درس شرح تجرید الاعتقاد (کشف المراد)

جلسه ۲۶: حسن و قبح

 
۱

خطبه

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

وصلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیة الله فی الارضین عجل الله تعالی فرجه الشریف.

۲

نکات مقدماتی افعال الاهی

فصل سوم از الاهیات بمعنی الاخص در باب افعال خداوند متعال:

در گذشته اشاره شد که مقصد سوم که به مبحث توحید اختصاص یافته، مباحث در سه حوزه مطرح می‌شود.

۱) بحث از ذات

۲) بحث از صفات

۳) بحث از افعال الاهی

روشن است که متکلمان این بحث را به گونه‌های مختلفی دسته بندی کرده‌اند. لزوما در تمام موارد این عنوان و دسته بندی وجود ندارد. در برخی از کتب کلامی، سه قسم مذکور را به دو بخش تقسیم می‌نمایند.

۱) بحث از ذات و صفات که عنوان توحید را دارا است.

۲) عدل.

عدل در مقابل توحید مطرح می‌شود و توحید شامل مباحث صفات و ذات می‌شود و در عدل به مباحث افعال پرداخته می‌شود. در این تقسیم بندی، هرچند عدل یکی از صفات می‌باشد اما این صفت ممتاز گشته است. زیرا در ذیل این صفت، مباحث خاص مطرح می‌شود.

مقصود آن است که این دسته بندی که در این کتاب مطرح است در تمام کتب کلامی مطرح نیست. حتی برخی اصلا تقسیم بندی را مطرح نمی‌کنند و می‌گویند: توحید در باب توحید ذات و توحید صفات و افعال است.

مرحوم خواجه در این جا در نظر داشته‌اند که بحث توحید را در سه بخش ذات، صفات و افعال دسته بندی کنند.

در فصل سوم که بحث افعال جاری است؛ هجده مسئله را مطرح می‌کنند که تماما مربوط به افعال الاهی است اما برخی از این مسائل مربوط به خود فعل الاهی است و بخشی به مقدمات فعل الاهی و بعضی از مسائل مربوط به آثار و لوازم فعل الاهی می‌باشد. اما تمام این مسائل در یک نگاه کلان به چگونگی صدور فعل از خداوند متعال، مربوط است.

۳

دلیل کلامی محسوب نشدن حسن و قبح عقلی

اولین مسئله که مهم‌ترین مسئله از نگاه متکلمان محسوب می‌شود، هرچند یک مسئله کلامی نمی‌باشد. یعنی موضوعا و محمولا جزء مسائل کلامی نباید محسوب شود اما یک مسئله مهم در مباحث کلامی قلمداد می‌شود و آن عبارت است از حسن و قبح عقلی.

علت کلامی محسوب نشدن مسئله حسن و قبح عقلی:

مسائل کلامی متشکل از موضوع و محمول است. به دقت عقلی، در کلام مباحثی مطرح می‌شود که جزء اعتقادات باشد. موضوع آن مسائل یکی از اشیاء یا افعال و حکم آن یک حکم اعتقادای باید باشد.

حسن و قبح یک فعل به ظاهر مسئله اعتقادی نمی‌باشد. زیرا در باب انسان مطرح است. در علم اخلاق و همچنین فقه از حسن و قبح سخن گفته می‌شود؛ پس حسن قبح از مباحث اخلاقی و فقهی نیز می‌باشد. در علم کلام نیز از این مسئله بحث می‌شود. خود حسن و قبح به ظاهر مسئله اساسی کلامی نیست اما به دلیل کاربرد‌هایی که در کلام دارد، آن را به عنوان یکی از مهم‌ترین مسائل کلامی برشمرده و به آن بها ویژه‌ای داده‌اند. بزرگان متکلمان بیان نموده‌اند که کمتر مسئله‌ای در کلام وجود دارد که به حسن و قبح مربوط نباشد. از ابتدا که وجوب نظر (شناخت خداوند واجب است یا خیر) مطرح می‌شود به حسن و قبح مربوط است و تا مباحثی که در مورد افعال الاهی مطرح می‌شود یکی از پایه‌های آن حسن و قبح است و حتی مسائل مربوط به بعث انبیاء و امامت و معاد به حسن و قبح مربوط می‌شود. بنابر این حسن و قبح از مبادی مهم مسائل کلامی است.

در فلاسفه و مباحث متافیزیک نه در توحید، نه در نبوت و نه در معاد از حسن و قبح استفاده نمی‌شود.

سوال: یعنی آن را جزء بدیهیات می‌دانند؟

پاسخ: از احکام عقل عملی می‌دانند و کاربرد عقل عملی را در علوم عملی می‌دانند. از نگاه آن‌ها علوم دو دسته هستند.

۱) حکمت نظری که شامل متافیزیک (الاهیات بمعنی الاخص)، ریاضیات و طبیعیات می‌شود.

۲) حکمت عملی که شامل سیاست مدن، تدبیر منزل و اخلاق می‌باشد.

از نظر آن‌ها حسن و قبح از احکام عقل عملی است و عقل عملی تنها در علوم عملی به کار می‌رود و در علوم نظری کاربرد ندارد. اما متکلمان معتقدند تمام این اموری که شمرده شد (توحید، نبوت و معاد) از علوم نظری محسوب می‌شوند ولی حسن و قبح یکی از احکامی است که در این امور جاری و دارای کارکرد است. اساسا از نظر کلام، تفکیک عقل عملی و نظری وجود ندارد. این تقسیم بندی را فلاسفه به دلیل این که بیان کنند؛ عقل عملی دارای احکامی است که تنها در علوم عملی جاری است؛ مطرح می‌کنند. فلاسفه در اخلاق و سیاست از حسن و قبح استفاده می‌کنند اما در اثبات وجود خداوند متعال، افعال الاهی و مسائل معاد از حسن و قبح استفاده نمی‌شود. به این جهت در کتب فلسفی در باب حسن و قبح هیچ گذاره‌ای یافت نمی‌شود. در مقابل در کتب کلامی از ابتدا تا انتها به عنوان یکی از احکام عقلی که در کلام کاربرد دارد، از حسن و قبح استفاده می‌شود.

