میفرماید: قال: ولا يستدعي العلمُ صوراً مغايرة للمعلومات عنده (دوباره پاسخ است. علم صورتهایی که با معلومات مغایر باشد را لازم ندارد.) لأنّ نسبة الحصول إليه (چون نسبت حصول اشیاء نزد خداوند. پس "الحصول" یعنی حصول الاشیاء و حصول المعلومات.) أشدُّ من نسبة الصور المعقولة لنا. (برای این که نسبت حصول معلومات نسبت به خداوند متعال، شدیدتر است از نسبت صور معقولهای که نز د ما است. که شدیدتر بودنش نیاز به توضیح دارد.)
أقول: هذا جواب عن اعتراض آخر أورده من نفى علم الله تعالى بالماهيات المغايرة له. (آن را فرمودند: من نفی علمه تعالی بذاته اما در این جا فرمودند: من نفی علم الله تعالی بالماهیات المغایرة له. این اشکال در باب اشیاء است.) وتقرير الاعتراض: أنّ العلم صورة مساوية للمعلوم في العالم (این را پیش فرض میگیریم که علم یعنی صورتی که از معلوم نزد عالم حاصل میشود. عنایت داشته باشید که الآن گفته میشود: علم حضوری و به سرعت از آن میگذرند. تا زمان ابن سینا حتی در ارتکاز سهروردی و اشراقیین، این جمله یک امر مسلم بود، که علم چیزی جز صورتی که در نفس که مساوی و منطبق بر خارج است، نیست. به همین دلیل است که ابن سینا برای علم خداوند صورت درست میکند. میگوید: تا صورتی در ذات خداوند، در رتبه علم خداوند نباشد؛ علم تحقق نمییابد. بنابر این، چنین پیش فرضی وجود دارد) فلو كان الله تعالى عالماً بغيره من الماهيات (اگر فرض علم خداوند به اشیاء را داشته باشیم) لزم حصول صور تلك المعلومات في ذاته تعالى (بایستی تمام اشیاء در ذات خداوند یک صورت داشته باشند.) وذلك يستلزم تكثره تعالى (اشکالاتی پیش میآید که اولین اشکال تکثر است. چون معلومات متعدد و صور هم متعدد میشود، پس ذات متکثر میشود.
سوال: آیا تکثر با ترکب متفاوت است؟
پاسخ: به یک معنا تکثری است که مستلزم ترکب میشود. همین که کثرت آمد، ترکب هم در میدان حاضر میشود.)
وكونه قابلاً وفاعلاً (اشکال دوم آن است که همزمان ذات خداوند نسبت به اشیاء بیرونی هم باید فاعل اشیاء باشد، چون خالق آنها میباشد. و هم بایستی قابل باشد، چون از آنها صورتی در نفس خداوند حاصل میشود. خداوند، نسبت به یک شئ هم فاعل و هم قابل میباشد.) محلًّا لآثاره (اشکال سوم: لازمه چنین علمی آن است که ذات خداوند محل آثار خودش باشد. در باب فاعلیت در باب خلق گفته میشود: چیزی را غیر خودش خلق میکند. در این فرض که معلوم باید صورت باشد، صورت هم مخلوق خداوند است. در این صورت خداوند معروض موجوداتی است که خودش خلق نموده است. یعنی خودش ذاتی باشد که معروض آثار خودش باشد. چنین امری محال است.) وأنّه تعالى لا يوجد شيئاً مما يباين ذاته بل بتوسط الأُمور الحالّة فيه (لازمه این میشود که خداوند نتواند اشیاء را مستقیما خلق فرماید. خداوند نمیتواند لیوان را ایجاد کند مگر صورتی از لیوان حالّ در نفس گردد. صورت و ذات خداوند، لیوان را ایجاد نماید. بنابر این خداوند اشیائی که بیرون از ذاتش است نمیتواند مستقیما ایجاد کند مگر به اموری که حالّ در ذات میشود.) وكلّ ذلك باطل. (تمام اینها لازمه پذیرش علم به معنای حصول صورت است.)
