درس شرح تجرید الاعتقاد (کشف المراد)

جلسه ۳۰: غرضمندی افعال الاهی و اراده افعال قبیح مخلوقات از سوی خداوند متعال

 
۱

خطبه

بسم الله الرحمن الرحیم

و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین

۲

طرح مسئله غرضمندی فعل خداوند

مسئله چهارم در فصل افعال الاهی مربوط به این است که آیا فعل خداوند تابع اغراض می‌باشد یا خیر؟ آیا خداوند همانند انسان‌ها فعل را بر اساس غرض انجام می‌دهد یا خیر؟ به تعبیر دیگر، آنچنان که ما در فعل خود زمانی که فعل را با غرض انجام می‌دهیم، گفته می‌شود این فعل حکیمانه و عاقلانه است اما زمانی که فعل بدون غرض انجام داده می‌شود، فعل را عبث می‌شماریم. آیا فعل خداوند هم متصف به لغویت و عبثیت می‌شود یا خیر؟ از طرف دیگر آیا فرض وجود غرض برای فعل الاهی امکان پذیر است یا خیر؟

بنابر این دو جهت بیان می‌شود:

۱) اصل وجود غرض، آیا فعل خداوند متصف به عبثیت و لغویت می‌شود یا خیر؟

۲) این بحث به عقل عملی بازگشت دارد. عقل عملی در اتصاف فعل خداوند مانند اتصاف فعل ما، وصف قبح یا وصف عبث بودن و لغو بودن را برای فعل خداوند حمل می‌کند یا خیر؟ ممکن است گفته شود عقل بین خداوند و فعل خلق تفکیک می‌کند. در مورد فعل انسان، وصف غرض را می‌توان مطرح کرد و فعلی که بدون غرض است، لغو و عبث می‌باشد اما در مورد خداوند، موضوع وصف لغو نیست.

۳

نظریه و استدلال اشاعره در مورد غرضمندی فعل الاهی و پاسخ عدلیه

بحث دیگر در مورد آن است که آیا فعل خداوند می‌تواند متصف به غرض گردد یا خیر؟

نظر اشاعره:

اشاعره، اهل حدیث و سلفیه معتقدند که لازم نیست فعل خداوند تابع غرض باشد. غرض مربوط به فعل انسان‌ها می‌باشد. تقریبا از زمان فخررازی، وصف محال بودن را اضافه کردند. در این دوران اشاعره ادعا نمودند نه تنها فعل خداوند لازم نیست، موصوف به وصف غرض شود بلکه محال است فعل خداوند به غرض متصف شود. به عبارت دیگر، محال است که فعل خداوند جهت داشته باشد. از نگاه این گروه، خداوند فعل را بدون غرض انجام می‌دهد. چه غرضی که بازگشت به خودش داشته باشد و چه غرضی که به دیگران بازگردد.

دلیل اشاعره:

اشاعره نخستین تنها دلیلی که بیان می‌کنند آن است که نباید فعل خداوند با فعل مخلوق مقایسه شود. فخررازی دلیلی برای این دیدگاه بیان کرده‌اند اما به دلیل ضعیف بودن آن، مورد اعراض هم اندیشان او گردید. فخررازی در این رابطه می‌گوید: آیا خداوند متعال در انجام فعل، غرض دارد یا خیر؟ غرض دارد به این معنا است که برای خداوند فرق می‌کند این فعل را انجام دهد یا خیر؟ به عبارت دیگر انجام یا ترک فعل، برای خداوند تفاوت می‌کند یا تفاوت نمی‌کند؟ اگر گفته شود فرق نمی‌کند، پس چرا خداوند انجام می‌دهد.

اگر در انجام و ترک، مساوی نیستند؛ مشخص می‌شود که خداوند در انجام آن فعل منتفع می‌شود. باید خصوصیت و نفعی در فعل وجود داشته باشد که آن را خداوند انجام می‌دهد والا بایستی خداوند آن را ترک کند. پس لازمه غرضمندی فعل خداوند آن است که برای خداوند در وجود آن فعل، کمال و نفعی است که اگر آن فعل را انجام ندهد، این کمال و نفع شاملش نمی‌شود. اصطلاحا اشاعره این مسئله را چنین بیان می‌کنند: اگر گفته شود فعلی تابع غرض است، یعنی فاعل نسبت به آن فعل، مستَکمِل می‌شود. از نگاه اشاعره، فعلی که تابع غرض است، فعلی است که فاعل نسبت به آن غرض کامل می‌شود. زیرا اگر به آن کامل نمی‌شود و منتفع نمی‌شود، چرا انجام می‌دهد. انسان‌ها که فاعل بالقصد و بالغرض هستند، به دلیل بهره مندی از نفع کار را انجام می‌دهند. اگر انجام و ترک مساوی باشند، مسلما فعل را انجام نمی‌دهند. پس هرگاه فعلی انجام می‌شود؛ نسبت به آن فعل توجه داریم. توجه داشتن یعنی انجام دادن با انجام ندادن فرق می‌کند. بنابر این، فاعلی که از روی غرض فعلی را انجام می‌دهد برای بدست آوردن منفعت است.

