به این مناسبت، اشارهای به توقیفیت اسماء میشود. همانگونه که دوستان میدانند در بحث توقیفیت اسماء در باب اسماء عقلی جاری است.
بیان صورت مسئله:
اسماء و اصافی که به خداوند نسبت داده میشود از چهار حالت خارج نیست.
۱) هم در شرع و هم در عقل وجود دارد.
۲) نه در شرع و نه در عقل وجود ندارد.
۳) در شرع هست اما در عقل نیست.
۴) در عقل هست اما در شرع نیست.
اگر اسمی هم در عقل و هم در شرع باشد، محل کلام نیست و بدون اشکال قابل اطلاق است.
اگر نه در شرع و نه در عقل باشد (عقل بر آن هیچ حکمی ندارد)، بلا اشکال اطلاق این نوع از اسماء و صفات بر خداوند متعال جایز نیست.
اگر در شرع باشد اما عقل فهمی از آن نداشته باشد. مثلا بیان میشود که خداوند متعال ماکر (مکر کننده) است. و مکروا و مکرالله و الله خیر الماکرین. به حکم عقل، ماکر بودن درک نمیشود. اما شرع آن را بیان نموده است. اطلاق این نوع نیز بدون اشکال است.
بلا اشکال که بیان میشود به این دلیل است که اگر عقل درک نمیکند از آن طرف هم نباید برخلافش حکم نماید. این نکته معمولا بیان نمیگردد. اسمی که در شرع بیان میشود اگر برخلافش عقل حکم کند، ظاهر وصف را به خداوند متعال نمیتوان نسبت داد. مثل این که خداوند میفرماید: و جاء ربک و الملک صفا. نمیتوان به خداوند جائی را نسبت داد. زیرا خلاف حکم عقل است. یا این آیه که میفرماید: ید الله مبسوطة. عین و ید را به همین دلیل نمیتوان به خداوند نسبت داد. اگر در شرع اسمی به خداوند متعال نسبت داده شود، قابل قبول و میتوان به خداوند متعال نسبت داده شود.
تمام مشکل توقیفیت اسماء در این است که وصف که در شرع بیان نشده است اما عقل برای آن برهان اقامه میکند که خداوند متعال دارای این وصف است. آیا میتوان چنین وصفی را به عنوان اسم بر خداوند نسبت داد یا خیر؟ مثال معروف این نوع "عقل" است. میدانیم که خداوند عقل دارد اما آیا میتوان خداوند را عاقل دانست و "یا عاقل" خطاب نمود؟
این نوع از صفات محل بحث است.
در بحث جاری ملتذ میباشد. دلیل عقلی وجود دارد که خداوند لذت میبرد و هیچ اشکالی ندارد. اما آیا میتوان گفت خداوند ملتذ میباشد یا نه؟
این بحث یک بحث کلیدی و در مباحث معارفی باید یک کنکاش شود.
در این باب سه قول اصلی وجود دارد.
۱) برخی معتقدند اتصاف خداوند به چنین اوصافی بلا اشکال است. زیرا عقل حکم میکند که چنین وصفی در باب خداوند صادق است. در این صورت چه اشکالی دارد که این وصف را در مورد خداوند استفاده شود. چه اشکالی دارد که خطاب به خداوند گفته شود یا عاقل. ملتذ نیز چنین است. معتزله بصره، فلاسفه و برخی از محدودی از متکلمان امامیه و برخی از زیدیه به این قول قائلند.
۲) در نقطه مقابل، معتزله بغداد، غالب متکلمان امامیه در بین قدما و دوران میانه از جمله مرحوم علامه، منکر اطلاق این نوع از اوصاف هستند. مرحوم علامه، شیخ مفید، شیخ صدوق، از مخالفین هستند. این گروه معتقدند، اسماء الله توقیفی میباشند.
۳) برخی تفکیک نمودهاند. از نظر آنان مهم آن است که عنوانی که به کار میرود، به عنوان وصف و یا به عنوان اسم به کار میرود. اگر با عنوان وصف یعنی توصیف خداوند استفاده شود؛ اشکال ندارد. اما اگر به عنوان اسم به کار میرود یعنی این را برای خداوند وضع میشود و اسم گذاشته میشود. با اشکال روبرو است. شاهد این گروه آن است که نسبت به افراد بشر میتوان بسیاری از صفات را به دیگری نسبت داد. فلان شخص باهوش، سخت کوش و... است. اما اگر باهوش به عنوان اسم آن فرد مطرح شود؛ ایراد میگیرند.
اسم حالت خاصی دارد. در باب خداوند نمیتوان بیان نمود مگر این که خداوند خودش بیان کرده باشد. وَلِلَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَىٰ فَادْعُوهُ بِهَا ۖ وَذَرُوا الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمَائِهِ خداوند اسمائ حسنی است که باید با همان هم خداوند خوانده شود. اسمائی که دیگران برای خداوند بیان میکنند پذیرفته نیست.