۴

مباحث مطروحه تحت مسئله حسن و قبح

ریز مسائل حسن و قبح:

نکته اول: متکلمان بین فعل و اثر تفاوت قائل هستند؛ چنانچه بین شئ و شخص تمایز قائلند. آنان معتقدند امور در عالم بر دو گونه است.

۱) یا اشیاء هستند

۲) یا اشخاص می‌باشند. اشخاص آن‌هایی محسوب می‌شوند که دارای اراده و قدرت باشند. به این معنا که فعل بصورت آزادانه و مختارانه از آن‌ها صادر می‌شود. اگر چیزی دارای قدرت و اراده باشد؛ آنچه از او صادر می‌شود را فعل می‌نامند. اما اگر امری بود که قدرت نداشت؛ هرچه از او صادر می‌شود را اثر می‌نامند.

سوال: اگر از فاعل مختار، فعل بدون اختیار صادر شود، چیست؟

پاسخ: اثر محسوب می‌شود. هرچه از قدرت صادر شود، فعل قلمداد می‌شود و هرچه از غیر قدرت صادر شود (هرچند فاعل قادر است اما فعل او از روی قدرت نیست. مثلا خواب است و کاری را انجام می‌دهد) اثر بشمار می‌آید. این تقسیم بندی (تفکیک بین فعل و اثر) را متکلمین از قدیم داشته‌اند.

در فلسفه چنین تفکیکی وجود ندارد. فلاسفه بین اثر و فعل تفکیک قائل نیستند. آن‌ها به اثر، فعل و بالعکس اطلاق می‌کنند. در فلسفه اقسام فواعل مطرح است که یکی از این اقسام، فاعل بالطبع، فاعل بالقصد، فاعل بالعنایه است. اثر اگر از آتش یا انسان و یا خداوند صادر شود، در نگاه فلاسفه فعل می‌باشد.

دلیل تفکیک نکردن میان اثر و فعل:

از نگاه فیلسوفان، تمام اموری که در عالم اتفاق می‌افتد، تحت نظام علیت اتفاق می‌افتد. خواه فعل از قادر صادر شود و خواه فعل از غیر قادر صادر شود. تمام این موارد تحت نظام علیت قرار دارد.

دلیل تفکیک کردن میان اثر و فعل:

از نظر متکلمان، کسی که دارای قدرت است؛ فعل تحت نظام علیت از او صادر نمی‌شود. درست است که این شخص دارای طبیعت و ویژگی خاص است اما به خاطر این که فاعل مرید است؛ از روی اراده و اختیار آن فعل را انجام می‌دهد.

سوال: در نظام علیت نیز می‌گنجد.

پاسخ: خواهیم گفت که این موارد در نظام علّی نمی‌گنجد. در نظام علّی اگر فعلی از ذاتی صادر شود، حتما باید صادر شود و محال است که صادر نشود.

بنابر این از دید متکلمان، آثار و افعال وجود دارد. آثار کنار گذاشته می‌شود. زیرا در آثار، مطرح کردن حسن و قبح معنا ندارد. اگر چیزی اثر باشد، به این معنا که از روی اراده و اختیار صادر نشود؛ نه متصف به حسن و نه متصف به قبح می‌شود. بنابر این، اثر موضوع حسن و قبح نمی‌باشد. اما اگر فعل باشد، به این معنا که از موجود قادر صادر شود. {قدرت به معنای صحة الفعل و الترک است. به عبارت دیگر، قدرت یعنی یجوز أن یفعل و یجوز أن لا یفعل (هم بتواند انجام دهد و هم بتواند انجام ندهد).} موضوع حسن و قبح می‌باشد. پس حسن و قبح، حکمی است که بر موضوعی که فعل باشد، حمل می‌شود.

خواجه و مرحوم علامه، بیانی دارند که زیبا است. آنان می‌فرمایند: افعالی که از انسان صادر می‌شود، همراه یک عنوان اولی است. مثل خوردن، خوابیدن، راه رفتن و.... اما برخی از افعال، غیر از عنوان اولی، عنوان دوم و وصف دوم نیز دارند. مثل این که گفته می‌شود فلانی تواضع و احترام نمود. احترام و تواضع، عنوان دوم است. تواضع نمود یعنی چه کاری انجام داد؟ مثلا بلند شد و دست بر سینه گذاشت. بلند شدن و دست بر سینه گذاشتن، عنوان و وصف اول است. ممکن است از این کار نیت مسخره نمودن یا احترام گذاشتن داشته باشد. بنابر این، احترام عنوان دوم است. انفاق نمودن، ادای دِین نمودن نیز عنوان دومی محسوب می‌شود. اگر افعال، عنوان دوم داشته باشد؛ شایسته عنوان حسن و قبح می‌باشد. به عبارت دیگر، حسن و قبح، وصفی است که بر افعالی اطلاق می‌شود که وصف دوم داشته باشند و اگر تنها وصف اول داشته باشد؛ وصف حسن و قبح پیدا نمی‌کند. مثل فردی که خوابیده و افعالی مثل خندیدن و گریه کردن را انجام می‌دهد. کسی بر افعال فرد خواب، حسن و قبح را حمل نمی‌کند.

با توجه به توضیحات فوق مشخص می‌شود که زمانی می‌توان گفت، فعلی حسن یا قبیح است که بتوان غیر از عنوان اولی فعل، عنوان ثانوی به کار برد. عنوان ثانوی را در علم اصول فقه، عناوین قصدی می‌نامند. احترام گذاشتن نیازمند نیت و اراده است. تا زمانی که نیت و اراده نباشد، نمی‌توان به کار شخص عنوان احترام داد. کسی که هواس پرت است و بی‌نیت نشست و برخواست می‌کند یا بی‌اختیار حرکت احترامی می‌کند را نمی‌توان گفت احترام کرد و به این دلیل عنوان حسن یا قبیح پیدا نمی‌کند. زمانی عنوان حسن و قبیح پیدا می‌کند که عنوان قصدی داشته باشد.