تبیین استدلال اشاعره مبنی بر تابع اغراض نبودن افعال الاهی:

اگر فعل خداوند تابع اغراض باشد، او نسبت به فعلش مُستَکمِل می‌شود. به این معنا که انجام آن فعل بر عدم انجام فعل نزد خداوند ترجیح دارد. پس قبل از انجام فعل، خداوند ناقص است و با انجام فعل کامل می‌شود. این استدلال معنای استکمال بالفعل می‌باشد.

پاسخ عدلیه به استدلال اشاعره:

کبری استدلال از نظر عدلیه دارای اشکال است زیرا نفع انجام فعل، به فاعل بازگشت ندارد. فاعل بالقصد، فاعلی است که غرض مورد توجه است و انجام فعل از ترک فعل در نظر فاعل اولی است. مسلّم است که انجام فعل و ترک فعل در نظر فاعل تفاوت می‌کند اما تفاوت در نفع فاعل نیست بلکه در نفع دیگری است.

کبری استدلال بیان می‌کند که ذات فاعل مستکمل به فعل است. اما از نظر ما فاعل بالقصد با انجام فعل، کمال را می‌رساند. کمال رسانی نیز می‌تواند غرض محسوب شود و همیشه دریافت کمال غرض نیست. خداوند، فاعلی است که بالقصد کاری را انجام می‌دهد اما غرض فعل به خودش برنمی گردد بلکه به دیگری بازگشت دارد.

سوال: در مثال‌هایی که بیان فرمودید، بیان شد افعالی که انسان‌ها انجام می‌دهند به دلیل آن است که نیاز دارد و تا زمانی که نیاز نداشته باشد آن فعل را انجام نمی‌دهد.

پاسخ: ما بحث عقلی می‌کنیم و این مثال‌ها در مورد انسان‌ها صادق است. موجود ناقص در فعل عادی تابع غرض است و غرض به خود آن بازگشت می‌کند. به عبارت دیگر، موجود ناقص هیچ کاری را انجام نمی‌دهد مگر برای دریافت کمال که اصطلاحا به اصل استخدام مشهور است. اما آیا دلیل عقلی وجود دارد که هر فاعل بالقصدی به این شکل است و نمی‌توان غرضی در نظر گرفت که به دیگری برگردد؟

اشاعره معتقدند نمی‌توان چنین فاعلی را فرض کرد.

سوال: آیا افعالی وجود دارند که غرضمند نباشند اما عبث هم نباشند؟

پاسخ: از نظر عدلیه، اگر فعل غرض نداشته باشد، عبث می‌باشد. اما اشاعره این را قبول ندارند که فعل تقسیم شود به عبث و غیر عبث و فعلی که غرض نداشته باشد، عبث محسوب شود. فعل خداوند متصف به عبث بودن نمی‌شود چه غرض داشته باشد و چه غرض نداشته باشد. حتی اگر در فعل ما، فعل بدون غرض، عبث محسوب شود اما در مورد خداوند اینگونه نیست.

اشاعره ابتدا ادعا می‌کنند که می‌توان فعل بدون غرض داشت که عبث نباشد و در مرحله دوم می‌گویند: محال است. زیرا اگر تابع غرض باشد، مستلزم محال است، پس غرض داشتن در باب فعل خداوند محال است.

۴

تطبیق مسئله غرضمندی افعال الاهی

المسألة الرابعة: في أنّه يفعل لغرض

قال: ونفيُ الغرض يستلزم العبثَ ولا يلزم عودُه إليه.

أقول: اختلف الناس هنا، فذهبت المعتزلة إلى أنّه تعالى يفعل لغرض ولا يفعل شيئاً لغير فائدة. (غرض را معنا می‌کنند به فائده. فعل بدون فائده، خداوند ندارد.)

وذهبت الأشاعرة إلى أنّ أفعاله تعالى يستحيل تعليلها بالأغراض والمقاصد. (یستحیل، قبل از زمان خواجه بیان شده است. اشاعره نخستین محال بودن را بیان نمی‌کردند. آن‌ها لا یتصف را بیان می‌کردند.)

