درس شرح تجرید الاعتقاد (کشف المراد)

جلسه ۳۴: ادامه ادله اشاعره بر نفی اختیار

 
۱

خطبه

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیة الله فی الارضین عجل الله تعالی فرجه الشریف.

۲

استدلال چهارم اشاعره و پاسخ آن

استدلال چهارم اشاعره:

در صورتی که انسان، فاعل اشیاء باشد، محذور عقلی پیش می‌آید که مورد قبول عدلیه می‌باشد. محذور عقلی قاعده‌ای است که متکلمین بیان کرده‌اند. قاعده عبارت است از این که اگر چیزی خودش از یک حیث معلول و یا مفعول باشد، نمی‌تواند از همان حیث نسبت به آن چیز فاعل باشد. به تعبیر دیگر، به قاعده معطی شئ بازگشت می‌کند. ذات نایافته از هستی بخش/ کی تواند که شود هستی بخش.

اگر چیزی، بخواهد فاعل یا علت محسوب شود، نباید از آن حیثی که فاعل است، از همان حیث، خودش معلول چیز دیگری باشد.

در مسئله مورد نظر، عدلیه ادعا می‌کنند که انسان، فاعل است. فاعل بودن انسان به معنای محدِث بودن است. یعنی چیزی را که نبوده است را ایجاد می‌کند. حال آن که خود انسان، محدَث می‌باشد. انسانی که خودش محدَث است و وصف حدوث در او وجود دارد، نمی‌تواند در خود وصف حدوث، علت دیگری باشد. مثل آن که اگر آتش می‌سوزاند. این که آتش گرم می‌کند، صحیح است. یعنی آتش می‌تواند در وصف گرما بخشی، علت باشد اما در برخی اوصاف، آتش معلول است. این است که نمی‌تواند، در اوصافی که خود آتش معلول است، علت آن چیز باشد. آتش ممکن و معلول است. این نمی‌تواند در آن جهتی که خودش معلول است، علت چیز دیگری باشد.

اشاعره بنابر این قاعده، معتقد است که انسان نمی‌تواند فاعل باشد. زیرا فاعلیت به معنای ایجاد حدوث است. خود فاعلی که وصف حدوثش را از دیگری می‌گیرد، نمی‌تواند علت حدوث چیز دیگر باشد.

به تعبیر دیگر، اگر انسان می‌تواند حادث کند، خودش را حادث می‌کرد و در حدوث فقی نبود. جهتی که علت فقیر است، از آن جهتی که فقر دارد، نمی‌تواند معطی باشد. تنها از جهت دیگر می‌تواند، علت چیز دیگر محسوب شود. آتش می‌تواند گرما را اخذ کند. از جهت گرما بخشی، می‌تواند علت باشد اما آتش نمی‌تواند علت محدِث آتش باشد.

پاسخ به استدلال اشاعره:

اشکال اشاعره آن است که گمان می‌کنند فاعل، حدوث را ایجاد می‌کند. قاعده مورد پذیرش است.

تصور اشاعره، آن است زمانی که گفته می‌شود، فاعل، فعل را ایجاد می‌کند، یعنی حدوث را ایجاد می‌کند و بر این اساس ادعا می‌کنید که حدوث وصف خود فاعل است و نمی‌تواند از این جهت علت دیگری باشد. اما از نظر ما، فاعلیت ایجاد حدوث نیست بلکه ایجاد ماهیت است. وصف حدوث یک وصف انتزاعی است. زمانی که ماهیت ایجاد شد، عقل در می‌یابد که ماهیت در گذشته نبود و الان ایجاد شد و وصف حدوث را انتزاع می‌کند. اساسا حدوث قابلیت ایجاد ندارد. حدوث وصفی است که بر ایجاد حمل می‌شود. زمانی که شئ ایجاد می‌شود، از نظر عقل، ماهیتی که قبلا نبوده است، ایجاد شد و در نتیجه حکم به حادث شدن آن می‌کند.

بنابر این، فاعل، ماهیتی را ایجاد می‌کند، مانند ماهیت حرکت.

ایشان برای اثبات این نکته که حدوث یک مفهوم اعتباری و انتزاعی است و اصلا قابل ایجاد نیست، می‌فرمایند: حدوث مفهوم انتزاعی است زیرا اگر حدوث را مفهوم حقیقی بدانیم و قائل شویم متعلق فاعلیت یا متعلق علیت، حدوث است، مستلزم تسلسل می‌شود. زیرا فاعل حدوث را ایجاد می‌کند. حدوث را به چه چیزی ایجاد می‌کند؟ باید گفت به یک حدوث دیگر.

یکی از نشانه‌های اعتباری بودن مفاهیم آن است که اگر بخواهیم آن‌ها را مورد تحلیل قرار دهیم یا به دور و یا به تسلسل می‌انجامد.

بنابر این حدوث مفهوم حقیقی نیست و حقیقت آن، وجود ماهیت خارجی است. فاعل، در ایجاد ماهیت خارجی، محذور عقلی مذکور را ندارد. زیرا محذور عقلی آن بود که نمی‌تواند در همان جهتی که فعل را انجام می‌دهد، خودش محتاج باشد.

سوال: بر اساس اصالة الماهیت است؟

پاسخ: بله، ارتکاز مشاییان و اشراقیان، اصالة الماهیت است.

ملاصدرا، اصالة الوجود را از دو منبع دریافت کرد.

۱) بیانات ابن عربی

۲) فیلسوفان شیرازی مثل فخری و سید سند. عمدتا علامه فخری، این بحث را مطرح نمود.

ریشه این بحث را می‌توان در رساله التعلیقات و کتاب المباحثات ابن سینا دید. عباراتی در این دو کتاب وجود دارد که به اصالة الوجود نزدیک می‌شود. اما فلسفه ابن سینایی، فلسفه اصالة الماهیاتی نیست. ایشان، جعل وجود برای ماهیت را بیان می‌کنند اما فلسفه اصاله الوجودی هم نیست.

۳

تطبیق استدلال چهارم اشاعره و پاسخ آن

قال: والحدوثُ اعتباريٌّ. 

