درس شرح تجرید الاعتقاد (کشف المراد)

جلسه ۳۶: فعل متولد

 
۱

خطبه

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیة الله فی الارضین عجل الله تعالی فرجه الشریف.

۲

فعل متولد و مقصود از فعل متولد

مسئله هفتم

این مسئله مربوط به فعل متولد می‌باشد. فعل متولد یعنی فعلی که به واسطه فعل دیگر، رخ می‌دهد.

افعال بر دو دسته هستند:

۱) بالمباشر از فاعل صادر می‌شود

۲) با واسطه این فعل محقق می‌شود. مثل حرکت دادن دستِ افراد. حرکت دست برای فرد، فعل مباشر است اما اگر با دست، لیوان را حرکت دهد، حرکت لیوان، فعل مباشر فرد نیست. بلکه به واسطه حرکت دست فرد، لیوان حرکت می‌کند. به حرکت دست فرد، فعل مباشر و به آن چیزی که به واسطه حرکت دست، حرکت می‌کند، فعل متولد گفته می‌شود.

مرحوم علامه برای توضیح این بحث، اشاره می‌کنند که از نظر متکلمان، سه گونه فعل وجود دارد اما از نظر فلاسفه، فعل به گونه‌ای دیگر تقسیم می‌شود. از نظر متکلمان، فعل به سه دسته کلی تقسیم می‌شود.

۱) فعل مباشر

۲) فعل متولد

۳) فعل مختَرَع

فعل مباشر، فعلی است که در محل فاعل اتفاق می‌افتد. در این فعل، فاعل مطرح نیست؛ بلکه آنچه اهمیت دارد آن است که بدانیم اگر فعلی در محل خود فاعل محقق شود، فعل مباشر است.

در صورتی که فعل در محل فاعل و یا غیر محل باشد، به این معنا که بصورت مباشر نباشد و واسطه داشته باشد. تفاوت فعل مباشر و فعل متولد در آن است که آیا واسطه‌ای در فعل وجود دارد یا واسطه وجود ندارد.

حالت سوم، فعلی است که از فاعل صادر می‌شود اما اصلا در محل نیست و هیچ محلی ندارد. محل آن چیزی است که فعل در او اتفاق می‌افتد. در این نوع از فعل، فاعل، فعل را انجام می‌دهد اما خود فعل محل خاصی ندارد. مثل این که خداوند متعال موجودی را ایجاد می‌کند.

بصورت طبیعی، هیچ یک از افعال ما، فعل مختَرَع محسوب نمی‌شود. زیرا هر فعلی که انجام می‌دهیم دارای محل است. محل افعال ما یا روح و یا جسم ما می‌باشد. اما برخی از افعال، مانند فعل الاهی هیچ محلی ندارد. خلق عالم توسط خداوند، در محل خداوند نیست. بنابر این، فعل مخترع، محلی در فاعل لازم ندارد.

می‌توان تقسیم بندی را اینگونه بیان نمود:

فعل یا محل دارد و یا محل ندارد. فعل بدون محل، فعل مخترع نامیده می‌شود. فعلی که محل دارد یا واسطه دارد و یا واسطه ندارد. فعل بدون واسطه، فعل مباشر نامیده می‌شود و فعل با واسطه، فعل متولد نامیده می‌شود.

سوال: فعل بدون محل تصور ندارد.

پاسخ: بدون محل در فاعل مراد است نه این که خود فعل محلی نداشته باشد. خداوند متعال، جسم را می‌آفریند. آیا جسم در محل فاعل (خداوند) محقق می‌شود؟!

فعل مخترع یعنی چیزی بیرون از فاعل ایجاد می‌شود.

سوال: تمام افعال زمانی که ایجاد می‌شوند بیرون از ما می‌باشند. مثلا فرد، کتاب را می‌بندد.

پاسخ: محل حرکت دست فرد، دست او است. حرکت کتاب، محلش کتاب است. تمام حرکاتی که ما بصورت طبیعی داریم، دارای محل است. حرکت دست، فعل مباشر است و حرکت کتاب، فعل متولد است.

سوال: فعل مخترع تنها مخصوص خداوند است یا انسان نیز این نوع فعل را دارد؟

پاسخ: در انسان نیز فرض می‌شود. مثل فعل نفس مجرد در بین فلاسفه. در برخی از افعالی که ما انجام می‌دهیم، بیرون از محل اتفاق می‌افتد. مثلا عقل اول که فعلی انجام می‌دهد، می‌توان گفت فعل مخترع است. اما عمدتا در مورد خداوند است. گرچه متکلمان معتقدند که انسان نیز فعل مخترع دارد.

بحث در مورد فعل مخترع و مباشر نیست. بحث اصلی در فعل متولد است. آیا فعل متولد منسوب به فاعل است یا منسوب به فاعل نیست.

فعل مخترع در حقیقت یک فعل بدون واسطه و مانند فعل مباشر است. نزاع در مورد فعل متولد است. ویژگی این نوع از فعل آن است که یک فاعل دارد اما چون مباشر نیست، ممکن است کسی بگوید فعل متولد، فعل فاعل نیست.

بنابر نظر عدلیه، حرکت دست افراد، فعل خود فرد محسوب می‌شود اما زمانی که فرد تیراندازی می‌کند و به مکانی اصابت می‌کند، آیا حرکت تیر، فعل فرد محسوب می‌شود یا خیر؟ در این موضوع اقوال مختلفی بیان شده است که هر یک دارای اثراتی است. به بیانی دیگر، آیا افعالی که به واسطه فعل مباشر افراد در خارج تحقق می‌کند، فعل حقیقی افراد می‌باشند یا خیر؟

۳

اقوال در فعل متولد

در این موضوع اقوال مهمی وجود دارد. می‌توان در یک تقسیم بندی کلی، سه قول اصلی را در این رابطه بیان نمود.

۱) غالب معتزله و اجماع متکلمان امامیه: همانگونه که فعل مباشر، فعل ما محسوب می‌شود؛ فعل متولد نیز فعل ما می‌باشد. تفاوتی بین این که فرد دستش را حرکت می‌کند و حرکت دادن عصا، وجود ندارد.

۲) اشاعره و اهل حدیث: این گروه فعل مباشر را نیز فعل انسان نمی‌دانند و قائلند آن چیزی که در انسان‌ها از افعال تحقق پیدا می‌کند، فعل انسان نیست و فعل الله است. {الفعل فعلنا و هو فعل الله، لا مؤثر فی الوجود الا الله}. بنابر این، به طریق اولی فعل متولد را فعل انسان نمی‌دانند.

سوال: آیا اشاعره بنابر نظر فقهی اگر کسی با سنگ، دیگری را کشت، قائل به قصاص می‌شوند یا خیر؟

پاسخ: در بین اشاعره که حرکت مباشر را فعل خداوند می‌دانند، حکم را مربوط به خداوند می‌دانند. این سوال نسبت به گروه سوم مطرح است. گروه اول، قائلند هرچه در مورد فعل مباشر بیان می‌شود، در مورد فعل متولد نیز بیان می‌شود.

۳) برخی از معتزله: افعالی که انسان‌ها بصورت متولد انجام می‌دهند، حقیقتا فعل انسان نیست. این گروه، فعل مباشر را فعل انسان می‌دانند اما آنچیزی که در خارج محقق می‌شود و مستقیما به جسم یا روح انسان مربوط نیست را نمی‌توان فعل انسان دانست. فعل متولد، منسوب به جسمی است که فعل از آن صادر می‌شود. اگر فرد، لیوانی را از بالا رها کند، لیوان از بالا به پایین می‌آید، زیرا طبیعت این لیوان، اقتضا پایین آمدن دارد. بالا رفتن دود، مربوط به انسان نیست بلکه طبیعت دود آن است که به بالا حرکت می‌کند. بدن انسان نیز چنین است و خصوصیت کتاب نیز آن است که زمانی نیرو به آن وارد می‌شود، حرکت می‌کند. هر چیزی در عالم دارای طبیعتی است و طبع دارای خصوصیاتی است. کاری که فرد انجام داده است، حرکت دست است و این که جسم با حرکت دست، حرکت می‌کند مربوط به طبیعت آن جسم است. به یک طبیعت حرکت وارد می‌شود و به طرفی حرکت می‌کند اما به همان میزان به طبیعت دیگر حرکت وارد می‌شود اما ساکن می‌ماند و حرکتی نمی‌کند. مشخص است که حرکت مربوط به انسان نمی‌شود.

