درس شرح تجرید الاعتقاد (کشف المراد)

جلسه ۲۸: تتمه دلایل اشاعره

 
۱

خطبه

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیة الله فی الارضین عجل الله تعالی فرجه الشریف.

۲

تخلیص ادله اشاعره

در جلسه گذشته نظریه عدلیه بیان شد و در مقابل نظریه اشاعره وجود دارد که سه مورد از استدلالات آن‌ها در این کتاب ذکر می‌شود.

مورد اول: انکار بدیهی و ضروری بودن حسن و قبح.

مورد دوم: این مورد در قالب دو اشکال و دو بیان مطرح می‌شود اما در نهایت به یک مسئله بازگشت دارند. در واقع اشاعره در این مورد بیان می‌کنند که آن چیزی که از نظر عدلیه ذاتی است اگر ذاتی باشد؛ نباید قابل تغییر باشد. بنابر این یک فعل باید یا حسن باشد و یا قبیح باشد و اگر ثابت شود که یک فعل از یک جهت حسن و از جهت دیگر قبیح است، ثابت می‌شود که حسن و قبح ذاتی نیست. دو مورد که بیان شد، نمونه و مثال‌هایی است که در اینجا بیان شده است. با مراجعه به آثار اشاعره، مثال‌های دیگری دریافت می‌شود. دو موردی که در اینجا بیان شد عبارت است از:

۱) حفظ جان نبی اکرم با بیان یک دروغ. دروغ گفتن در اینجا چه حکمی دارد؟ عدلیه می‌گویند دروغ گفتن قبیح است اما در این مثال دروغ گفتن نه تنها قبیح است بلکه حسن است. صرف این که دروغ گفتن گاهی عنوان حسن و گاهی عنوان قبح پیدا می‌کند، مشخص می‌شود که وصف حسن و قبح، ذاتی نیست.

۲) اگر شخصی بگوید: فردا حتما دروغ می‌گویم. روز آینده که می‌رسد، دروغ بگوید یا خیر؟ اگر دروغ نگوید، دروغ گفته است چون دیروز گفته است که امروز دروغ می‌گوید. اگر بخواهد به وعده‌اش عمل کند، باید دروغ بگوید. بنابر این، دروغ در آن واحد هم حسن و هم قبیح است.

اشکال: حسن و قبیح نیست. زیرا وجدانا دریافت می‌شود که دروغ گفتن قبیح است.

پاسخ: اگر در مثال مذکور، شخص در روز آینده دروغ نگوید یعنی دیروز دروغ گفته است. یا عنوان دروغ و یا عنوان وفای به وعده، بیان می‌شود.

اشکال: در وعده اختلاف وجود دارد.

پاسخ: بنابر این، این که عدلیه حسن بودن وفای به وعده را یک امر ذاتی می‌دانند، صحیح نیست.

اصل اشکال آن است که اگر فعلی ذاتا حسن یا قبیح باشد، فرض مقابلش درست نمی‌باشد. مثلا اگر گفته شود که گردو گرد است اگر گرد بودن برای گردو حکم واقعی باشد، مربع بودن برای گردو صحیح نیست. در این مسئله اگر دروغگویی قبیح باشد نباید فرضی وجود داشته باشد که دروغگویی حسن باشد؛ در حالی که در هر دو مثال، در یک فرض دروغگویی حسن می‌باشد. این نشانگر آن است که حسن و قبح ذاتی نیست بلکه اعتباری می‌باشد.

اشکال: تعبیری که فرمودید اعم از اشکال است. زیرا اشاعره بیان می‌کنند که یک چیز در عین حالی که حسن است در همان حال قبیح باشد. اما بیان شما آن است که دروغ قبیح است و نباید هیچ گاه حسن باشد.

پاسخ: هر بار حسن باشد در عین حال قبیح نیز می‌باشد.

اشکال: مثالی که بیان کرده‌اند دقیق نیست. عبارت دقیق چنین است: اگر عدلیه می‌گویند یک چیز حسن است، شاید بتوان با قیدی بیان نمود که در هر موردی یا حسن و یا قبیح است. هر دو عنوان با یکدیگر وجود ندارد. اشاعره اشکال می‌کنند که موردی بیان می‌شود که آن مورد هم می‌تواند حسن و هم قبیح باشد.

به عبارت دیگر اشکال اشاعره در آن نیست که یک مورد در برخی موارد حسن و در برخی موارد قبیح باشد. بلکه اشکال اشاعره عبارت است از این که یک مورد در عین حال که حسن است، قبیح نیز می‌باشد.

پاسخ: با این بیان اشکال قبلی را رفع نمی‌کند.

۳

پاسخ عدلیه به استدلال دوم اشاعره

پاسخ عدلیه به استدلال دوم اشاعره:

عدلیه در پاسخ به مثال‌های مذکور و نمونه‌های دیگر آن است که ذاتی بودن حسن و قبح، منافاتی با مراتب حسن و قبح ندارد. ما هیچ گاه ادعا نکردیم، چیزی که حسن است همیشه در یک مرتبه حسن است. ما قبول داریم که امری قبیح باشد اما در مواضع مختلف، قبحش متفاوت است.

دروغگویی در هر شرایطی قبیح است اما در یک مورد قبح کمتر و در مورد دیگر قبح بیشتری دارد. عدلیه هیچ گاه مراتب حسن و قبح را انکار نکرده‌اند و مراتب داشتن حسن و قبح با اصل ذاتی بودن حسن و قبح منافاتی ندارد.

پس نکته اول، ممکن است حسن و قبح دارای مراتبی باشد اما در عین حال ذاتی باشد. به عبارت دیگر، همیشه قبیح است و در همان جایی که قبیح است، گاهی قبح کمتر و گاهی قبح بیشتری دارد.

نکته دوم: درست است که بیان می‌شود که چیزی قبیح است اما ممکن است چیزی در نسبت با چیز دیگری حسن باشد. این موضوع نیز با ذاتی بودن حسن و قبح ندارد.

این دو نکته در کنار یکدیگر بیان می‌شود و به این دلیل کامل‌تر از پاسخ‌هایی است که در برخی کتب بیان می‌شود.

ما می‌گوییم این که دروغ قبیح است دارای مراتب است. در پاره‌ای از موارد قبح کمی دارد و در برخی موارد قبح بیشتری دارد.

آیا حسن و قبح از مواردی است که شدت و ضعف می‌پذیرد و مقول به تشکیک است یا خیر؟ مسلماً حسن و قبح، دارای شدت و ضعف است. برخی از امور خیلی قبیح هستند و برخی از امور دیگر قبح کمتری دارند.

پس در مرحله نخست ثابت می‌شود که حسن و قبح از اموری است که مقول به تشکیک است.