بنابر این، حسن و قبح به دو بیان تبیین شد.

۱) حسن و قبح عنوانی است که بر فعل یعنی آن چیزی که از قادر صادر می‌شود، اطلاق می‌شود. بنابر این اگر چیزی از قادر صادر نشود، حسن و قبح ندارد.

۲) حسن و قبح وصف فعلی است که یک عنوان ثانی داشته باشد. عنوان ثانی زمانی حاصل می‌شود که قصد و اراده‌ای باشد. اگر قصد و اراده نباشد، عنوان ثانی محقق نمی‌شود.

بنابر این، حسن و قبح وصفی است که مربوط به فاعل مختار و مرید می‌باشد.

نکته دوم: تعریف حسن و قبح و معنای آن:

یک معنا در علم اصول یا فقه وجود دارد که در علم اخلاق نیز از این تعریف استفاده می‌شود. این تعریف با تعریفی که متکلمان از حسن و قبح ارائه می‌دهند، متفاوت است.

پیش از بیان معنای حسن و قبح لازم است این نکته تذکر داده شود. برخی معانی از حسن و قبح وجود دارد که محل نزاع نیست. این معانی عرفی می‌باشند که مربوط به بحث حاضر نمی‌شود. آن معانی عبارتند از:

۱) ملایمت و عدم ملایمت. مثلا یک فرد می‌گوید این سیب چقدر خوب است و فرد دیگر می‌گوید خیر اصلا خوب نیست. سیب با طبع نفر اول ملایم و با طبع نفر دوم ناملایم است. ملایمت و عدم ملایمت، تعریف صحیحی از حسن و قبح نیست.

۲) مصلحت و مفسده. چیزی که برای ما فایده دارد یا فایده ندارد. این معنا نیز حسن و قبح نیست.

۳) زیبایی و عدم زیبایی. گاهی حسن و قبح به زیبایی و عدم زیبایی معنا می‌شود. مثلا گفته می‌شود که چه نقاشی زیبایی کشیده شده است. که گاهی به جای زیبایی، تعبیر حسن به کار می‌رود.

زمانی که در کلام، فقه و اخلاق از حسن و قبح بحث می‌شود، به هیچ یک از این معانی مذکور، توجه نمی‌شود. معانی مذکور، معانی عرفی است.

آن معنایی که محل نزاع است، استحقاق مدح است. ثواب نیز از آثار مدح است. مدح، مفهومی اعم از ثواب است. ممکن است ثواب به معنای خاص نباشد اما مدح می‌باشد. اگر چیزی مستحق مدح باشد. استحقاق مورد عنایت باشد. زیرا لزوما مدح فعلی منظور نیست. ممکن است چیزی مدح شود اما مستحق مدح نباشد. همچنین ممکن است چیزی باشد که مسحتق مدح باشد اما کسی آن را عملا مدح نکند. کار عقل، تشخیص استحقاق است که آیا این فرد و این فعل، شایسته مدح کردن است یا نیست. اگر شایسته مدح کردن باشد، حسن نامیده می‌شود و اگر شایسته ذم کردن باشد، قبیح قلمداد می‌شود.

گاهی فعل به گونه‌ای است که استحقاق مدح در آن شدید است به گونه‌ای که نمی‌توان آن را مدح نکرد و یا فعل به گونه‌ای است که استحقاق ذم در آن شدید است و نمی‌توان آن را ذم نکرد. اما گونه‌ای دیگر از افعال هستند که استحقاق مدح یا ذم کمتری را برخوردارند. به بیان دیگر، مراتب تشکیک است.

این تعریف هم در اصول و هم در علم اخلاق مطرح است. به این جهت است که گفته می‌شود افعال (باید توجه داشت که مقصود از افعال، افعالی است که وصف ثانی داشته باشد) یا حسن و یا قبیح است. حالت سوم، افعالی است که نه مستحق مدح و نه مستحق ذم هستند که به آن فعل مباح اطلاق می‌شود.

اگر حسن در مرتبه عالی باشد، واجب و اگر در مرتبه ضعیف باشد، مستحب گفته می‌شود. در قبیح نیز به این گونه است.

اشکال: اگر بخواهیم واجب و مستحب را از این طریق دریابیم به نظر صحیح نمی‌رسد زیرا زمانی که وجوب به امری اطلاق شود بنابر استحقاق مدح و ذم در نزد اشخاص نیست بلکه بنابر مقدار اراده مولا و مقدار شدت محبوبیت مولا است.

پاسخ: فعلا در مقام بیان شکل عقلی هستیم و هنوز به وجود یا عدم وجود اراده مولا عنایت نداریم.

سوال: آیا اساسا می‌توان از این طریق وجوب یا استحباب امری را فهمید؟

پاسخ: منظور از وجوب و استحباب در این مسئله، وجوب و استحباب عقلی می‌باشد؛ نه وجوب و استحباب شرعی.

اشکال: از این طریق شاید بتوان وجوب مدح را اثبات نمود اما نمی‌توان وجوب فعل را اثبات نمود.

پاسخ: واجب زمانی است که در فعل استحقاق مدح و در ترک استحقاق ذم وجود داشته باشد.

بنابر این طبق تعریف فقهی و اخلاقی؛ حسن و قبح عبارت است از استحقاق مدح و استحقاق ذم. چهار صورت را می‌توان در حسن و قبح متصور شد.

۱) امری که اسحقاق مدح دارد اگر در ترک کردنش، استحقاق ذم داشته باشد، واجب می‌شود. به عبارت دیگر، واجب امری است که فعلش استحقاق مدح دارد و ترکش استحقاق ذم را به دنبال دارد.