بر این اساس، از نظر این گروه، فعل متولد فعل انسان نیست و تنها فعل مباشر، فعل انسان می‌باشد.

برخی در بین خود گروه سوم، فعل مباشر و فعل متولد را مورد بررسی قرار داده‌اند. این گروه بر اساس دقتی که انجام داده‌اند، این بحث را اینگونه مطرح می‌کنند: زمانی که گفته می‌شود انسان فعل مباشر دارد، حقیقت فعل مباشر چیست؟ یعنی آنچیزی که از من بصورت حقیقی صادر می‌شود که می‌توان به من نسبت داد، چیست؟ به تعبیر دیگر، این دسته از گروه سوم، اشکالی را مطرح می‌کنند و آن عبارت است از این که، کسانی که می‌گویند آیا فعل متولد به فرد منسوب است یا منسوب نیست، حرکت دست فرد و حرکت عصا را برای نمونه بیان می‌کنند. که آیا حرکت عصا، منسوب به فرد است یا خیر؟ این سوال را در مورد دست اشخاص پرسیده می‌شود. آیا حرکت دست، فعل مباشر است یا فعل متولد است؟ تصور ظاهری آن است که فعل مباشر است، زیرا مشخص است که کار فرد و بدن آن می‌باشد. اما زمانی که تدقیق نظر می‌شود دریافت می‌شود که اینگونه نیست بلکه اراده، فعل مباشر فرد می‌باشد. شخص اراده می‌کند و تابع اراده شخص، دست حرکت می‌کند. زمانی هم اراده می‌کند و دست حرکت نمی‌کند. مثل زمانی که حالت خواب رفتگی به دست اشخاص عارض می‌شود. شخص اراده (فعل مباشر) را انجام می‌دهد اما دست حرکت نمی‌کند. این نشانگر آن است که حرکت دست، فعل مباشر افراد نمی‌شود.

بنابر این، هرچه در باب فعل متولد بیان می‌شود در باب غیر اراده نیز باید گفت.

سوال: آیا این گروه قائل به مقتضی و مانع هستند؟

پاسخ: در اینجا قائل نیستند. آن‌ها می‌گویند اراده فعل کامل افراد می‌باشد. تحقق معلول خارجی، نیازمند مقتضی و عدم مانع است. مقتضی اراده افراد است اما فعل او نیست بلکه تنها مقتضی است. مقتضی شئ لزوما عامل اصلی آن شئ نیست.

سوال: فعل از نظر این گروه چیست؟

پاسخ: میان خود آن‌ها در این زمینه اختلاف وجود دارد. به یک معنای عام می‌توان گفت، فعل برابر است با هرگونه حرکت.

سوال: بنابر این تعریف، اراده چگونه فعل می‌باشد؟ جایی که فرد اراده می‌کند اما دست حرکت نمی‌کند، حرکت کجا است؟

پاسخ: اراده یک حرکت است. اراده غیر از قدرت است. حرکت در نفس فرد می‌باشد. زمانی که اراده می‌کند؛ دست حرکت می‌کند. در حرکت بحث‌های فراوانی صورت گرفته است. اما هرچه باشد، بالوجدان می‌یابیم زمانی که اراده می‌کنیم، کاری را انجام می‌دهیم.

گروهی قائل شده‌اند که اراده نیست، بلکه تنها کاری که افراد انجام می‌دهند، فکر است. فکر به معنای تفکر نیست بلکه فکر به معنای توجه است. حقیقت اراده، توجه و تمرکز بر چیزی است. توجه است که دست را حرکت می‌دهد.

خلاصه اقوال:

اکثر معتزله و امامیه، قائلند که فعل متولد مانند فعل مباشر، منسوب به افراد است.

اشاعره، معتقدند فعل متولد مانند فعل مباشر، منسوب به اشخاص نیست.

گروه وسط معتقدند، فعل مباشر، فعل افراد است اما فعل متولد، فعل اشخاص نمی‌باشد. به عبارت دیگر، گروهی از عدلیه وجود دارند که فعل متولد را فعل افراد نمی‌دانند. هرچند از نظر آن‌ها فعل مباشر، فعل افراد می‌باشد.

سوال: اشاعره که قائلند تمام افعال منسوب به خداوند متعال است، در بحث قصاص در فقه چگونه رفتار می‌کنند؟

پاسخ: یکی از اشکالاتی که به اشاعره وارد شده است، تمییز بین فعل اختیاری و غیر اختیاری به چه شکل است؟ اشاعره با توجه به پذیرفتن نظریه کسب کمی راحت‌تر هستند. مشکل در نظریه اهل حدیث است که نظریه کسب را نمی‌پذیرند.

۴

تطبیق تقسیم بندی افعال

المسألة السابعة: في المتولد

قال: وحسنُ المدح والذمِّ على المتولِّد يقتضي العلم بإضافته إلينا.

أقول: الأفعال تنقسم إلى المباشر والمتولّد والمخترع:

فالأوّل: هو الحادث ابتداء بالقدرة في محلها. (تعبیر ابتداء بالقدرة یعنی فعلی که ناشی از قدرت به معنای صحة الفعل و الترک باشد. این تعبیر، تعبیر زائد است زیرا فعل مباشر لازم نیست که ناشی از قدرت باشد بلکه می‌توان به اجسام نیز فعل مباشر را نسبت داد. شئ که حرکت می‌کند، فعل مباشر دارد. خود حرکت شئ، فعل مباشر شئ محسوب می‌شود. اما تعبیر قدرت برای آن است که بحث عدل، مربوط به فعل اختیاری است. در حقیقت بیان مثال است و اجرای تقسیم بر مسئله حاضر می‌باشد. در حقیقت باید گفت: مقصود از فعل مباشر الحادث فی محلها. فعلی که در محل خود فاعل، تحقق پیدا می‌کند.)

والثاني: هو الحادث الذي يقع بحسب فعل آخر (فعل محقق می‌شود اما یک واسطه دارد. مثل حرکت دادن عصا، کلید و.... ایشان یک مثال کلامی فنی بیان می‌کنند. مثال ایشان عبارت است از حالتی که در شئ بوجود می‌آید. {میل و به تعبیر امروزی، جاذبه اکنون جاذبه را بیرون شئ می‌دانند اما در قدیم این میل را در درون شئ معنا می‌کردند. زمانی که سنگ پرتاب می‌شد، علت افتادن آن را میل درونی به سمت پایین می‌دانستند و میل را سبب افتادن می‌دانستند که اصطلاحا "اعتماد" نامیده می‌شد. متکلمان به میل و کششی که در درون شئ اتفاق می‌افتد و سبب است را اعتماد می‌نامیدند.} مرحوم علامه می‌فرمایند: فعل متولد مانند آن است که سنگ حرکت می‌کند اما عامل حرکت میل درونی است. پس به فرد، نسبت داده نمی‌شود و فعل مباشر فرد نمی‌باشد. فعل متولدی است که از فعل مباشر فرد حاصل شده است. از نظر ایشان، در فعل متولد همیشه یک سبب و یک مسبب وجود دارد.) كالحركة الصادرة عن الاعتماد، ويسمونه المسبب (به فعل متولد، مسبب می‌گویند) ويسمّون الأوّل سبباً (فعلی که سبب و واسطه تحقق شده است را سبب می‌گویند. در فعل متولد تفاوتی ندارد که در محل فاعل و یا در غیر محل فاعل واقع شود. فعل مباشر حتما می‌بایست در محل فاعل محقق شود زیرا فرض دیگری ندارد اما در فعل متولد می‌تواند هم در محل فاعل حاصل شود و هم در غیر محل فاعل حاصل شود. در غیر محل مثل حرکت عصا. حصول فعل متولد در محل فاعل مثل آن که شخص به خودش بزند. می‌تواند فعلی از افعال خودش را واسطه قرار دهد تا فعل دیگری در خودش حاصل شود.)

