قال: ومع الاجتماع يقع مرادُه تعالى.
أقول: هذا جواب عن شبهة أُخرى لهم، وتقريرها: أن العبد لو كان قادراً على الفعل لزم اجتماع قادرين على مقدور واحد (دو اشکال در این استدلال بیان شده است که عبارت پیشین اشکال نخست میباشد. اشکال نخست عبارت است از این که دو قدرت بر مقدور واحد وارد شود)، والتالي باطل فالمقدم مثله. (وارد شدن دو قدرت بر مقدور واحد، امکان ندارد. ایشان دو اشکال را در یک استدلال بیان نمودهاند. یعنی برای بیان بطلان تالی، استدلال دوم بیان نمودهاند.
سوال: وجه بطلان توارد قدرتین بر مقدور واحد، چیست؟
پاسخ: بحث مفصلی است. یکی از وجوه آن، این است که اگر دیگری قادر بر فعل است یعنی صحة الفعل و الترک آن فعل به دست من نیست.
بیان ایشان روشن است. برای اثبات بطلان تالی، استدلال دوم را بیان میکنند.)
بيان الشرطية: أنّه تعالى قادر على كل مقدور (یکی از مواردی که مقدور خداوند است، فعل من است)، فلو كان العبد قادراً على شيء (اگر عبد بر چیزی قادر باشد) لاجتمعت قدرته وقدرة الله تعالى عليه. (لازمه آن است که هم قدرت عبد و هم قدرت خداوند، نسبت به آن شئ اجتماع کند.)
وأمّا بطلان التالي (چه اشکالی دارد که دو قدرت وارد شود): فلأنّه لو أراد الله تعالى إيجاده وأراد العبد إعدامه (اگر خداوند اراده ایجاد فعل و عبد اراده نبودن آن فعل را داشته باشند) فإن وقع المرادان أو عدما (اگر مراد خداوند و مراد عبد، تحقق پیدا کنند و یا هر دو مراد معدوم شوند و هیچ کداوم از مرادها تحقق پیدا نکنند) لزم اجتماع النقيضين (در هر دو صورت هم باید فعل و هم ترک، تحقق پیدا کنند. حالت سوم آن است که)، وإن وقع مراد أحدهما دون الآخر (تنها یکی از مرادها تحقق یابد) لزم الترجيح من غير مرجح. (سوال: اگر در بطلان تالی این فرض را مطرح میکرد که هر دو ایجاد یا ترک فعل را اراده کنند. در این صورت نیز توارد قدرتین وجود دارد.
پاسخ: اشکال توارد در این صورت نیز وجود دارد. بر اساس مبانی معتزله میتوان دو اشکال از این استدلال بیان نمود.
نفس وقوع دو قادر بر مقدور واحد، محال است.
معتزله به همین دلیل معتقدند، خداوند متعال قادر بر فعل اختیاری انسانها، نیست و این معنای تفویض است. نظریه تفویض در مقابل جبر همین است. جبر بیان میکند که خداوند متعال، فعل را ایجاد میکند و انسان هیچ نقشی ندارد. نظریه تفویض بیان میکند که انسان ایجاد میکند و خداوند هیچ نقشی ندارد. خداوند زمانی که به انسان قدرت میدهد، خودش قدرت ندارد. از دیدگاه نظریه تفویض، نمیتوان فرض کرد، همان زمانی که انسان قادر است؛ خداوند نیز قدرت دارد.
بر اساس این مبنا، صرف این که اجتماع قدرتین باشد، هرچند هر دو اراده وجود یا ترک فعل را داشته باشند، اشکال وارد است. بنابر این دو اشکال مطرح است.
۱) محال بودن اجتماع قدرتین بر مقدور واحد.
۲) یکی اراده وجود داشته باشد و دیگری اراده عدم داشته باشد. اشکال به خصوص موردی است که اراده دو قادر، با یکدیگر تناقض داشته باشد.
سوال: فرمودید که اگر دو اراده در طول همدیگر باشند، جبر لازم میآید.
پاسخ: در طول همدیگر به این معنا است که اگر قدرت اول، قدرت دوم را ایجاد کرده باشد، تنها قدرت دوم، قادر است و توارد قدرتین نیست. معتزله میگویند: خداوند قادر بر قدرت دادن به انسانها است. در این صورت خداوند دیگر بر فعل اختیاری انسان، قادر نیست. قادر بود که به انسان قدرت دهد و این کار را انجام داد. این صورت، جبر نیست، فقط توارد قدرتین نیست.