در مرحله دوم بیان می‌شود که در جمع میان دو فعل باید مناسبات رعایت شود. باید عنایت داشت که حسن در این مورد شدیدتر است یا قبح. اگر پذیرفته شود که حسن و قبح دارای مراتب است، زمانی که میان حسن و قبیح مقایسه می‌شود می‌توان گفت که حسن این فعل در اینجا نسبت به قبح آن شئ، برتری دارد. این بدان معنا نیست که قبح آن شئ از بین رفت و دیگر قبیح نیست. قبحی است اما در زمان تزاحم میان حسن و قبح، باید دید که جانب قبح آن شدیدتر است یا جانب حسن آن از شدت بیشتری برخوردار است.

بنابر این، در مواردی که بیان شد یک جواب کلی وجود دارد. جواب کلی عبارت است از این که حسن و قبح ذاتی است و باید سنجیده شود که آن چیزی که با قبیح (دروغگویی) جمع شده است. (مثلا رهایی بخشی پیامبر اکرم)، نسبت به حسن آن آیا دروغگویی مزیت دارد یا حسن دیگری مزیت دارد. در این موارد حسن مزیت دارد. به نحوی که دروغگویی اگر پیامبر نباشد، انسان بیشتر تردید می‌کند. هرچه فرد تغییر می‌کند، ارزش نجات آن فرد نیز تغییر می‌کند. به میزانی که ارزش آن فرد در حسن کم و زیاد می‌شود، حکم مسئله دروغگویی نیز تغییر می‌کند. این بدان معنا نیست که دروغگویی خوب یا بد می‌شود؛ بلکه نسبت میان دروغگویی و آن فعل دیگر، از نظر ارزش دروغگویی و ارزش فعل، مقایسه می‌شود.

ایشان می‌فرمایند: در این موارد به اقل القبیحین عمل می‌کنیم.

برخی از فیلسوفان اخلاق اینگونه بیان کرده‌اند که یک عنوان حسن و قبح وجود دارد و آن عنوان تغییر پیدا می‌کند. اگر مصداق حسن شود، حسن نامیده می‌شود و اگر مصداق قبح قرار گیرد، قبیح محسوب می‌شود. اما ما این سخن را بیان نمی‌کنیم. آنچه ما می‌گوییم این است که، عناوین حسن و قبح در جایی که حسن و قبح ذاتی است، از بین نمی‌رود اما در زمان تزاحم میان مقدار حسن و قبح، سنجش می‌کنیم. اگر جهت حسن ترجیح داشته باشد، آن را انجام می‌دهیم.

به مراتب قبح توجه می‌شود، ترک این فعل مستلزم یک قبح است و ترک دیگری مستلزم یک قبح است. اقل القبیحین را انجام می‌دهیم.

سوال: دو نکته به ذهن می‌رسد.

۱) ما فرض کرده‌ایم که دروغ قبح ذاتی دارد. اما اگر بیان شود که برای رهایی پیامبر، دروغ بگو؛ آیا در این موارد می‌گوییم چون اقل القبیحین است، دروغ بگو یا می‌گوییم حسن بیان دروغ است؟

پاسخ: بله، می‌گوییم چون اقل القبیحین است، دروغ گفته شود.

اشکال: آیا واقعا کسی فرد دروغگو را تشویق نمی‌کند و به خاطر بیان این دروغ به آن ثواب نمی‌دهد؟

پاسخ: بله مورد تشویق قرار می‌گیرد اما به دلیل آن است که فعل دو حیثیت پیدا می‌کند. در اینجا دو بحث است. گاهی گفته می‌شود که عنوان تغییر می‌کند. یعنی عنوان قبح به عنوان حسن تبدیل شد. فعل، فعل واحد است و تا کنون عنوان قبح داشت و الان تبدیل به عنوان حسن می‌شود. اینگونه نیست؛ ثابت خواهد شد در تمام مثال‌هایی که اشاعره بیان می‌نمایند، در مواردی که حسن و قبح ذاتی است (مثل صدق و کذب) در عنوان حسن و قبح تبدّلی رخ نمی‌دهد بلکه عنوان فعل تغییر می‌کند. به تعبیر دیگر، یک فعل به چند عنوان، معنون می‌شود. سخن گفتن یک عنوان دروغگویی دارد و یک عنوان دیگر به نام رهایی بخشی نبی اکرم را دارد. گاهی با شمشیر کشی، جان پیامبر حفظ می‌شود و گاهی با بیان یک جمله جان پیامبر حفظ می‌شود. جمله‌ای که بیان شد عنوان مخلص النبی پیدا می‌کند. یک فعل، دو عنوان پیدا می‌کند، نه دو وصف حسن و قبیح پیدا می‌کند. دو وصفی که پیدا می‌کند به تبع دو عنوان است.

برخی از عدلیه گفته‌اند که دروغگویی گاهی حسن و گاهی قبیح می‌شود. اگر اینگونه بیان شود، سخن اشاعره صحیح می‌باشد.

در مقام جدل اثبات یک مورد که حسن و قبح ذاتی باشد، کافی است و مدعا ثابت می‌شود اما باید توجه داشت که با اثبات عقلی بودن حسن و قبح، مسائل آینده بر آن مبتنی می‌شود. زمانی که حسن و قبح ثابت شود به دنبال بیان این نکته هستیم که عقل دارای مجموعه‌ای از احکام است. اگر نتوان غیر از عدل و ظلم، حسن و قبح را ثابت نمود هرچند در کبری با اشاعره اختلاف نظر حاصل می‌شود اما در صغری اختلاف تنها بر سر یک گذاره است و آن گذار العدل حسن و الظلم قبیح. در حالی که اختلاف عدلیه با اشاعره تنها در عنوان کلی نبود. عدلیه به دنبال آن هستند که بیان کنند خداوند برخی افعال را انجام نمی‌دهد. صدق و کذب گفتن خداوند مبنای کلامی است. گذشته از کلام، در فلسفه اخلاق از این مسئله استفاده می‌کند و این سرنوشت اخلاق را تغییر می‌دهد. در رابطه اخلاق و دین، بحث منشأ ارزش‌های اخلاقی مطرح است. عدلیه به تبع اهلبیت و انبیاء معتقدند ارزش‌های اخلاقی اموری ذاتی و واقعی هستند که عقل آن‌ها را درک می‌کند.

اگر تنها به اثبات عقلی بودن گذاره عدل و ظلم بسنده شود؛ نظام اخلاقی مختل می‌شود. عقب نشینی به گذاره العدل حسن و الظلم قبیح هرچند در مقام جدل با اشاعره کارساز است اما مشکل عدلیه را برطرف نمی‌سازد.