أقول: هذا جواب عن شبهة أُخرى ذكرها قدماء الأشاعرة، وهي: أنّ 

الفاعل يجب أن يخالف فعله (يجب أن يخالف فعله یعنی باید مختلف باشد. جهت خاصی از فعلش که فاعلیتش به آن تعلق می‌گیرد. نباید جهت فاعلیتش نسبت به دیگران با جهت ذاتش یکی باشد. قاعده کلی است که هر علتی واجب است که مختلف باشد با فعلش در آن جهتی که فاعلیتش به آن تعلق گرفته است. آن جهتی که فاعل، ایجاد می‌کند را نباید موافق با حیثیت ذات باشد. الان آن جهتی که فعلش تعلق گرفته، حدوث است.)، في الجهة التي بها يتعلق فعله، وهو الحدوث، ونحن محدثون (در حالی که ما به عنوان فاعل، متعلق حدوث هستیم. پس حیث ذات ما با حیث فعل ما یکی گشت) فلا يجوز أن نفعل الحدوث. (چون خود ما محدث هستیم، نمی‌توانیم احداث کنیم. زیرا حیثیت ذات با حیثیت فعل یکی می‌شود. این قاعده از قاعده فاقد شی معطی شئ نمی‌شود، دقیق‌تر است اما برای تأنیس به ذهن به آن قاعده تشبیه شد.

قاعده معطی بیان می‌کند که چیزی را که خودتان دارید، اعطا می‌کنید. پس اگر چیزی نداشته باشد، نمی‌تواند بدهد. جهت ذات {نحن محدثون} می‌گوید: ما در مقوله احداث محتاج هستیم و ذات محدَث می‌باشد. چیزی که فقیر است را نمی‌تواند بدهد.

سوال: خود ما که محدث هستیم یعنی حدوث را داریم بنابر این چرا نتوانیم آن را اعطا کنیم؟

پاسخ: خیر، حدوث را نداریم. ما فاقد کمال احداث هستیم. احداث نه حدوث. ذات من، معلول است. یعنی احداث است. جهتی که ذات من با او تحقق پیدا کرده است با جهت فاعلیت من، نمی‌تواند یکی باشد.

در جهاتی، جهات فقر هستیم و نیاز داریم که دیگری در ما ایجاد کند. آن جهتی که تحقق ما به او بستگی دارد، نمی‌تواند، جهت فاعلیت ما باشد. جهت فاعلیت ما باید غیر از جهت تحقق خود ما باشد. زیرا فرض بر این است که اگر من نسبت به آن جهت غنی بودم و می‌توانستم ایجاد کنم، خودم را ایجاد می‌کردم.

اشکال: این فرمایش نقض به قاعده نیست بلکه به دور می‌انجامد. زیرا ابتدا باید باشد و بعد خودش را ایجاد کند.

پاسخ: باید باشد، یعنی نیازمند احداث است. معنایی که محتاج به احداث است یعنی تا زمانی که احداث نشود نمی‌تواند محدِث باشد. قاعده می‌گوید: در آن جهتی که نیازمند است و غنی نبوده، نمی‌تواند در آن جهت فاعلیت داشته باشد. جهت فاعلیت با جهت مفعولیت نمی‌تواند یک چیز باشد.)

وتقرير الجواب: أن الفاعل لا يؤثر الحدوث (کار فاعل این نیست که حدث ایجاد کند)، لأنّه أمر اعتباري (حدوث امری اعتباری است) ليس بزائد على الذات (ذات زمانی که تحقق پیدا می‌کند، گفته می‌شود حادث شد) وإلّا لزم التسلسل (اگر حدوث امری حقیقی و غیر ذات باشد؛ برای تحقق حدوث دچار تسلسل می‌شود. زیرا می‌خواهیم حدوث را ایجاد کنیم به حدوث) وإنّما يؤثر في الماهية وهي مغايرة له. (کاری که فاعل می‌کند، ایجاد ماهیت است. مثلا ماهیت حرکت را ایجاد می‌کند و حرکت غیر از فاعل است.)

۴

استدلال پنجم اشاعره و پاسخ آن

استدلال پنجم اشاعره:

اگر ما فاعل باشیم یعنی محدِث هستیم و این به معنای توان ایجاد حدوث است. اگر ما می‌توانیم حدوث را ایجاد کنیم؛ هر چیزی که جنبه حدوث داشته باشد، تحت قدرت ما قرار می‌گیرد.

اگر اینچنین است، هر شئ دیگری که با وصف حدوث، تحقق پیدا می‌کند بایستی تحت قدرت ما باشد. همانگونه که می‌توان حرکت در جسم را ایجاد کنیم، باید بتوان خود جسم را نیز ایجاد کرد. زیرا فرقی بین حرکت جسم و اصل جسم نیست. هر دو یک ویژگی اصلی دارند و آن این است که نبوده‌اند و بعدا بود شده است. اگر می‌توان حرکت که نبود را ایجاد کرد، به این معنا است که یک ماهیت ایجاد شده است. ماهیت جسم نیز یکی از ماهیات است. اگر واقعا انسان بر احداث قادر است، دیگر اهمیتی ندارد، آن چیزی که احداث می‌شود چه چیزی باشد؛ خواه حرکت باشد یا جسم باشد. بنابر این، انسان بایستی بتواند جسمی که نیست را ایجاد کند.

پاسخ به اشاعره:

عدم توان ایجاد جسم به این معنا نیست که انسان، حدوث ندارد. فرض می‌گیریم که ما واقعا محدِث هستیم و حدوث را ایجاد می‌کنیم. صحیح است که حدوث تحت اختیار ما است و می‌توانیم شئ را ایجاد کنیم اما چیستی شئ و ویژگی‌هایی که آن شئ دارد و امکان یا عدم امکان صدور آن شئ از من، ارتباطی به فاعلیت من ندارد.

به تعبیر دقیق‌تر، ایجاد یک شئ، دو قدرت را لازم دارد.

۱) قدرت ایجاد شئ بعد از این که نبوده است. این قدرت را قدرت بر حدوث می‌گویند.

۲) قدرت بر جنس شئ ای که می‌خواهد ایجاد شود. مقدار حجم، کم و چگونگی کیف در این قسمت لحاظ می‌شود.