والدليل على مذهب المعتزلة: أنّ كل فعل لا يفعل لغرض فإنّه عبث والعبث قبيح (تمام عقلا حکم می‌کنند که انجام فعل بدون غرض، عبث و قبیح است. اشاعره از زمان خواجه در افعال انسانی می‌پذیرند که انجام فعل بدون غرض، عبث است. نکته‌ای که در مورد تاریخ اشاعره قابل ذکر است، آن است که اشاعره تا زمان باقلانی یا تا زمان امام الحرمین جوینی که قبل از فخررازی می‌باشند مباحثشان مستدل نیست. مبتنی بر مبانی و ادله مباحث را ارائه نمی‌کنند. سخنانی که بیان می‌کنند صرفا ادعا است و تالی فاسدهای عدلیه را بیان کرده‌اند. اما از زمان جوینی و فخررازی، استدلال‌های عقلی بیان می‌کنند و اثبات می‌کنند و معمولا ادعای استحاله می‌کنند. در مسئله حسن و قبح و اینجا این رویکرد را می‌بینیم. تا زمان فخررازی، اشاعره می‌گفتند در فعل انسان هم حسن و قبح وجود ندارد. اساسا عقل نسبت به فعل حکم به حسن و قبح ندارد اما از زمان فخررازی بیان شد که عقل نسبت به افعال حکم حسن و قبح را بیان می‌کند اما تنها در مورد افعال انسان‌ها بیان می‌کند اما فعل انسان‌ها ربطی به فعل خداوند ندارد. در مورد انسان‌ها صحیح است اما در مورد فعل خداوند پذیرفته نیست. عینا در مورد اغراض نیز اینگونه است. از زمان فخررازی به بعد محال بودن مطرح می‌شود و استدلال بیان می‌کنند) والله تعالى يستحيل منه فعل القبيح.

احتجّ المخالف بأنّ كلّ فاعل لغرض وقصد فإنّه ناقص بذاته مستكمل بذلك الغرض (هر فاعلی که از روی غرض و قصد کاری را انجام می‌دهد باید در ذات خودش ناقص باشد و از این هدف کمال پیدا کند. زیرا باید این فعل نسبت به ترک برای فاعل، ترجیح داشته باشد. زمانی ترجیح محقق می‌شود که نفعی به فاعل برسد. باید فاعل نقصی داشته باشد که نسبت به آن غرض کامل شود.) والله تعالى يستحيل عليه النقصان. 

والجواب: النقص إنّما يلزم لو عاد الغرض والنفع إليه (کسی که فعلی را از روی غرض انجام می‌دهد دو حالت دارد. اگر غرض به خود او برگردد و ترجیح نسبت به فعل، نفعی برای خودش باشد، در این صورت فاعل ناقص است و مستکمل به فعل می‌باشد اما اگر غرض به خودش برنگردد، فاعل ناقص نیست) أمّا إذا كان النفع عائداً إلى غيره فلا، كما نقول إنّه تعالى يخلق العالم لنفعهم. (خداوند، عالم را برای نفع انسان‌ها آفریده است. من نکردم خلق تا سودی کنم / بلکه تا بر بندگان جودی کنم)

۵

پاسخ اشاعره بر پاسخ عدلیه

اشاعره معتقدند بسیاری از احکام‌ها در مورد ممکن بیان می‌شود اما در مورد واجب قابل اطلاق نیست. در مورد خلق می‌توان گفت اگر فعلی بدون غرض باشد، عبث است. در خلق غرض به فاعل برمی گردد اما در مورد خداوند نمی‌توان این فرض را مطرح نمود بلکه استدلال می‌شود که در مورد خداوند محال است.

اگر فرض عقلی بیان شود که انسان فاعل بالقصد می‌باشد و از روی غرض انجام می‌دهد و احتمال دارد که انسان از روی غرض کاری کند که غرض و نفع به خودش برنگردد. احتمال چنین تصوری برای دفع استدلال اشاعره کافی است و اشعری باید ثابت کند که انتساب چنین مسئله‌ای به خداوند اشکال دارد.

سوال: زمانی بود که هیچ چیز نبود؛ معتزله که می‌گویند خداوند افعال را انجام می‌دهد برای نفع رسانی به مخلوقات، در زمان مذکور، خداوند فعل را برای نفع رسانی به چه موجودی انجام داده است؟

پاسخ: برای این که این‌ها ایجاد شوند و کمال پیدا کنند. لازم نیست که غرض پیش از فعل موجود باشد. فعل را انجام می‌دهیم تا غرض حاصل شود. غرض آن است که کمالاتی به افراد برسد، یعنی خود این کمالات برای خلق غرض است و همین کافی است.

