مسأله ثانیه در این است که: با تصرّف من له الخیار فسخ محقق میشود. گفتیم که اجازه من له الخیار تارة قولی میباشد و أخری فعلی میباشد که این تصرّف مسقط خیار است و اجازه فعلیه میباشد. این تصرّف من له الخیار فسخ فعلی میباشد. إنما الکلام در مثال برای تصرّف من له الخیار است که تصرّف او فسخ باشد. مثلاً زید جاریه خودش را به عمر فروخته است و برای زید در ظرف ده روز جعل خیار فسخ شده است، در روز ششم جاریه را وطی میکند. تصرف من له الخیار فیما انتقل عنه فسخ میباشد و عین این بیان در تصرّف من له الخیار فیما انتقل ألیه که اجازه میباشد. پس تصرّف من له الخیار فیما انتقل عنه فسخ و فیما انتقل الیه اجازه.
مطلب دوم این است: تصرّفی که مسقط خیار میباشد و فسخ میباشد، مطلق التصرف است یا تصرّفی که دلالت بر ارادۀ فسخ داشته باشد؟
این بحث تقدّم الکلام در خیار حیوان که چهار احتمال در تصرّف داده شده است که منشأ آنها جمله (فذلک رضی منه) میباشد که مرحوم شیخ فرمود: تصرّفی که نوعاً دال بر رضاء باشد مسقط خیار است. سپس مرحوم شیخ اشاره به کلماتی از فقها میکند.
مطلب سوم این است: تقدّم الکلام در خیار حیوان که در کلمات فقها اشکالی وجود داشت که در بعض کلمات مطلق تصرّف مسقط بود و در بعضی مطلق تصرّف مسقط نبود. مرحوم شیخ میفرماید: تصرّفی که فسخ باشد چندان اشکالی ندارد و الوجه فی ذلک تصرّفی را که من له الخیار میکند سه قسم است:
قسم اول: تصرّفاتی که برای غیر مالک حرام میباشد مثل وطی جاریه که یقیناً از آن استفاده فسخ میشود تا فعل حرام مرتکب نشده باشد. پس این تصرّف به ضمیمه أصالة الصحة فسخ را میفهماند.
این استدلال متوقّف بر این است که أصالة الصحة اگر از امارات باشد لوازم عقلیه آن حجّت میباشد و اگر از اصول باشد لوازم عقلیه آن حجّت نمیباشد.
مرحوم شیخ میفرماید: آنچه که گفته شد بنا بر این است که أصالة الصحة از امارات است نه از اصول.
....... مثلاً زید در روز ششم جاریه عمر را میفروشد، تقدّم الکلام در بحث فضولی به اینکه اینگونه تصرّفات از فضول حرام نمیباشد برای اینکه تصرّف در مال مردم شمرده نمیشود. بناء علی هذا فروش زید جاریه عمر را چون که نفس العقد تصرّف نبوده است حرام نمیباشد و لکن صحّت این تصرّف یعنی ملکیّت جاریه عمر برای خالد که زید فضول جاریه را به خالد فروخته است این تصرّف باطل میباشد. یعنی بدون اجازه عمر واقع نمیشود.
در این فرض هم مرحوم شیخ میفرمایند: مشکلی وجود ندارد چون تصرّف زید در جاریه به ضمیمه ظاهر دلالت دارد که زید از فروش جاریه به عمر پشیمان کرده است، فروش جاریه را به عمر فسخ کرده است و بما اینکه ظواهر از امارات است و مثبتات امارات حجّت است لازمه این ظاهر که اراده زید فسخ باشد حجّت است.
إنما الکلام که در این فرض اگر اراده فسخ زید را به وسیله اصول خواسته باشیم اثبات بکنیم ممکن است یا نه؟ تبعاً دو اصل داریم:
یک اصل این است که: نمیدانیم زید در وقت فروش جاریه قصد اینکه بیع از عمر باشد کرده است یا نه؟ اصل این است که زید قصد فروش جاریه از عمر نکرده است، أصل عدمی دارد.
اصل دیگر در ناحیه فسخ دارید، نمیدانید زید در فروش این جاریه به خالد قصد فسخ کرده است یا نه؟ و بما اینکه فسخ حادث من الحوادث و کلّ حادث مسبوق بالعدم اصل میگوید زید قصد فسخ نکرده است.
مقتضای اصل اولی این است که بیع جاریه برای زید واقع شده است. مقتضای اصل ثانی این است که بیع از عمر واقع شده است، هما متعارضان متساقطان.
پس اگر ما ظاهر نداشته باشیم آیا جوابی از معارضه اصول میتوان داد یا نه؟
مرحوم شیخ میفرماید: اصل در ناحیه قصد حکومت بر اصل در ناحیه فسخ دارد. چون اصل در ناحیه عدم قصد اصل در ناحیه سبب میباشد، اصل در ناحیه عدم فسخ اصل در ناحیه مسبب میباشد.
فعلیه در ما نحن فیه اصل در ناحیه عدم قصد اصل سببی است که بر اصل ناحیه عدم فسخ که اصل مسببی است مقدّم میشود. فأذن تعارض ساقط است. فیمکن اثبات مدّعا به وسیله ظاهر و أصل معاً.
مرحوم شیخ در این طرق دوم اشکال دارد که: أصالة عدم قصد ولو اصل در ناحیه سبب است ولی جاری نمیشود، چون قصد عن نفسه با أصالة عدم قصد از غیر ثابت نمیشود چون مثبت میشود. فإذن در این قسم دوم راه حل تمسّک به ظاهر است و بگویید با این تصرّف فسخ محقق شده است.
قسم سوم: تصرّفات نسیانی است که تقدّم الکلام این تصرّفات دلالت بر فسخ ندارد.