بحث دیگری نیز مطرح است که با عنوان اشتقاق یا به عنوان فعل مطرح میشود. نمیتوان بصورت اسم بیان شود. اما به عنوان وصف آیا میتوان چیزی را که خداوند بصورت فعلی به خودش نسبت داده است ما بصورت مشتق بکار بریم. مثلا گفته شود خداوند مستهزء است یا خیر.
این مسئله نیز محل کلام است. بیان کردهاند که حیثیت اشتقاق چیزی بر معنا اضافه میکند که غیر از فعل است. ممکن است کسی مرتکب فعل شود اما نشود آن را به عنوان وصف بر آن اطلاق کرد. برخی معتقدند در باب خداوند نیز چنین است.
از اینجا مشخص میشود که مرحوم علامه نیز قائل به توقیفیت اسماء میباشند. از نظر ایشان، هرچند که عقل بر آن استدلال داشته باشد و بپذیرند که چنین وصفی را میتوان بر خداوند اطلاق نمود اما اطلاقش محل کلام است.
این که به عنوان اسم منظورشان است یا حتی به عنوان وصف هم نمیشود گفت را نمیتوان از عبارت ایشان برداشت کرد.
سوال: زمانی که خودشان واجب الوجود را بر خداوند اطلاق میکنند به عنوان وصف اطلاق میکنند.
پاسخ: آن بحث دیگری است. در باب اوصافی که لازمه اوصافی است که شرع بیان نموده است. از فروع توقیفیت اسماء این بحث است. خداوند متعال وصفی را بیان نکرده است اما لازمه یک وصفی، وصف دیگری است. آیا توقیفیت شامل این اوصاف نیز میشود؟
بسیاری از فلاسفه و متکلمانی که با نظر فلاسفه موافق هستند در این مسئله معتقدند اشکالی ندارد و اوصافی که لازمه اوصاف هستند، مشمول حکم توقیفیت نیست. از نظر آنان اسامی را نمیتوان بر خداوند اطلاق نمود که اساسا در شرع بیان نشده است. مثلا بیان میشود که خداوند غنی بالذات است. لازمه عقلی غنی بالذات آن است که وجوب ذاتی است که بیان آن به وصف اشکالی ندارد و ممکن است به عنوان اسم را نیز بپذیرند. زیرا لازمه وصفی است که در شرع بیان شده است. اما هیچ واژهای که لازمه التذاذ باشد، در قرآن کریم وجود ندارد.
سوال: تفاصیلی که گروه سوم بیان کردهاند به ادله نقلی استناد میکنند یا خیر؟
پاسخ: برخی ادله نقلی و برخی ادله عقلی میباشد. برخی هم به نوعی استیحاش میباشد. به این بیان که اگر قرار باشد در توقیفیت اینگونه بیان شود، معنا نمیدهد که استیحاش است و استدلالی هم در پشت آن نیست.
سوال: دلیل متکلمین بر این که این نحوه لذت ادراکی از خداوند منتفی است نه به دلیل توقیفیت، چیست؟
پاسخ: اینان این نوع التذاذ به این معنا را قبول ندارند. و مهمتر این که لذت ادراکی را مربوط به ممکن میدانند. این نوع لذتی که ما در باب ادراک بیان میکنیم در باب ممکنات و مخلوقات است که معنا میدهد. فلاسفه در واقع خداوند را به بشر قیاس میکنند. در افراد حالاتی یافت میشود و این حالات را با خداوند مقایسه میکنیم. اگر این را در باب خداوند بیان شود درست است یا غلط است. کسی که حقیقت ذات الاهی را یک موجود کاملا مختلف و متباین با ذات خلق میبیند این نوع تصورات بیمعنا است. مگر ادراک او همچون ادراک افراد است؟! پیشفرض این است که خداوند ذاتی همچون ذات ما و ادراکی همچون ادراک ما دارد. ادراک او دو حالت دارد. ادراک ملایم و ادراک منافر. زیر ساخت تمام اینها یک نوع سنخیت و شبه انگاری خداوند با خلق است.
تمام اوصافی که بیان میکنند در حالت امکان است. من از علم خداوند به ذاتش چیزی نمیدانم. آیا علم او به ذاتش موجب بهجت او میشود؟! این را فلاسفه به چه دلیلی میگویند. این را با توجه به قیاس به ما بیان میکنند.