وتقرير الجواب: (اصلا صورتی در علم لازم نیست. مخصوصا در علم الاهی.) أن العلم لا يستدعي صوراً مغايرة للمعلومات عنده تعالى (که گفته شود باید صورتی در آنجا باشد. مناط علم عبارت است از) أن العلم لا يستدعي صوراً مغايرة للمعلومات عنده تعالى (قبلا بیان شد که علم تنها یک وصف دارد و آن هم چیزی جز الحصول عند المجرد نیست. این بحث در آن جا که فرمودند: فلأنّ کل مجرد فان ذاته حاصلة لذاته لا لغیره که صغری محسوب میشد. و کبری آن بود که فرمودند: و کل مجرد حصل له مجرد. فانه عاقل لذلک المجرد. مقصود از ماتقدمی که در عبارت فرمودند، این بود. قبلا در معنای علم بیان شد که علم یعنی حصول مجرد نزد مجرد. بنابر این، باید فقط حصول ثابت گردد نه صورت. حصول نزد خداوند هم به همین مقدار کافی است که خداوند متعال موجد عالم است.) ولا ريب في أنّ الأشياء كلها حاصلة له (اشیاء برای خداوند حاصل است.) لأنّه مؤثرها وموجدها (توجه داشته باشید که نمیفرماید: لانه متحد بذاته. عین خداوند متعال نیست بلکه میان آنها تباین برقرار است. اما نفس این که چیزی اثر شیء دیگر و موجَد شئ دیگر باشد، همین مقدار در حصول نزد او کافی است.) وحصول الأثر للمؤثر أشد من حصول المقبول لقابله (در مقام بیان استدلال هستند. چرا حصول اثر کافی است؟ چون در باب علم حصولی بیان میشد که اگر صورتی نزد من حاصل شود. یعنی نفس من این صورت را قبول نماید، حصول محقق میشود. صرف قبول نفس من نسبت به یک صورت، حصول را تحقق میدهد و عالم میشود. در باب ایجاد که به طریق اولی اینگونه است. مقصود از این توضیحات تبیین معنای أشد عبارت خواجه است است. چیزی که من نسبت به او انفعال دارم، شما میفرمایید نزد نفس حاصل است. در حالی که انفعال نفس من نسبت به او. حال اگر چیزی را ایجاد کنم، یعنی نسبت به او فعالیت داشته و فاعل او باشم؛ یقینا نسبت به من حاصل است و در حصول اشد است.
سوال: خداوند قدیم است. آیا لازمه این پاسخ آن نیست که اشیاء هم قدیم باشند؟
پاسخ: خیر، این فرمایش اشکال چهارم است. لازمه نیست به این دلیل که علم سبب و علت تام حصول نیست.
نکته: این پاسخ تنها در صدد بیان علم خداوند به اشیاء ممکنی است که موجود شدهاند و ناظر به علم پیشین خداوند نیست.
آیا خداوند نسبت به اشیائی که ایجاد کرده است، از طریق صورت آنها علم دارد؟ که در پاسخ بیان شد، اینگونه نیست.
سوال: حصول چگونه معنا میشود که نه حضور و نه صورت است؟
پاسخ: حضور است، اما اتحاد وجودی نیست.
سوال: چگونه معنا میفرمایید که در ذات خداوند حصول داشته باشد اما ارتباط با ذات نداشته باشد؟
پاسخ: ایشان میفرماید: صورت در نزد شما حاصل است و دو چیز است. صورت چیزی است و نفس شما هم چیز دیگری است. حصولی که در اینجا بیان میشود در مقابل غیبت است.
سوال: این همان مقارنت حقیقی است؟
پاسخ: بله مقارنت حقیقی است.
علم به معنای مکشوف بودن و عدم غیبت و عیان بودن است. در مادیات مقارنه حقیقی نیست اما دو مجرد که خالی از مکان و زمان هستند و اجزائشان مانع از همدیگر نیست، هیچ مانعیتی ندارد. این جزء از جزء دیگر غائب نیست. پس مقارنت حقیقی است. اگر مقارنت و چسبیدگی حقیقی باشد، هرچند که اتحاد وجودی نباشد؛ حضور و حصول وجود خواهد داشت.)
وحصول الأثر للمؤثر أشد من حصول المقبول لقابله (این استدلال است) مع أنّ الثاني لا يستدعي حصول صورة مغايرة لذات الحاصل (با این که دومی اقتضایی که یک صورت مغایری با خود حاصل داشته باشد. حاصل، شی نزد خداوند یا صورتی که نزد من حاصل است، میباشد. حاصل نیازمند یک صورتی در بین این دو نیست.
