وجه ثالث که خواجه چنین تعبیر فرمودند: واستنادُ كل شيء إليه
حاصل استدلال:
صغری: تمام ممکنات معلول خداوند هستند. (تمام ممکنات به خداوند متعال مستند میباشند.)
کبری: ذاتی که علت معلول باشد، از طریق علم به علت میتوان معلول را شناخت. علم به علت برای شناخت معلول کافی است.
نتیجه: خداوند متعال با شناخت خودش به عنوان علت به تمام معلولات خودش علم دارد.
اثبات صغری:
در گذشته اثبات گشت که در عالم ممکن میباشد و ممکن نیازمند علت است اما آیا ثابت شد که هرچه در عالم است، ممکن است و هرچه در عالم ممکن است معلول و مستند به واجب تعالی است؟
این فراز ثابت نشد. در بحث صفات در اولین صفت سلبی نفی کثرت و شریک میشود. بنابر این هنوز اثبات توحید نشده است. تنها ثابت شد که چون در عالم ممکن و معلول وجود دارد به واجب نیاز است اما این که واجب منحصر در حق تعالی است و تمام ممکنات به او نسبت دارد، ثابت نشده است. در حالی که در اینجا علم عام خداوند را لازم داریم.
بنابر این در صغری باید دو مسئله ثابت گردد.
۱) استناد ممکنات به حق تعالی: این مسئله از طریق برهان صدیقین، برهان وجوب و امکان ثابت شد. با این برهان ثابت گشت که ممکنات نیازمند واجب میباشند، بنابر این مستند به واجب میباشند.
۲) اثبات این که تمام ممکنات معلول خداوند میباشد: این مسئله تنها با برهان توحید ثابت میگردد. (ثابت شود که برای ممکنات واجب دوم وجود ندارد.)
اشکال: در امور عامه هم بیان کردهاند.
پاسخ: بله، بصورت کلی در گذشته بیان شده اما اثباتش و تطبیق بر واجب تعالی در صفات سلبی بیان خواهد شد.
اثبات کبری:
فلاسفه قاعده کلی دارند که در این مسئله به کار بردهاند. قاعده عبارت است از این که: "العلم بالعلة یستلزم العلم بالمعلوم". اگر فردی علم به علت پیدا کرد؛ از طریق علت میتواند معلول را بشناسد. این برهان را برهان لِمّ مینامند. اگر از طریق معلول به علت پی برده شود (مثل این که دود مشاهده شود و وجود گرما فهمیده شود) برهان إنّ نامیده میشود. اما اگر از طریق علت، معلول شناسایی میشود. (مثل این که از فاصله زیاد آتش دیده شود و فهمیده شود که در آن نقطه گرما هست.) در اینجا علم به علت (آتش) مستلزم علم به معلول (گرما) میباشد.
در این مسئله نیز چنین است. زمانی که تمام ممکنات معلول و مستند به خداوند باشند. خود خداوند که علت تمام ممکنات است به خودش علم دارد؛ با علم به خودش، علم به معلولاتش نیز حاصل میشود. چون به ذات علم پیدا میکند، ذاتش علت همه جهان ممکن است و علم به علت مستلزم علم به معلول است.
سوال: آیا برای اثبات علم خداوند به خودش نیازی به استدلال نیست؟
پاسخ: برخی به همین جهت این استدلال را کامل ندانستهاند و بایستی این استدلال به استدلال قبل ضمیمه شود. زیرا در این استدلال ثابت نشد که خداوند به خودش عالم است. از کجا ادعا میکنید که خداوند به خودش علم دارد؟ در پاسخ به این پرسش باید، مبحث تجرد مطرح شود. یعنی باید جزئی از استدلال قبل در این استدلال هم بیان شود. البته این بدان معنا نیست که استدلال ناقص است.
علم خداوند به خودش بتجرده ثابت است و به دیگران عالم است به قاعده "العلم بالعلة یستلزم العلم بالمعلوم".
نکته: قاعده مذکور، یک قاعده فلسفی میباشد که بر اساس مبنای صدور شکل گرفته است. مگر این که از این قاعده یک تبیین کلامی ارائه گردد. در شرح تجرید و عبارات مرحوم علامه، قاعده فوق را بر اساس فهم کلامی تبیین فرمودهاند.