 سواء كان الثاني حادثاً في محل القدرة أو في غير محلها.

والثالث: ما يفعل لا لمحل (اگر فعلی تحقق پیدا کرد اما محل نداشت. حرکت جسم دارای محل است اما خود جسم که از عدم ایجاد می‌شود، خداوند در کجا جسم را ایجاد کرد؟ آیا در محلی ایجاد کرد؟! یا اولین موجودی که در عالم ایجاد شد، محلش کجاست؟ این امور محل ندارند. لازم نیست که چیزی باشد که اولین موجود یا جسم در آنجا تحقق پیدا کند.)، فالأوّل مختص بنا (فعل مباشر)، والثالث مختص به تعالى والثاني مشترك. (هم ما فعل متولد داریم و هم خداوند متعال فعل متولد دارد.

خلاصه تقسیم بندی:

فعل یا دارای محل است و یا دارای محل نیست. اگر محل نداشته باشد، فعل مخترع است. فعلی که دارای محل است یا به واسطه است و یا بدون واسطه است. فعلی که به واسطه است را متولد می‌نامند که دو حالت دارد. یا فعل در خود فاعل تحقق پیدا می‌کند. مثل این که انسان، با دست سر خودش را حرکت دهد. یا فعل در غیر فاعل تحقق می‌کند. مثل حرکت عصا به واسطه حرکت دست. آنچه در فعل متولد مهم است، آن است که بواسطه است.)

واعلم أنّ الناس اختلفوا في المتولد هل يقع بنا أم لا، فجمهور المعتزلة

۵

تطبیق اقوال

در ادامه، به ذکر اقوال می‌پردازند که آیا فعل متولد، فعل اشخاص است یا خیر.

واعلم أنّ الناس اختلفوا في المتولد هل يقع بنا أم لا، فجمهور المعتزلة على أنّه من فعلنا كالمباشر. (از نظر جمهور معتزله، فعل متولد، فعل افراد محسوب می‌شود.)

وقال معمر (از این به بعد، اقوال معتزله که بر خلاف جمهور قائل شده‌اند؛ نقل می‌شود. تمام این اقوال در این که فعل متولد، فعل افراد نمی‌باشد؛ مشترک هستند. محل اختلاف در آن است که چه چیزی فعل متولد است و چه چیزی فعل مباشر است. به عبارت دیگر، اختلاف اقوال آتی در تعیین مصداق فعل متولد و فعل مباشر می‌باشد.): إنّه لا فعل للعبد إلّا الإرادة (انسان فقط اراده دارد)، وما عداها من الحوادث فهي واقعة بطبع المحل (هر فعلی که محقق می‌باشد، مربوط به طبع محل است. تمام اقوال به دلیل دقتی که برای تشخیص فعل متولد از فعل مباشر داشته‌اند بایستی حقیقت انسان را تبیین کند. ایشان ریشه اختلاف را در حقیقت انسان می‌دانند. از دیدگاه معمر انسان عبارت است از)، والإنسان عنده جزء في القلب (منظور از قلب، قلب صنوبری است. از دیدگاه معمر، حقیقت انسان جزئی در قلب است. اراده از جزء قلب ناشی می‌شود. در نگاه قدما، قلب جنبه جسمانی داشته اما وسیع‌تر از آنچیزی است که امروزه تصور می‌شود. تقریبا چیزی که ما به عنوان مغز تلقی می‌کنیم و به مغز نسبت می‌دهیم؛ در نظر قدما، به قلب نسبت داده می‌شد. ادراک، عواطف، اراده، اعتقادات همگی را به قلب منسوب می‌کردند. پس از دیدگاه معمر، انسان جزئی در قلب است. معمر از کسانی است که قائل به روح نیستند و حقیقت انسان را امر مادی می‌دانند. امر مادی، جزئی از قلب ما است. اراده نیز از قلب صادر می‌شود. بنابر این از دیدگاه معمر، هرچه از جزء قلب صادر شود که اراده است؛ فعل مباشر است و هرچه در سایر اجزاء صادر می‌شود، فعل متولد می‌باشد.) توجد فيه الإرادة (اراده در جزء قلب می‌باشد و از آن جزء صادر می‌شود) وما عداها (غیر از اراده) يضيفه إلى طبع المحل. (اراده برای قلب است اما اگر فرد اراده نمود و دستش حرکت نمود، مربوط به انسان نیست بلکه مربوط به طبع محل است.

غیر از اراده که جزئی از قلب است، به طبع محل اضافه و نسبت داده می‌شود.)

(قول دیگر از معتزله که خلاف جمهور بیان نموده‌اند) وقال آخرون: لا فعل للعبد إلّا الفكر (تفاوت این گروه با معمر در آن است که معمر می‌گوید: اراده فعل مباشر انسان است اما این گروه معتقدند ریشه اراده فکر است. فکر به معنای توجه و تمرکز روی شئ است)، وهم بعض المعتزلة.

(نظریه سوم، نظریه نظام است. وی می‌گوید: فعل انسان، فراتر از اراده و فکر است.

سوال: در نظر معمر، ممکن است فعل متولد را اراده نموده باشد. مثلا شخص اراده می‌کند که کتاب حرکت کند.

پاسخ: دست را مثال بزنید. زیرا حرکت کتاب در نظر تمام متفکرین، فعل متولد است. اما حرکت دست از نظر جمهور معتزله، فعل انسان است اما از نظر معمر، فعل انسان نیست. زیرا شخص اراده می‌کند و پس از آن دست حرکت می‌کند. اراده سبب می‌شود که دست حرکت کند. پس حرکت دست نسبت به اراده، فعل متولد است و در تعریف فعل متولد بیان شد که هر فعلی که واسطه داشته باشد، فعل متولد است. در حرکت دست نیز واسطه وجود دارد پس فعل متولد است.

اراده فعل حقیقی شخص می‌باشد و آنچه توسط اراده تحقق پیدا می‌کند فعل متولد است.

نظام اولین معتزلی است که قائل به روح غیر از بدن شد. معتزلی‌ها تا پیش از نظام، قائل بودند که حقیقت انسان در بدن است. {یا تمام بدن و یا جزئی از بدن} اما نظام اولین کسی است که قائل شد حقیقت انسان چیزی فراتر از بدن است. در تاریخ نیز بیان شده است که چون نظام شاگرد هشام بن حکم بوده است، این نظریه را از هشام گرفته است. زیرا متکلمان امامیه در عصر حضور، قائل به روح هستند. معتزله قائل به بدن انگاری هستند اما اصحاب ائمه قائل به روح هستند و حقیقت انسان چیزی فراتر از بدن انسان است. نظام این دیدگاه را از متکلمان امامیه گرفت و قائل شد که حقیقت انسان، چیزی است فراتر از بدن که در سراسر بدن جریان دارد.

از دیدگاه نظام، هر چیزی که به حقیقت انسان که روح است، مربوط شود فعل انسان است. کسانی که حقیقت انسان را بدن می‌دانند، حرکت بدن را فعل مباشر می‌دانند. اما نظام که حقیقت انسان را فراتر از بدن می‌دانند و جاری در بدن است، حرکت دست را فعل متولد می‌داند.