سوال: گفته می‌شود، دروغ گفتن حسن است اما به عنوان نجات پیامبر؟

پاسخ: از این حیث که خلاف واقع بیان می‌شود، قبیح است اما از این حیث که جان پیامبر نجات داده می‌شود؛ حسن است. یعنی کلام و فعل، دو عنوان دارد. یک عنوان دروغ دارد و یک عنوان خلاصی بخشی دارد. عنوان دروغ همچنان قبیح است و عنوان خلاصی بخشی همچنان حسن است. تزاحم پیدا می‌کند و شدت و ضعف حسن و قبح با یکدیگر مقایسه می‌شود و طبق آن عمل می‌شود.

اشکال: خلاصی از قول محقق شد.

 پاسخ: از فعل ناشی شد که هم مصداق دروغگویی و هم مصداق خلاصی بخشی است. سوال می‌کنم که اگر بتوان از پیامبر دفاع کرد بدون این که دروغی بیان شود. حکم عقل در این مورد چیست؟ عقل حکم می‌کند که بدون دروغ از پیامبر دفاع کن.

اشکال: احکام عقل قابل تخصیص نیستند در صورتی که در اینجا می‌فرمایید: دروغ گفتن در همه جا قبیح است اما در اینجا قبیح نیست.

پاسخ: بازهم دروغ گفتن قبیح است. شاهدش آن است که اگر بتوان به جای آن که دروغ گفتن، جان پیامبر را با شمشیر حفظ کرد؛ دروغ گفتن را مذموم می‌دانند. همه در این صورت می‌گویند نباید دروغ گفت. پس چون فعل من همچون شمشیر زدن است و عنوان مخلص بودن را دارد، حسن می‌دانیم.

مرحوم علامه و سایر عدلیه این سخن را بیان نموده‌اند.

سوال: این فرمایش شما در صورتی است که عناوین را خارج از آن فعل بدانیم اما اگر ذاتی فعل دانستیم، تناقض بوجود می‌آید.

پاسخ: کدام عناوین؟ عناوین دروغگویی و مخلص بودن یا عناوین حسن و قبح؟ هیچ یک از عدلیه بیان نکرده‌اند که همیشه دروغگویی یا مخلص بودن، ذاتی فعل است. گاهی مخلص بودن بر عنوان کلام صادق است و گاهی صادق نیست. کسانی که ادعای ذاتی دارند، نسبت میان حسن و قبح و عنوان دروغگویی و راستگویی را بیان نموده‌اند. دروغگویی قبیح است. این که آیا این فعل دروغگویی است یا خیر، مسئله دیگر است. مثلا اگر قصد اخبار نشود، آیا دروغ گفته شده است؟! در این صورت دروغ بیان نشده است. اگر دروغ شد، قبیح است اما این که آیا اخبار من دروغ است یا خیر، ممکن است دروغ باشد و ممکن است دروغ نشود.

اشکال: نتیجه آن می‌شود که اگر عناوین را نیز اخذ کنیم این عناوین یا حسن و یا قبیح هستند.

پاسخ: خیر، اینگونه نیست که دروغ از یک جهت حسن و از جهتی قبیح باشد. می‌می خواهیم این موضوع را رد کنیم. دروغ از هر جهت قبیح است.

این فعل از جهتی دروغ است و از جهت دیگر، مخلص نبی است. هر جا تخلیص نبی روی هر فعلی باشد، حسن است. به عبارت دیگر، مخلص النبی فعل حسن است و دروغ گفتن هم همیشه قبیح است. فعل به گونه‌ای است که هم عنوان دروغ و هم عنوان مخلص نبی، بر آن صادق است. زمانی که دو عنوان وجود داشته باشد و هر دو عنوان هم حسن و قبحش ذاتی است، باید عقل حکم کند که در این موارد عقل حکم می‌کند اقل القبیحین را مرتکب شویم.

همین که عقلا می‌گویند اگر نجات شخص محترم منحصر در دروغگویی است، باید دروغ گفت و نجات داد، دلیل بر آن است که حسن و قبح ذاتی و عقلی است. اگر اعتباری بود، باید قومی حکم می‌کردند که در این موارد بایستی دروغ گفت و قوم دیگر حکم می‌کردند که نباید دروغ گفت.

سوال: اعتبارات عامه در اینجا جای دارد؟

پاسخ: اعتبارات عامه باید بحث شود که آیا می‌توان در تمام انسان‌ها اعتبار عامه داشت یا خیر. آن بحث در اینجا نیست. این که آیا این اعتبار عامه است یا عقلی یا عقلایی است در این جا مهم نیست. اشاعره، عقلایی بودنش را به این معنا نمی‌پذیرند.

داستان در این است که آیا عقل یا عقلا حکم کلی بر حسن و قبح دارند یا ندارند.

پس ایشان باید ثابت کنند که در دو مثالی که اشاعره بیان نموده‌اند، اقل القبیحین را مرتکب می‌شویم و منافاتی با ذاتی بودن حسن و قبح ندارند.

اشکال: اشکالی که اشاعره بیان می‌کنند در حسن و قبح ذاتی است در حالی که بحث ما در حسن و قبح عقلی بود.

پاسخ: بیان شد که بحث ما در اینجا، در حسن و قبح ذاتی است.

اشکال: دلایلی که عدلیه بیان نمودند و حتی اشکال اول اشاعره ناظر بر حسن و قبح عقلی بود.

پاسخ: ناظر به هر دو بود. هم ذاتی بودن و هم عقلی بودن را در دلایل متذکر می‌شدند.

دو ادعا وجود دارد. ذاتی بودن و عقلی بودن. اختلاف عدلیه با اشاعره در هر دو ادعا است اما تفکیک نشده است. آن چه در مورد بداهت و عدم بداهت بیان شد، ظاهرا استدلال است برای عقلی بودن حسن و قبح است اما اگر در عبارت‌های تفصیلی اشاعره و عدلیه توجه شود، ذاتی بودن حسن و قبح نیز در آن مطرح می‌شود. به نحوی از ضرورت به واقعی بودن می‌رسند. مثل الکل اعظم من الجزء؛ زمانی که بیان می‌شود این گذاره عقلی و بدیهی است می‌خواهیم بیان کنیم که چیزی که بدیهی است یک امر ذاتی و واقعی است. نمی‌خواهیم بیان کنیم که بدیهی است اما اعتباری است. عقلی بودن در اینجا ملازم با ذاتی بودن می‌باشد.

۴

پاسخ دوم به استدلال دوم اشاعره

پاسخ دیگر به استدلال دوم اشاعره:

پاسخ نخست مبتنی بر اقل القبیحین بود اما می‌توان به گونه‌ای دیگر به اشاعره پاسخ داد. در ادامه پاسخ دیگر بر استدلال اشاعره بیان می‌شود.

