الوجه الثانية: أنّه تعالى مجرد وكل مجرد عالم بذاته وبغير ه.
(دلیل دوم نیازمند توضیح است. توضیحات در قالب نکات مطرح میشود.
نکته اول: در مقصد ثانی که به جواهر و اعراض اختصاص یافته، در فصل چهارم، مرحوم خواجه تحت عنوان فی الجواهر المجردة میفرماید: یک قسم از جواهر، جواهر مجرد میباشد. در این قسم، هم در باب عقول مجرد (مبنی بر این که عالمی وجود دارد که عالم عقول است و برخلاف عالم ماده، مجرد میباشند.) و هم در مورد عقل و نفس انسانها بحث میفرماید.
دو دسته مجرد وجود دارد:
۱) عقول مجرد در عالم عقل.
۲) عقول یا نفس مجرد (قوه ناطقه) در انسان.
لازم است این بحث مرور شود تا مشخص شود مقصود از تجرد چیست و جوهر مجرد چه ویژگی دارد؟
اجمال آن است که جوهر مجرد از دیدگاه فیلسوفان آن است که شئ خالی از تمام ویژگیهای ماده باشد. ویژگیهای ماده عبارتند از بُعد، طول و عرض و ارتفاع، وزن، کمیت و کیفیت. زمانی که جوهر از تمام این ویژگیها خالی شود، مجرد نام میگیرد.
بنابر این مفهوم مجرد یک مفهوم سلبی میباشد. یعنی جوهری که دارای هیچ یک از ویژگیها نباشد.
اما تعبیر دقیقتر آن است که به جای تعبیر این که شئ مادی یا شئ جسمانی دارای این ویژگیها است، بیان شود که شئ مادی دارای دو ویژگی است که منشأ تمام ویژگیها میباشد.
آن دو ویژگی عبارتند از مادّه و مُدّه.
مقصود از مادّه، قوه و استعداد است. ماده در مقابل فعلیت محض قرار دارد. هرآنچه که حالت قوه (اصطلاحا حالت انتظار) داشته باشد. به این معنا که میخواهد چیزی شود. (امکان شدن را در فلسفه ماده مینامند.)
مقصود از مدّه، زمان میباشد.
یک شیئ ای که استعداد و زمان داشته باشد، شئ مادی و عنصری نامیده میشود.
اگر جوهری باشد که خالی از ماده و مده (نه زمان و نه حالت انتظار) باشد، مجرد نام میگیرد.
تعریف فوق بر اساس مبانی فلسفی میباشد. مرحوم خواجه در فصل رابع در مبحث جواهر مجرده توضیح فرمودهاند.
نکته دوم: خواجه در فصل پنجم زمانی که به ذکر اعراض میپردازند؛ به یکی از اعراض که میرسند به عنوان کیفیات نفسانیه (کیفیات از اعراض هستند؛ یک دسته از کیفیات، کیفیات نفسانیه میباشد که یکی از کیفیات نفسانیه، علم است.) علم را مطرح میکنند. علم از دیدگاه فیلسوفان یا متکلمان، کیفیت نفسانیه میباشد.
سوال: چه کیفیات نفسانیه دیگر غیر از علم وجود دارد؟
پاسخ: شوق؛ محبت، الم را میتوان از دیگر کیفیات برشمرد.
بنابر این، علم به عنوان یکی از کیفیات نفسانیه مطرح شده است. از مسئله رابعة عشر در فصل پنجم از همین مقصد این بحث توسط خواجه ارائه گردیده است.
- توجه به نکات مطرح شده برای فهم صحیح استدلال دوم، ضروری میباشد.
این استدلال از دو پایه تشکیل شده است.
۱) تجرد: به این معنا که چیزی که در آن هیچ قوه و زمان نیست و عین فعلیت است.
۲) علم به عنوان یک کیفیت نفسانی به معنای حضور یا حصول یک شئ معلوم نزد عالم است.
سوال: حقیقت علم چیست؟
پاسخ: علم یعنی کشف. مقابل کشف، غیبت میباشد. (عدم علم به دلیل عدم حضور و وجود حجاب میباشد.) پس علم، حضور شئ نزد شئ دیگر است. حضور معلوم نزد عالم را علم میگویند. در هر موردی که حضور رخ دهد، عالم به معلوم علم پیدا میکند.