نظام در این قسمت نکته‌ای را بیان نموده است که مرحوم علامه به سرعت از آن عبور می‌کنند. نظام می‌گوید: هرچند حقیقت انسان، روح است، {روح از نگاه نظام، جسم لطیف است. یعنی چیزی بین جسم و روح مجرد فلسفی. متکلمان امامیه نیز به این دیدگاه تمایل داشتند. یعنی آن‌ها نیز مجرد نمی‌دانند اما از خصوصیات جسمانی نیز عاری است.} چون روح در سراسر بدن وجود دارد، اما هرچیزی که مباشرتا توسط روح رخ می‌دهد، فعل مباشر است. هر چیزی که بیرون از حرکت روح است، فعل متولد است. در اینجا نظام، بین نظر اکثر معتزله و نظر معمر، تفاوت می‌گذارد. نظام نه نظر اکثر را می‌پذیرد و نه نظر معمر را مقبول می‌داند. معمر قائل بود انسان تنها اراده دارد. اما از نظر نظام، انسان دارای خصوصیات زیادی است. معیار مباشر و غیر مباشر، آن است که مستقیم از روح صادر می‌شود یا از روح صادر نشده است. سنجه تشخیص آن است که اگر فعل از پیکره بدن، خارج می‌شود، فعل متولد است اما اگر متصل به بدن است و از بدن جدا نیست، فعل مباشر است. بنابر این حرکت دست، فعل مباشر است. اما همین حرکت دست دو حالت دارد. خود حرکت دست از آن جهت که حرکت است، مباشر است اما آنچیزی که از طریق حرکت دست حاصل می‌شود، مباشر نیست.

بنابر این، نظام می‌گوید: بایستی فعل مباشر را فعل انسان بدانیم و حقیقت انسان، روحی است که در بدن است. هر چیزی که مباشر روح است، فعل مباشر است. هر چیزی که از طریق روح در بدن آمد اما از بدن خارج شد، فعل انسان نیست. نظام می‌خواهد بین افعالی که در بدن انسان، محقق می‌شود و قائم به بدن انسان است و افعالی که فعل ما است اما دارای طرف بیرونی است.)

 وقال أبو إسحاق النظّام: إنّ فعل الإنسان هي الحركات الحادثة فيه بحسب دواعيه (هرچیزی که در خود انسان بر اساس اراده، قصد محقق می‌شود، فعلی است که به انسان منسوب می‌شود.)، والإنسان عنده هو شيء منساب في الجملة (از نظر نظام، حقیقت انسان، روحی است که در سراسر بدن جاری شده است. الجملة یعنی جملة البدن، پیکر.)، والإرادة والاعتقادات حركات القلب (اراده و اعتقادات، جزء حرکات قلب است اما منحصر در این امور نیست. همانگونه که قلب، اراده و اعتقاد دارد؛ روح خصوصیات دیگری نیز دارد. مهم آن است که اگر چیزی در انسان {روح} محقق شود، فعل مباشر می‌باشد. به عبارت دیگر، هر چیزی که متصل به بدن شود که عین اتصال به روح است، فعل مباشر است. اما اگر از پیکره خارج شود، فعل مباشر نیست.)، وما يوجد منفصلاً عن الجملة (چیزی که بیرون از پیکر انسانی محقق می‌شود) كالكتابة وغيرها (حرکت دست فرد، نیازمند اعتماد بیرونی نیست اما کتابت تا قلم و کاغذ نباشد، تحقق خارجی پیدا نمی‌کند. پس از بدن منفصل می‌شود) فإنّه من فعله تعالى بطبع المحل. (در آن فعل، بستگی به خصوصیت قلم، کاغذ و... دارد.)

(نظر دیگر، نظر ثمامه است. ثمامه از قدما متکلمان معتزلی محسوب می‌شود) وقال ثمامة: إنّ فعل الإنسان هو ما يحدثه في محل قدرته (فعل مباشر، فعلی است که در محل قدرت اتفاق می‌افتد)، فأمّا ما تعدّى محل القدرة (دیگران بالطبع المحل را مطرح می‌کردند اما ثمامه می‌گوید:) فهو حادث لا محدث له وفعل لا فاعل له. (فعلی که غیر مباشر است و در محل فرد اتفاق می‌افتد، فاعل و محدِث ندارند.

وقالت الأشعرية: المتولّد من فعله تعالى. (اقوال در این جا به اتمام رسید.)

۶

استدلال بر استناد فعل متولد بر انسان

بحث دیگر، در مورد چگونگی اثبات آن است که فعلی فعل انسان است یا فعل انسان نیست.

واضح است که فعل مباشر، فعل انسان است. هرچند اشاعره این موضوع را انکار می‌کنند اما از نظر عدلیه مسئله روشن است. زیرا بالوجدان دریافت می‌شود که فعل مباشر، فعل انسان است.

علت و استدلال بر این که چرا فعل متولد، فعل انسان محسوب می‌شود:

مرحوم خواجه فرمودند: وحسنُ المدح والذمِّ على المتولِّد (صرف این که بر فعل متولد، مدح و ذم نسبت به فاعل می‌شود، کاشف از آن است که علم داریم فعل از فاعل می‌باشد.) يقتضي العلم بإضافته إلينا.

مرحوم علامه می‌فرمایند: در این که انتساب فعل متولد به فاعل، چگونه است؛ اختلاف نظر وجود دارد.

برخی معتقدند، انتساب ضروری است. همان گونه که در فعل مباشر، بالوجدان ادراک می‌شود که فعل، فعل انسان است؛ در فعل متولد نیز چنین است. بالوجدان دریافت می‌شود که شخص تیراندازی کرد و به دیگری منسوب نیست.

گروه دیگر، انتساب را نظری می‌دانند. از نظر آن‌ها همین که در این موضوع اختلاف نظر وجود دارد، حاکی از آن است که ضروری نیست و باید در مورد آن استدلال کرد. استدلال این گروه تمسک به حکم عقل است. در هر موردی که عقل حکم به حسن و قبح نمود، فعل را منسوب به شخص می‌دانیم اما در هر فعلی که عقل حکم نداشت، منسوب نمی‌دانیم و یا حداقل نمی‌توان نسبت را اثبات نمود.

سوال: آیا معتزله این استدلال را می‌پذیرند؟

پاسخ: برخی از معتزله این استدلال را بیان نموده‌اند.

برخی از معتزله، انتساب فعل متولد را ضروری می‌دانند اما گروهی دیگر معتقدند بخاطر آن که در این مسئله اختلاف نظر وجود دارد، مشخص است که نظری است و باید استدلال نمود. برای استدلال به حکم عقل عملی استدلال می‌کنند. هر موردی که عقلا، مدح و ذم نمودند، فعل را منسوب به شخص می‌دانیم و در هر موردی که مدح و ذم وجود نداشت، تردید می‌کنیم و قائل می‌شویم که احتمال دارد که منسوب باشد و احتمال دارد که منسوب نباشد.

مرحوم علامه، استدلال به حسن و قبح یا مدح و ذم برای نسبت فعل به فاعل را مستلزم دور می‌دانند. زیرا زمانی که فعل مدح و ذم می‌شود به این معنا است که فعل را مستند به فاعل دانسته می‌شود. زمانی مدح و ذم محقق می‌شود که احراز شود، فعل منسوب به فاعل است. بنابر این، حکم به مدح و ذم و حسن و قبح، فرع استناد فعل به فاعل است. تا موضوع فعل حاصل نشود، حکم بی‌معنا است. پس این که گفته می‌شود از طریق مدح و ذم عقلا، فهمیده می‌شود که فعل منسوب به فاعل است؛ دچار دور است. به عبارت دیگر، مدح و ذم فرع بر استناد است و استناد فرع بر مدح و ذم شده است که دور می‌باشد.

اشکال: استدلال برای اثبات نیست بلکه نشانه است. به این معنا که اگر مدح و ذم وجود داشت، نشانه آن است که فعل مستند بر فاعل است.