اشاعره در باب تخلیص پیامبر می‌خواهند بیان کنند که دروغگویی در اینجا حسن است. اما ما می‌گوییم اینگونه نیست. به کسی که می‌گوید امر دائر بین دروغ گفتن و حفظ جان پیامبر است می‌گوییم دروغ نگو بلکه توریه کن. اشعری به دنبال آن است که بیان کند، امر منحصر در دروغگویی است تا در مرحله بعد ثابت کند دروغگویی حسن می‌شود. اما ما می‌گوییم در همین مثالی که اشاعره بیان کرده‌اند، توریه می‌کنیم و قائل به قبح دروغ می‌باشیم. به بیان دیگر، دروغ را إخبار می‌کنیم اما آن را قصد نمی‌کنیم. از نظر حکم عقل دروغ گویی خبری قبیح است یا دروغ مُخبِری قبیح است؟ مثلا کسی نمی‌داند فلان خبر دروغ است و همان را اخبار می‌کند. آیا او را دروغگو می‌دانیم؟!

بنابر این کذب در صورتی قبیح است که قصد دروغگویی باشد. به تعبیر اصولیین، کذب خبری، قبیح نیست بلکه کذب مخبری قبیح است. یعنی فرد می‌داند این گذاره خلاف واقع است اما بیان می‌دارد. در اینجا می‌توان گذاره دروغ را بیان نمود اما آن را قصد نکرد.

۵

تطبیق پاسخ به استدلال اشاعره

والجواب فيهما واحد، (در مثال نخست) وذلك لأن تخليص النبي أرجح من الصدق (چون امر دائر بین دو امر است)، فيكون تركه أقبح من الكذب (باید در مرحله اول ثابت کنیم که می‌توان احسن و اقبح را بیان نمود. یعنی باید ابتدا ثابت کنیم که حسن و قبح ذات مراتب و تشکیکی است. اگر تخلیص نسبت به صدق احسن است، ترکش اقبح است. یعنی اگر تخلیص را رها کنیم، عمل قبیح تری را مرتکب شده‌ایم)، فيجب ارتكاب أدنى القبيحين وهو الكذب لاشتماله على المصلحة العظيمة الراجحة على الصدق. (این یک نکته)

(در مثال باید حتما باید ترک کذب شود زیرا اقل القبیحین می‌شود. ایشان بیانی برای اقل القبیحین دارند. اگر فردا دروغ گفته شود، یک کار حسن که وفای به وعده است محقق شده است. عمل به وعده نمودن حسن است و ایشان نیز آن را انکار نمی‌کنند. اما از طرف دیگر دو قبیح را مرتکب شده است. اول قبیح آن است که عزمی بر دروغ گفتن در فرد وجود داشته و این عزم را ادامه داده است. قبیح دوم بیان دروغ است. بنابر این دروغ گفتن در امروز مستلزم ارتکاب دو قبیح است. امر دائر بین آن است که وعده دیروز وفا شود که انجام این کار حسن است یا دو قبیح را مرتکب شود. عقل در این مورد دستور می‌دهد که دروغ گفته نشود هرچند خلف وعد است اما قبح این بیش از آن است.) وأيضاً يجب عليه ترك الكذب في غد لأنّه إذا كذب في الغد فعل شيئاً فيه جهتا قبح (دو جهت عبارت است از) وهو العزم على الكذب وفعله (دیروز که گفت فردا دروغ می‌گویم یعنی نیت داشته است که دروغ بگوید. عمل دروغ را هنوز انجام نداده اما عزم بر کذب را دارد. عزم بر کذب اگر دروغ نگوید قبیح نیست اما اگر دروغ بگوید، خود عزم دارای قبح است.

اشکال: قبیح تعریف شد بر این که فعلی استحقاق ذم داشته باشد. آیا کسی که واقعا فقط عزم داشته باشد، مستحق ذم می‌باشد؟

پاسخ: بله؛ خود عزم فی حد نفسه قبیح است. عقلا قبیح است و این که شرع رفع می‌کند بحث دیگری است. مثل تجری که از نظر عقل قبیح است اما شارع آن را برمی دارد. کسی که از چند روز قبل عزم بر قتل مؤمنی را دارد، عقل او را تقبیح می‌کند هرچند فعل جوانحی است و هنوز جوارحی نشده است اما فعل جوانحی اختیاری است.

اگر فرد، عزم را به نتیجه نرساند، نزد عقل آن عزم معفو است اما اگر مطابق عزم عمل شد، تمام مقدماتی که صورت گرفته قبیح است و خود فعل نیز قبیح است.

مثال عرفی: اگر کسی وعده به کار خلاف می‌دهد، آیا عقل حکم می‌کند چون وعده نمودی بایستی انجام دهی؟! قطعا چنین نیست بلکه در هر مرحله‌ای از عمل، عزمش را قطع کند او را تشویق می‌کند.)، ووجهاً واحداً من وجوه الحسن وهو الصدق (این صدق یعنی صدق در وعده)، وإذا ترك الكذب يكون قد ترك تتمة العزم والكذب وهما وجها حسن (کسی که الان دروغگویی را رها می‌کند؛ دو حسن را انجام می‌دهد. یک جهت حسن آن است که تتمه عزم را ترک می‌کند و جهت دیگر آن است که دروغ گفتن را ترک کرده است.)، وفعل وجهاً واحداً من وجوه القبح وهو الكذب.

وأيضاً قد يمكن التخلص عن الكذب في الصورة الأُولى (این پاسخ تنها به مورد نخست مربوط می‌باشد. این که توریه و یا در صورت إخبار، کذب را انجام دهد اما قصد نکند. نکته‌ای که بیان شد برخی از اصولیین اشتباه می‌کنند آن است که ایشان می‌فرماید سخن اشاعره صحیح اما ما و هیچ عاقلی نمی‌گوید که جهت قبح کذب و جهت حسن تخلّص از بین می‌رود. اشاعره می‌خواهند بیان کنند که چون در اینجا می‌گوییم تخلص حسن است پس دروغگویی قبیح نیست در حالی که ما چنین چیزی را بیان نکرده‌ایم. اصلا اگر عدلیه چنین چیزی را بیان کنند، لازمه‌اش انقلاب در عنوان حسن و قبح است. لازمه‌اش آن است که حسن تبدیل به قبح و بالعکس شود. عبارت را توجه بفرمایید) بأن يفعل التورية أو يأتي بصورة الإخبار الكذب من غير قصد إليه. ولأن جهة الحسن هي التخلص وهي غير منفكة عنه (حسن از تخلص قابل تفکیک نیست زیرا ذاتی است) وجهة القبح هي الكذب وهي غير منفكة عنه (قبح از کذب قابل تفکیک نیست یعنی ذاتی آن است)، فما هو حسن لم ينقلب قبيحاً وكذا ما هو قبيح لم ينقلب حسناً. (عدلیه تمام مثال‌هایی که اشاعره بیان می‌کنند را تصحیح می‌کنند و هیچ گاه حسن را به قبح و قبح را به حسن تبدیل نمی‌کنند.)