۲) فعل دارای استحقاق مدح است اما در ترکش استحقاق ذم وجود ندارد. این صورت را مستحب می‌نامند.

۳) در فعل استحقاق ذم وجود دارد به گونه‌ای که ترک آن استحقاق مدح را در پی دارد. این صورت، حرام عنوان می‌شود.

۴) در فعل استحقاق ذم وجود دارد اما در ترک استحقاق مدح وجود ندارد که این صورت را مکروه می‌نامند.

در صورتی که فعل نه استحقاق مدح و نه استحقاق ذم را داشته باشد، مباح می‌گویند.

تعریف متکلمان از حسن و قبح عقلی:

تعریف متکلمان از حسن و قبح همان استحقاق مدح و ذم است اما برای راحت سازی و کاربردی نمودن می‌گویند علت این که در فقه و اخلاق حسن و قبح اینگونه تعریف می‌شود باتوجه به نیاز آن‌ها است. در فقه و اخلاق باید بین واجب و مستحب و مکروه و حرام تفاوت قائل شد. در اخلاق متفاوت است که شخص فعل مباح یا مستحب انجام دهد. اما آیا در کلام چنین تفکیکی لازم است؟! مسلما این تفکیک کاربرد ندراد. آن چیزی که در کلام کارآمد است، قبح است. مرز بین قبح و غیر قبح در کلام مهم است. در کلام آنچه مورد نیاز است این است که فعل توأم با قبح انجام نگیرد. خداوند متعال را به فعل قبیح متصف نکنیم اما این که این فعل در حد وجوب است یا نه، در کلام اهمیت ندارد. تمام بحث کلام، این نکته است که بیان کند، ارتکاب فعل قبیح بر خداوند متعال جایز نیست. چون نزاع اساسی در علم کلام بر روی فعل قبیح و عدم فعل قبیح است؛ متکلمان فعل قبیح را فعلی می‌دانند که ارتکاب آن استحقاق ذم را به دنبال داشته باشد و فعل حسن فعلی است که قبیح نباشد. یعنی بر اساس تعریف متکلمان، افعال دو شِق دارند. قبیح را به فعلی که مستحق ذم است، معنا می‌کنند و در مقابل هر فعلی که مستحق ذم نباشد را حسن می‌دانند. بنابر این، حسن در نظر متکلمان هم شامل وجوب و مستحب و مباح و مکروه است. چون در مکروه هرچند نوعی استحقاق ذم وجود دارد اما چون ترک نمودن آن فعل دارای اشکال نیست، گویا استحقاق ذم آن اهمیت چندانی ندارد.

جهت دیگر آن است که، حسن و قبح در کلام بیشتر برای فعل خداوند متعال مورد استفاده قرار می‌گیرد. در فعل خداوند، دیگر استحباب و مکروه معنا ندارد. آنچه در باب فعل خداوند، عقلا می‌توان بیان نمود آن است که آیا این فعل اگر از خداوند صادر شود؛ قبیح است یا قبیح نیست. این که انجام فعلی از جانب خداوند مستحب باشد؛ عقل توان تشخیص آن را ندارد. اگر هم قابل تشخیص باشد، در کلام اهمیت ندارد.

اصل معرکه بین متکلمان و الاهی دانان در تمام ادیان و حتی برخی فلاسفه آن است که آیا خداوند متعال مرتکب فعل قبیح می‌شود یا خیر؟ آنچه را که از دیدگاه عقل ما، ظلم است و عقل آن را ظلم می‌داند، خداوند این فعل را مرتکب می‌شود یا خیر؟! اگر تبعیضی که مستلزم ظلم است را خداوند انجام می‌دهد یا خیر. سیل، زلزله، به دنیا آمدن افراد معلول، به دنیا آمدن افراد در خانواده کافر یا مؤمن قبیح است یا خیر؟ در کلام همه چیز دائر بین قبیح یا عدم قبح است.

با توجه به توضیحات فوق مشخص می‌شود، تعریف حسن و قبح عقلی از نظر متکلمین چنین است:

قبیح آن فعلی است که انجامش مستحق ذم است و حسن آن فعلی است که مستحق ذم نباشد. ذم در این جا منحصر در ذم حرام است.

سوال: آیا در مکروه چنین نیست؟

پاسخ: خیر، اسحقاق ذم اندک که در مکروه وجود دارد، در کلام اهمیت ندارد.

نکته سوم: سنجه تشخیص حسن و قبح عقلی یا شرعی.

اساسا این که چیزی قبیح یا حسن است، آیا به دست شارع است و شارع امور را حسن و قبیح می‌کند یا عقل نیز توان تشخیص این که چیزی حسن یا قبیح است را دارد؟ تا کنون پذیرفته شد که حسن و قبح در افعال جاری است (نه در آثار). فعل ظلم یا احترام و تواضع نمودن، قبیح و حسن است. این افعال ویژگی به نام حسن و قبح دارد. تشخیص بر عهده کیست؟ در این مسئله دو قول وجود دارد. آنچیزی که تا کنون بیان شد بین الاهی دانان مسلمان تقریبا بدون اختلاف بود. اختلاف از این مسئله پیدا می‌شود. در این بحث دو فرض وجود دارد.

۱) حسن و قبح امری است که در عالم خارج وجود دارد و عقل این حسن و قبح را می‌فهمد.

۲) در عالم خارج چیزی به نام حسن و قبح وجود ندارد و تا زمانی که خداوند متعال چیزی را قبیح یا حسن نکند؛ حسن و قبح پیدا نمی‌شود.

عدلیه قائلند که حسن و قبح، عقلی است اما اشاعره قائلند که شرعی است.