پاسخ: پس اگر کسی، حسن و قبح را دلیل بر استناد فعل به فاعل بیان کند، مستلزم دور است اما اگر کسی قائل شود {همانگونه که مرحوم خواجه چنین تعبیر فرموده‌اند} از حسن و قبحی که عقلا تشخیص می‌دهند، می‌فهمیم که آن‌ها علم دارند. {آن‌ها علم دارند نه آن که من علم پیدا می‌کنم}. اگر گفته شود از طریق مدح و ذم عقلا، علم پیدا می‌کنم که این فعل مستند است؛ مستلزم دور است اما اگر گفته شود، من از مدح و ذم عقلا، علم پیدا می‌کنم که عقلا علم دارند که این افعال منتسب به فاعل است. به تعبیر دیگر، گاهی ادعا می‌شود که تمام عقلا بالوجدان، فعل متولد را به فاعل نسبت می‌دهند. مستشکل در برابر این ادعا می‌گوید: می‌توان ادعا کرد که بالوجدان نسبت داده نمی‌شود. اما ما ادعا می‌کنیم که ما نشانه‌ای داریم و نشانه آن است زمانی که فعل متولد به هر عاقلی عرضه شود، فعل را به فاعل نسبت می‌دهد. زیرا مدح و ذم می‌کند. زمانی که فاعل با تیر کسی را می‌کشد، تمام عقلا می‌گویند چرا این کار را انجام دادی!

بنابر این در اینجا استدلال بیان نمی‌شود. مرحوم خواجه، قائل به ضرورت استناد فعل متولد به فاعل است اما برای این که نشان دهند چنین چیزی ضروری است و عقلا فعل متولد را به فاعل نسبت می‌دهند، شاهد اقامه می‌کنند و شاهد آن است که به هر عاقلی نشان دهند، مدح یا ذم می‌کنند.

سوال: اثبات ضروری بودن چیزی برای چیز دیگر نیازمند ارائه شاهد است.

پاسخ: نباید گفت اثبات، تعبیر دقیق آن است که گفته شود تنبه داده می‌شود. ضرورت قابل اثبات نیست. ضرورت یعنی آن چیزی که واضح و آشکار است. آشکار بودن نیازمند اثبات و بیان دلیل نیست. اما می‌توان برای چیزی که آشکار است، شاهد اقامه شود و اگر کسی منکر شد، نشان داده شود که آشکار است.

در این مسئله، ضرورت اثبات نمی‌شود بلکه ضرورت نشان داده می‌شود که اصطلاحا گفته می‌شود تنبیه داده می‌شود. تعبیر مرحوم خواجه نیز تنبیه بر یک امر ضروری است. امر ضروری آن است که بالوجداو می‌یابیم که فعل متولد منسوب به فاعل است.

۷

تطبیق وجه استناد فعل متولد بر انسان

والجماهير من المعتزلة (یعنی کسانی که فعل متولد را منتسب به فاعل می‌دانند) التجئوا في هذا المقام إلى الضرورة (معتقدند که امری ضروری است و نیازمند دلیل نیست) فإنّا نعلم (این عبارت، بیان ضرورت است) استناد المتولدات إلينا كالكتابة والحركات وغيرهما من الصنائع ويحسن منّا مدح الفاعل وذمّه كما في المباشر. (همانگونه که در فعل مباشر مدح و ذم می‌شود، در فعل متولد نیز همان گونه رفتار می‌کنند)

والمصنف رحمه‌الله استدلّ (ایشان می‌فرمایند: مصنف استدلال نموده است به) بحسن المدح والذمّ على العلم بأنّا فاعلون للمتولّد لا عليه (استدل للمتولد لا علی المتولد. دو گونه استدلال وجود دارد. استدلال به سود چیزی. "للمتولد" یعنی تنبیه. استدلال بر او انجام شد یعنی امری نظری است. استدلال بر استناد فعل متولد به فاعل، نکرده است. تعبیر مرحوم خواجه بسیار دقیق است. همین که عقلا مدح و ذم می‌کنند، نشان می‌دهد که عقلا نسبت به فاعلیت نسبت به فعل متولد، علم دارند.

استدل علیه، یعنی امر نظری است و دلیل اقامه می‌شود اما برای امر بدیهی نمی‌توان استدلال بیان کرد اما می‌توان استدلال کرد برای چیزی. استدلال برای چیزی به نوعی مسامحه است و الا منظور توجه دادن و تنبه دادن است. استدل للمتولد یعنی تنبیه بر بدیهی داده می‌شود.) لأنّ الضروريات لا يجوز الاستدلال عليها (مرحوم علامه می‌فرمایند: می‌توان در جایی گفت، امری بدیهی است اما بر آن استدلال حقیقی می‌شود. آن جایی است که واقعیت ضروری است اما حکم این ضرورت برای ما روشن نیست.

اشکال: این خلف فرض است.

پاسخ: خلف فرض نیست زیرا ضرورت دارای دو معنا است.

۱) ضرورت عندالعقل

۲) ضرورت عندالخارج

ضرورت نزد عقل یعنی امر روشن است. الکل اعظم من الجزء. برای اثبات این گزاره واسطه و حد وسط لازم نیست. کل و جزء تصور شود، حکم صادر می‌شود.

ضروری عند الخارج، زمانی است که چیزی لازمه قطعی چیز دیگر است. مثل این که گفته می‌شود جسم نیازمند مکان است، جسم متحیز است. تحیز، لازمه قطعی جسم است اما آیا مردم چنین چیزی آشکار و بدیهی است؟!

مثال دیگر: آیا در ماهیت تحدید و تعین وجود دارد یا خیر؟ بسیاری از فلاسفه بیان نموده‌اند که لازمه ماهیت، تعین است و به این جهت خداوند متعال ماهیت ندارد. اما بسیاری دیگر از فلاسفه بیان نموده‌اند که ماهیت اقتضای تعین ندارد به این جهت خداوند متعال دارای ماهیت است.

ماهیتی که ما فرض می‌کنیم یک لازمه روشن دارد که تعین است و واقعیت آن ضروری است اما نزد ذهن و برای ذهن، حد وسط لازم دارد. باید بیان شود که ماهیت حد دارد و حد مستلزم فلان امر است.

برخی به تعبیر ایشان اشکال نموده‌اند. زیرا ضروری یعنی ضروری عند العقل و بحث ما در اکتسابی بودن و ضروری بودن است و این فرمایش جالب نیست.)، نعم يجوز الاستدلال على كونها ضرورية (می‌توان برای اینکه چیزی ضروری است، استدلال شود) إذا لم يكن هذا الحكم ضرورياً. (ضرورت خارجی دارد اما ضرورت ذهنی ندارد. این یک گروه از معتزله می‌باشند که قائلند استناد فعل متولد به فاعل بدیهی است. اما گروهی دیگر قائلند استناد فعل متولد، نظری است و نیازمند دلیل است.)

وجماعة من المعتزلة ذهبوا إلى أنّه كسبي، واستدلوا بحسن المدح والذم عليه (در این جا علیه است نه "له")، فلزمهم الدور (اشکال این استدلال آن است که مستلزم دور است. زیرا...) لأنّ حسن المدح والذم مشروط بالعلم بالاستناد إلينا (تا استناد محرز نشود نمی‌توان کسی را مدح و ذم نمود) فلو جعلنا الاستناد إلينا مستفاداً منه لزم الدور. 

۸

اشکال اول مخالفین انتساب فعل متولد به انسان و پاسخ

طرح اشکال:

تبیین اشکال: مستشکل می‌گوید: عدلیه قائل است، فعلی که به فاعل مستند می‌شود باید از قدرت و آزادی فاعل برخیزد. بین حرکت قلب و حرکت دست چه تفاوتی وجود دارد؟ در تفاوت گفته می‌شود: حرکت قلب، صادر از قدرت نیست به این جهت فعل شخص محسوب نمی‌شود. اما حرکت دست به خاطر این که ناشی از قدرت است، به انسان منسوب می‌شود.

آیا فعل متولد، ضروری است یا اختیاری؟ کسی که دستش را حرکت می‌کند، اختیاری است. در دست او عصایی وجود دارد که با حرکت دست او حرکت می‌کند. آیا می‌توان حرکت عصا را نیز به قدرت و اختیار نسبت دهیم؟ یعنی بگوییم عصا قدرت دارد، می‌تواند حرکت کند و می‌تواند حرکت نکند. قطعا چنین چیزی صحیح نیست.