خود خلق، نفع برای خود خلق است. وجود پیدا کند و آن وجود کمال باشد. اصلا چیزی نیست، موجودی دارای کمال بیافریند، زمانی که آفریده شد و آن کمال را در خودش یافت، می‌یابد که دارای نفع و کمالی است؟ بله، می‌یابد.

پاسخ اشاعره بر اشکال عدلیه بر استدلال مطرح شده اشاعره:

فخررازی می‌گوید: عدلیه می‌گویند خداوند تابع غرض فعلی را انجام می‌دهد اما غرض خداوند به دیگری برمی گردد. در این صورت نیز می‌گوییم: این که خداوند، این فعل را برای نفع دیگری انجام می‌دهد، با ترک این کار مساوی است یا مساوی نیست؟ خداوند هم می‌تواند خلق کند و هم می‌تواند انجام ندهد. آیا انجام دادن با ترک کردن برای فاعل مساوی است یا خیر؟ اگر گفته شود مساوی است، نباید انجام دهد و اگر در این صورت انجام دهد، عبث است زیرا انجام و ترک آن مساوی است. اما اگر گفته شود که نفع رساندن به دیگری نسبت به ترک، اولی است. در این صورت، نفع رساندن به دیگری، کمالی است که برای خداوند نیست. خداوند نسبت به همین کمال رساندن به دیگری نقص دارد که باید انجام دهد.

در واقع عین استدلال قبل را تکرار می‌کند.

۶

نظر فلاسفه در غرضمندی فعل خداوند متعال

نظر فلاسفه در غرضمندی فعل خداوند متعال:

این گروه معتقدند هیچ فعلی بدون غرض نیست. زیرا معلول تابع علت تامه است. علت تامه متشکل از اجزاء ذیل می‌باشد.

۱) مادی

۲) صوری

۳) فاعلی

۴) غایی

تا علت غایی نباشد، علیت محقق نمی‌شود. علت غایی یعنی غرض.

فلاسفه معتقدند در باب خداوند، غرض وجود دارد اما غرض خداوند به ما دون تعلق نمی‌گیرد. غرض باید یا به خود بازگشت کند و یا به بالاتر برگردد که در نهایت به خداوند بر می‌گردد. فلاسفه قاعده‌ای دارند به این عبارت که «العالی لا یلتفت لأجل السافل»؛ هیچ گاه موجود عالی؛ فعلی را بخاطر موجود پایین‌تر انجام نمی‌دهد.

عدلیه معتقد است که خداوند متعال کاری را برای نفع دیگری که خلق است، انجام می‌دهد. خلق نسبت به خداوند پایین‌تر است.

از نظر فلاسفه، این صورت محال است. آن‌ها معتقدند: محال است علت غایی فاعلی ناظر به چیزی دون خودش باشد. همیشه علت غایی در هر فاعلی به خودش بازگشت دارد. در خداوند متعال نیز چنین است.

فلاسفه معتقدند فعل خداوند متعال غرضمند است اما غرض به خلق بازگشت ندارد و به خودش بازگشت می‌کند اما لازمه این بازگشت، ایجاد نقص نیست.

۷

پاسخ به پاسخ فخررازی

خلاصه مسئله غرضمندی افعال الاهی:

از دیدگاه عدلیه، فعل خداوند تابع غرض است و وجود غرض مستلزم نقص نیست.

پاسخ به فخررازی:

سوال: پاسخی که به فخر رازی داده‌اند چیست؟

پاسخ: در نظر فخررازی یک پیش فرض اشتباه وجود دارد و آن این است که فاعل بالقصد یعنی آن فاعلی که درونش میل و کشش ایجاد می‌شود و تنها نیاز است که ترجیح ایجاد می‌کند. در حقیقت وی معتقد است، فاعل، فعلی را انجام نمی‌دهد مگر آن که نیاز داشته باشد.

این پیش فرض اشتباه است. این که فاعل بالقصد فعل را از روی نیاز انجام می‌دهد؛ اشتباه است.

فخررازی در اشکالی که مطرح می‌کند، دچار مغالطه می‌شود. وی می‌گوید: فعل با ترک فرق می‌کند یا تفاوت نمی‌کند؟ در پاسخ می‌گوییم حتما تفاوت می‌کند. او می‌گوید پس چون فرق می‌کند پس حتما باید به آن نیاز داشته باشد زیرا اگر حاصل باشد، تحصیل حاصل می‌شود.

در پاسخ به این مغالطه گفته می‌شود: مگر باید برای خودش حاصل کند که تحصیل حاصل شود!

یک مغالطه است. تفاوت میان فعل و ترک به دلیل حکیمانه بودن، عادلانه بودن و حسن بودن است. حسن که به نفع شخصی عود نمی‌کند.