سوال: آیا ترک تتمه عزم، حسن می‌شود؟ یعنی این که روز قبل عزم بر انجام گناه داشته ام و امروز انجام ندهم، ثواب می‌دهند؟

پاسخ: عقلا مدح می‌کنند. اگر نیت داشتید که آبروی مؤمنی را ازبین ببرید و قدرت انجام آن کار را هم داشتید اما این نیت را قطع کردید. آیا عقلا مدح می‌کنند یا خیر؟ قطعا عقلا مدح می‌کنند. عزم قبیح وجود داشت. اگر عزم را به سرانجام برسانید دو اشکال بر شما وارد می‌شود. زیرا هم عزم را داشتید و هم فعل را مرتکب شده‌اید اما اگر از عزم منصرف شده‌اید عقلا مدح می‌کنند. نسبت به گذشته که عزم داشتید، قبیح بود اما اکنون که از عزم منصرف شدید مستحق مدح می‌شوید.

اشکال: بر این اساس هر فعل قبیح یعنی دو قبیح. یک عزم و یک فعل وجود دارد.

پاسخ: اشکال به ظاهر وارد است اما در نهایت پاسخ داده می‌شود. معنای عزم بر کذب، قصد بر کذب نیست. کسی که از شخص دیگر سوال می‌پرسد و آن شخص بلافاصله دروغ می‌گوید. عزم بر دروغ گویی این نیست، این همان قصد إخبار است. عزم بر دروغگویی آن است که از قبل طرح و برنامه ریزی می‌کند که این دروغ را بیان کند. عزم غیر از قصد است. عزم در تمام افعال راه دارد. عزم یک فعل جوانحی است. زیرا از دیروز قصد کرده است که امروز این دروغ را بیان کند؛ هنوز که زمان سخن گفتن نرسیده اما عزم وجود دارد.

نکته مهمی در کلام وجود دارد که برخی از فقها نیز به آن توجه دارند. آن مسئله این است که آیا فعل جوانحی موضوع حکم تکلیفی هست یا خیر؟

برخی از اصولیین معاصر خواسته‌اند این را نپذیرند که مبنای فلسفی دارد. آنان میخواهند بیان کنند که مبادی فعل اختیاری، دیگر اختیاری نیست در حالی که مبادی فعل اختیاری، اختیاری است.

مبادی فعل اختیاری، خودش اختیاری است زیرا فعل جوانحی است و فعل جوانحی تحت اراده قرار می‌گیرد. البته برخی از افعال جوانحی تحت اختیار نیستند همانگونه که برخی از افعال فعل جوارحی نیز تحت اختیار قرار نمی‌گیرند.

جالب است که زمانی که به وسائل الشیعه مراجعه می‌کنیم، مرحوم شیخ حر، عنوان باب، احکام شرعی بر افعال جوانحی بار کرده‌اند. مرحوم شیخ انصاری در مکاسب نیز دارند.

مثلا نیت بد نسبت به مؤمن یا عزم بد نسبت به مؤمن. همین نیت و عزم را حرام می‌دانند.

سوال: اگر می‌توان کذب دو عنوان بگیرد، شاید بتوان نسبت به علامه عرض شود که عزم نیز می‌تواند دو عنوان بگیرد. یک عنوان آن است که فرد عزم بر دروغ گفتن کرده است. عنوان دیگر آن است که بخواهد به وعده عمل کند. دو تا قبح در این جا مسلّم نیست.

پاسخ: ایشان خواسته‌اند دقت به خرج بدهند. اگر بپذیریم که حسن و قبح مقول به تشکیک است اصلا نیاز به این مثال‌ها نیست.

اگر کسی بپذیرد که:

۱) حسن و قبح مقول به تشکیک است

۲) حسن و قبح قابل نسبت سنجی نسبت به همدیگر است. یعنی ذاتی بودن حسن و قبح منافاتی با این دو ندارد. به عبارت دیگر، ذات مراتب بودن حسن و قبح‌ها و این که بین حسن و قبح‌ها کسر و انکسار صورت می‌گیرد. باید توجه داشت که کسر و انکسار در خود حسن و قبح نیست بلکه در عناوین افعالی است که حسن و قبح دارند که با ذاتی بودن منافاتی ندارد. اگر این دو مبنا پذیرفته شود دیگر نیازی به این توضیحات نیست. می‌گوییم اگر کسی امروز وعده نمود که فردا دروغ می‌گویم؛ اگر فردا از کار بد خود منصرف شد؛ آیا عقلا این فرد را مدح می‌کنند یا خیر؟ مشخص است که مدح می‌کنند. مثال‌ها موضوعیت ندارند بلکه باید به اشکال و پاسخ توجه شود.

سوال: صورت اخبار بدن عزم تنها در صورتی است که علم نباشد. یعنی ندانیم که دروغ است و بیان شود.

پاسخ: خیر، منافقین که اصلا پیامبر، نبی اکرم را قبول نداشتند و شهادت بر پیامبری حضرت دادند آیا قصد إخبار کردند که گفتند ای پیامبر تو رسول خدا هستی. منافقین قصد نمی‌کنند و لفاظی می‌کنند. می‌توان چیزی را گفت اما قصد اخبار نکرد. نکته مهم آن است که کذب مخبری قبیح است، کذب خبری قبیح نیست. کذب مخبری هم منوط به قصد و اراده معنا است. یعنی باید معنا را در لفظ فانی کرد. اگر معنا در لفظ فانی نشود، دروغ بیان نشده است.

سوال: حسن و قبح، متباین هستند؟

پاسخ: مفهوما متباین هستند.

سوال: پس چگونه می‌توان بین دو چیز که متباین هستند نسبت سنجی نمود؟

پاسخ: به اعتبار مراتب حسن و قبح است.

سوال: باید ما به الاشتراکی وجود داشته باشد و بعد گفته شود که وجود این از وجود دیگری اقوی است. در موجودات چنین گفته می‌شود که موجودات در مفهوم وجود مشترک هستند. این موجود اقوی از موجود دیگر است اما در حسن و قبیح که مفهوما اشتراک ندارند و تباین دارند و مصداق آن‌ها نیز متباین هستند چگونه مقایسه پذیر هستند؟

پاسخ: قیاس آن‌ها به حکم عقل است. مراتب حسن مشخص است و با یکدیگر قابل مقایسه هستند. مراتب قبح نیز با یکدیگر قابل مقایسه هستند. اشکال جنابعالی آن است که چگونه مرتبه‌ای از حسن با مرتبه‌ای از قبح قابل مقایسه هستند؟ این بازگشت به آن دارد که حسن و قبح عقلی است. اختلاف در مورد حسن و قبح ذاتی است و پایه دیگر اختلاف در آن است که تشخیص حسن و قبح عقلی است یا نیست؟ کسی که معتقد است عقلی است همانگونه که اصل حسن را می‌شناسم، مرتبه حسن را نیز می‌شناسیم.