حرکت عصا، ضروری است و چیزی که ضروری است را نمی‌توان به فاعل نسبت داد. {شخص نسبت به حرکت عصا اختیاری ندارد و بالضروره زمانی که دست حرکت می‌کند، عصا نیز حرکت می‌کند.}

پاسخ:

وجوبی که در اشکال بیان می‌شود، وجوب متأخر و وجوب لاحق است. زمانی که دست از روی اختیار حرکت کرد، عصا نیز حرکت می‌کند. قبل از حرکت دست، حرکت عصا واجب نبود. می‌توانست تحقق پیدا کند و می‌توانست تحقق پیدا نکند. زمانی که دست حرکت کرد، حرکت عصا واجب شد. بنابر این، وجوب حرکت عصا، وجوب سابق نیست بلکه وجوب لاحق است. وجوب به حرکت دست بر می‌گردد که حرکت دست امری ممکن است.

۹

تطبیق اشکال و پاسخ

قال: والوجوب باختيار السبب لاحقٌ.

أقول: هذا جواب عن إشكال يورد هنا، وهو أن يقال: إنّ المتولد لا يقع بقدرتنا (عدلیه قائلند که فعل متولد منسوب به انسان است اما انسان هیچ گونه قدرتی نسبت به متولد ندارد. زیرا...) لأنّ المقدور هو الذي يصح وجوده وعدمه عن القادر (معنای قدرت آن است که هم وجود و هم ترک، جایز باشد)، وهذا المعنى منفي في المتولد لأنّ عند اختيار السبب (زمانی که دست حرکت می‌کند) يجب المسبب (واجب است که عصا حرکت کند) فلا يقع بالقدرة المصححة. (پس از طریق قدرتی که مصحح اسنتاد است، نیست. مصحح استناد فعل به فاعل، قدرت است. در مواردی که مسبب اضطراری حاصل می‌شود، به قدرت حاصل نمی‌شود. در حالی که قدرت مصحح استناد بود که اکنون وجود ندارد.)

والجواب: أنّ الوجوب في المسبب عند اختيار السبب وجوب لاحق (زمانی که سبب را انتخاب کردیم، روشن است که مسبب تحقق پیدا می‌کند. این پس از آن است که با اختیار سبب را پیدا کردیم. در ادامه مثالی بیان می‌کنند و آن این است که رابطه اراده و حرکت دست از نظر شما چیست؟ قبل از حرکت دست، اراده می‌شود. قبل از این که اراده شود، حرکت دست، حالت امکانی دارد اما بعد از این که اراده نمودم تا دست بالا رود، بالا رفتن دست، واجب می‌شود. آیا می‌توان گفت چون دست وجوبا بالا می‌رود، تحت قدرت من نیست! قطعا چنین سخنی را ملتزم نمی‌شوید. حرکت دست، هرچند وجوب دارد اما وجوب لاحق است و پس از اراده است. در حرکت عصا نیز چنین است. حرکت عصا امکان ذاتی دارد اما زمانی که دست حرکت کرد، حرکت عصا واجب می‌شود. بنابر این، منافاتی با استناد فعل متولد به انسان ندارد.) كما أنّ الفعل يجب عند وجود القدرة والداعي (زمانی که قدرت و داعی حاصل شود، فعل محقق می‌شود)، وعند فرض وقوعه وجوباً لاحقاً (حال که سبب محقق شده و بصورت وجوبی تحقق پیدا می‌کند) لا يؤثر في الإمكان الذاتي (همانگونه که در رابطه میان داعی و فعل اشکال نمی‌شود و قائل می‌شوید که چون وجوب آمده، منسوب به فرد نیست، در فعل متولد نیز چنین گویید) والقدرة فكذا هنا. (در فعل مباشر اینگونه است، در فعل متولد نیز اینگونه است.)

۱۰

اشکال دوم مخالفین انتساب فعل متولد به انسان و پاسخ

اشکال دوم:

کسی که بچه‌ای را در آتش می‌اندازد، بنابر نظر عدلیه، فاعل را ذم می‌کنند. علت ذم فاعل، سوختن طفل می‌باشد و ذم به انداختن بچه کسی ذم نمی‌کند. زیرا اگر به انداختن بچه، ذم می‌شد، انداختن در آغوش مادر نیز مستحق ذم می‌بود. بنابر این ذم به خاطر سوختن بچه است.

بنابر مبنای عدلیه، سوخته شدن بچه، فعل طبع آتش است. هیچ عاقلی، سوختن بچه را فعل انسان نمی‌داند. اگر انسان دارای فعل متولد است، فعل متولد انداختن بچه است. در حالی که عقلا نسبت به فعل من که سوزاندن است، ذم می‌کنند.

به عبارت دیگر، مستشکل بیان می‌کند که مصداقی وجود دارد که عدلیه هم قبول دارند که فعل انسان نیست اما در عین حال، عقلا نسبت به فعل من ذم می‌کنند.

در حقیقت مستشکل به دنبال اثبات این نکته است، هر فعلی که مورد ذم قرار می‌گیرد، لزوما فعل انسان نیست و شاهدی که بیان نمودید اشتباه است.

شاهد بیان شد که چون عقلا ذم می‌کنند، پس مشخص می‌شود که فعل مستند به انسان است. اما مستشکل نمونه‌ای بیان می‌کند که عقلا ذم می‌کنند اما فعل مستند به فاعل نیست.

پاسخ به اشکال:

ذم نسبت به سوختن بچه نیست. هیچ عاقلی سوزاندن آتش را مذموم نمی‌داند. ذم در مورد انداختن درون آتش است. القا (انداختن) فعل متولد است و عقلا فعل متولد را ذم می‌کنند، پس فعل متولد مستند به فاعل است.

۱۱

تطبیق اشکال دوم و پاسخ

قال: والذمُّ في إلقاء الصبيِّ عليه لا على الإحراق.

أقول: هذا جواب عن شبهة لهم (لهم یعنی مخالفان نظریه عدلیه)، وهي: أنّ المدح والذم لا يدلان على العلم باستناد المتولد إلينا، فإنّا نذم على المتولّد وإن علمنا استناده إلى غيرنا (عقلا بر فعل متولد ذم می‌کنند در حالی که آن فعل منسوب به فاعل نیست)، فإنّا نذمّ من ألقى الصبي في النار إذا احترق بها وإن كان المحرق هو الله تعالى. (هو الله یا طبع خود آتش)

والجواب: أنّ الذم هنا على الإلقاء لا على الإحراق فإنّ الإحراق من الله تعالى عند الإلقاء حسن (خود احراق مشکلی ندارد. زیرا اگر نظر به صبی شود) لما يشتمل عليه من الأعواض لذلك الصبي (در روز قیامت هزاران برابر، به صبی نعمت داده می‌شود.) ولما فيه من مراعاة العادات (در جایی که خداوند عوض می‌دهد اشکالی ندارد. ثانیا، خداوند متعال نظامی از عادات و سنن را ایجاد نموده است. علت این که آتش می‌سوزاند، آن است که خداوند نظام عالم را بر این قرار داد که آتش بسوزاند.) وعدم انتقاضها في غير زمان الأنبياء (غیر از مورد معجزه، خداوند بنا دارد که آتش را سوزاننده ایجاد کند. بنابر این احراق مشکلی ندارد بلکه القاء صبی در آتش است که مشکل دارد.