۸

مسئله افعال قبیح در مخلوقات و اراده الاهی آن افعال را و انظار متفکرین اسلامی

مسئله پنجم:

این مسئله یک مسئله مهم بشمار می‌آید. بسیاری از بحث‌های توحیدی تا معاد، مسئله نبوت و امامت، مباحث اخلاقی (رابطه انسان و خدا) به این مسئله بازگشت می‌کند. در مسئله دوم و سوم دو نکته بیان شد.

۱) فی أنه تعالی قادر علی القبیح. عدلیه در این مسئله قائل شدند که خداوند متعال همان گونه که می‌تواند کار حسن انجام دهد، به همان صورت می‌تواند کار قبیح انجام دهد. در این مسئله تنها نظام از متکلمین با نظر عدلیه مخالفت نمود.

۲) فی أنه تعالی لا یفعل القبیح و لا یخل بالواجب. در این مسئله میان اشاعره و معتزله اختلاف وجود دارد. معتزله معتقدند خداوند متعال فعل قبیح انجام نمی‌دهد اما اشاعره معتقد شدند که خداوند فعل قبیح انجام می‌دهد.

تا کنون بیان می‌کردیم که آیا خود فعل خداوند به قبیح تعلق می‌گیرد یا خیر؟ اکنون مسئله را در مرحله بالاتر مطرح می‌کنیم. این که بشر؛ فعل قبیح را نه تنها می‌تواند انجام دهد بلکه انجام هم می‌دهد. سوالی که در اینجا مطرح است آن است که آیا خداوند متعال، فعل قبیحی که عبد انجام می‌دهد را اراده می‌کند یا اراده نمی‌کند؟

این که از بشر، ظلم و قبائح صادر می‌شود را تمام عقلا می‌پذیرند. سوال آن است که آیا خداوند متعال، اراده صدور این فعل ظالمانه را از عبد، کرده است یا چنین اراده‌ای نفرموده است؟

اشاعره معتقدند خداوند اراده نموده است اما معتزله معتقدند خداوند اراده نفرموده است.

دلیل معتزله:

همانگونه که فعل ظلم قبیح است، اراده فعل ظلم نیز قبیح است. به عبارت دیگر، همانگونه که قبیح است ظلم توسط خود فاعل انجام شود، قبیح است که فاعل ارده کند این فعل ظلمی توسط دیگری نیز محقق شود.

دلیل اشاعره:

هرچه از انسان‌ها صادر شود، خداوند نسبت به آن فعل اراده دارد. زیرا هیچ حادثه‌ای در عالم اتفاق نمی‌افتد مگر آن که خداوند نسبت به آن اراده داشته باشد. نمی‌شود در عالم هستی فعلی رخ دهد مگر آن که خداوند آن را اراده نکند. اگر غیر این حالت باشد، لازمه‌اش آن است که مملکت خداوند دو قسمت گردد. یک قسمت در اختیار خدا باشد و قسمت دیگر در اختیار غیر او قرار داشته باشد.

بنابر این اشاعره در اینجا معتقدند اراده خداوند شامل تمام افعال اکوان و موجودات عالم می‌شود.

جالب است که بدانید مبنای مسئله الامر بین الامرین، مسئله حاضر است.

۹

تطبیق افعال قبیح در مخلوقات و اراده آن افعال از طرف خداوند متعال

المسألة الخامسة: في أنّه تعالى يريد الطاعات ويكره المعاصي (طاعات عبد و معاصی عبد. خداوند متعال از عبد طاعت را اراده می‌کند و معصیت را اراده نمی‌کند. همانگونه که فعل حسن را از عبد اراده می‌کند و فعل قبیح را اراده نمی‌کند)

قال: وارادةُ القبيح قبيحةٌ وكذا ترك ارادةِ الحَسَنِ، ولِلأمرِ والنهي.

أقول: مذهب المعتزلة أنّ الله تعالى يريد الطاعات من المؤمن والكافر سواء وقعت أو لا (خداوند متعال، طاعات را از مؤمن و کافر اراده می‌کند. اگر کافری هم طاعتی را انجام دهد، خداوند اراده کرده است. خواه آن طاعات واقع شود یا واقع نشود.)، ويكره المعاصي سواء وقعت أو لا (پس معتزله، اراده و کراهت را اراده و کراهت تشریعی بیان می‌کنند. زیرا می‌گویند: سواء وقعت او لا. اراده می‌کند یعنی طلب می‌کند. خداوند، فعل حسن را طلب می‌کند و نسبت به فعل قبیح، کراهت دارد و زجر دارد.)

وقالت الأشاعرة: كلّ ما هو واقع فهو مراد سواء كان طاعة أو معصية. (به تعبیری، اشاعره معتقدند خداوند دو اراده دارد.

