أقول: وجوب الوجود يدل على كونه تعالى تامّاً وفوق التمام.
أمّا كونه تامّاً فلأنّه واحد، على ما سلف، واجب من كل جهة يمتنع تغيره وانفعاله وتجدد شيء له (برای این که اثبات کنیم او تمام است، دو مقدمه لازم است
۱) او واحد است و شریکی ندارد و واجب الوجود بالذات دیگری نیست.
۲) او وجوب ذاتی دارد. وجوب ذاتی اقتضا دارد که از هر جهتی واجب باشد. وجوب از هر جهت یعنی در او تغییر راه ندارد و حالت انتظار و امکان ندارد. تغییر یعنی چیزی ندارد و بدست بیاورد. تدریج به این معنا است که کمالی در آنی نیست و در لحظه بعد بدست میآید. در حالی که فرضی برای وجوب ذاتی نیست.
علامه میفرمایند: به این دو دلیل)، فكل ما من شأنه أن يكون له فهو حاصل له بالفعل. (این معنای تام است. تمام بودن یعنی هرچه که باید داشته باشد؛ بالفعل برای او حاصل است.)
وأمّا كونه فوق التمام فلأنّ ما حصل لغيره من الكمالات فهو منه مستفاد. (این عبارت دارای اشکال است.
سوال: تعریفی که از تمام ارائه میدهند به اطلاقش شامل فوق التمام هم میشود؟
پاسخ: خیر، فكل ما من شأنه أن يكون له فهو حاصل له. بیان شد که تمام بودن مربوط به ذات خود شئ است. فوق التمام بودن مربوط به کمالات دیگری است که کمالات دیگری هم برای او است.
سوال: شأنش این قابلیت را دارد که کمالات دیگری هم در خودش داشته باشد؟
پاسخ: خیر، باید برای خودش باشد. کمالی که اعطا کرده برای دیگری است. هرآنچه که شأنش آن است که خودش داشته باشد، برایش حاصل است. ذاتی است که ممکن است شأنش این است که کمالاتی داشته باشد؛ هر آنچه که شأنش است، بالفعل برای او حاصل است و به دیگری هم اعطا نمیکند. فرض اعطا به غیر برای او نمیکنیم. در اینصورت تمام است اما فوق التمام نیست.
حیثیات است، سخن در واقعیات نیست. واقعیت یک چیز بیشتر نیست. واقعیت واجب الوجود را گاهی نظر به ذات میشود؛ از آن جهت که کمالاتی را واجد است؛ گفته میشود تمام است. همانگونه که عقول تمام است. گاهی نظر میشود که دیگر کمالات نیز متعلق به واجب الوجود است و هرآنچه دیگری دارد برای او است، از این جهت فوق التمام است.
به نظر میرسد مرحوم علامه عبارت لأنّه واحد، على ما سلف برای فوق التمام بایستی بیان کنند نه برای تمام. برای تمام بودن خود واجب من كل جهة کافی است. چون اگر چیزی واجب من کل جهة باشد یمتنع تغيره وانفعاله وتجدد شيء له؛ چون فرض تغیر و انفعال ندارد میتوان گفت هرآنچه را که شأنش آن است داشته باشد، بالفعل برای او حاصل است و از همان ابتدا دارد و تغیری ندارد.
واحد بودن یا غیر واحد بودن، مربوط به تمام بودن نیست. چنانکه تمام عقول از نگاه فلاسفه تمام هستند اما وحدت ندارند. به نظر میرسد عبارت مذکور را باید قید فوق التمام بیان کنند.
در ادامه میگویند: وأمّا كونه فوق التمام فلأنّ ما حصل لغيره من الكمالات فهو منه مستفاد. لغیره من الکمالات یعنی لغیره من کل الکمالات. این که تمام کمالات دیگر از آن او و مستفاد از او است، نیازمند یک مقدمه است که او شریکی ندارد و الا بخشی از کمالات متعلق به او است و بخشی از کمالات ممکنات از آن دیگری است که در این صورت فوق التمام نمیشود. فوق التمام در صورتی است که ما حصل لغیره من الکمالات، هرچه برای دیگران از کمالات حاصل است که این نیازمند مقدمه وحدت است.
سوال: خود وجوب ذاتی، نفس وجوب مگر اقتضای توحید را ندارد؟
پاسخ: خیر، وجوب اقتضا نمیکند بلکه به یک برهان نیاز و حدوسط توحید را لازم دارد.
سوال: اگر قرار باشد بحث احتیاج و تقابل لازم مطرح میشود.
پاسخ: این استدلال است و الا خود وجوب وجود به تنهایی و با صرف نظر به عنوان وجوب وجود وحدت اثبات نمیشود. زمانی که به لوازم آن توجه میشود؛ از درون لوازم وجوب وجود، وحدت استنتاج میشود. همان گونه که علامه فرمودند به وجوب وجود است که اثبات شد شریکی وجود ندارد.)