اصطلاح و تعبیری در این مسئله وجود دارد، مبنی بر این که آیا حسن و قبح، ذاتی عقلی است یا ذاتی عقلی نیست. عقلی بودن در مقابل شرعی بودن است، اما ذاتی بودن در مقابل چیست؟ ذاتی به این معنا است که آیا حسن و قبح از خصوصیات واقعی فعل است یا از خصوصیات واقعی نیست. این نکته معمولا بیان نمی‌شود. عدلیه معتقدند حسن و قبح ذاتی و عقلی است. ذاتی است در مقام ثبوت. حسن و قبح یکی از خصوصیات یک فعل خارجی است. ظلم نمودن قبیح است. قبیح بودن از نظر عدلیه جزء خصوصیات ظلم است. همانگونه که افعال خصوصیات تکوینی جسمی دارند، خصوصیت دیگری نیز دارد.

در مقابل، اعتباری است. اصلا ظلم خصوصیتی به نام قبح ندارد. ما، زشتی را به او نسبت می‌دهیم و الا زدن یا نوازش نمودن هر دو یکی است.

سوال: پس چگونه هم اعتباری و هم عقلی است؟

پاسخ: ما نگفتیم اعتباری عقلی است. اشاعره، اعتباری شرعی می‌دانند.

سوال: زمانی که گفته می‌شود، ذاتی عقلی بین ذاتی و عقلی تفاوت وجود دارد.

پاسخ: بین ذاتی بودن و عقلی بودن تفاوت است. یکی ناظر به مقام ثبوت است و دیگری ناظر به مقام اثبات است. سوال این است که آیا می‌شود در موردی حسن و قبح ذاتی باشد اما عقلی نباشد؟ در پاسخ می‌گوییم: بله چنین چیزی امکان دارد. می‌توان عنوان نمود که ظلم واقعا زشت است و صفتی به نام قبح را دارد اما عقل آن را تشخیص نمی‌دهد. کسی از میان متفکران ما این نکته را بیان نکرده‌اند اما فرض آن وجود دارد. تنها برخی از متفکران غربی این نکته را متذکر شده‌اند.

بنابر این زمانی که گفته می‌شود حسن و قبح، ذاتی عقلی است، اشاره به دو چیز است. چنانچه حسن و قبح خصوصیتی باشد که در واقع فعل است؛ در این صورت ذاتی می‌شود اما اگر قائل باشیم که واقعیت ندارد، اعتباری محسوب می‌شود. (شرع یا عرف این را اعتبار می‌کند و خودش ذاتیتی ندارد.)

در مقام تشخیص حسن و قبح، آیا عقل تشخیص می‌دهد یا شرع تشخیص می‌دهد؟ چهار نظر در این رابطه فرض دارد.

۱) حسن و قبح ذاتی و عقلی باشد. عدلیه این نظریه را قائل هستند.

۲) اشاعره، واقعا اعتبار می‌دانند. از منظر آنان در خارج چیزی نیست و تنها اعتبار شارع است. به بیان دیگر، یا عرف و یا شرع این‌ها را اعتبار می‌کند. اگر عرف اعتبار نماید که برای خداوند متعال فایده‌ای ندارد اما اگر شارع اعتبار کند، اثر دارد.

بنابر این اشاعره معتقدند حسن و قبح، اعتباری است و از نظر شناسایی به حکم شارع است. شارع هم حسن و قبح را ایجاد و اعتبار می‌کند و هم آن را تشخیص می‌دهد.

۳) حسن و قبح ذاتی است اما تشخیص دهنده شرع است.

۴) حسن و قبح ذاتی نیست اما تشخیص آن با عقل است.

دو مورد اخیر کنار گذاشته می‌شود. دو قول نخست مورد بحث و گفتگو واقع می‌شود که عبارتند از قول عدلیه که قائلند حسن و قبح ذاتی (یک ویژگی در عالم خارج) است و عقلی (عقل توان تشخیص حسن و قبح را دارد) می‌باشد. نظر دیگر، نظر اشاعره است که قائلند، حسن و قبح، اعتباری است و تشخیص آن به عهده شرع است. شرع هم اعتبار می‌کند و هم تشخیص می‌دهد.

باید سه مسئله را در حسن و قبح مورد توجه قرار گیرد.

۵

تطبیق نکات مقدماتی مسئله حسن و قبح

وفيه مسائل:

المسألة الأُولى: في إثبات الحُسن والقبح العقليين (پس از سه مقدمه، دو بحث اصلی وجود دارد که عبارت است از این که:

۱) به چه دلیل ادعا می‌شود حسن و قبح عقلی است؟ سه دلیل برای اثبات عقلی بودن حسن و قبح بیان می‌شود.

۲) دو شبهه است که باید آن‌ها را پاسخ داد. اشاعره دو یا سه استدلال دارند که باید آن استدلالات دفع شود.)

قال: الثالث في أفعاله. الفعلُ المتصفُ بالزائد (پس باید فعل باشد، نه اثر و علاوه بر این که باید فعل باشد، متصف به عنوان ثانی باشد. المتصف بالزائد یعنی وصف دوم.

سوال: عبارت المتصف بالزائد قید توضیحی می‌باشد؟

پاسخ: خیر. به یک معنا می‌تواند قید احترازی و به یک معنا می‌تواند قید توضیحی باشد. به اعتبار این است که فعل را چه بدانیم. تا کنون فعل آن چیزی دانسته شد که از فاعل قادر صادر شود. مرحوم علامه و خواجه در این جا، نظر فلاسفه را قبول کرده‌اند و فعل را مطلق گرفته‌اند. به این معنا که اثر غیر قادر نیز فعل نامیده می‌شود. اگر فعل کلامی معنا گردد، قید توضیحی می‌شود. اما اگر فعل بصورت فلسفی معنا شود؛ قید احترازی می‌شود.