سوال: آیا اگر قاعده فلسفی معنا نشود دچار مشکل میشویم؟
پاسخ: بله، چون فاعل مرید است. الان میتوان نگاه به آتش کرد و گفت آتش حتما گرم است. اما الان به فردی نگاه میشود و به دفعات متعدد دیده شده است که آن فرد به علما که میرسد، سلام و تواضع میکند. اما نمیتوان گفت با دیدن آن فرد حتما آن فرد سلام و تواضع میکند. چون ممکن است در این دفعه سلام نکند. زیرا فاعل قادر میباشد.
شخص میتواند بگوید فلانی با توجه به این که طبع ترس دارد تا ماشین حرکت میکند او میترسد. از دیدن آن فرد و حرکت ماشین میتوان پی برد که آن شخص حتما میترسد. چون دلالتش دلالت طبعی است. اما در باب فاعل قادر که نمیتوان چنین نکتهای را مطرح کرد. در فاعل قادر نمیتوان گفت همیشه زمانی که او ماشین را از دور میدید، عقب میرفت. در الان هم حتما عقب میرود. ممکن است این رفتار را در این دفعه نداشته باشد.
قاعده مذکور، قاعده فلسفی است. علت و معلول در همه جا فاعل بالایجاب میداند و تفاوتی بین خداوند متعال و انسان و فاعلهای طبعی و طبیعی، قائل نمیشود. فیلسوف میتواند این سخن و قاعده را بپذیرد اما متکلم نمیتواند این سخن را بپذیرد زیرا قادر به معنای صحة الفعل و الترک است. در همان حالی که میخواهد انجام دهد میتواند انجام ندهد.
مرحوم علامه بیانی دارند که این قاعده را کلامی معنا میکنند. حاصل آن کلام در ذیل مطرح میشود.
مقصود از "العلم بالعلة یستلزم العلم بالمعلول" آن است که خود فاعلی که این کار را انجام میدهد. فردی که فعل را انجام میدهد، چون فعلِ آن فرد است به فعل خودش عالم است. بنابر این دیگر آن قاعده فلسفی نمیباشد. علت از علم به خودش میتواند علم به معلول پیدا کند اما فرد دیگری که در کنار است نسبت به فاعل مختار، علم ندارد. به تعبیر دیگر، این قاعده پذیرفته میشود اما در تطبیق بر مصداق دقت میکنیم. در غیر فاعل مختار میتوان علم به علت پیدا نمود و از آن طریق علم به معلول پیدا کرد. اما در فاعل مختار، مشکل این است که علم به علت وجود ندارد. کسی که نمیتواند معلول فرد دیگر را تشخیص دهد بخاطر آن است ک علم به علت ندارد. اگر من تمام زوایای وجودی و اراده و خصوصیات طرف روبرو را بدانم میتوانم فعل آن شخص را بگویم اما این در باب انسان عادی قابل تحقق نیست.
پس قاعده پذیرفته میشود اما تطبیق بر فاعل قادر را منحصر در خود فاعل میشود. کسی که خودش علت است نسبت به افعال خودش، با علم به خود میتواند به فعل خودش علم داشته باشد.
من فاعل میدانم چه میکنم اما دیگری قدرت تشخیص من را ندارد چون علم به علت ندارد. قاعده به عمومیت خودش باقی است اما در فاعل قادر چون فرد بیرونی نمیتواند علت را بتمامه بشناسد، معلول را هم نمیتواند بشناسد اما خداوند متعال که میتواند خودش را و ما خودمان را میتوانیم بشناسیم. اگر هر علت به خودش علم پیدا کند؛ هر چیزی که مستند به اوست را میتواند بشناسد و علم پیدا کند.
نکته: در اینجا این قاعده کاربرد دارد. چون در اینجا میگوییم، خداوند متعال علت است. علت هم به خودش علم دارد، علم به علت و ذات خودش که پیدا نمود، علم به افعالش پیدا میشود.
سوال: تفاوت تقریر کلامی و فلسفی چه شد؟
پاسخ: از نظر عنوان قاعده تفاوتی وجود ندارد. هر دو هم بر خداوند متعال تطبیق میکنند. فلاسفه از باب این که خداوند فاعل بالایجاب است بر خداوند تطبیق میکنند. اگر فردی، فرد دیگر را با تمام خصوصیات بشناسد میتوان گفت بالضروره این کار را میکند. اما در فاعل مختار نمیتوان چنین گفت. کسی که دارای حریت و آزادی میباشد میخواهد آب بخورد، تشنگی و آب خنک هردو وجود دارد. بنابر نظریه فلاسفه، حتما آب نوشیده میشود و میتوان تشخیص داد که حتما این کار اتفاق میافتد زیرا رابطه علیت بالایجاب است. اما بنابر نظر کلامی که شخص فاعل مختار و صحة الفعل و الترک دارد، حتی در آخرین لحظه که دست برای نوشیدن آب برده میتواند آن فعل را ترک نماید. به این جهت از علم به فاعل نمیتوان علم به معلول پیدا کرد.