سوال: خداوند در این صورت قدرت ندارد.
پاسخ: این صورت جبر نیست بلکه تفویض است.
فرض دیگر قدرت طولی که فلاسفه بیان میکنند آن است که دو اراده و نه دو قدرت، در طول همدیگر میباشد. اراده عبد، در طول اراده خداوند است؛ نه این که قدرت عبد در طول قدرت خداوند میباشد. عبد اراده میکند که دستش را حرکت دهد، اراده خداوند در طول اراده عبد میباشد. یعنی خداوند اراده میکند که دست عبد حرکت کند. پس اگر عبد اراده میکند؛ در حقیقت، اراده خداوند است که جبر میباشد.
اگر در طول بودن را بر قدرت تفسیر کنیم، تفویض نتیجه میدهد و اگر در طول بودن را بر اراده تفسیر شود، جبر را در پی دارد.
به همین دلیل است که در روایات اهل بیت بیان شده است که، کانا یسئلان عن ابی جعفر و ابی عبدالله. کانا یسئلان یعنی دائم میپرسیدند که هل بین الجبر و التفویض منزلة؟ یعنی پرسش عمومی بود. تا ائمه میفرمودند که جبر و تفویض نیست، میپرسیدند، آیا فرض دیگری وجود دارد؟ یا خداوند متعال، اراده عبد را اراده نموده است که جبر میشود و اگر اراده عبد را اراده نکرده است یعنی به عبد قدرت داده و عبد را آزاد گذاشته است که تفویض میشود.
در ادامه روایت بیان شده است که: اوسع ما بین السماء و الارض. ائمه میفرمودند: منزلهای بین جبر و تفویض وجود دارد، به اندازه فاصله آسمان و زمین. به این معنا که در ذهن شما بین جبر و تفویض منزلهای نیست اما در حقیقت خیلی منزلهای است.
معنای دیگر اوسع آن است که هرآنچه در زمین و آسمان است مصداق منزله ثالثه است. نکته قابل توجه آن است که وقتی از حضرت پرسیدند: منزله ثالثه چیست؟ حضرت فرمودند: لا جبر و لا تفویض بل امر بین الامرین لا یعلمها الا العالم او من علّمه ایها العالم. منزله سوم را تنها معصوم و کسی که از معصوم تعلیم گرفته، میداند. در تاریخ بشر، هیچ کسی، منزله سوم را توضیح نداده است، مگر معلمان الاهی.
سوال: آیا تمام متکلمان ما، نظریه الامر بین الامرین را پذیرفتهاند؟
پاسخ: خیر، این را نپذیرفتهاند. تنها کسانی که در ذیل روایات اهل بیت تلاش نمودهاند، این معنا را توضیح دادهاند و الا در کتب فلسفی و کلامی، حتی قبل و بعد از خواجه، یا تفویضی و یا جبری شدهاند.
نظریه داعی، ظاهرا تفویض است اما در باطن اگر به لوازم آن پایبند باشیم و داعی را معلولی بدانیم که خودش نیازمند مرجح است، جبر میباشد. نظریه داعی، دو تفسیر دارد:
۱) داعی بازگشت به یک اراده کند که آن اراده دیگر داعی نیست. این صورت اختیار را ثابت میکند. لاجبر با این صورت ثابت میشود اما لا تفویض معلوم نیست.
۲) داعی خودش ملزم است. این صورت، جبر را ثابت میکند.
سوال: آیا خود اهل بیت این نظریه را توضیح دادهاند؟
پاسخ: در روایات فراوان توضیح دادهاند.
سوال: اگر اهل بیت توضیح دادهاند پس چرا متکلمین به آن متمایل نشدهاند؟
پاسخ: زیرا روایات اهل بیت عليهمالسلام را علم نمیدانند. در تاریخ چند نفر این باب را شرح دادهاند!!
جهت دیگر آن است که بحثهای کلامی بیشتر جنبه مناظره با مذاهب رقیب داشته است. متکلمان، بیشتر در مقابل جبریه بودهاند و در مقابل آنها تنها اختیار را ثابت میکردند و اگر در مقابل مفوضه قرار میگرفتند، تفویض را رد میکردند.)