فعل باشد و عنوان ثانی هم داشته باشد، اگر فعلی که یک عنوان ثانوی هم داشته باشد)

 إما حسنٌ أو قبيحٌ والحسن أربعة. (یعنی تقسیم بندی حسن و قبح کلامی است نه اخلاقی و فقهی)

أقول: لما فرغ من إثباته تعالى وبيان صفاته (در حقیقت این عبارت مقدمه بحث محسوب می‌شود.)، شرع في بيان عدله وأنّه تعالى حكيم (دو وصف عدالت و حکمت مطمح نظر قرار گیرد زیرا در آینده مورد بحث قرار می‌گیرد که آیا این دو وصف دارای یک معنا است یا دو معنا دارد. متکلمان هرگاه این دو وصف را بیان می‌کنند در کنار هم استفاده می‌کنند و گاهی علی البدل مورد استفاده قرار می‌دهند. صفت عدل و حکمت درباب خداوند متعال آن است که قبیح انجام نمی‌دهد و آنچه را که واجب است، ترک نمی‌کند.) لا يفعل القبيح ولا يخلّ بالواجب وما يتعلّق بذلك من المسائل. (این مسئله، مسائل دیگر را به دنبال خود دارد.)

وبدأ بقسمة الفعل إلى الحسن والقبيح، وبيّن أنّ الحُسن والقبح أمران عقليان (بحثی که در اینجا بیان خواهد شد، یکی تقسیم فعل به حسن و قبح مطرح می‌شود و دیگر آن است که حسن و قبح عقلی است.)، وهذا حكم متفق عليه بين المعتزلة. (معتزله قبول دارند که عقلی است)

وأمّا الأشاعرة فإنّهم ذهبوا إلى أنّ الحسن والقبح إنّما يستفادان (هم خداوند ایجاد و اعتبار می‌کند و هم تشخیص می‌دهد) من الشرع، فكلّ ما أمر الشارع به فهو حسن (امر شارع از دیدگاه اشاعره دو کارکرد دارد. امر می‌کند و حسن ایجاد می‌کند و هم اعلام می‌کند و تشخیص می‌دهد.) وكلّ ما نهى عنه فهو قبيح، ولو لا الشرع لم يكن حسن ولا قبح (اگر شرع نبود، حسن و قبحی در کار نبود. پس ذاتی نیست. نتیجه آن است که)، ولو أمر الله تعالى بما نهى عنه لانقلب القبيح إلى الحسن. (تاکنون شارع نهی می‌نمود، به این دلیل قبیح بوده است. اما از الآن به بعد خداوند نظرش برگشت و امر نمود، قبیح به حسن تبدیل می‌شود. تا کنون نظر عدلیه و اشاعره مشخص شد. نظر فلاسفه چیست؟ {همانگونه که در جلسات پیشین بیان شد، زمانی که متکلمان اصطلاح اوائل را استفاده می‌کنند منظورشان فلاسفه قدیم می‌باشد.} فلاسفه در این مسئله معتقدند) والأوائل ذهبوا إلى أنّ من الأشياء ما هو حسن ومنها ما هو قبيح بالنظر إلى العقل العملي. (فلاسفه، حکم حسن و قبح را مربوط به عقل عملی می‌دانند. بیان صحیح آن است که گفته شود: فلاسفه حسن و قبح را عقلی نمی‌دانند، اما عقلایی می‌دانند. از چهار صورتی که بیان شد؛ یعنی:

۱) ذاتی عقلی

۲) ذاتی غیر عقلی

۳) اعتباری عقلی

۴) اعتباری شرعی

نزدیک‌ترین قول به قول فلاسفه، قول اعتباری عقلی است. فلاسفه، حسن و قبح را عقلی می‌دانند اما چون آن را واقعی نمی‌دانند؛ مربوط به عقل نظری نمی‌دانند. از نظر آن‌ها، حسن و قبح واقعیتی ندارد بلکه عقلا از عالم خارج، چیزی را به نام حسن یا قبح اعتبار می‌کنند. بنابر این؛ حسن و قبح عقلی است اما ذاتی نیست. برای درک بهتر این بحث مراجعه شود به فلسفه اخلاق. علامه طباطبایی در اعتباریات بحثی را مطرح نموده‌اند که ارتباط با این بحث دارد.

در این بحث به نظر فلاسفه توجه نمی‌شود و محل نزاع، نظر عدلیه و اشاعره است. ابوالحسین بصری از معتزله، نسبت به نظریه اشاعره، نقد جدی ارائه نموده و حتی تعبیر‌های تند و زشتی را در مورد آن‌ها به کار برده است. از نظر او، نظریه اشاعره از نظریه‌های بسیار پست و غیر قابل قبول است.)

وقد شنع أبو الحسين على الأشاعرة بأشياء ردية، وما شنع به فهو حق (از نظر علامه هر تعبیری که ابوالحسین بصری در مورد اشاعره بکار برده است، درست بوده و اشاعره مستحق آن تعبیرات هستند.) إذ لا تتمشى قواعد الإسلام بارتكاب ما ذهب إليه الأشعرية (زیرا مبانی اسلامی با این نظر اشاعره سازگاری ندارد. سخن اشاعره عبارت است از این که) من تجويز القبائح عليه تعالى وتجويز إخلاله بالواجب (خداوند فعل قبیح انجام می‌دهد. به عبارت دیگر از لوازم سخن اشاعره آن است که خداوند فعل قبیح را مرتکب می‌شود. این که خداوند فعل قبیح را انجام دهد با قواعد اسلامی سازگاری ندارد)، وما أدري كيف يمكنهم الجمع بين المذهبين؟! (علامه می‌فرماید: چگونه اشاعره بین قواعد اسلامی و دیدگاه خود در باب حسن و قبح جمع می‌کنند؟! این دو اصلا قابل جمع نیستند. به عبارت دیگر، چگونه می‌توانند هم قائل به اسلام و قرآن باشند و هم قائل به این باشند که خداوند ارتکاب قبیح از جمله ظلم و فحشا شود؟!)

واعلم أنّ الفعل من التصورات الضرورية (تا کنون فعل تعریف نشد. علامه می‌فرماید: فعل از نگاه ما (بر اساس همراهی با فلاسفه) تعریف نمی‌خواهد. اما فعل از نگاه معتزله، فعل آن چیزی است که از قادر و موجود مختار صادر می‌شود. اما این تعریف مورد قبول نیست. زیرا دارای اشکالاتی است.