بنابر این اگر من می‌توانم چیزی را ایجاد کنم به این معنا نیست که همه چیز را می‌توانم ایجاد کنم. این نکته که بین تمام محدثات، وصف حدوث مشترک است، پذیرفتنی است. از جهت حدوث و احداث، فاعلیت من مشکلی ندارد. فاعل بودن به معنای محدِث بودن است و در این جهت تفاوتی ندارد که حرکت ایجاد شود یا اصل جسم ایجاد شود اما باید در نظر گرفت که جهت دومی وجود دارد که بین حرکت و جسم، تفاوت می‌کند. آن جهت، نوع شئ ای است که می‌خواهد تحقق پیدا کند و این که آیا صدور آن چیز از من، امکان پذیر است یا خیر.

عدم امکان ایجاد جسم از این جهت نیست که ما نمی‌توانیم حدوث ایجاد کنیم و محدِث نیستیم بلکه از این جهت است که آن شئ ای که مورد فعل قرار گرفته است، امکان صدور از من را ندارد.

مشکل در صدور آن شئ از من است، نه در حدوث آن شئ. پس حدوث جسم، از نظر قدرت من و فاعلیت من مشکلی ندارد، چنانکه حدوث حرکت مشکلی ندارد. اما قابلیت شئ محدَث و نسبتش با فاعلیت من، امری دیگری است. مثل این که فاعل، قدرت احداث دارد اما شئ ممتنع از او صادر نمی‌شود. مثلا نمی‌توان کل را کوچک‌تر از جزء شود یا نمی‌توان اجتماع نقیضین را ایجاد کند. اگر صدور اجتماع نقیضین از من ممکن نیست، به این معنا نیست که من نمی‌توانم حدوث را ایجاد کنم، بلکه آن شئ قابلیت صدور از من را ندارد. جسم نیز به این گونه است.

قاعده‌ای وجود دارد که بیان می‌کند جسم در جسم، مؤثر نیست.

خلاصه پاسخ: برای صدرو یک شئ از فاعل دو ویژگی باید وجود داشته باشد:

۱) قدرت بر حدوث و احداث

۲) امکان صدور محدَث از محدِث.

در اینجا، ویژگی دوم وجود ندارد.

۵

تطبیق استدلال پنجم اشاعره و پاسخ آن

قال: وامتناعُ الجسم لغيره.

أقول: هذا جواب عن شبهة أُخرى لهم، وهي: أنّا لو كنا فاعلين في الاحداث لصحّ منا إحداث الجسم (اگر حقیقتا ما می‌توانستیم احداث کنیم، باید می‌توانستیم جسم را احداث کنیم)، لوجود العلة المصححة للتعلق (به دلیل آن که علت مشترک است. برای تحقق جسم، محدِث لازم است. من هم که فاعل حدوث هستم. به دلیل وجود همان علتی که جایز می‌داند تعلق فاعلیت من را نسبت به آن جسم) وهي الحدوث. (علت مصححه، حدوث است. ایشان دیگر پاسخ قبل که اساسا حدوث اعتباری است را بیان نمی‌کنند.)

والجواب: أنّ الجسم يمتنع صدوره عنا (ما نمی‌توانیم جسم را ایجاد کنیم) لا لأجل الحدوث (نه این که نتوان حدوث را ایجاد کرد) حتى يلزم تعميم الامتناع (تا این که گفته شود: چون نمی‌توان جسم را ایجاد کرد، پس اصلا محدِث نیستیم) بل إنّما امتنع صدوره عنّا (زیرا جسم، قابلیت صدور از جسم را ندارد) لأنّنا أجسام والجسم لا يؤثر في الجسم على ما مرّ. (این قاعده که جسم در جسم مؤثر نیست، یک تقریر فلسفی و یک تقریر کلامی دارد که در اینجا اشاره نمی‌شود.

سوال: مقصود از مؤثر ایجاد است؟

پاسخ: بله. در کلام زمانی که گفته می‌شود «لایؤثر» منظور خود آن چیز با وصف عنوانی است. همیشه باید گفت لا یؤثر فی الجسم بما أنه جسم.

در مقصد اول، این قاعده بیان شده است. اما از نگاه فلسفی نیز می‌توان به این قاعده تمسک نمود.

۶

استدلال ششم اشاعره و پاسخ آن

استدلال ششم اشاعره:

اگر ما فاعل و محدِث فعل باشیم باید بتوانیم نسبت به افعال خودمان، فعل‌های کاملا شبیه به او ایجاد کنیم. هر فعلی که ایجاد می‌کنیم را بتوان مثل همان و بدون هیچ گونه تفاوتی ایجاد کنیم. زیرا فاعل بودن دو ویژگی دارد.

۱) نسبت به فعل علم دارد

۲) در ایجاد فعل، قادر می‌باشد.

فاعلیتی که عدلیه بیان می‌کنند، دائر مدار دو مورد مذکور است. اگر این دو ویژگی باشد، فاعلیت محقق می‌شود و می‌تواند فعل ایجاد کند. بنابر این فاعل هم باید نسبت به فعلش علم داشته باشد و هم نسبت به آن قادر باشد. زمانی که یک فعل را ایجاد کند، باید بتواند در دفعات دیگر، مانند فعل اول را ایجاد کند. در حالی که خبره‌ترین انسان‌ها زمانی که یک فعل را ایجاد می‌کنند، در دفعه بعد نمی‌تواند مانند فعل اول را ایجاد کند و در یک جهت متفاوت از فعل اول است. مثل خطاطی که یک خط را می‌نویسد، در مورد بعد هر چه تلاش کند، مانند خط اول نمی‌شود.

این که نمی‌تواند مانند فعل اول را ایجاد کند از دو حال خارج نیست. یا باید گفت که نسبت به آن فعل علم ندارد و یا این که علم دارد اما قدرت بر انجام را ندارد. هر کدام که نباشد به این معنا است که فاعل آن فعل نیست. نداشتن علم، کاشف از آن است که فعل آن فاعل نیست و اگر علم داشته باشد اما قدرت ندارد، مشخص می‌شود که قبلا آن قدرت را نداشته است. اگر با قدرت خود آن فعل را انجام داده بود، بایستی اکنون نیز می‌توانست آن فعل را دوباره انجام دهد.

پاسخ استدلال اشاعره:

این استدلال هم از حیث صغری و هم از حیث کبری، با اشکال روبرو است.