بنابر نظر متکلمان عدلیه، تمام نظام طبیعت که در جهان وجود دارد، سنت‌های الاهی هستند. سنت‌هایی که تا زمانی که اراده خداوند وجود دارد انجام می‌شود و زمانی که خداوند اراده خود را بر می‌دارد دیگر کارکرد ندارند. مثل این که آتش است اما نمی‌سوزاند. فردی دیگر شبهه می‌کند و آن عبارت است از این که اگر فردی حرکتی انجام داد. دیه این فرد بر عهده چه کسی است؟ گفته می‌شود کسی که کار را انجام داده است. مستشکل می‌گوید: تا کنون با توجه به مدح و ذم استناد یا عدم استناد فهمیده می‌شد اما اکنون گفته می‌شود که در هر جایی که دیه تعلق می‌گیرد، مشخص می‌شود که فعل منسوب به فاعل است. کسی که کودک را درون آتش می‌اندازد، باید دیه پرداخت کند و این حاکی از آن است که فعل منسوب به او است. به عبارت دیگر، به جای حسن و قبح عقلی، از حسن و قبح شرعی استفاده شود. مرحوم علامه معتقدند این استدلال تمام نیست. زیرا دیه و امثال آن لزوما حکم فاعل مختار نیست. در مواردی فعل به فاعل منسوب نیست اما باید دیه را او پرداخت کند. مثل کسی که در وسط راه، چاهی می‌کند. کشته شدن و القاء در چاه، فعل چاه کن نیست اما شارع حکم می‌کند که چاه کن باید دیه را پرداخت کند. از نظر علامه، مدح و ذم معیار خوبی برای نسبت فعل متولد به فاعل است اما در باب دیه اینگونه نیست.)، ووجوب الدية حكم شرعي لا يجب تخصيصه بالفعل فإنّ الحافر للبئر يلزمه الدية وإن كان الوقوع غير مستند إليه.

المسألة السابعة : في المتولد

قال : وحسنُ المدح والذمِّ على المتولِّد يقتضي العلم بإضافته إلينا.

أقول : الأفعال تنقسم إلى المباشر والمتولّد والمخترع :

فالأوّل : هو الحادث ابتداء بالقدرة في محلها (١).

__________________

(١) قد قسّم الحكماء الأفعالَ إلى مُبتدَعٍ ومخترَع وكائنٍ ، وإلى تامّ وناقص ، والناقص إلى مكتف وغيره ، وإلى زمانيّ ودهريّ وسرمديّ و(١)

وقسّمها المتكلّمون إلى المباشر ، والمتولِّد ، والمخترع :

١ ـ عرّفوا المباشر بالحادث ابتداءً بالقدرة في محلها. وهو يختص بغير الواجب لأنّه تعالى لا يفعل فعلاً في ذاته.

٢ ـ عرّفوا المتولّد بالحادث الذي يحدث بحسب فعل آخر كالحركة الصادرة عن الاعتماد ، فالميل الحادث في الحجر فعل مباشر ، والحركة إلى السفل فعل متولد. وكالقوة الحادثة في العضلة المتولدة منها حركة العضو ، فالأولى فعل مباشر والثانية فعل متولّد ، سواء كان الثاني حادثاً في محل القدرة ، كما في هذين المثالين أو في غير محلها كالحركة الحادثة في المفتاح بسبب حركة اليد ، وكتحريك الشجرة ، المتولد منها انفصال الثمرة من الغصن ، وبالرمي بالسهم لقتل الإنسان ، ثمّ المتولّد قد يكون بلا واسطة كما في الحادث في محل القدرة ، وأُخرى بواسطة واحدة أو بأكثر ، كما في الحادث بغير محلها.

وأمّا المراد من «الاعتماد» في قوله : «الحركة الصادرة عن الاعتماد» هو الميل الذي يحدث في الحجر وتحدث بسببه الحركة وهو اصطلاح لهم.

__________________

(١) لاحظ شرح المنظومة ، قسم الإلهيات ، الفريدة الثالثة : ص ١٨٢ ، وأسرار الحكم : ص ١٤٣ ، وما ذكر في المتن تقسيم للفعل في منهج المشائين ، وأمّا الإشراقيون فلهم تقسيمات أُخر حسب أذواقهم ، لاحظ أسرار الحكم ص ١٤٧ ، والغرض الإشارة العابرة إلى أنّ لكل فرقة تقسيماً للفعل والمقصود شرح ما جاء في المتن.

والثاني : هو الحادث الذي يقع بحسب فعل آخر كالحركة الصادرة عن الاعتماد ، ويسمونه المسبب ويسمّون الأوّل سبباً سواء كان الثاني حادثاً في محل القدرة أو في غير محلها.

__________________

قال قطب الدين النيسابوري المقري : «الاعتماد معنىً إذا وُجِدَ أوجب كون محله في حكم المدافع لما يُماسّه مماسة مخصوصة ـ إلى أن قال ـ : إنّ أحدنا إذا وضع حجراً على يده ، وجد اعتماد الحجر حتى كأنّه في يده فهذا طريق إلى إثبات الاعتماد» (١).

ونذكر نكتتين :

الأولى : أنّ تعريف الفعل المباشر (الحادث ابتداءً بالقدرة في محلها) لا ينطبق على الميل الموجود في الأجسام ، فإنّه أمر طبيعي لها لا فعل لها على عقيدة القدماء حيث قالوا : إنّ في كل جسم ميلاً طبيعياً إلى مركزه (الأرض) ـ أو معلول جاذبيّة الأرض على المقرّر في العلم الحديث ، مع أنّ الظاهر منهم أنّه فعل ، حيث قال : «هو الحادث الذي يقع بحسب فعل آخر كالحركة الصادرة عن الاعتماد» ، حيث سمّى الاعتماد فعلاً ، نعم هو فعل الله بمعنى أنّه أوجد الميل في الأجسام ، ولكن لا يُعدّ فعلاً للبشر إلّا أن يكون المراد أنّه فعل الله ومقدوره.

الثانية : أنّ حركة الأعضاء على هذا فعل متولّد مع أنّه من الأفعال المباشرية عند الحكماء والأُصوليين ، وما هذا لأنّ الاعتماد والميل ليس عندهم فعلاً.

٣ ـ عرّفوا المخترع بما يفعل لا لمحل. ومثاله الأجسام وبل خلق السماوات والأرض.

ويُنقض الحصر بالأعراض ، فإنّها ليست من الأقسام الثلاثة ، إلّا أن يدرج في المتولّد ، لأنّه الحادث بعد فعل وهو خلق الأجسام ، وعلى كل تقدير التقسيم مبني على حصر الأفعال بالمادة والماديات ، مع أنّه أعم منها ومن المجرّدات التي غفل عنه المتكلمون غير الواعين منهم.

ثمّ إنّ الفعل المباشر وقع مثاراً للبحث وأنّه فعل اختياري أو لا ، ويتلوه في هذا النزاع : المتولد ، فاختاره الماتن أنّه منسوب إلى الإنسان ، فهو أيضاً فعل اختياري ، فعلم أنّ

__________________

(١) الحدود : المعجم الموضوعي للمصطلحات الكلامية : ٣٦ ، ولاحظ شرح المقاصد : ٢ / ٢٤٤.

والثالث : ما يفعل لا لمحل ، فالأوّل مختص بنا ، والثالث مختص به تعالى والثاني مشترك.

واعلم أنّ الناس اختلفوا في المتولد هل يقع بنا أم لا ، فجمهور المعتزلة

__________________

طرح هذا التقسيم في المقام لأجل تبيين حكمه من حيث الجبر والاختيار وقد ذكر الشارح في المتولد أقوالاً :

١ ـ خيرة جمهور المعتزلة وهو مختار الماتن.

٢ ـ ما اختاره معمر بن عباد السلمي المتوفى عام ٢١٥ ه‍ خريج مدرسة الاعتزال في البصرة ، وقد نقل الشهرستاني منه ما يلي : «إنّ الله تعالى لم يخلق شيئاً غير الأجسام فأمّا الأعراض فانّها من اختراعات الأجسام إمّا طبعاً كالنار التي تحدث الإحراق ، وإمّا اختياراً كالحيوان الذي يحدث الحركة والسكون والاجتماع والافتراق» (١). وهو قريب ممّا ذكره الشارح.

٣ ـ ما قالته عدّة من المعتزلة وهو : لا فعلَ للعبد إلّا الفكر ، ويفارق القول الثاني بأنّ الفكر أعم من الإرادة ، وطبع الحال يقتضي أنّه يُسندُ الباقيَ إلى المحل طبعاً أو اختياراً.