۱) اراده تشریعی

۲) اراده تکوینی

در اراده تشریعی، خداوند به طاعت امر می‌کند و از معصیت نهی می‌کند. اما در اراده تکوینی، خواه معصیت صادر شود یا طاعت صادر شود، خداوند آن را اراده فرموده است. پس تناقضی نیست که گفته شود خداوند نسبت به معصیت کراهت داشت و اراده نفرمود اما فرد گنه کار آن معصیت را انجام داد. در اینجا نسبت به اراده تشریعی؛ خداوند کراهت دارد و نسبت به فعل تکوینی خداوند اراده دارد.

سوال: اراده تکوینی خداوند در اینجا عین اعطا اختیار است یا چیز دیگری است؟

پاسخ: از نظر عدلیه؛ اراده تکوینی خداوند فقط در اعطا قدرت است. در اراده تشریعی امر و نهی می‌کند. تمام مسلمین این دیدگاه را دارند.

اشکال: علامه میان اراده‌ها تفکیک نمی‌کنند.

پاسخ: با عبارت «سواء وقعت ام لا» تفکیک می‌کنند. نسبت به معاصی کراهت دارد، خواه واقع شود یا خیر. نسبت به واقع شدن، معتزله می‌گویند خداوند دیگر اراده‌ای ندارد. در وقوع اراده ندارد و آن که واقع شد به اراده عبد است.

از دیدگاه معتزله خداوند دو کار انجام می‌دهد:

۱) اراده تشریعی. طاعت را اراده می‌کند و معصیت را کراهت دارد.

۲) در اراده تکوینی؛ فقط قدرت و علم را اعطا می‌کند. در وقوع دیگر خداوند؛ اراده‌ای ندارد. وقوع به اراده عبد است.

اشاعره معتقدند خداوند اراده تشریعی را دارد و در اراده تکوینی هم تنها به اعطای قدرت اکتفا نمی‌کنند بلکه معتقدند هرآنچه را که از عبد صادر شود، خداوند اراده می‌کند.

این که خداوند چگونه اراده می‌کند را در مسئله بعدی مطرح می‌شود.

عبارت سواء وقعت ام لا، یعنی در وقوع و عدم وقوع، خداوند اراده‌ای ندارد.

بنابر این باید توجه داشت که اشاعره در این مسئله دچار تناقض گویی نشده‌اند. آن‌ها دو اراده را در نظر دارند. یکی اراده تشریعی و دیگری اراده تکوینی. اراده تشریعی خداوند لزوما عین اراده تکوینی نیست. یک جا اراده تشریعی با اراده تکوینی، عینیت دارد و آن جایی است که عبد، طاعت می‌کند. هم اراده تشریعی به فعل است وهم اراده تکوینی. در جایی هم میان اراده تشریعی و اراده تکوینی اختلاف می‌باشد و آن جایی است که مؤمن معصیت کند. اراده تشریعی به کراهت است اما اراده تکوینی به فعل است.

از این جا است که باید تفاوت‌های بین نظریه‌های تفویض، جبر و امربین الامرین مشخص شود.)

والدليل على ما ذهب إليه المعتزلة وجهان: (معتزله دو دلیل بیان کرده‌اند)

الأوّل: أنّه تعالى حكيم لا يفعل القبيح على ما تقدم (در گذشته بیان شد که عدلیه معتقدند خداوند متعال حکیم است و حکیم فعل قبیح انجام نمی‌دهد. اضافه بر این که انجام فعل قبیح، قبیح است؛ اراده فعل قبیح نیز قبیح است)، فكما أنّ فعل القبيح قبيح فكذا إرادته قبيحة، وكما أن ترك الحسن قبيح فكذا ارادة تركه.

الثاني: أنّه تعالى أمر بالطاعات ونهى عن المعاصي (در اراده تشریعی تمام گروه‌ها پذیرفته‌اند که خداوند امر به طاعت و نهی از معاصی می‌کند. آیا می‌تواند حکیم به چیزی امر کند و بعد خلاف آن را اراده کند؟ اگر خداوند اراده خلاف دارد چرا امر می‌کند؟ اگر خداوند، صدور معصیت را از کافر اراده کرده باشد، آیا معقول است که حکیم چیزی را ارده کند و بعد از آن نهی کند؟ مسلما چنین چیزی ممکن نیست.