اشکال صغری: این که نمی‌شود فعل مماثل انجام گیرد، اشتباه است. صورت پذیرفتن دو فعل مماثل هرچند سخت است اما محال نیست بلکه واقع شده است. اگر خطاط انسان خبره‌ای باشد، می‌تواند مثل خط اول را بنویسد. نفس این که یک مورد از مماثلت در افعال نشان داده شود، حکم کلی که اشاعره بیان نموده است، نقض می‌شود. اشعری ادعا می‌کند که هیچ انسانی در هیچ فعلی قادر نیست و هیچ فعلی از فاعل صادر نمی‌شود.

ثانیا، بر فرض که چنین مماثلتی در افعال وجود نداشته باشد، ناشی از آن نیست که علم یا قدرت وجود ندارد بلکه ناشی از آن است که احاطه علمی و قدرت مطلق بر ایجاد در فاعل وجود ندارد. زمانی که گفته می‌شود فاعل نمی‌تواند مماثل ایجاد کند، به این معنا است که می‌تواند ایجاد کند. پس همین که فاعل در انجام مماثل تلاش می‌کند و فعلی نزدیک به آن فعل نخست ایجاد می‌شود به این معنا است که فاعل، فاعل است. یعنی شخصی که قبلا آن فعل را انجام داده است، نظیر آن را انجام می‌دهد. پس هم علم و هم قدرت بر ایجاد را دارا است. این که نمی‌تواند مماثل فعل اول را ایجاد کند، به دلیل آن است که علم آن فرد به جزئیات، احاطه ندارد و اگر احاطه دارد تمام عوامل ایجاد در اختیار او نیست.

یکی از خلط‌هایی که اشاعره مرتکب می‌شوند آن است که می‌گویند: فرد یا باید فاعل مطلق، عالم مطلق و قادر مطلق باشد و یا اصلا قدرت ندارد. جواب کلی که به این دسته از استدلالات ارائه می‌شود آن است که اشاعره پیش فرض مذکور را دارند اما این پیش فرض ناصحیح است. زیرا موانعی وجود دارد و آن زمانی است که علم و قدرت نسبت به فعل وجود دارد اما تمام عوامل تأثیر گذار در حدوث فعل، در اختیار شخص نیست. مثل فردی که تیر را پرتاب می‌کند اما باد هم می‌وزد. اگر شخص تیر را پرتاب کرد و باد آن را منحرف کرد و به سمت دیگری برد، آیا می‌توان گفت آن شخص فاعل تیراندازی نبوده است؟! بنابر این، فاعلیت با فاعلیت مطلق متفاوت است.

پاسخ اصلی این است که عدم امکان ایجاد مماثل به این دلیل است که تمام عوامل ایجاد از علمش و از قدرتش است، نه عالم مطلق به جزئیات و نه قادر بر جزئیات است. خطاط، خط را می‌نویسد اما عوامل دیگر نیز مؤثر است که قابل کنترل خطاط نیست.

سوال: آیا می‌توان اینگونه بیان کرد که چون بین افعال اختلاف است، خود اختلاف نشان دهند آن است که فعل انسان است. زیرا اگر گفته شود، فعل انسان نیست، پس طبق نظر اشاعره باید فعل خداوند باشد. خداوند هم قادر بر این است که دو فعل مماثل را انجام دهد.

پاسخ: خداوند قادر است اما نمی‌خواهد دو فعل مماثل را انجام دهد. این فرمایش، دلیل نمی‌باشد. به یک معنای دیگر این فرمایش درست است و آن است، همین که فاعل تلاش می‌کند، فعل دوم، مثل فعل اول باشد و در تلاش خودش هم موفق است، نشان می‌دهد که فاعل در فعل تأثیر کرده است. همین که خطاط می‌تواند تلاش کند در چند بار، به گونه‌ای خط را بنویسد که مخاطب متوجه تفاوت نشود، نشان می‌دهد که او مؤثر است. پس خطاطی که اراده دارد و از علمش استفاده می‌کند تا نظیر خط اول بنویسد، نقش فاعلیت دارد.

اما پاسخ آن است که پیش فرض اشاعره اشتباه است.

یکی از نکاتی که در امر بین الامرین وجود دارد این است. معتزله نیز در این جهت نتوانسته‌اند توضیح دهند، یک فعل که در عالم حادث می‌شود؛ لزوما برای فاعلیت فاعل لازم نیست که مطلق فاعلیت وجود داشته باشد. بلکه می‌توان من فاعل باشم اما تمام عوامل فعل در اختیار من نباشد.

۷

تطبیق استدلال ششم اشاعره و پاسخ آن

قال: وتعذُّرُ المماثلةِ في بعض الافعال لِتعذُّرِ الإحاطة.

أقول: هذا جواب عن شبهة أُخرى ذكرها قدماؤهم، وهي: أنّا لو كنا فاعلين لصح منا أن نفعل مثل ما فعلناه أوّلاً من كل جهة (اگر ما خودمان فاعل باشیم، ممکن بود که فعلی را انجام دهیم که از هر جهت مانند فعل اول باشد. علت این لازمه آن است که فاعلیت به دو عنصر بستگی دارد، قدرت و علم. تمام عوامل انجام فعل که عبارت است از قدرت و فعل، در اختیار ما است. اگر این دو عنصر را در اختیار داریم باید بتوان فعل دوم را مانند فعل اول انجام داد. در حالی که از انجام فعل مماثل عاجز هستیم؛ پس روشن می‌شود که قدرت و علم وجود ندارد)، لوجود القدرة والعلم، والتالي باطل فالمقدم مثله.

وبيان بطلان التالي: أنّا لا نقدر على أن نكتب في الزمان الثاني مثل ما كتبناه في الزمان الأوّل من كل وجه بل لا بدّ من تفاوت بينهما في وضع الحروف ومقاديرها. (هرچند به اندازه‌ای اندک، قلم تغییر داشته باشد)

وتقرير الجواب (اولا صغری یعنی بطلان تالی را نمی‌پذیریم): أنّ بعض الأفعال تصدر عنا في الزمان الثاني مثل ما صدرت في الزمان الأول مثل كثير من الحركات والأفعال (در میان اهل حِرَف این مثال را زیاد می‌توان یافت. انسان‌های حرفه‌ای فعل را به گونه‌ای انجام می‌دهند که مانند فعل اول است. کسی که می‌گوید مماثل نیست باید نشان دهد که مماثل نیست. امکان ذاتی مماثل وجود دارد، بلکه امکان وقوعی نیز وجود دارد.) وبعضها يتعذر علينا فيه ذلك (این که در پاره‌ای از موارد نمی‌توان چنین کاری را انجام داد، امری مقبول است) لا لأنّه ممتنع (نه امتناع ذاتی و نه امتناع وقوعی دارد) ولكن لعدم الإحاطة الكلّية بما فعلناه أوّلاً (زیرا احاطه علمی و احاطه قدرت نداریم. همان زمان اول که ایجاد می‌کردیم، فعل ناشی از احاطه مطلق نبود. عدلیه قائل نیست که تمام وجوه فعل دراحاطه فاعل است) فإنّ مقادير الحروف إذا لم نضبطها لم يصدر عنا مثلها إلا على سبيل الاتفاق. 

