ریز مسائل حسن و قبح:
نکته اول: متکلمان بین فعل و اثر تفاوت قائل هستند؛ چنانچه بین شئ و شخص تمایز قائلند. آنان معتقدند امور در عالم بر دو گونه است.
۱) یا اشیاء هستند
۲) یا اشخاص میباشند. اشخاص آنهایی محسوب میشوند که دارای اراده و قدرت باشند. به این معنا که فعل بصورت آزادانه و مختارانه از آنها صادر میشود. اگر چیزی دارای قدرت و اراده باشد؛ آنچه از او صادر میشود را فعل مینامند. اما اگر امری بود که قدرت نداشت؛ هرچه از او صادر میشود را اثر مینامند.
سوال: اگر از فاعل مختار، فعل بدون اختیار صادر شود، چیست؟
پاسخ: اثر محسوب میشود. هرچه از قدرت صادر شود، فعل قلمداد میشود و هرچه از غیر قدرت صادر شود (هرچند فاعل قادر است اما فعل او از روی قدرت نیست. مثلا خواب است و کاری را انجام میدهد) اثر بشمار میآید. این تقسیم بندی (تفکیک بین فعل و اثر) را متکلمین از قدیم داشتهاند.
در فلسفه چنین تفکیکی وجود ندارد. فلاسفه بین اثر و فعل تفکیک قائل نیستند. آنها به اثر، فعل و بالعکس اطلاق میکنند. در فلسفه اقسام فواعل مطرح است که یکی از این اقسام، فاعل بالطبع، فاعل بالقصد، فاعل بالعنایه است. اثر اگر از آتش یا انسان و یا خداوند صادر شود، در نگاه فلاسفه فعل میباشد.
دلیل تفکیک نکردن میان اثر و فعل:
از نگاه فیلسوفان، تمام اموری که در عالم اتفاق میافتد، تحت نظام علیت اتفاق میافتد. خواه فعل از قادر صادر شود و خواه فعل از غیر قادر صادر شود. تمام این موارد تحت نظام علیت قرار دارد.
دلیل تفکیک کردن میان اثر و فعل:
از نظر متکلمان، کسی که دارای قدرت است؛ فعل تحت نظام علیت از او صادر نمیشود. درست است که این شخص دارای طبیعت و ویژگی خاص است اما به خاطر این که فاعل مرید است؛ از روی اراده و اختیار آن فعل را انجام میدهد.
سوال: در نظام علیت نیز میگنجد.
پاسخ: خواهیم گفت که این موارد در نظام علّی نمیگنجد. در نظام علّی اگر فعلی از ذاتی صادر شود، حتما باید صادر شود و محال است که صادر نشود.
بنابر این از دید متکلمان، آثار و افعال وجود دارد. آثار کنار گذاشته میشود. زیرا در آثار، مطرح کردن حسن و قبح معنا ندارد. اگر چیزی اثر باشد، به این معنا که از روی اراده و اختیار صادر نشود؛ نه متصف به حسن و نه متصف به قبح میشود. بنابر این، اثر موضوع حسن و قبح نمیباشد. اما اگر فعل باشد، به این معنا که از موجود قادر صادر شود. {قدرت به معنای صحة الفعل و الترک است. به عبارت دیگر، قدرت یعنی یجوز أن یفعل و یجوز أن لا یفعل (هم بتواند انجام دهد و هم بتواند انجام ندهد).} موضوع حسن و قبح میباشد. پس حسن و قبح، حکمی است که بر موضوعی که فعل باشد، حمل میشود.