اشکال نخست: تعریف دوری است. قدرت یعنی صحة الفعل و الترک، در مفهوم فعل قدرت اخذ می‌شود. زمانی که قدرت تعریف می‌شود، فعل اخذ می‌شود و این دور است. پس تعریف فعل از نگاه متکلمان امری غیر قابل پذیرش است. علامه می‌فرماید: فعل آن چیزی است که از انسان صادر شود.

اشکال دوم: متکلمان، فعل را به فاعل قادر و مختار اختصاص می‌دهند. از نظر ما، فعل به فاعل قادر اختصاص ندارد. فعل هر چیزی است که از شئ صادر می‌شود.

تذکر: خود مرحوم علامه در سایر آثارشان میان اثر و فعل تفکیک کرده‌اند. در اینجا ذیل فرمایشات خواجه و مبتنی بر مقدماتی که در کتاب بیان شده است، به تعریف فلاسفه مایل شده‌اند.

پاسخ بر اشکال اول: این دور اشکالی ندارد. زیرا این دو مبتنی بر یکدیگر نیستند تا بیان شود در تعریفی که بیان می‌شود، یکی اخذ می‌شود و در تعریف دیگری، آن یکی بیان می‌شود.)، وقد حدّه أبو الحسين (ابوالحسین بصری از معتزله چنین تعریف کرده است) بأنّه ما حدث عن قادر (فعل آن چیزی است که از قادر صادر می‌شود. در ادامه علامه بر این تعریف اشکال می‌کنند)، مع أنّه حدّ القادر بأنّه الذي يصح أن يفعل وأن لا يفعل (با وجود این که قادر به فعل معنا شده است) فلزمه الدور (اشکال دور، یک اشکال بر تعریف متکلمین از فعل می‌باشد و اشکال دیگر عبارت است از این که)؛ على أنّ الفعل أعم من الصادر عن قادر وغيره. (از نظر علامه، فعل اختصاصی به قادر ندارد بلکه به صادر از غیر قادر نیز فعل گفته می‌شود.

باید دانست که خواجه و علامه، فاعل قادر و صحة الفعل و الترک را می‌پذیرند. بر اساس مبنای کلامی باید در اینجا میان اثر و فعل تفاوت قائل باشند اما اصطلاحا از نظر خواجه و علامه، فعل اعم از صادر قادر و غیر قادر است.)

إذا عرفت هذا فالفعل الحادث إمّا أن لا يوصف بأمر زائد على حدوثه (فعلی که ایجاد می‌شود یا به صفتی زائد بر حدوث خود فعل، متصف نیست. یعنی بر حرکت دست وایستادن؛ وصفی زائد بر حدوث ندارد) وهو مثل حركة الساهي والنائم (لبخند زدن فرد خواب و ساهی، احترام گذاشتن محسوب نمی‌شود. در مقابل)، وإمّا أن يوصف (موصوف می‌شود به یک امر زائد. فعلی که موصوف به امر زائد می‌شود) وهو قسمان: حسن وقبيح.

فالحسن ما لا يتعلق بفعله ذمّ والقبيح بخلافه (اگر گفته می‌شد: والقبیح ما یتعلق بفعله ذم و الحسن بخلاف ذلک؛ بهتر بود.)، والحسن إمّا أن لا يكون له وصف زائد على حسنه (پنج مورد را توضیح می‌دهند که چگونه چهار مورد حسن و یک مورد قبح ساخته می‌شود. چهار مورد حسن عبارت است از: والحسن إمّا أن لا يكون له وصف زائد على حسنه، فقط دارای حسن است. حسن، حسن کلامی است. یا فقط دارای حسن است و هیچ چیز دیگری ندارد که) وهو المباح ويرسم (یرسم یعنی تعریف. تعریف می‌شود مباح به این که) بأنّه ما لا مدح فيه على الفعل والترك (نه در فعل و نه در ترک، هیچ مدحی ندارد. این یک حالت در حسن. حالت دوم در حسن عبارت است از)، وإمّا أن يكون له وصف زائد على حسنه (علاوه بر عدم استحقاق ذم، وصف دیگری نیز دارد. این حالت دوم دارای چند حالت است. فإما که در عبارت آتی بیان می‌شود؛ اجزاء «و أمّا أن یکون له وصف» است. آن حالت دومی که ان یکون له وصف زائد علی حسنه یا اینگونه است که)، فإمّا أن يستحق المدح بفعله والذمّ بتركه وهو الواجب (یا در فعل مدح و در ترک ذم وجود دارد که این صورت واجب و قسم دوم از حسن می‌باشد. یا)، أو يستحق المدح بفعله ولا يتعلق بتركه ذم وهو المندوب (فعل مستحق مدح است اما ترک آن ذمی ندارد. این صورت قسم سوم حسن می‌باشد.)، أو يستحق المدح بتركه ولا يتعلق بفعله ذم وهو المكروه. (قسم چهارم از حسن نیز این صورت است.)

فقد انقسم الحسن إلى الأحكام الأربعة (در نتیجه حسن به چهار قسم تقسیم می‌شود): الواجب والمندوب والمباح والمكروه، ومع القبيح تبقى الأحكام الحسنة والقبيحة خمسة. (اگر قبیح به چهار صورت مذکور اضافه گردد؛ حسن و قبح، دارای پنج حکم می‌شود.

این تقسیم، تقسیم کلامی است.)

الفصل الثالث :

في أفعاله

وفيه مسائل :

المسألة الأُولى : في إثبات الحُسن والقبح العقليين (١)

قال : الثالث في أفعاله. الفعلُ المتصفُ بالزائد إما حسنٌ أو قبيحٌ والحسن أربعة.