۸

استدلال هفتم اشاعره و پاسخ آن

استدلال هفتم اشاعره:

این استدلال، استدلالی سخیف است اما به دلیل آن که برخی از دوگانه پرستان، با این استدلال برخی از متکلمان معتزلی مانند ضرار بن عمرو را اقناع نموده‌اند، در اینجا مطرح می‌شود.

برخی از متکلمان معتزلی وجود دارند با این که مبانی معتزلی دارند اما در برخی از عقاید، گرایشات اشعری و اهل حدیثی دارند. یکی از آن افراد، ضرار است. ضرار انسان بزرگی است. او که پیش از ابوالحسن اشعری می‌زیسته برخی از آراء را بیان نموده است که اشاعره از آن اتخاذ نموده‌اند. به عنوان نمونه می‌توان به نظریه کسب اشاره کرد که در ابتدا ضرار آن را مطرح نمود و اشعری از او این نظریه را اخذ نموده است.

تبیین استدلال:

اگر قائل به فاعل بودن انسان و این که آن‌ها می‌توانند فعل انجام دهند؛ لازمه‌اش آن است که برخی از افعال بندگان، نسبت به افعال خداوند، دارای خیر بیشتری باشند. اگر یک فعل از بنده‌ای که در مقایسه با یک فعل خداوند، دارای خیر بیشتری باشد؛ برای نقض خداوند خدا کافی است.

به عبارت دیگر، بنده‌ای در خیر اندیشی نسبت به یکی از افعال خداوند، بیشتر است. به دلیل این که لازمه فاعلیت انسان، برتری او نسبت به خداوند در برخی از افعال است، باید قائل شد که تمام افعال فعل خداوند است.

جایی که خیر افعال بندگان در مقایسه با فعل خداوند دارای خیر بیشتری است را می‌توان اینگونه مطرح نمود. بندگان ایمان می‌آورند و اطاعت می‌کنند. از طرف دیگر، خداوند متعال برخی از موجودات را خلق کرده است. مثلا خداوند سگ و خوک را خلق کرده است. آیا خلق کردن خوک و سگ دارای خیر بیشتری است یا خلق کردن ایمان و اطاعت الاهی؟! اگر گفته شود که انسان فاعل ایمان و نماز و روزه است و اطاعت به اراده انسان انجام می‌شود، لازمه‌اش آن است که برخی از افعال عبد از برخی افعال خداوند، بالا‌تر است.

سوال: این در صورتی است که انسان، مخلوق خداوند نباشد.

پاسخ: اتفاقا این سخن مشکل را بیشتر می‌کند. زیرا خداوند مخلوقی را خلق نموده که فعلی انجام می‌دهد که از خود خداوند، خیر بیشتری را دارد.

پاسخ به استدلال اشاعره:

مقصود از خیر که گفته می‌شود، خیر ایمان و اطاعت از خیر خلق سگ و خوک بیشتر است؛ چیست؟ اگر مقصود از خیر، آن است که نفع و فایده بیشتری برای من را دارد؛ مقبول نیست.

سوال: نفع و سود را چه کسی اعطا می‌کند؟

پاسخ: خود نفع تکوینی مراد است.

دو حال دارد:

۱) یا مقصود نفع تکوینی فعل است، که انجام تکلیف، سود و نفع تکوینی و به تعبیر دیگر اثر و فایده آن، بیشتر از خلقت سگ و خوک است، پذیرفتنی نیست. پذیرفته نیست که آثار مترتب بر ایمان از نظر تکوینی، بیشتر از آثار تکوینی خلقت سگ و خوک است. نه تنها نمی‌توان اثبات نمود که ایمان و اطاعت تکالیف از نظر تکوینی نفع بیشتری نسبت به خلقت سگ دارند بلکه خلقت سگ و خوک برای انسان هیچ ضرری ندارند اما اطاعت تکالیف دارای ضرر‌هایی هم هستند. مثلا انسان که می‌خواهد اعمال حج را انجام دهد بایستی بسیاری از مشقت‌ها را تحمل کند و این همان زحماتی است که از اطاعت تکالیف بر انسان متحمل می‌شود.

۲) یا مقصود اثر تشریعی خیر است. هرچند بر اطاعت در تکالیف، زحماتی وجود دارد و آن عبارت است از پاداش‌های الاهی، اما باید دانست که این فعل خداوند است.

عدلیه می‌گویند، انسان فاعل حج و نماز است نه این که فاعل ثواب باشد. آنچه را که انسان انجام می‌دهد در نفع و آثار، بیشتر از آنچیزی که خداوند انجام می‌دهد، نیست. اما اگر گفته شود که اثری که خداوند بر آن مترتب می‌کند، فعل خداوند است. بنابر این مقایسه یک فعل خداوند با فعل دیگر خداوند شده است.

سوال: دو نکته وجود دارد. ایمان را به انجام افعال عبادی تفسیر شد. اگر ایمان صرف تصدیق و بدون افعال باشد.

پاسخ: خود تصدیق، تصدیق به قلب است.

سوال: تصدیق به قلب که ضرری ندارد.

پاسخ: لوازمی که بر این تصدیق وجود دارد، بسیار زحمت دارد. خود تصدیق نیازمند گذراندن مقدماتی است. در این راه شبهاتی وجود دارد که بایستی برای رسیدن به تصدیق قلبی آن‌ها را دفع کند، دفع شبهات و وسوسه‌ها زحمت دارند. همچنین زمانی که تصدیق به قلب شد، بایستی عمل به ارکان نیز داشته باشد که عمل به ارکان بسیار زحمت دارد.

۹

تطبیق استدلال هفتم اشاعره و پاسخ آن

قال: ولا نسبة في الخيرية بين فعلِنا وفعلِه تعالى.