خواجه و مرحوم علامه، بیانی دارند که زیبا است. آنان میفرمایند: افعالی که از انسان صادر میشود، همراه یک عنوان اولی است. مثل خوردن، خوابیدن، راه رفتن و.... اما برخی از افعال، غیر از عنوان اولی، عنوان دوم و وصف دوم نیز دارند. مثل این که گفته میشود فلانی تواضع و احترام نمود. احترام و تواضع، عنوان دوم است. تواضع نمود یعنی چه کاری انجام داد؟ مثلا بلند شد و دست بر سینه گذاشت. بلند شدن و دست بر سینه گذاشتن، عنوان و وصف اول است. ممکن است از این کار نیت مسخره نمودن یا احترام گذاشتن داشته باشد. بنابر این، احترام عنوان دوم است. انفاق نمودن، ادای دِین نمودن نیز عنوان دومی محسوب میشود. اگر افعال، عنوان دوم داشته باشد؛ شایسته عنوان حسن و قبح میباشد. به عبارت دیگر، حسن و قبح، وصفی است که بر افعالی اطلاق میشود که وصف دوم داشته باشند و اگر تنها وصف اول داشته باشد؛ وصف حسن و قبح پیدا نمیکند. مثل فردی که خوابیده و افعالی مثل خندیدن و گریه کردن را انجام میدهد. کسی بر افعال فرد خواب، حسن و قبح را حمل نمیکند.
با توجه به توضیحات فوق مشخص میشود که زمانی میتوان گفت، فعلی حسن یا قبیح است که بتوان غیر از عنوان اولی فعل، عنوان ثانوی به کار برد. عنوان ثانوی را در علم اصول فقه، عناوین قصدی مینامند. احترام گذاشتن نیازمند نیت و اراده است. تا زمانی که نیت و اراده نباشد، نمیتوان به کار شخص عنوان احترام داد. کسی که هواس پرت است و بینیت نشست و برخواست میکند یا بیاختیار حرکت احترامی میکند را نمیتوان گفت احترام کرد و به این دلیل عنوان حسن یا قبیح پیدا نمیکند. زمانی عنوان حسن و قبیح پیدا میکند که عنوان قصدی داشته باشد.
بنابر این، حسن و قبح به دو بیان تبیین شد.
۱) حسن و قبح عنوانی است که بر فعل یعنی آن چیزی که از قادر صادر میشود، اطلاق میشود. بنابر این اگر چیزی از قادر صادر نشود، حسن و قبح ندارد.
۲) حسن و قبح وصف فعلی است که یک عنوان ثانی داشته باشد. عنوان ثانی زمانی حاصل میشود که قصد و ارادهای باشد. اگر قصد و اراده نباشد، عنوان ثانی محقق نمیشود.
بنابر این، حسن و قبح وصفی است که مربوط به فاعل مختار و مرید میباشد.
نکته دوم: تعریف حسن و قبح و معنای آن:
یک معنا در علم اصول یا فقه وجود دارد که در علم اخلاق نیز از این تعریف استفاده میشود. این تعریف با تعریفی که متکلمان از حسن و قبح ارائه میدهند، متفاوت است.
پیش از بیان معنای حسن و قبح لازم است این نکته تذکر داده شود. برخی معانی از حسن و قبح وجود دارد که محل نزاع نیست. این معانی عرفی میباشند که مربوط به بحث حاضر نمیشود. آن معانی عبارتند از:
۱) ملایمت و عدم ملایمت. مثلا یک فرد میگوید این سیب چقدر خوب است و فرد دیگر میگوید خیر اصلا خوب نیست. سیب با طبع نفر اول ملایم و با طبع نفر دوم ناملایم است. ملایمت و عدم ملایمت، تعریف صحیحی از حسن و قبح نیست.
۲) مصلحت و مفسده. چیزی که برای ما فایده دارد یا فایده ندارد. این معنا نیز حسن و قبح نیست.
۳) زیبایی و عدم زیبایی. گاهی حسن و قبح به زیبایی و عدم زیبایی معنا میشود. مثلا گفته میشود که چه نقاشی زیبایی کشیده شده است. که گاهی به جای زیبایی، تعبیر حسن به کار میرود.
زمانی که در کلام، فقه و اخلاق از حسن و قبح بحث میشود، به هیچ یک از این معانی مذکور، توجه نمیشود. معانی مذکور، معانی عرفی است.
آن معنایی که محل نزاع است، استحقاق مدح است. ثواب نیز از آثار مدح است. مدح، مفهومی اعم از ثواب است. ممکن است ثواب به معنای خاص نباشد اما مدح میباشد. اگر چیزی مستحق مدح باشد. استحقاق مورد عنایت باشد. زیرا لزوما مدح فعلی منظور نیست. ممکن است چیزی مدح شود اما مستحق مدح نباشد. همچنین ممکن است چیزی باشد که مسحتق مدح باشد اما کسی آن را عملا مدح نکند. کار عقل، تشخیص استحقاق است که آیا این فرد و این فعل، شایسته مدح کردن است یا نیست. اگر شایسته مدح کردن باشد، حسن نامیده میشود و اگر شایسته ذم کردن باشد، قبیح قلمداد میشود.
