثواب (١).

أقول : يريد أن التكليف منقطع ، ويدلّ عليه الإجماع والمعقول.

__________________

(١) استدل الماتن على انقطاع التكليف بوجهين وأضاف الشارح وجهاً ثالثاً :

١ ـ الإجماع على الانقطاع. ٢ ـ إيصال الثواب ، لأنّه مشروط بالخلوص عن المشاق ، والتكليف مقترن بالمشقة فلا يجتمعان. ٣ ـ ما ذكره بقوله «ولا بد من تراخٍ بين ـ