أقول: هذا جواب عن شبهة أُخرى لهم، قالوا: لو كان العبد فاعلاً للإيمان لكان بعض أفعال العبد خيراً من فعله تعالى، لأن الإيمان خير من القردة والخنازير (خلق میمون و خوک یک فعل و ایمان نیز یک فعل دیگر محسوب می‌شود. خداوند، میمون و خوک را خلق می‌کند ولی انسان، ایمان را خلق می‌کند)، والتالي باطل بالاجماع فالمقدم مثله.

والجواب: أن نسبة الخيرية هنا منتفية (چنین نسبتی در اینجا وجود ندارد. پاسخ دیگر آن است که اساسا نسبت سنجی بین خالق الفاعل و فاعل، اشکال دارد. نسبت سنجی بین دو فاعل هم عرض، صحیح است اما اگر کسی فاعل را ایجاد می‌کند، در واقع تمام فعل‌هایی که فاعل ایجاد شده، انجام می‌دهد در حقیقت غیر مستقیم نیست بلکه به فاعل اصلی بر می‌گردد. اگر فاعل اصلی به او، وجود، علم و قدرت نداده بود، آیا ایمان می‌آورد؟! مسلّماً ایمان نمی‌آورد. پس تمام خیراتی که عبد انجام می‌دهد، به خداوند متعال بر می‌گردد. پس اصلا این مقایسه صحیح نیست.

مرحوم خواجه این پاسخ را بیان نمی‌کنند. ایشان معتقدند مقایسه صحیح است اما نتوانستند که اثبات کنند خیریت در عبد، بیشتر از خیر در خداوند است. این که فرمودند نسبت خیریت منتفی است نه این که نسبت منتفی است بلکه برقراری نسبت خیر و خیرتر بودن، منتفی است.)، لأنّكم إن عنيتم (دو احتمال دارد. اگر مقصود آن است که) بأنّ الإيمان خير أنّه أنفع (اگر مقصود از اخیر بودن، نفع بیشتر بودن است) فليس كذلك لأن الإيمان إنّما هو فعل شاق مضر على البدن ليس فيه خير عاجل (از نظر تکوینی طبیعی وقعا نفعی ندارد.)، وإن عنيتم به (اما اگر مقصود آن است که) أنّه خير لما فيه من استحقاق المدح والثواب به بخلاف القردة والخنازير فحينئذ لا يكون الإيمان خيراً بنفسه (بر میمون و خوک، ثوابی مترتب نیست اما بر ایمان، ثواب مترتب است.) وإنّما الخير هو ما يؤدى إليه الإيمان من فعل الله تعالى بالعبد (چون خداوند، اثری بر ایمان مترتب می‌کند، گفته می‌شود خیر بیشتری دارد. آن خیر عبارت است از) وهو المدح والثواب وحينئذ يكون المدح والثواب خيراً وأنفع للعبد من القردة والخنازير لكن ذلك من فعله تعالى. (اصلا مقایسه فعل عبد و خداوند نیست بلکه مقایسه دو فعل خداوند است. در این که برخی از افعال خداوند خیر بیشتری نسبت به خیر برخی دیگر وجود دارد، اختلافی وجود ندارد.)

واعلم: أنّ هذه الشبهة ركيكة جدّاً، وإنّما أوردها المصنف رحمه‌الله هنا لأنّ بعض الثنوية أورد هذه الشبهة على ضرار بن عمرو فأذعن لها (ضرار معتقد بود این استدلال بی‌پاسخ است) والتزم بالجبر لأجلها. (این که ضرار قائل به جبر است، مقبول است و از استثنائات معتزله به شمار می‌آید. نظریه کسب متعلق به ضرار است. البته در واقع، ضرار تلاش می‌کند که فاعلیت را اثبات کند.

نظریه کسب هم به ضرار و هم به هشام بن حکم نسبت داده شده است. در مقالات الاسلامیین عبارتی را نقل می‌کند که ظاهرا قول هشام است. در آن جا به نقل از هشام، بیان می‌کند که هر فعلی دارای دو جهت است.

۱) ذات فعل

۲) جنبه صدور فعل

جهت ایجاد برای خداوند متعال است و جهتی که به ما منسوب است، فعل ما می‌باشد. این معنا از کسب، کسب اشعری نیست و یقینا در هشام کسب اشعری وجود ندارد و اگر این قول به هشام منسوب باشد که بعید نیست این نظریه پردازی را کرده باشد، قطعا منظور او، اختیار است.

آنچه مقصود هشام است، این است که ما می‌توانیم بین دو چیز تفکیک کنیم. از طرفی قائل باشیم که خلق فعل مربوط به خداوند است. به عبارت دیگر، وجود فعل در خارج، صنعت انسان نیست. کاری که انسان می‌کند، اراده است. اراده، طلب و خواست است، اما وجود فعل، اراده الاهی است. اگر فعلی به طلب انسان و به صنعت خداوند ایجاد شد، می‌توان گفت که انسان فاعل آن فعل است. زیرا انسان آن فعل را خواسته و اگر او نمی‌خواست، خداوند آن فعل را ایجاد نمی‌کرد. این نظریه در تاریخ، یکبار به ضرار بن عمر نسبت داده شده و قبل از ضرار به هشام بن حکم نسبت داده شده است. گمان بر آن است که نظریه ضرار که کسب نامیده است، نظریه اشعری و جبری نیست.

نظریه هشام، یقینا جبری نیست. زیرا ابعاد نظریه او در تاریخ نقل شده است و حتی بیان هشام را مرحوم کلینی در کافی بیان نموده است. اما احتمالا، ضرار از هشام اخذ کرده باشد ولی چون متهم به جبرگرایی شده است، این شبهه پیدا شده است. شاید به همین دلیل باشد که ضرار قائل شده است که اگر نسبت سنجی شد بایستی گفت تمام افعال صنعت خداوند است. انسان، صنعت فعل نمی‌کند و ایجاد تمام افعال به دست خداوند است. از انسان فقط طلب بر می‌آید. انسان طلب می‌کند اما خداوند صنعت می‌کند.

اگر هم ضرار دچار شبهه شده و پاسخ داده است، دیگر نباید گفت: فأذعن لها والتزم بالجبر لأجلها.