گاهی فعل به گونهای است که استحقاق مدح در آن شدید است به گونهای که نمیتوان آن را مدح نکرد و یا فعل به گونهای است که استحقاق ذم در آن شدید است و نمیتوان آن را ذم نکرد. اما گونهای دیگر از افعال هستند که استحقاق مدح یا ذم کمتری را برخوردارند. به بیان دیگر، مراتب تشکیک است.
این تعریف هم در اصول و هم در علم اخلاق مطرح است. به این جهت است که گفته میشود افعال (باید توجه داشت که مقصود از افعال، افعالی است که وصف ثانی داشته باشد) یا حسن و یا قبیح است. حالت سوم، افعالی است که نه مستحق مدح و نه مستحق ذم هستند که به آن فعل مباح اطلاق میشود.
اگر حسن در مرتبه عالی باشد، واجب و اگر در مرتبه ضعیف باشد، مستحب گفته میشود. در قبیح نیز به این گونه است.
اشکال: اگر بخواهیم واجب و مستحب را از این طریق دریابیم به نظر صحیح نمیرسد زیرا زمانی که وجوب به امری اطلاق شود بنابر استحقاق مدح و ذم در نزد اشخاص نیست بلکه بنابر مقدار اراده مولا و مقدار شدت محبوبیت مولا است.
پاسخ: فعلا در مقام بیان شکل عقلی هستیم و هنوز به وجود یا عدم وجود اراده مولا عنایت نداریم.
سوال: آیا اساسا میتوان از این طریق وجوب یا استحباب امری را فهمید؟
پاسخ: منظور از وجوب و استحباب در این مسئله، وجوب و استحباب عقلی میباشد؛ نه وجوب و استحباب شرعی.
اشکال: از این طریق شاید بتوان وجوب مدح را اثبات نمود اما نمیتوان وجوب فعل را اثبات نمود.
پاسخ: واجب زمانی است که در فعل استحقاق مدح و در ترک استحقاق ذم وجود داشته باشد.
بنابر این طبق تعریف فقهی و اخلاقی؛ حسن و قبح عبارت است از استحقاق مدح و استحقاق ذم. چهار صورت را میتوان در حسن و قبح متصور شد.
۱) امری که اسحقاق مدح دارد اگر در ترک کردنش، استحقاق ذم داشته باشد، واجب میشود. به عبارت دیگر، واجب امری است که فعلش استحقاق مدح دارد و ترکش استحقاق ذم را به دنبال دارد.
۲) فعل دارای استحقاق مدح است اما در ترکش استحقاق ذم وجود ندارد. این صورت را مستحب مینامند.
۳) در فعل استحقاق ذم وجود دارد به گونهای که ترک آن استحقاق مدح را در پی دارد. این صورت، حرام عنوان میشود.
۴) در فعل استحقاق ذم وجود دارد اما در ترک استحقاق مدح وجود ندارد که این صورت را مکروه مینامند.
در صورتی که فعل نه استحقاق مدح و نه استحقاق ذم را داشته باشد، مباح میگویند.