غیر از این که مبانی این بحث از دیدگاه متکلمان غلط است و آن نظریه صدور است. این که گفته میشود ملایم دارد یا ندارد، نظر به ذاتی میشود که این ذات چیزی ازش صادر شده و ذات نسبت به خودش یا نسبت به چیزی که صادر شده است ملایم است یا نیست. این بحث از دیدگاه متکلمان غلط است. زیرا از دیدگاه آنها خلق است و خلق امری لا من شئ است. صدوری در کار نیست. از دیدگاه متکلمان، خلق شر هم ممکن است در حالی که فلاسفه معتقدند محال است خداوند شر بیافریند. به دلیل همین ملایمت محال است که خداوند شر را بیافریند. چون از ذات خیر تنها خیر صادر میشود. اما متکلمان معتقدند صدوری نیست بلکه خلق و ایجاد لا من شئ است. خداوند خلق خیر میکند و خلق شر هم میکند.
بنابر این، الم و لذتی که در باب خداوند مطرح است، اگر به این معنا است، قیاس است. اگر به معنای محبت و کراهت است، اشکال ندارد. متکلمان هم این معنا را بیان میکنند. محبت و کراهت وجود دارد اما لذت و الم نیست. محبت و کراهت در باب خداوند هم عقلا و هم شرعا قابل اثبات است. اما لذت و الم مبنائا از نظر عقلی اشکال دارد و شرع هم تصدیق نفرموده است.
سوال: نفس هم مجرد نمیدانند.
پاسخ: بله نسبت به اسم در باب خداوند متعال.
سوال: مناط فلاسفه در این استدلال آن بود که نفس هم مجرد است و مجرد با مجرد تفاوتی ندارد اگر یکی دارای لذات باشد، دیگری هم لذت میبرد.
پاسخ: قاطبه متکلمین به این معنا مجرد نمیدانند.
بحثی که در اینجا داریم صفات ذاتی است نه صفات فعل خداوند. در باب آراء فلاسفه این تفکیک بیمعنا است. از نظر فلاسفه زمانی که صفتی را به خداوند نسبت داده میشود (صفت به ایجاب برگردد که امر وجودی باشد) تفاوتی ندارد که به ذات نسبت داده شود یا به فعل نسبت داده شود. زیرا آنچه در مرتبه فعل است قبلا در مرتبه ذات هم بوده است. نظریه صدور همین است. هر آنچه را که در مرتبه فعل تحقق پیدا میکند در مرتبه ذات هم به نحو اعلی وجود داشته است. نمیتوان گفت این صفت در باب فعل الاهی صادق است اما در باب ذات، صادق نیست.
از دیدگاه متکلمان میتوان چنین بیان نمود. زیرا در دیدگاه آنها فعل، خلق میباشد و مباین با ذات الاهی میباشد. اگر خداوند میبخشد یا رزق میدهد، برخواسته از ذات خداوند نیست بلکه ایجاد میکند. بنابر این میتواند آنچه را که ایجاد میکند با نفس او ملایم باشد و میتواند با نفس او ملایم نباشد. ملایمت و عدم ملایمت در آنجا مطرح نیست اما در مورد فلاسفه میتوان گفت که تمام مراتب فعل در نهایت به ذات بر میگردد.
سوال: چگونه میشود خداوند نسبت به فعلی کراهت داشته باشد و قائل شد که نسبت به نفسش منافرتی ندارد و در نفس الاهی هیچ منافرتی ایجاد نمیشود؟
پاسخ: رضا و کراهت است. رضا و کراهت در ذات خداوند تغییری ایجاد نمیکند. انفعال در ذات نیست. رضایت و کراهت خداوند همچون رضایت و کراهت بشر نیست. میدانیم که در باب خداوند رضایت، انفعال در ذات ایجاد نمیکند. در فعل خداوند رضایت و کراهت حاصل میشود. یعنی از ذات اوصاف متجدد و حادث را سلب میکنیم. چون صفات فعل از دیدگاه متکلمان حادث است، اگر در ذات جاری کنیم موجب انفعال ذات میشود. تصویری هم از رضایت و کراهت خداوند نداریم اما میدانیم که خداوند راضی و کاره است اما ویژگیهای آن را میدانیم. بنابر این در باب فعل نسبت داده میشود اما در ذات نسبت داده نمیشود.
سوال: در باب فعل یعنی آن فعل مصداق رضایت خداوند است؟
پاسخ: فعلی که در خارج است یعنی مطابق امر و نهی خداوند است. در اراده تکوینی و تشریعی و فرق میان این دو در روایات بحث جالبی است. در بحثهای آموزه توحید در مکتب اهل بیت نیز بیان کردیم که دوستان میتوانند به صوتها مراجعه نمایند. روایات بیان شد که حضرات معصومین فرمودند: إنّ لله تعالی أرادتین؛ إرادة عزم و إرادة حتم.
خداوند دو نوع اراده دارد که این را فلاسفه نمیپذیرند. ارادة حتم که اراده تکوینی است و ارادة عزم که اراده تشریعی است.
رضا و سخت مربوط به حوزه اراده تشریعی است. آنچه موافق با اراده عزم خداوند است، از آن رضایت پیدا میکند و اگر خلاف اراده عزم خداوند بود، نسبت بدان کراهت پیدا میکند.