فأذعن لها اما قائل به جبر نشده است. از این که انسان خالق اعمال باشد، عقب نشینی کرده است و قائل شده است که تمام افعال را ایجاد می‌کند اما ما نیز فاعلیت داریم.

۱۰

استدلال هشتم اشاعره و پاسخ آن

استدلال هشتم اشاعره:

دیگر استدلال عقلی اشاعره، آن است که اگر انسان، فاعل فعل خود باشد، یعنی فاعل ایمان نیز می‌باشد. در این صورت اطاعت‌ها، ایمان را نیز انسان انجام می‌دهد. اگر انسان آزادانه و اختیاراً امر خداوند را اطاعت کند، آیا صحیح است که انسان به خاطر ایمانی که فعل خودش است، خداوند را شاکر باشد؟! در حالی که در نصوص دینی مومنین امر به شاکر بودن به دلیل ایمان داشتن، شده‌اند. اگر فاعل نماز و روزه است دیگر معنا ندارد که انسان به خاطر انجام نماز و روزه، شاکر باشد بلکه بایستی خداوند از انسان شکر کند که این اعمال را انجام داده است. همین که امر به شاکر بودن نسبت به طاعات و ایمان، صادر شده است، مشخص است که ایمان و طاعات، فعل انسان نیست بلکه خداوند است که ایمان و طاعات را در خداوند ایجاد می‌کند.

اشعری معتقد است که انسان بایستی خداوند را شکر کند به خاطر این که ایمان را در قلب او نهاد.

پاسخ به استدلال اشاعره:

این که در نصوص دینی امر به شکر گذاری برای ایمان و طاعات شده است، سخنی صحیح است. اهل بهشت پس از گذراندن مراحل و رسیدن به بهشت می‌گویند: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدَانَا لِهَٰذَا وَمَا كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْلَا أَنْ هَدَانَا اللَّهُ.

بیان شده است، زمانی که به جهنم نگاه می‌کنند می‌گویند: قَالُوا رَبَّنَا غَلَبَتْ عَلَيْنَا شِقْوَتُنَا.

شکر عبد برای مقدمات ایمان است نه برای فعل ایمان.

۱۱

تطبیق استدلال هشتم و پاسخ آن

قال: والشكرُ على مقدمات الإيمان.

أقول: هذا جواب عن شبهة أُخرى لهم، قالوا: لو كان العبد فاعلاً للإيمان لما وجب علينا شكر الله تعالى عليه (اگر عبد، فاعل ایمان خودش باشد، واجب است بر ایمانی که فعل عبد است، خداوند را شکر کند)، والتالي باطل بالإجماع (یعنی عدم وجوب شکر گذاری باطل است)، فالمقدم مثله، والشرطية ظاهرة (بنابر مبنای عدلیه، این ملازمه روشن است. انسان از کسی که فاعل چیزی است، شکر می‌کند.)، فإنّه لا يحسن منّا شكر غيرنا على فعلنا.

والجواب (شکر بر مقدمات ایمان است. خداوند به من قدرت، توانایی، هدایت و... را اعطا نمود. اسباب فعل را برای من فراهم کرد و من به ایمان دست یافتم. اگر زمینه‌های هدایت وجود نداشت، انجام نمی‌دادم): أنّ الشكر ليس على فعل الإيمان بل على مقدماته من تعريفنا إيّاه (همین که خداوند را شناختیم. همین که فعل ایمان را شناختیم) وتمكيننا منه (خداوند ما را نسبت به ایمان متمکن نمود.) وحضور أسبابه (شرائط را نیز فراهم نمود) والإقدار على شرائطه. (همین که من بتوانم اعمال قدرت کنم. پس شکر نسبت به مقدمات است. نه اصل ایمان.)

در ادامه مجموعه‌ای از آیات که مستند اشاعره است را مطرح می‌کنند و پاسخ می‌دهند.

شيء لاجتمعت قدرته وقدرة الله تعالى عليه.

وأمّا بطلان التالي : فلأنّه لو أراد الله تعالى إيجاده وأراد العبد إعدامه فإن وقع المرادان أو عدما لزم اجتماع النقيضين ، وإن وقع مراد أحدهما دون الآخر لزم الترجيح من غير مرجح.

والجواب أن نقول : يقع مراد الله تعالى لأنّ قدرته أقوى من قدرة العبد وهذا هو المرجح ، وهذا الدليل أخذه بعض الأشاعرة من الدليل الذي استدل به المتكلمون على الوحدانية ، وهناك يتمشى لتساوي قدرتي الإلهين المفروضين ، أمّا هنا فلا.

قال : والحدوثُ اعتباريٌّ. (١)

أقول : هذا جواب عن شبهة أُخرى ذكرها قدماء الأشاعرة ، وهي : أنّ

__________________

(١) استدلت الأشاعرة على أنّه لا تأثير لقدرة العبد في أفعاله الحادثة ، قائلاً بأنّه تشترط مخالفة الفاعل لفعله في الجهة التي بها يتعلق فعله ، وهو (١) الحدوث ، فيجب أن يكون الفاعل للحدوث في مقام الوجود ، مخالفاً لفعله في الحدوث ، مع أنّ العبد محدَث ، فلا يكون فاعلاً للفعل الحادث.

وبعبارة أُخرى : الجهة القائمة في الفاعل تجب أن تكون غير الجهة التي يتعلّق بها الفعل ، والجهة القائمة في الفاعل هو الحدوث ، والجهة التي يتعلّق بها الفعل أيضاً الحدوث ، فلا يصحّ عدّ الأوّل علّة للثاني لوحدة الجهة ، بل يجب أن يكون مثل الواجب والممكن ، والجهة الموجودة في الأوّل هو الوجوب والقدم ، والجهة التي يتعلّق بها الفعل في الثاني هو الحدوث والإمكان.

يلاحظ عليه : أنّه لم تقم أيّة صورة برهان لهذه المغايرة فضلاً عن البرهان ، إذ لا –

__________________

(١) الظاهر تأنيث الضمير لعوده إلى الجهة فان فعله يتعلق بجهة الحدوث.

الفاعل يجب أن يخالف فعله في الجهة التي بها يتعلق فعله ، وهو الحدوث ، ونحن محدثون فلا يجوز أن نفعل الحدوث.

وتقرير الجواب : أن الفاعل لا يؤثر الحدوث ، لأنّه أمر اعتباري ليس بزائد على الذات وإلّا لزم التسلسل وإنّما يؤثر في الماهية وهي مغايرة له.