٤ ـ ما ذهب إليه أبو إسحاق النظام (وهو إبراهيم بن سيار المعتزلي) (١٦٠ ـ ٢٣٢ ه‍) وهو جعل فعل الانسان نفس الحركات الحادثة فيه حسب دواعيه ، والإرادة والاعتقادات حركات القلب (أي مظاهر لحركته) والأفعال المنفصلة كالكتابة فعل الله عن طريق طبع المحل. وعقيدته في الروح ما هو ذكره الشهرستاني عنه : انّ الروح جسم لطيف مشابك للبدن مداخل للقلب بأجزائه مداخلة المائية في الورد ، والدهنية في السمسم (٢) وبذلك يظهر معنى قوله «منساب» فإنّه من ساب الماء : أي جرى وفي بعض النسخ «سار» فالروح سارٍ في القلب سريان الماء في الورد.

٥ ـ قول ثمامة بن الأشرس المعتزلي المتوفى عام ٢٣٤ خريج مدرسة الاعتزال في بغداد ، وكلامه في المقام عجيب منه ، كيف يدعي انسان الهي ، وجودَ الفعل بلا فاعل.

__________________

(١) الشهرستاني : الملل والنحل : ١ / ٦٦ ط دار المعرفة بيروت. اقرأ آراءه فيها.

(٢) الشهرستاني : الملل والنحل : ١ / ٥٥ ط دار المعرفة بيروت. اقرأ آراءه فيها يزيدك ايضاحاً لعبارات الكتاب.

على أنّه من فعلنا كالمباشر.

وقال معمر : إنّه لا فعل للعبد إلّا الإرادة ، وما عداها من الحوادث فهي واقعة بطبع المحل ، والإنسان عنده جزء في القلب توجد فيه الإرادة وما عداها يضيفه إلى طبع المحل.

وقال آخرون : لا فعل للعبد إلّا الفكر ، وهم بعض المعتزلة.

وقال أبو إسحاق النظّام : إنّ فعل الإنسان هي الحركات الحادثة فيه بحسب دواعيه ، والإنسان عنده هو شيء منساب في الجملة ، والإرادة والاعتقادات حركات القلب ، وما يوجد منفصلاً عن الجملة كالكتابة وغيرها فإنّه من فعله تعالى بطبع المحل.

وقال ثمامة : إنّ فعل الإنسان هو ما يحدثه في محل قدرته ، فأمّا ما تعدّى محل القدرة فهو حادث لا محدث له وفعل لا فاعل له.

وقالت الأشعرية : المتولّد من فعله تعالى. والجماهير من المعتزلة التجئوا في هذا المقام إلى الضرورة فإنّا نعلم استناد المتولدات إلينا كالكتابة والحركات وغيرهما من الصنائع ويحسن منّا مدح الفاعل وذمّه كما في المباشر.

والمصنف رحمه‌الله استدلّ بحسن المدح والذمّ على العلم بأنّا فاعلون للمتولّد لا عليه (١) لأنّ الضروريات لا يجوز الاستدلال عليها ، نعم يجوز الاستدلال على كونها ضرورية إذا لم يكن هذا الحكم ضرورياً (٢).

__________________

(١) لم يستدل على أنّا فاعلون لأنّه أمر ضروري وإنّما استدل على العلم به ، والضمير في «عليه» يرجع إلى كوننا فاعلين.

(٢) لا يخفى أنّه إذا كان الشيء ضرورياً ، يكون العلم به كذلك ، نعم ربّما تعرض الغفلة ، فالاستدلال لأجل رفعها.

وجماعة من المعتزلة ذهبوا إلى أنّه كسبي (١) ، واستدلوا بحسن المدح والذم عليه ، فلزمهم الدور لأنّ حسن المدح والذم مشروط بالعلم بالاستناد إلينا فلو جعلنا الاستناد إلينا مستفاداً منه لزم الدور.

قال : والوجوب باختيار السبب لاحقٌ.

أقول : هذا جواب عن إشكال يورد هنا ، وهو أن يقال : إنّ المتولد لا يقع بقدرتنا لأنّ المقدور هو الذي يصح وجوده وعدمه عن القادر ، وهذا المعنى منفي في المتولد لأنّ عند اختيار السبب يجب المسبب فلا يقع بالقدرة المصححة.

والجواب : أنّ الوجوب في المسبب عند اختيار السبب وجوب لاحق كما أنّ الفعل يجب عند وجود القدرة والداعي ، وعند فرض وقوعه وجوباً لاحقاً لا يؤثر في الإمكان الذاتي والقدرة فكذا هنا.

قال : والذمُّ في إلقاء الصبيِّ عليه لا على الإحراق.

أقول : هذا جواب عن شبهة لهم ، وهي : أنّ المدح والذم لا يدلان على

__________________

(١) ذهبت جماعة من المعتزلة إلى أنّ كوننا فاعلين أمر نظري كسبي يحتاج إلى إقامة البرهان ، واستدلوا بحسن المدح والذم ، على المتولّد ، على كون الإنسان فاعلاً له ، وأورد عليه الشارح بالدور ، لأنّ إحراز كوننا فاعلين متوقف على حسن المدح والذم ، وحسن المدح والذم متوقف على ذلك الإحراز. وبذلك يعلم أنّ لفظ العلم في قوله : «مشروط بالعلم» ليس زائداً ، إذ ليس الاستناد بما هو هو موقوفاً على حسن المدح والذم بل إحرازه موقوف عليهما ، وأمّا قوله : «فلو جعلنا الاستناد» فالمراد منه «العلم بالاستناد» والصدر قرينة على التصرف في الذيل لا العكس ، وبذلك يعلم ورود الدور على الماتن أيضاً حيث استدل بحسن المدح والذم على العلم بأنّا فاعلون ، وهو عبارة أُخرى عن العلم بالاستناد إلينا في كلام المعتزلة.

العلم باستناد المتولد إلينا ، فإنّا نذم على المتولّد وإن علمنا استناده إلى غيرنا ، فإنّا نذمّ من ألقى الصبي في النار إذا احترق بها وإن كان المحرق هو الله تعالى.

والجواب : أنّ الذم هنا على الإلقاء لا على الإحراق فإنّ الإحراق من الله تعالى عند الإلقاء حسن لما يشتمل عليه من الأعواض لذلك الصبي ولما فيه من مراعاة العادات وعدم انتقاضها في غير زمان الأنبياء ، ووجوب الدية حكم شرعي (١) لا يجب تخصيصه بالفعل فإنّ الحافر للبئر يلزمه الدية وإن كان الوقوع غير مستند إليه.

المسألة الثامنة : في القضاء والقدر (٢)

قال : والقضاء والقدرُ إن أُريد بهما خلقُ الفعل لزم المحالُ ، أو الإلزامُ صحَّ في الواجب خاصةً ، أو الإعلامُ صحَّ مطلقاً ، وقد بيَّنه أميرُ المؤمنين عليه‌السلام في حديث الأصبغ(٣).

أقول : يطلق القضاء على الخلق والإتمام ، قال الله تعالى : ﴿فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِي يَوْمَيْنِ (٤) أي خلقهن وأتمهن.

__________________

(١) جواب عن سؤال مقدّر ، وهو أنّه إذا انحصر عمل الإنسان بالإلقاء ، وكان الإحراق عملَه سبحانه فلما ذا وجبت الدية على الملقي دون المحرِق؟ فأجاب بأنّه حكم تعبّدي فتأمّل.

(٢) لما كانت مسألة القضاء والقدر كالهداية والضلالة من أدلة القول بالجبر ، حاول الإجابة عنها في المسألتين : الثامنة ، والتاسعة ، وقد ذكر في المقام للقضاء معاني مختلفة ، والحق أنّ له معنىً واحداً وهو الفعل الصادر عن إتقان ، والمعاني الأُخر صور لهذا المعنى الأصيل ، وقد أوضحناه في رسالتنا في القضاء والقدر.

(٣) الكافي : ١ / ١٥٥ ، وراجع الأسفار : ٦ / ٤٠٢ ـ ٤١٣.

(٤) فصّلت : ١٢.