اشکال: این موارد مورد قبول است اما سخن در این است که اصلا ملکه سنجیده شدن با چیز متباین را ندارد.

پاسخ: می‌تواند و این توان را دارد. همانگونه که عقل تشخیص می‌دهد این قبیح است و این حسن است می‌تواند درجاتی از حسن و درجاتی از قبح را با یکدیگر مقایسه کند. عقل می‌تواند تشخیص دهد در معرض خطر قرار دادن پیامبر، قبح بیشتری دارد یا کذب از قبح بیشتری برخوردار است.

۶

استدلال سوم اشاعره و پاسخ بدان

استدلال سوم اشاعره:

تاکنون نزاع مربوط به حکم می‌شد. (آیا اساسا دروغگویی قبیح است یا قبیح نیست.) اشاعره در این استدلال می‌گویند: همانگونه که تمام فرق فکری پذیرفته‌اند، عقل زمانی حکم به حسن و قبح می‌کند که فاعل فعل دارای اختیار باشد. به عبارت دیگر، زمانی می‌توان استحقاق مدح یا ذم را برای فردی قائل بود که فرد می‌تواند انجام ندهد و انجام می‌دهد. اگر فرد مجبور به انجام دادن فعلی باشد، نمی‌توان حکم کرد که فعل آن فاعل قبیح یا حسن است. بنابر این اگر ثابت شود که انسان‌ها بلکه کل خلق در فعل تحت تسخیر فعل الاهی هستند. یعنی تقدیر و اراده الاهی حاکم است. تمام مخلوفات هر کاری که انجام می‌دهند تنها به انجام دادن آن کار قدرت دارند و غیر آن کار را نمی‌توانند انجام دهند. زیرا اگر غیر این صورت باشد، علم خداوند جهل می‌شود و تقدیر خداوند تغییر می‌کند. پس اگر ثابت شود که انسان‌ها مختار نیستند دیگر حسن و قبح بی‌معنا می‌باشد.

پاسخ به استدلال سوم اشاعره:

ثابت خواهد شد که انسان‌ها مختار هستند.

۷

تطبیق استدلال سوم اشاعره و پاسخ آن

قال: والجبرُ باطلٌ.

أقول: هذا جواب عن شبهة أُخرى لهم، وهي (شبهه اشاعره عبارت است از این که) أنّهم قالوا: الجبر حق فينتفي الحسن والقبح العقليان (شرعی بودن بر این اساس اشکالی ندارد. تنها عقل نمی‌تواند در این صورت حکم صادر کند اما شرع می‌تواند هر حکمی را بیان نماید. شرع می‌تواند تأذیب اطفال را حرام اعلام کند و تکلیف به مالایطاق را جایز بداند. عقل زمانی می‌تواند حکم صادر کند و استحقاق مدح یا ذم وجود دارد که اختیار وجود داشته باشد.)، والملازمة ظاهرة (ملازمه را هیچ فردی منکر نیست)، وبيان صدق المقدم ما يأتي. (این که اثبات شود انسان اختیار ندارد در آینده بحث می‌شود.)

والجواب: الطعن في الصغرى (ملازمه امری مقبول است اما اختلاف در مورد اختیار یا جبر انسان است) وسيأتي البحث فيها.

۸

تمایز بین حسن و قبح عقلی و حسن و قبح ذاتی

مسئله نخست مربوط به اثبات حسن و قبح ذاتی و عقلی است. در این مسئله نکاتی وجود دارد که باید بررسی و بحث شود.

نکته نخست:

در بحث‌های کلامی آیا حسن و قبح ذاتی مهم و اصل است یا حسن و قبح عقلی؟ این که گفته شود در خارج، حسن و قبح در خود فعل وجود دارد و قابل رفع نیست یا این که عقل حسن و قبح را تشخیص می‌دهد، کدام در علم کلام اصل محسوب می‌شود؟

در صورتی که امر دائر بین ذاتی بودن حسن و قبح و عقلی بودن حسن و قبح است، در دانش کلام صورت دوم اهم است. در علم اخلاق و فقه نیز صورت دوم دارای اهمیت است. اگر ذاتی بودن ثابت شود اما عقلی بودن آن ثابت نشود باید به رأی اشاعره رجوع کرد و سخن آن‌ها را بپذیریم. به عبارت دیگر، گفته شود در ذات افعال حسن و قبح وجود دارد اما عقل نمی‌تواند آن را تشخیص دهد و تشخیص دهنده حسن و قبح شارع است. هرچند گفته نمی‌شود شارع حسن و قبح را می‌سازد اما عقل هم توان تشخیص را ندارد. در نتیجه با اشاعره یکسان می‌شود.

اشکال: اگر صرفا عقلی بودن حسن و قبح برای کلام کفایت کند، اشعری می‌گوید: ما هم می‌گوییم با عقل آنچه که شرع حسن یا قبیح گفته است را بفهم.

پاسخ: عدلیه می‌گویند: عقل بصورت مستقل حسن و قبح را می‌فهمد. یعنی عقل می‌فهمد که گذب قبیح است و به این جهت خداوند نباید کذب بگوید.

ماهیت حسن و قبح را متکلمان تا زمان خواجه و علامه، معتقدند حسن و قبح حقیقتی در عالم خارج است. از نظر آنان حسن و قبح وصفی در شئ است. اما برخی معتقدند، حسن و قبح وصفی نیستند اما عقلا آن را می‌فهمند. اگر کسی قائل باشد که حسن و قبح حقیقت خارجی ندارد؛ آیا می‌تواند به حسن و قبح تمسک کند؟ مرحوم علامه طباطبایی به دلیل این که قائلند حسن و قبح خارجیتی ندارد و اعتبارات عقلایی است. ایشان ضرورت بالقیاس را مطرح می‌کنند که ضرورت بالقیاس در حقیقت واقع نمایی برای حسن و قبح است. اما مرحوم علامه قبول ندارند.

مقصود آن است که حتی اگر نظریه علامه طباطبایی را بپذیریم و اعتباریات محض بدانیم، ظاهرا اگر عقلی بدانیم؛ متکلم می‌تواند از همین مقدار استفاده کند و بگوید: حکم عقل است و چون حکم عقل است در شرع و اخلاق معتبر می‌باشد.

مقصود آن است که تأکید متکلمان بر عبارت «حسن و قبح عقلی» این نکته است.