سوال: در مورد خداوند و انسان، یکی است.
پاسخ: بله یکی است. چنانکه ما هم زمانی که علم به خودمان پیدا میکنیم، علم به معلول نیز پیدا میکنیم. تفاوت در آن است که فیلسوف قائل است، نسبت به فاعل قادر میتوان علم به علت پیدا نمود و معلول را تشخیص داد و پیش بینی کرد اما متکلم معتقد است که فعل آن فاعل قابل پیش بینی ندارد.
بحثهای بسیار مهم در امروزه در فلسفه ذهن وجود دارد که از اهمیت دوچندان برخوردار است و کاربرد هم دارد، که همین است.
بین فیلسوفان و متکلمان اختلاف است که آیا میتوان افعال انسانها را پیش بینی کرد یا خیر؟ گروهی که بر اساس علیت قدم بر میدارند، قائل به پیش بینی هستند. به عنوان نمونه در بحثهای جامعه شناسی میگویند اگر این اتفاقات اقتصادی رخ دهد، مردم چنین واکنشی نشان میدهند.
اما اگر بر اساس اختیار نگاه کنیم دیگر نمیتوان پیش بینی را معتقد شد. فرق بین پیش بینی در علم تجربی و علوم اسلامی همین است. بنابر توضیحات، این بحثها کاربرد دارد.
در غرب دو گروه وجود دارد. برخی معتقدند انسان شناسی عین طبیعت شناسی است. همانگونه که میتوان تشخیص داد فلان سیاره در کجا و دارای چه آثاری است، میتوان تشخیص داد که سال آینده انسانها چه رفتارهایی از خود اظهار میکنند. تنها باید علل را شناخت.
گروه دوم معتقدند چون فاعل مختار است، اصلا فعل وی قابلیت پیش بینی را ندارد. به همین دلیل، میگویند روش علوم انسانی با علوم طبیعی متفاوت است.
سوال: طبق این استدلال تا زمانی که فعل از فاعل صادر نشده است علم وجود ندارد؟
پاسخ: این استدلال فعلا در مورد علم پیشین نیست. فعلا علم به ممکنات را ثابت میکند.
اشکال: اگر اینچنین گفته شود که در فاعل مختار علمش نمیتواند سبق زمانی داشته باشد، از این نظر فاعل مختار با دیگران فرقی ندارد. چون همان زمان که فعل از فاعل مختار صادر میشود، خودش علم به فعلش پیدا میکند، دیگران هم که فعلش را میبینند علم پیدا میکنند.
پاسخ: نه، این متفاوت است. هر چند این اشکال وارد است. زیرا قاعده فلسفی که العلم بالعلة یستلزم العلم بالمعلول را قبول نداریم. اشکال مطرح شده وارد است؛ زیرا این قاعده اصلا در باب فاعل مختار صادق نیست. اما در مقام جواب میشود توضیح داد.
سوال: عملا ثمرهای ندارد جز این که یکی علمش سبق رتبی نسبت به فعل دارد و دیگری علمش متأخر از فعل است.
پاسخ: یکی این است و دیگری در باب حقیقت آن فعل است. آن فعل که علم دارم، گاهی ظاهر فعل دیده میشود و گاهی حقیقتش دیده میشود. منی که فعلی را انجام میدهم، فعل را حقیقتا میشناسم. انگیزهای که دارم، تمام جوانب و فرایند را میشناسم اما کسی که فعل را میبیند فقط انجام شدن (برداشته شدن لیوان) را میبیند که حقیقت فعل فاعل نیست. (چرا فاعل آب خورد؟ چگونه آب را نوشید؟ و خیلی سوالات دیگر که نمیتوان پاسخ داد اما فاعل میتواند پاسخ گوید.)
در این استدلال بایستی مبانی کلامی و فلسفی را مد نظر قرار داد. مرحوم علامه در اینجا این استدلال را میپذیرد ولی در دیگر آثارشان به این شکل نپذیرفتهاند. اگر هم پذیرفته شود باید این قاعده فلسفی را بپذیرند که این قاعده با مبنای ایشان صحیح نیست مگر با توجیحی که بیان شد.