لازمه‌اش آن است که کافر در معصیت، خداوند را اطاعت کرده باشد. اگر خداوند، از کافر معصیت را اراده می‌کند، یعنی می‌خواهد؛ لازمه‌اش آن است که کافر هرچه معصیت انجام دهد؛ خداوند را طاعت کرده باشد. پس دلیل اول، استناد به بحث قبلی بود که فعل قبیح، قبیح است و ارده آن نیز قبیح است. در پاسخ دوم قصد داریم که به تناقض بین اراده تکوینی و تشریعی اشاره کنیم)، والحكيم إنّما يأمر بما يريده لا بما يكرهه (امر کردن یعنی اراده کردن و خواستن. می‌خواهد بیان کند که امر کردن یعنی اراده تشریعی نمودن. اراده کردن یعنی ارده تکوینی. کسی که چیزی را امر می‌کند بخاطر آن است که اراده دارد. امر واسطه تحقق فعل است. پس امر خداوند واسطه تحقق فعل در خارج است، آیا خداوند متعال خلاف آن را اراده می‌کند!)، وينهى عما يكرهه لا عما يريده (چرا نهی تشریعی میکند؟ به دلیل آن است که از آن بَدش می‌آید. بعد آن را اراده کند!)، فلو كانت الطاعة من الكافر مكروهة لله تعالى لما أمر بها (اگر واقعا مکروه باشد، امر نمی‌کند. امر کردن یعنی خواستن و وجود و تحققش را می‌خواهد)، ولو كانت المعصية مرادة لله تعالى لما نهاه عنها (اصلا نهی کرد تا تحقق نیابد. لازمه دیگری نیز بیان می‌کنند که به نظر ایشان دنباله استدلال مذکور است اما در برخی کتب به عنوان دلیل سوم بیان نموده‌اند. آن عبارت است از این که) وكان الكافر مطيعاً بكفره وعدم ايمانه (اگر خداوند اراده معصیت از کافر کند یعنی اراده کفر کافر را نموده است. پس کافر در کفر خودش مطیع است، یعنی مؤمن می‌باشد. که جمع میان ایمان و کفر می‌باشد) لأنّه فعل ما أراده الله تعالى منه (زیرا خداوند از او کفر را خواست و اراده نمود. همان چیزی که خداوند اراده فرمود، کافر انجام می‌دهد) وهو المعصية وامتنع عما كرهه وذلك باطل قطعاً.

احتجّ بأنّ وقوعه منه يدلّ على الجهل أو الحاجة وهما منفيان في حقه تعالى.

والجواب : أنّ الامتناع هنا بالنظر إلى الحكمة ، فهو امتناع لاحق لا يؤثر في الامكان الأصلي ، ولهذا عقب المصنف رحمه‌الله الاستدلال على مراده بالجواب عن الشبهة التي له وإن لم يذكرها صريحاً.

المسألة الرابعة : في أنّه يفعل لغرض

قال : ونفيُ الغرض يستلزم العبثَ ولا يلزم عودُه إليه.

أقول : اختلف الناس هنا ، فذهبت المعتزلة إلى أنّه تعالى يفعل لغرض ولا يفعل شيئاً لغير فائدة.

وذهبت الأشاعرة إلى أنّ أفعاله تعالى يستحيل تعليلها بالأغراض والمقاصد.

والدليل على مذهب المعتزلة : أنّ كل فعل لا يفعل لغرض فإنّه عبث والعبث قبيح والله تعالى يستحيل منه فعل القبيح.

احتجّ المخالف (١) بأنّ كلّ فاعل لغرض وقصد فإنّه ناقص بذاته مستكمل بذلك الغرض والله تعالى يستحيل عليه النقصان.

والجواب : النقص إنّما يلزم لو عاد الغرض والنفع إليه أمّا إذا كان النفع عائداً إلى غيره فلا ، كما نقول إنّه تعالى يخلق العالم لنفعهم.

__________________

(١) الظاهر أنّ النزاع لفظيّ لاتفاق الطائفتين على أنّه ليس لأفعاله سبحانه غرض يستكمل به الفاعل كما هو الحال في أفعال الإنسان ، ولو كان هناك غرض فإنّما هو للفعل أي ليس الفعل بلا غاية وهذا لا ينكره الأشعري لكن إذا عقل وفكّر.

المسألة الخامسة : في أنّه تعالى يريد الطاعات ويكره المعاصي (١)

قال : وارادةُ القبيح قبيحةٌ وكذا ترك ارادةِ الحَسَنِ ، ولِلأمرِ والنهي.

أقول : مذهب المعتزلة أنّ الله تعالى يريد الطاعات من المؤمن والكافر سواء وقعت أو لا ، ويكره المعاصي سواء وقعت أو لا.

وقالت الأشاعرة : كلّ ما هو واقع فهو مراد سواء كان طاعة أو معصية.

والدليل على ما ذهب إليه المعتزلة وجهان :

__________________

(١) العنوان الواقعي لهذه المسألة : تعلّق إرادته سبحانه بأفعال العباد وعدمه ، لا ما ذكره الشارح.