۹

مسائل مرتبط با حسن و قبح عقلی

دو مسئله در میان متکلمان مطرح است که از اهمیت بسیاری برخوردار است که در فلسفه به گونه‌ای دیگر مطرح است. در روزگار معاصر نیز این مسائل مطرح است. علاوه بر این که اصل مسائل مهم هستند؛ نتایجی که مترتب بر آن‌ها هستند، حائز اهمیت بیشتری هستند. آن دو مسئله عبارتند از:

۱) آیا خداوند قادر بر قبیح است یا نیست؟

۲) خدای قادر بر قبیح، مرتکب قبیح می‌شود یا خیر؟ پس از این که ثابت شد خداوند قبیح انجام نمی‌دهد؛ بیان می‌شود که بالضروره انجام نمی‌دهد یا ممکن است انجام دهد.

نظر عدلیه:

عدلیه دو ادعا را مطرح می‌کنند.

۱) خداوند قادر بر قبیح است. یعنی جواز صدور فعل قبیح از خداوند مورد پذیرش عدلیه است.

۲) صدور قبیح از خداوند محال است. محال است به این معنا است که احتمال وقوع قبیح از خداوند نفی می‌شود.

این دو ادعا ظاهرا با یکدیگر سازگاری ندارد. زیرا از طرفی ادعا می‌شود که صدور فعل قبیح از خداوند جایز است اما از طرف دیگر بیان می‌شود که صدور فعل قبیح از خداوند محال است.

وجه جمع میان این دو ادعا:

در جایی که صدور قبیح را از خداوند جایز می‌دانیم، جواز، جواز حکم عقل نظری است. جایز است به این معنا است که امکان ذاتی دارد و محال ذاتی نیست. این که خداوند با قدرت مطلق، علم مطلق و خیر مطلق و تمام اوصاف، در عین حال صدور فعل قبیح از او «عقلا» جایز است. عقلا در اینجا به معنای عقل نظری است. جواز در مقابل امتناع و وجوب، قرار دارد.

سوال نخست آن است که آیا صدور فعل قبیح از خداوند متعال جایز است یا ممتنع می‌باشد؟

از دیدگاه فلاسفه و برخی متکلمان مانند نظام، ممتنع است و صدور فعل قبیح محال است و امکان ذاتی ندارد. آنان به دلیل این که خداوند خیر محض است، صدرو فعل قبیح را از خداوند محال می‌دانند. ذات واجب الوجود که خیر مطلق است نمی‌تواند صادر شر باشد. پس از همان ابتدا بیان می‌کنند که امکان عقل نظری ندارد.

در مقابل عدلیه و متکلمان قائلند، صدور فعل قبیح نه وجوب و نه امتناع دارد بلکه جایز است. زیرا در صفت قدرت بیان شده که قدرت به معنای « صحة الفعل و الترک یا جواز الفعل و الترک» است. جواز فعل و ترک عمومیت دارد. زمانی که گفته می‌شود افعال برای خداوند جایز است و خداوند قادر نسبت به هر شئ است، شامل حسن و قبیح می‌شود. قبیح بودن، امتناع ایجاد نمی‌کند. خداوند فعل ممتنع مثل اجتماع نقیضین را انجام نمی‌دهد که آن به دلیل محال ذاتی بودن فعل است. اما فعل قبیح مثل دروغگویی، خلف وعده و ظلم، استحاله ذاتی ندارند. حال که استحاله ذاتی ندارند، قدرت به آن‌ها تعلق می‌گیرد.

فلاسفه در باب خداوند، قدرت را به معنای صحة الفعل و الترک، قبول ندارند. از نظر آن‌ها خداوند متعال، واجب الوجود بالذات، تام و فوق التمام است و از ذاتی که دارای این ویژگی‌ها می‌باشد، هرچیزی که صادر می‌شود، واجب صادر می‌شود. پس فعل خداوند متعال دوران بین دو چیز است. یا ممتنع و یا واجب است. فعل نسبت به خداوند یا واجب است (افعالی که اقتضای ذات خداوند را دارد) و یا ممتنع است (افعالی که اقتضای ذات نداشته باشد.) فرض این که خداوند کاری را انجام داد و می‌توانست انجام ندهد (امکان ذاتی داشته باشد) بی‌معنا است.

بنابر این، عدلیه معتقدند خداوند متعال نسبت به افعال قبیح، فعلش جایز است. یعنی خداوند متعال می‌تواند فعل قبیح را انجام دهد.

اما ضرورتا خداوند فعل قبیح را مرتکب نمی‌شود. ضرورت در اینجا حکم عقل عملی است. به این ترتیب میان دو مدعای عدلیه تناقض بوجود نیامد.

مفهوم ضرورت مشترک لفظی است. ضرورت در مدعای اول، به معنای ضرورتِ مقابل امتناع و وجوب است و ضرورت در مدعای دوم (وجوب در عقل عملی) در مقابل باید و نباید است. زمانی که گفته می‌شود باید به عدالت رفتار شود و نباید ظلم کند، باید در اینجا با بایدی که در عقل نظری مطرح می‌شود؛ متفاوت است. پس واجب بودن در مدعای دوم به معنای واجب بودن عقل عملی است. پس خداوند متعال نسبت به فعل قبیح، هم می‌تواند انجام دهد و هم می‌تواند انجام ندهد اما با ادله‌ای که بیان خواهد شد، خداوند هیچ گاه فعل قبیح را انجام نمی‌دهد و نباید فعل قبیح را انجام دهد.

به تعبیر دیگر، صدور فعل قبیح از خداوند متعال از نظر امکان، امکان ذاتی دارد. از نظر وقوع، امکان وقوعی دارد. نه این که ذاتا ممکن است اما وقوعا محال است اما تحقق وقوعی ندارد.

تفاوت بین قضیه ضروریه و قضیه دائمه است. در قضایای ضروری باید و نباید عقل نظری مطرح می‌شود. باید و نباید یعنی محال است که انجام شود. در مورد خداوند متعال گفته می‌شود، (بنابر عقل نظری) گفته می‌شود انجام نمی‌دهد نه این که نباید انجام دهد. یعنی می‌تواند انجام دهد اما انجام نمی‌دهد. به حکم عقل نظری انجام نمی‌دهد اما به حکم عقل عملی، نباید انجام دهد.

پس این که گفته می‌شود خداوند متعال قادر بر قبیح است یعنی هم امکان ذاتی فعل قبیح وجود دارد و هم وقوعا ممکن است. زیرا محالی لازم ندارد. از فعل خداوند نسبت به دروغگویی، محال عقلی لازم نمی‌آید. هم امکان ذاتی و هم امکان وقوعی دارد اما خداوند متعال چنین فعلی را انجام نمی‌دهد.

ایشان مسائل فوق الذکر را بصورت برعکس مطرح کرده‌اند. ابتدا می‌فرمایند: في أنّه تعالى لا يفعل القبيح ولا يخلّ بالواجب و در مرحله دوم می‌فرمایند: في أنّه تعالى قادر على القبيح.

در صورتی که برعکس مطرح شود، مطلب روشن‌تر می‌باشد. به این صورت مطرح شود که خداوند می‌تواند فعل قبیح انجام دهد.