تعریف متکلمان از حسن و قبح عقلی:
تعریف متکلمان از حسن و قبح همان استحقاق مدح و ذم است اما برای راحت سازی و کاربردی نمودن میگویند علت این که در فقه و اخلاق حسن و قبح اینگونه تعریف میشود باتوجه به نیاز آنها است. در فقه و اخلاق باید بین واجب و مستحب و مکروه و حرام تفاوت قائل شد. در اخلاق متفاوت است که شخص فعل مباح یا مستحب انجام دهد. اما آیا در کلام چنین تفکیکی لازم است؟! مسلما این تفکیک کاربرد ندراد. آن چیزی که در کلام کارآمد است، قبح است. مرز بین قبح و غیر قبح در کلام مهم است. در کلام آنچه مورد نیاز است این است که فعل توأم با قبح انجام نگیرد. خداوند متعال را به فعل قبیح متصف نکنیم اما این که این فعل در حد وجوب است یا نه، در کلام اهمیت ندارد. تمام بحث کلام، این نکته است که بیان کند، ارتکاب فعل قبیح بر خداوند متعال جایز نیست. چون نزاع اساسی در علم کلام بر روی فعل قبیح و عدم فعل قبیح است؛ متکلمان فعل قبیح را فعلی میدانند که ارتکاب آن استحقاق ذم را به دنبال داشته باشد و فعل حسن فعلی است که قبیح نباشد. یعنی بر اساس تعریف متکلمان، افعال دو شِق دارند. قبیح را به فعلی که مستحق ذم است، معنا میکنند و در مقابل هر فعلی که مستحق ذم نباشد را حسن میدانند. بنابر این، حسن در نظر متکلمان هم شامل وجوب و مستحب و مباح و مکروه است. چون در مکروه هرچند نوعی استحقاق ذم وجود دارد اما چون ترک نمودن آن فعل دارای اشکال نیست، گویا استحقاق ذم آن اهمیت چندانی ندارد.
جهت دیگر آن است که، حسن و قبح در کلام بیشتر برای فعل خداوند متعال مورد استفاده قرار میگیرد. در فعل خداوند، دیگر استحباب و مکروه معنا ندارد. آنچه در باب فعل خداوند، عقلا میتوان بیان نمود آن است که آیا این فعل اگر از خداوند صادر شود؛ قبیح است یا قبیح نیست. این که انجام فعلی از جانب خداوند مستحب باشد؛ عقل توان تشخیص آن را ندارد. اگر هم قابل تشخیص باشد، در کلام اهمیت ندارد.
اصل معرکه بین متکلمان و الاهی دانان در تمام ادیان و حتی برخی فلاسفه آن است که آیا خداوند متعال مرتکب فعل قبیح میشود یا خیر؟ آنچه را که از دیدگاه عقل ما، ظلم است و عقل آن را ظلم میداند، خداوند این فعل را مرتکب میشود یا خیر؟! اگر تبعیضی که مستلزم ظلم است را خداوند انجام میدهد یا خیر. سیل، زلزله، به دنیا آمدن افراد معلول، به دنیا آمدن افراد در خانواده کافر یا مؤمن قبیح است یا خیر؟ در کلام همه چیز دائر بین قبیح یا عدم قبح است.
با توجه به توضیحات فوق مشخص میشود، تعریف حسن و قبح عقلی از نظر متکلمین چنین است:
قبیح آن فعلی است که انجامش مستحق ذم است و حسن آن فعلی است که مستحق ذم نباشد. ذم در این جا منحصر در ذم حرام است.
سوال: آیا در مکروه چنین نیست؟
پاسخ: خیر، اسحقاق ذم اندک که در مکروه وجود دارد، در کلام اهمیت ندارد.
نکته سوم: سنجه تشخیص حسن و قبح عقلی یا شرعی.
اساسا این که چیزی قبیح یا حسن است، آیا به دست شارع است و شارع امور را حسن و قبیح میکند یا عقل نیز توان تشخیص این که چیزی حسن یا قبیح است را دارد؟ تا کنون پذیرفته شد که حسن و قبح در افعال جاری است (نه در آثار). فعل ظلم یا احترام و تواضع نمودن، قبیح و حسن است. این افعال ویژگی به نام حسن و قبح دارد. تشخیص بر عهده کیست؟ در این مسئله دو قول وجود دارد. آنچیزی که تا کنون بیان شد بین الاهی دانان مسلمان تقریبا بدون اختلاف بود. اختلاف از این مسئله پیدا میشود. در این بحث دو فرض وجود دارد.
۱) حسن و قبح امری است که در عالم خارج وجود دارد و عقل این حسن و قبح را میفهمد.
۲) در عالم خارج چیزی به نام حسن و قبح وجود ندارد و تا زمانی که خداوند متعال چیزی را قبیح یا حسن نکند؛ حسن و قبح پیدا نمیشود.
عدلیه قائلند که حسن و قبح، عقلی است اما اشاعره قائلند که شرعی است.