أقول : لما فرغ من إثباته تعالى وبيان صفاته ، شرع في بيان عدله وأنّه تعالى حكيم لا يفعل القبيح ولا يخلّ بالواجب وما يتعلّق بذلك من المسائل.

وبدأ بقسمة الفعل إلى الحسن والقبيح ، وبيّن أنّ الحُسن والقبح أمران عقليان ، وهذا حكم متفق عليه بين المعتزلة.

__________________

(١) هذه المسألة من المسائل المهمة في علم الكلام وعليها يبتنى كثير من المسائل الكلاميّة :

١ ـ لزوم معرفته سبحانه عقلاً ٢ ـ وجوب تنزيه فعله عن العبث ٣ ـ لزوم تكليف العباد ٤ ـ لزوم بعث الأنبياء ٥ ـ لزوم النظر في برهان مدّعي النبوّة ٦ ـ العلم بصدق مدعي النبوّة ٧ ـ الخاتمية واستمرار أحكام الشريعة ٨ ـ ثبات الأُصول الأخلاقية ودوامها ٩ ـ لزوم الحكمة في البلاء والمصائب ١٠ ـ الله عادل لا يجور.

هذه مسائل عشر كلامية يُعتمد إثباتها على الإيمان بالحسن والقبح العقليين ، وإنكارهما مساوق للشك في جميع هذه المسائل المترتبة عليهما.

وأمّا الأشاعرة فإنّهم ذهبوا إلى أنّ الحسن والقبح إنّما يستفادان من الشرع ، فكلّ ما أمر الشارع به فهو حسن وكلّ ما نهى عنه فهو قبيح ، ولو لا الشرع لم يكن حسن ولا قبح ، ولو أمر الله تعالى بما نهى عنه لانقلب القبيح إلى الحسن.

والأوائل ذهبوا إلى أنّ من الأشياء ما هو حسن ومنها ما هو قبيح بالنظر إلى العقل العملي.

__________________

بل يترتب على المسألة العاشرة : (الله عادل لا يجور) مسائل كثيرة نظير :

١١ ـ قبح العقاب بلا بيان ١٢ ـ قبح التكليف بما لا يطاق ١٣ ـ القضاء والقدر لا يسلبان الاختيار ١٤ ـ الإنسان المكلف مختار لا مسيّر ، إلى غير ذلك من الفروع الكلامية فضلاً عما يترتب عليه من المسائل الأُصولية من أبواب الملازمات ، كالملازمة بين وجوب المقدمة وذيها ، ووجوب الشيء وحرمة ضدِّه ، والملازمة بين ثبوت حكم مع الشرط والوصف وإلى غاية ، ارتفاعه عند ارتفاع هذه القيود الثلاثة.

وللشارح قدس‌سره كلام في بعض كتبه نأتي به ، قال :

اعلم أنّ هذا أصل عظيم تبتني عليه القواعد الإسلامية بل الأحكام الدينية مطلقاً ، وبدونه لا يتم شيء من الأديان ، ولا يمكن أن يعلم صدقُ نبيّ من الأنبياء على الإطلاق إلّا به على ما نقرره فيما بعد إن شاء الله تعالى ، وبئس ما اختاره الإنسان لنفسه مذهباً خرج به عن جميع الأديان ولم يمكنه أن يتعبّد الله بشرع من الشرائع السابقة واللاحقة ولا يجزم به على نجاة نبي مرسل أو ملك مقرّب أو مطيع في جميع أفعاله من أولياء الله وخلصائه ولا على عذاب أحد من الكفار والمشركين وأنواع الفساق والعاصين ، فلينظر العاقل المقلّد هل يجوز له أن يلقي الله تعالى بمثل هذه العقائد الفاسدة والآراء الباطلة المستندة إلى اتباع الشهوة والانقياد للمطامع؟

وعلى ذلك فلازم على المحقّق الإمعان الكثير في هذه المسألة الأساسية.

وقد شنع أبو الحسين على الأشاعرة بأشياء ردية ، وما شنع به فهو حق إذ لا تتمشى قواعد الإسلام بارتكاب ما ذهب إليه الأشعرية من تجويز القبائح عليه تعالى وتجويز إخلاله بالواجب ، وما أدري كيف يمكنهم الجمع بين المذهبين؟!

واعلم أنّ الفعل من التصورات الضرورية ، وقد حدّه أبو الحسين بأنّه ما حدث عن قادر ، مع أنّه حدّ القادر بأنّه الذي يصح أن يفعل وأن لا يفعل فلزمه الدور ؛ على أنّ الفعل أعم من الصادر عن قادر وغيره.

إذا عرفت هذا فالفعل الحادث إمّا أن لا يوصف بأمر زائد على حدوثه وهو مثل حركة الساهي والنائم ، وإمّا أن يوصف وهو قسمان : حسن وقبيح.

فالحسن ما لا يتعلق بفعله ذمّ (١) والقبيح بخلافه ، والحسن إمّا أن لا يكون له وصف زائد على حسنه وهو المباح ويرسم بأنّه ما لا مدح فيه على الفعل والترك ، وإمّا أن يكون له وصف زائد على حسنه ، فإمّا أن يستحق المدح بفعله والذمّ بتركه وهو الواجب ، أو يستحق المدح بفعله ولا يتعلق بتركه ذم وهو المندوب ، أو يستحق المدح بتركه ولا يتعلق بفعله ذم وهو المكروه.

فقد انقسم الحسن إلى الأحكام الأربعة : الواجب والمندوب والمباح والمكروه ، ومع القبيح تبقى الأحكام الحسنة والقبيحة خمسة.

__________________

(١) يحاول بهذا التعريف إدخال المباح والمكروه تحت الحسن ، نعم لو عُرِّف الحسن بما يستحق المدح ، فلا يعم إلّا الواجب والمستحب ، ولا وجه لحصر الأفعال فيهما ، بل يمكن تصوير قسم ثالث لا يوصف بأحدهما كما هو الحال في المباح بل المكروه.