والجواب أن نقول: يقع مراد الله تعالى (از نظر ما، اگر دو مراد به فعلی تعلق گرفته بود، مراد خداوند واقع میشود) لأنّ قدرته أقوى من قدرة العبد وهذا هو المرجح، وهذا الدليل أخذه بعض الأشاعرة من الدليل الذي استدل به المتكلمون على الوحدانية (اشاعره خلط نمودهاند. متکلمان در شریک الباری میگویند اگر شریک الباری بود و یکی بر وجود و دیگری بر عدم اراده نمود، مرجح وجود ندارد. اشاعره گمان کردهاند این استدلال را در مورد قدرت خداوند و عبد نیز میتوان استفاده نمود. این استدلال را اشاعره از عدلیه در زمانی که استدلال بر وحدانیت کردهاند، اخذ کردهاند. در حالی که)، وهناك يتمشى لتساوي قدرتي الإلهين المفروضين (در بحث اثبات توحید، استدلال جاری است. زیرا قدرت دو اله یکی است اما در این جا چنین نیست)، أمّا هنا فلا. (اینجا یک قدرت خداوند و یک قدرت عبد است که قدرت خداوند دارای مرجح است و اشکالی نیز وجود ندارد.
سوال: پاسخ علامه، اشکال توارد قدرتین را جواب نمیدهد؟
پاسخ: بله آن اشکال را پاسخ نمیدهد. زیرا دو اشکال را با یکدیگر ادغام نمودند و یک استدلال اقامه کردند. به گونهای که بطلان تالی با همین پاسخ، برداشته میشود. اگر بطلان تالی را اجتماع قدرتین در نظر گرفته بودند، نیازمند جواب مستقل بود.
سوال: در اینجا علامه، به لفظ اقوی بیان نمودند و شاید این جواب صحیح نباشد. زیرا باید به گونهای پاسخ داده شود که بر اساس تفسیری که از قدرت داشتیم، زیر سوال نرود. تفسیر ما از قدرت، امکان فعل یا ترک است. این که قدرت خداوند را اقوی میدانیم، امکان فعل و ترک را در مخلوق زیر سوال میبرد. به این معنا که انسان دیگر امکان فعل و ترک را ندارد.
پاسخ: اگر اراده خداوند مقدم شود که انسان، اراده ترک ندارد. در اینجا فعل اضطراری میشود.
مثل این که اگر کسی که نشسته است را بترسانند، بیاختیار به بالا میپرد. الان آن شخص میتواند بایستد اما اگر صدای وحشتناکی بشنود، بیاختیار میایستد. پس وجود اختیار، صحة الفعل و الترک منافاتی ندارد که در برخی از حالات به دلیل علت بیرونی، فعل را از روی اضطرار انجام دهد. زمانی که اراده خداوند به یک طرف، تعلق میگیرد، دیگر صحة الفعل و الترک نیست.
اشکال: تقریر پاسخ باید چنین باشد: مراد از قدرت، امکان فعل و ترک است در صورتی که مانع و معارض وجود نداشته باشد. آیا این پاسخ بهتری از آنچه مرحوم علامه فرمودند و گفتند اقوی است، محسوب نمیشود؟
پاسخ: این که مفروض است. معنای دقیق صحة الفعل و الترک آنچیزی است که شما بیان نمودید. یعنی صحة الفعل و الترک لولا المانع. ما نمیگوییم صحة الفعل و الترک همیشه و در هر شرطی. ما میدانیم بسیاری از افعالی که برای ما صحة الفعل و الترک را دارد در برخی از شرایط دیگر صحة الفعل و الترک را ندارد. پس میگوییم: قدرت یعنی صحة الفعل و الترک لولا الموجب و المانع.
یکی از موجبها یا مانعها، اراده خداوند است. اگر اراده خداوند وجود داشته باشد، دیگر صحة الفعل و الترک نیست. پس، شخص قادر بر فعل خود است تا زمانی که خداوند اراده خاصی نکند. اگر خداوند اراده فعل داشته باشد، فعل غالب میشود و اگر اراده ترک کند، دیگر فعل انجام نمیگیرد.
اشکال: لفظ اقوی، موهم جبر است.
پاسخ: بله فرمایش شما درست است. این همان نکتهای است که بیان شد کسانی که اجتماع قدرتین بر مقدور واحد را محال میدانند، یکی از بیانهایشان به این بر میگردد که اگر خداوند بر فعل قدرت دارد، اقوی بودن خداوند در چیزی، اصل قدرت عبد را سلب میکند. بیان دقیقی برای توارد قدرتین نمودهاند که تعبیر اقوی نباید باشد. اگر منظور از اقوی بودن آن است که قدرت او غالب است، یعنی دیگر عبد قدرت ندارد.)