اصطلاح و تعبیری در این مسئله وجود دارد، مبنی بر این که آیا حسن و قبح، ذاتی عقلی است یا ذاتی عقلی نیست. عقلی بودن در مقابل شرعی بودن است، اما ذاتی بودن در مقابل چیست؟ ذاتی به این معنا است که آیا حسن و قبح از خصوصیات واقعی فعل است یا از خصوصیات واقعی نیست. این نکته معمولا بیان نمیشود. عدلیه معتقدند حسن و قبح ذاتی و عقلی است. ذاتی است در مقام ثبوت. حسن و قبح یکی از خصوصیات یک فعل خارجی است. ظلم نمودن قبیح است. قبیح بودن از نظر عدلیه جزء خصوصیات ظلم است. همانگونه که افعال خصوصیات تکوینی جسمی دارند، خصوصیت دیگری نیز دارد.
در مقابل، اعتباری است. اصلا ظلم خصوصیتی به نام قبح ندارد. ما، زشتی را به او نسبت میدهیم و الا زدن یا نوازش نمودن هر دو یکی است.
سوال: پس چگونه هم اعتباری و هم عقلی است؟
پاسخ: ما نگفتیم اعتباری عقلی است. اشاعره، اعتباری شرعی میدانند.
سوال: زمانی که گفته میشود، ذاتی عقلی بین ذاتی و عقلی تفاوت وجود دارد.
پاسخ: بین ذاتی بودن و عقلی بودن تفاوت است. یکی ناظر به مقام ثبوت است و دیگری ناظر به مقام اثبات است. سوال این است که آیا میشود در موردی حسن و قبح ذاتی باشد اما عقلی نباشد؟ در پاسخ میگوییم: بله چنین چیزی امکان دارد. میتوان عنوان نمود که ظلم واقعا زشت است و صفتی به نام قبح را دارد اما عقل آن را تشخیص نمیدهد. کسی از میان متفکران ما این نکته را بیان نکردهاند اما فرض آن وجود دارد. تنها برخی از متفکران غربی این نکته را متذکر شدهاند.
بنابر این زمانی که گفته میشود حسن و قبح، ذاتی عقلی است، اشاره به دو چیز است. چنانچه حسن و قبح خصوصیتی باشد که در واقع فعل است؛ در این صورت ذاتی میشود اما اگر قائل باشیم که واقعیت ندارد، اعتباری محسوب میشود. (شرع یا عرف این را اعتبار میکند و خودش ذاتیتی ندارد.)
در مقام تشخیص حسن و قبح، آیا عقل تشخیص میدهد یا شرع تشخیص میدهد؟ چهار نظر در این رابطه فرض دارد.
۱) حسن و قبح ذاتی و عقلی باشد. عدلیه این نظریه را قائل هستند.
۲) اشاعره، واقعا اعتبار میدانند. از منظر آنان در خارج چیزی نیست و تنها اعتبار شارع است. به بیان دیگر، یا عرف و یا شرع اینها را اعتبار میکند. اگر عرف اعتبار نماید که برای خداوند متعال فایدهای ندارد اما اگر شارع اعتبار کند، اثر دارد.
بنابر این اشاعره معتقدند حسن و قبح، اعتباری است و از نظر شناسایی به حکم شارع است. شارع هم حسن و قبح را ایجاد و اعتبار میکند و هم آن را تشخیص میدهد.
۳) حسن و قبح ذاتی است اما تشخیص دهنده شرع است.
۴) حسن و قبح ذاتی نیست اما تشخیص آن با عقل است.
دو مورد اخیر کنار گذاشته میشود. دو قول نخست مورد بحث و گفتگو واقع میشود که عبارتند از قول عدلیه که قائلند حسن و قبح ذاتی (یک ویژگی در عالم خارج) است و عقلی (عقل توان تشخیص حسن و قبح را دارد) میباشد. نظر دیگر، نظر اشاعره است که قائلند، حسن و قبح، اعتباری است و تشخیص آن به عهده شرع است. شرع هم اعتبار میکند و هم تشخیص میدهد.
باید سه مسئله را در حسن و قبح مورد توجه قرار گیرد.