توجه داشته باشید که نفرمودند: یمتنع القبیح. قضیه دائمه بیان کردند. ایشان می‌فرمایند: لایفعل القبیح. هیچ گاه فعل قبیح انجام نمی‌دهد و این قضیه، به حکم عقل ثابت شده است. عقل حکم می‌کند صدور فعل قبیح از خداوند جایز نیست.

الثانية : قالوا : لو قال الإنسان لأكذبنّ غداً فإن حسن منه الصدق بإيفاء الوعد (١) لزم حسن الكذب ، وإن قبح كان الصدق قبيحاً فيحسن الكذب.

والجواب فيهما واحد ، وذلك لأن تخليص النبي أرجح (٢) من الصدق ، فيكون تركه أقبح من الكذب ، فيجب ارتكاب أدنى القبيحين وهو الكذب لاشتماله على المصلحة العظيمة الراجحة على الصدق.

وأيضاً يجب عليه ترك الكذب في غد (٣) لأنّه إذا كذب في الغد فعل شيئاً فيه جهتا قبح وهو العزم على الكذب وفعله ، ووجهاً واحداً من وجوه الحسن وهو الصدق ، وإذا ترك الكذب يكون قد ترك تتمة العزم والكذب وهما وجها حسن ، وفعل وجهاً واحداً من وجوه القبح وهو الكذب.

__________________

(١) توضيح الاستدلال : أنّه إذا قال إنسان لأكذبن غداً يلزم حسن أحد الكذبين :

لأنّه إن حسن العمل بوعده يجب عليه أن يكذب غداً ، فيكون هذا الكذب المحقِّق للعمل بالوعد الحسن ، حسناً أيضاً.

وإن قبح العمل بالوعد ، وبالتالي يلزم عليه ـ إن أخبر ـ أن يخبر خبراً صادقاً ، فما أخبر به وإن كان بذاته صادقاً لكنه بالقياس إلى ما وعده كاذب والمخاطب يتصوّر أنّه خبر كاذب ، وإنما يكون صادقاً لو أخبر بخبر كاذب لا ما إذا أخبر بخبر صادق ، ولو أخبر عن صدق يعدّ كاذباً بالنسبة إلى ما وعد.

وإلى هذا الشق أشار بقوله : «وإن قبح كان الصدق قبيحاً ، فيحسن الكذب».

ومراده من الصدق هو الإخبار عن كذب ، كما أنّ مراده من الكذب هو الاخبار عن صدق ، الذي يُعدُّ بالنسبة إلى ما وعد خبراً كاذباً.

(٢) هذا توضيح لكون الكذب في القضية الأُولى من باب ارتكاب أدنى القبيحين.

(٣) بيان لكون الصدق في غد ارتكاب لأقل القبيحين ، بخلاف الكذب فإنّه ارتكاب للقبيحين ، إلى هنا تم الجواب الأوّل عن كلتا الشبهتين.

وأيضاً قد يمكن التخلص (١) عن الكذب في الصورة الأُولى بأن يفعل التورية أو يأتي بصورة الإخبار الكذب من غير قصد إليه. ولأن جهة الحسن هي التخلص (٢) وهي غير منفكة عنه وجهة القبح هي الكذب وهي غير منفكة عنه ، فما هو حسن لم ينقلب قبيحاً وكذا ما هو قبيح لم ينقلب حسناً.

قال : والجبرُ باطلٌ.

أقول : هذا جواب عن شبهة أُخرى لهم ، وهي أنّهم قالوا : الجبر حق فينتفي الحسن والقبح العقليان ، والملازمة ظاهرة ، وبيان صدق المقدم ما يأتي.

والجواب : الطعن في الصغرى وسيأتي البحث فيها.

المسألة الثانية : في أنّه تعالى لا يفعل القبيح ولا يخلّ بالواجب

قال : واستغناؤُه وعلمُه يدلّان على انتفاء القبح عن أفعاله تعالى.

أقول : اختلف الناس هنا ، فقالت المعتزلة : إنّه تعالى لا يفعل قبيحاً ولا يخلّ بواجب. ونازع الأشعرية في ذلك وأسندوا القبائح إليه ، تعالى الله عن

__________________

(١) جواب ثان يختص بالشبهة الأُولى.

(٢) هذا جوا ب ثالث ، وحاصله : أنّ هناك حسناً وهو تخليص النبي ، وقبيحاً وهو الكذب ، فعند دوران الأمر بين الأمرين يقدم أقوى ملاكاً وهو تخليص النبي فيرتكب القبيح لأجل إحراز الحسن والأقوى مصلحة.

والفرق بين الجواب الأوّل وهذا الجواب واضح ، إذ كان الأوّل مبنياً على دوران الأمر بين ارتكاب أحد القبيحين : قتل النبي والكذب فيختار الأقل قبحاً ، وهذا الجواب مبني على دوران الأمر بين الإتيان بالحسن (نجاة النبي) وارتكاب القبيح فيؤخذ بأقوى الأمرين ملاكاً وهو صيانة حياة النبي ...

ذلك.

والدليل على ما اختاره المعتزلة : أنّ له داعياً إلى فعل الحسن وليس له صارف عنه ، وله صارفاً عن فعل القبيح وليس له داع إليه ، وهو قادر على كل مقدور ومع وجود القدرة والداعي يجب الفعل.

وإنّما قلنا ذلك لأنّه تعالى غني يستحيل عليه الحاجة وهو عالم بحسن الحسن وقبح القبيح ، ومن المعلوم بالضرورة أنّ العالم بالقبيح الغني عنه لا يصدر عنه وأنّ العالم بالحسن القادر عليه إذا خلا من جهات المفسدة فإنّه يوجده.

وتحريره : أنّ الفعل بالنظر إلى ذاته ممكن ، وواجب بالنظر إلى علته ، وكل ممكن مفتقر إلى قادر ، فإنّ علته إنّما تتم بواسطة القدرة والداعي ، فإذا وجدا فقد تمّ السبب وعند تمام السبب يجب وجود الفعل.

وأيضاً لو جاز منه فعل القبيح أو الإخلال بالواجب لارتفع الوثوق بوعده ووعيده ، لإمكان تطرق الكذب عليه ، ولجاز منه إظهار المعجزة على يد الكاذب وذلك يفضي إلى الشك في صدق الأنبياء ويمتنع الاستدلال بالمعجزة عليه.

المسألة الثالثة : في أنّه تعالى قادر على القبيح

قال : مع قدرته عليه لعموم النسبة ولا يُنافي الامتناعَ اللاحق.

أقول : ذهب العلماء كافة إلى أنّه تعالى قادر على القبيح ، إلّا النظّام.

والدليل على ذلك أنّا قد بيّنا عموم نسبة قدرته إلى الممكنات والقبيح منها فيكون مندرجاً تحت قدرته.