سوال: الثانی به چه بازگشت دارد؟
پاسخ: حصول المقبول لقابله. اولی حصول اثر برای مؤثر بود و دومی حصول مقبول نزد قابل است. این دومی که از طریق صورت نزد من حاصل میشود، خودش نیازمند واسطه صورت نیست. در اولی که خود اثر است نیازمند واسطه نیست. که در ادامه به بیان مثال میپردازند.) فإنا إذا عقلنا ذواتنا لم نفتقر إلى صورة مغايرة لذواتنا (زمانی که فرد به خودش علم پیدا میکند، واضح است که صورت مغایر با ذات لازم نیست) ثمّ إذا أدركنا شيئاً ما (زمانی که فرد، لیوان را ادراک میکند) بصورة تحصل في أذهاننا (از طریق صورتی که نزد ما است) فإنا ندرك تلك الصورة الحاصلة في الذهن بذاتها لا باعتبار صورة أُخرى (دیگر صورت لیوان که صورت نمیخواهد.) وإلّا لزم تضاعف الصور (لازمهاش این است که صورتها تکرار شوند. صورت لیوان، صورت صورت لیوان لازم داشته باشد؛ الی آخر) مع أن تلك الصورة حاصلة لذاتنا لا بانفرادها بل بمشاركة من المعقولات (این صورت الان برای فرد حاصل شده است. چگونگی حصول صورت برای فرد، را ایشان ضمن یک نکته بیان میکند. فرد این صورت را مستقیما گرفته باشد یا برای بدست آوردن آن استدلال کرده است. به این معنا که پارهای از معقولات را کنار یکدیگر گذاشته و از این طریق به صورت لیوان رسیده است. مثل آنجایی که صدای لیوان شنیده میشود و شخص از این صدا به لیوان پی میبرد.
بمشارکة من المعقولات را دو گونه میتوان معنا کرد.
۱) یعنی معقولاتی که مقدمه برهان میشود تا فرد صورت را پیدا میکند.
۲) یعنی عقول کلیه. چون بنابر مبنای آقایان، صورت کلی از عقل فعال به ما میرسد.
ظاهرا معنای دوم صحیح است. صورت بصورت مستقیم نزد فرد حاصل نمیشود. زمانی که فرد، لیوان را میبیند نفسش آماده میشود تا از بالا صورت بالا بر او نازل شود.)
فحصول العلم بالموجودات لواجب الوجود الذي تحصل له الأشياء من ذاته بانفراده من غير افتقار إلى صور لها أولى (این صورتی که برای فرد حاصل شد، دارای چند اشکال است. اول انفعال بود، فاعلیت فرد نبود. برخلاف خداوند متعال. دوم این که، بانفراده نبود. ابتدا باید عقل فعال کمک کند تا از بالا نزد شخص حاصل شود. از نظر فلاسفه صورت لیوان نمیتواند در نفس فرد بیاید.
زمانی که صورت لیوان نزد شخص حاصل میشود و واسطه صورت نمیخواهد؛ خداوندی که چیزی را ایجاد میکند، آن شئ نزدش حاصل است و نیازمند واسطه صورت نیست.
پس یکبار دیگر عبارت را میخوانیم: فحصول العلم بالموجودات لواجب الوجود {علم خداوند نسبت به موجودات} الذي تحصل له الأشياء من ذاته {واجب الوجودی که اشیاء من ذاته برایش حاصل میشوند. چون موجِد آنها محسوب میشود.} بانفراده {نیازمند عقل فعال و مشارکت من المعقولات هم نیست} من غير افتقار إلى صور لها أولى {این بدون صورت تحقق پیدا کند؛ اولی میباشد})
یک عبارت دارند که دقیق است و پاسخ این اشکال است. رابطه میان ذات خداوند متعال و آثار چگونه است؟ این که شما میگویید خداوند متعال نسبت به اشیاء علم دارد، همین حصول را چگونه معنا میکنید؟ چگونه میگویید حصول است، در حالی که دو چیز و متباین هستند؟
تعبیر ظریفی دارند که نیازمند دقت است.
دوستان اقوال معروفی که در مورد علم الاهی وجود دارد (قول مشاییان، اشراقیان و جکمت متعالیه) را ملاحظه نمایند. در بدایه و نهایه این اقوال مطرح شده و نیازمند دقت است.
میان نظرات موجود با نظر مطرح شده در این کتاب مقایسه شود. آیا مرحوم خواجه در این کتاب از قول اشراق، مشاء یا حکمت متعالیه، تبعیت نموده یا این نظریه یک نظریه جدید است؟
برای روشن شدن نظر خواجه به مقصد دوم در بحث اعراض ذیل عنوان علم مراجعه شود.