قال : وامتناعُ الجسم لغيره.

أقول : هذا جواب عن شبهة أُخرى لهم ، وهي : أنّا لو كنا فاعلين في الاحداث لصحّ منا إحداث الجسم ، لوجود العلة المصححة للتعلق وهي الحدوث.

والجواب : أنّ الجسم يمتنع صدوره عنا لا لأجل الحدوث حتى يلزم تعميم الامتناع بل إنّما امتنع صدوره عنّا لأنّنا أجسام والجسم لا يؤثر في الجسم (١) على ما مرّ.

__________________

يشترط في التأثير إلّا الأقوائية والتقدم الرتبي ، لا التغاير في الجهة وإلّا يلزم امتناع كونه سبحانه فاعلاً للممكنات مع وحدة الجهة ، فإنّه موجود وبوجوده يُحدث الممكن الذي هو أيضاً وجود وموجود ، فالمؤثر والأثر كلاهما وجود.

ويظهر من المحقق الطوسي أنّه قَبِلَ الضابطة وأجاب بوجه آخر ، وهو أنّ الأثر الصادر من الفاعل هو التأثير في الماهية ، والحدوث أمر انتزاعي ينتزع من وجود الشيء بعد العدم ، وكان الأولى نفي الضابطة.

(١) لاحظ كشف المراد ، المقصد الأوّل ، الفصل الثالث ، المسألة التاسعة ص ١٢٢. وقد أدّى الشارح فيها حق المقال ، وبوجه موجز نقول : إنّ تأثير الجسم يتوقف على المحاذاة ، والجسم المعلول بعدُ ليس موجوداً فكيف يؤثر في إيجاده؟

قال : وتعذُّرُ المماثلةِ في بعض الافعال لِتعذُّرِ الإحاطة.

أقول : هذا جواب عن شبهة أُخرى ذكرها قدماؤهم ، وهي : أنّا لو كنا فاعلين لصح منا أن نفعل مثل ما فعلناه أوّلاً من كل جهة ، لوجود القدرة والعلم ، والتالي باطل فالمقدم مثله.

وبيان بطلان التالي : أنّا لا نقدر على أن نكتب في الزمان الثاني مثل ما كتبناه في الزمان الأوّل من كل وجه بل لا بدّ من تفاوت بينهما في وضع الحروف ومقاديرها.

وتقرير الجواب : أنّ بعض الأفعال تصدر عنا في الزمان الثاني مثل ما صدرت في الزمان الأول مثل كثير من الحركات والأفعال وبعضها يتعذر علينا فيه ذلك لا لأنّه ممتنع ولكن لعدم الإحاطة الكلّية بما فعلناه أوّلاً فإنّ مقادير الحروف إذا لم نضبطها لم يصدر عنا مثلها إلا على سبيل الاتفاق.

قال : ولا نسبة في الخيرية بين فعلِنا وفعلِه تعالى.

أقول : هذا جواب عن شبهة أُخرى لهم ، قالوا : لو كان العبد فاعلاً للإيمان لكان بعض أفعال العبد خيراً من فعله تعالى ، لأن الإيمان خير من القردة والخنازير ، والتالي باطل بالاجماع فالمقدم مثله.

والجواب : أن نسبة الخيرية هنا منتفية ، لأنّكم إن عنيتم بأنّ الإيمان خير أنّه أنفع فليس كذلك لأن الإيمان إنّما هو فعل شاق مضر على البدن (١) ليس فيه خير عاجل ، وإن عنيتم به أنّه خير لما فيه من استحقاق المدح والثواب به

__________________

(١) لما أراد الشارح ردّ الشبهة على مسلك المعتزلة ، من انقطاع فعل العبد عن الله سبحانه وكونه مستقلاً ف الفعل ، أتى بهذا الجواب الذي لا شك في عدم استقامته ، إذ كيف يكون الإيمان فعلاً شاقّاً مع أنّه سبحانه قال: ﴿ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ ـ

بخلاف القردة والخنازير فحينئذ لا يكون الإيمان خيراً بنفسه وإنّما الخير هو ما يؤدى إليه الإيمان من فعل الله تعالى بالعبد وهو المدح والثواب وحينئذ يكون المدح والثواب خيراً وأنفع للعبد من القردة والخنازير لكن ذلك من فعله تعالى.

واعلم : أنّ هذه الشبهة ركيكة جدّاً ، وإنّما أوردها المصنف رحمه‌الله هنا لأنّ بعض الثنوية أورد هذه الشبهة على ضرار بن عمرو فأذعن لها والتزم بالجبر لأجلها.

قال : والشكرُ على مقدمات الإيمان.

أقول : هذا جواب عن شبهة أُخرى لهم ، قالوا : لو كان العبد فاعلاً للإيمان لما وجب علينا شكر الله تعالى عليه ، والتالي باطل بالإجماع ، فالمقدم مثله ، والشرطية ظاهرة ، فإنّه لا يحسن منّا شكر غيرنا على فعلنا.

والجواب : أنّ الشكر ليس على فعل الإيمان بل على مقدماته من تعريفنا إيّاه وتمكيننا منه وحضور أسبابه والإقدار على شرائطه.

__________________

ـ (الحج : ٧٨) وكيف يكون مضرّاً على البدن لو أراد الصلاة والصوم فإنّهما ليسا بمضرين بالبدن ، وإن أراد الحج فليس فيه أيّ ضرر ولو كانت فيه مشقة ، فربّما يتحملها الإنسان لغايات عظيمة ، على أنّ الاضرار الصغيرة على فرض وجودها في مقابل غاياتها الكبيرة ليست أضراراً «ومن طلب العُلى سهر الليالي».

والأولى أن يجاب أنّ فعل الإنسان ، كما هو فعله وهو في الوقت نفسه فعل الله سبحانه ، «والفعل فعل الله وهو فعلنا» فلو كان فيه حسن فهو أيضاً مستند إليه ، فلا يلزم أن يكون فعل الإنسان أحسن من فعله سبحانه.

أضف إلى ذلك أنّ العلّامة لم يشرح عبارة الماتن حيث قال : «ولا نسبة في الخيرية بين فعلنا وفعله» ، ومقصوده أنّ النسبة في الخيرية إنّما يكون بين المتحدين نوعاً ، وما ذكرتم ليس كذلك.