ثمّ إنّه لو أُريد من الإرادة ، القسم التشريعي منها فلم يختلف في ذلك العنوان اثنان ، فالمعتزلي والأشعري متفقان على أنّه سبحانه أمر بالطاعة ونهى عن المعاصي بضرورة الشريعة فلا معنى للنزاع.

وإن أراد القسم التكويني منها ـ كما هو الظاهر ـ فهو غير منطبق على مذهب المعتزلي ، لأنّ مذهبه خروج أفعال العباد عن حريم الإرادة والكراهة التكوينيتين لله سبحانه ولا معنى لتعلق إرادته التكوينية لطاعته ، وكراهيته التكوينية لمعصيته ، لأنّه يستلزم الجبر إذا أطاع العبد ، ومقهورية كراهته سبحانه إذا عصاه العبد ، كل ذلك يعرب عن كون العنوان والتعبير عن مذهب المعتزلة غير واقعين موقعه.

ثمّ إنّ هذه المسألة وإن كانت لها صلة بكون الإنسان مختاراً في فعله أو مجبراً ، لكن ليست عينها ، ولأجل ذلك عاد المصنف إلى الثانية في المسألة السادسة وقال : «والضرورة قاضية باستناد أفعالنا إلينا».

ثمّ إنّ المقام من المواضع التي ترك الماتن فيه مذهبَ الحكماء وأخذ برأي المعتزلة وغفل عن مذهب الإمامية الذي هو مذهبه واستدلّ على رأيهم بأمرين. وحاصل الأوّل : هو أنّ العبد إذا فعل القبيح أو ترك الحسن ، فلو كانا متعلقين بإرادته سبحانه لزم أن يريد فعل القبيح وترك الحسن وكلاهما قبيحان.

الأوّل : أنّه تعالى حكيم لا يفعل القبيح على ما تقدم ، فكما أنّ فعل القبيح قبيح فكذا إرادته قبيحة ، وكما أن ترك الحسن قبيح فكذا ارادة تركه.

الثاني : أنّه تعالى أمر بالطاعات ونهى عن المعاصي ، والحكيم إنّما يأمر بما يريده لا بما يكرهه ، وينهى عما يكرهه لا عما يريده ، فلو كانت الطاعة من الكافر مكروهة لله تعالى لما أمر بها ، ولو كانت المعصية مرادة لله تعالى لما نهاه عنها وكان الكافر مطيعاً بكفره وعدم ايمانه لأنّه فعل ما أراده الله تعالى منه وهو المعصية وامتنع عما كرهه وذلك باطل قطعاً.

__________________

ولكن الرد مبنيّ على عقيدة الأشاعرة في مسألة تعلق إرادته سبحانه بأفعال العباد ، من تعلقها بها مباشرة وبلا واسطة ، فيترتب عليه ما ذكر في الدليل ، وأمّا على القول الحق من تعلّقها بصدور كل فعل عن سببه الخاص وتعلّقها في أفعال العباد بصدورها عن الفواعل عن مبادئها ومنها الاختيار الذي هو جوهر الإنسان وحقيقته ، فلا يلزم أيّ محذور ، ومن أراد التفصيل فليرجع إلى محاضراتنا «الإلهيات» (١) ، كيف وقال سبحانه : ﴿وَما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللهُ رَبُّ الْعالَمِينَ (التكوير : ٢٩).

ثمّ إنّ أئمّة أهل البيت عليهم‌السلام ندّدوا بالقول بخروج أفعال العباد عن مجال إرادته تعالى ، قال الصادقعليه‌السلام : «من زعم أنّ الخير والشر بغير مشيئة الله فقد أخرج الله من سلطانه» (٢).

وقال أيضاً : «القدرية أرادوا أن يصفوا الله بعدله فأخرجوه عن سلطانه» (٣).

فما ذهب إليه المعتزلي من خروج أفعال العباد عن مجال إرادته التكوينية على الإطلاق ، أو ما ذهب إليه الأشعري من كونها متعلّقة بإرادته على وجه المباشرة باطلان ، والحق القراح تعلق إرادته بصدور كل فعل عن كل فاعل لكن عن مبادئه التي تعدّ علّة مباشرية له ومنها الاختيار ، فالإنسان مختار في فعله ، فله أن يفعل وأن لا يفعل ، لكنه مضطر في حريته واختياره ، فلاحظ.

__________________

(١) حسن العاملي : الإلهيات : ٢ / ٢٩٢.

(٢) الصدوق : التوحيد باب نفي الجبر والتفويض ، الحديث ٢ ص ٣٥٩.

(٣) الصدوق : التوحيد باب القضاء ، الحديث ٢٩ ص ٣٨٢.