سوال: در چه موردی حضور حاصل میشود؟ آیا میتواند بین دو وجود مادی حضور رخ دهد؟ مثلا لیوان نزد بطری حقیقتا حاضر است؟ قطعا چنین نیست. زیرا تمام هویت بطری در جسمش است. زمانی که به این مرحله رسید تمام شد. در اینجا که لیوان وجود دارد، بطری حاضر نیست.
پس در اشیاء مادی به دلیل این که اجزاء از یکدیگر غیبت دارند (مثلا دست از پا غایب میباشد.) به یکدیگر علم ندارند.
علم زمانی که حضور باشد حاصل میشود و حضور زمانی حاصل میشود که مادیت در کار نباشد. زیرا ثابت شد که ماده چیزی است که دیروز و امروز و فردا دارد. ماده چیزی است که کشش دارد (سمت راست و سمت چپ گفته میشود. آیا سمت چپ لیوان نزد سمت راست لیوان حاضر است؟ قطعا حاضر نیست بلکه هرجزئش جدای از جرء دیگی میباشد.)
حتی فیلسوفان بالاتر از این مطلب را قائل هستند. آنان میگویند: نه تنها در اجسام یک جزء نزد جزء دیگر حاضر نیست بلکه هر جزئی هم نزد خودش حاضر نیست. یک تکه از لیوان را در نظر بگیریم. آیا این تکه لیوان نزد خودش حاضر است؟ اگر عرفا حاضر باشد اما حقیقتا حاضر نیست. چون این تکه دارای اجزاء مختلف است. میتوان این تکه را به ده تکه تقسیم کرد و هر تکه از تکه دیگر غایب میباشد.
حاصل آن که، در امور مادی چون زمان بردار و کشش و امتداد دار میباشد، هیچ وقت اجزائش نزد همدیگر حاضر نیستند. علم به حضور شئ نزد شئ منحصر است و حضور به تجرد منحصر میباشد.
اگر تجرد نباشد؛ حضور حاصل نمیشود. بنابر این باید به این نکته دقت داشت، زمانی که گفته میشود، حضور شئ نزد شئ به این معنا است که هر دو باید مجرد باشند. اگر نفس مجرد باشد اما لیوان مجرد نیست، نمیتوان گفت: لیوان نزد نفس حاضر میشود. به همان دلیل که لیوان نزد بطری حاضر نیست، لیوان نزد نفس هم حاضر نمیشود. هرچند نفس مجرد است اما از ناحیه لیوان محدودیت وجود دارد. لیوان توان حضور در نزد نفس را ندارد. به عبارت دیگر، اصلا امکان تحقق لیوان در نفس وجود ندارد. یکی از جنس مادی و دیگری از جنس مجرد بهرهمند میباشد. بنابر این، چون نمیتواند لیوان در نزد نفس حاضر شود؛ حضور شئ در نزد شئ نمیباشد.
تنها یک فرض در حضور شئ در نزد شئ وجود دارد و آن جایی است که هم عالم و هم معلوم مجرد باشند.
تا کنون دو مقدمه {نکته} بیان گشت.
۱) تجرد آن چیزی است که زمان و امتداد و شدن نیست. یعنی تمام حقیقتش همان چیزی است که هست و همان هم باقی میماند و تغییر نمیکند.
۲) علم هم چیزی است که در طرف عالم و معلوم، تجرد باشد. زیرا علم یعنی کشف و کشف تنها در صورتی حاصل میشود که حجاب و غیبت نباشد. تنها در امور مجرد است که حجاب و غیبت برداشته میشود.
مبتنی بر دو پایه مذکور استدلال میشود که خداوند متعال نسبت به جهان و ممکنات عالم است.
برای این استدلال بایستی در مرحله نخست اثبات شود که خداوند متعال مجرد است و در مرحله بعد باید ثابت شود که آنچه معلوم خداوند است؛ نیز مجرد میباشد. در صورت اثبات تجرد این دو، میتوان گفت معلومات به عنوان امور مجرد، نزد خداوند که مجرد است حاضر میشود. در نتیجه علم خداوند نسبت به عالم امکان تأمین میشود.
نکته: باید دقت شود که کتاب حاضر یک کتاب کلامی است. مرحوم خواجه و علامه هم به این نکته واقف هستند. هرچند مبادی از فلسفه اتخاذ شده است اما نتائج باید بر اساس کلام باشد. به همین دلیل است که در اینجا بین کلام و فلسفه مرزبندی میکنند.