کلام در احکام خیارات میباشد. دو مطلب در این مباحثه بحث شده است:
مطلب اول این است که: خیارات ارث برده میشود یا نه؟ مثلاً زید خانهای را خریده است، در ضمن عقد شرط کرده است که تا شش ماه حق فسخ داشته باشد، دو ماه بعد زید مرده است، فرزند و عیال دارد، آیا خیار زید به ورثه او منتقل میشود که ورثه او در چهار ماه باقی مثل خود زید بتوانند بیع واقع را به هم بزنند یا اینکه در این فرض خیار زید به ورثه او منتقل نشده است، ورثه زید حق فسخ در این چهار ماه ندارند؟
مرحوم شیخ میفرمایند: خیار ارث برده میشود، یعنی در این مثال خیار زید به ورثه زید منتقل شده است. دو مطلب و دو دلیل برای این مدّعا آورده شده است:
دلیل اول: عبارت از اجماع میباشد.
دلیل دوم: عبارت از آیات و روایاتی است که میگوید آنچه را که میّت باقی گذاشته است من حقٍّ أو مالٍ فلوارثه میباشد. در مثال زیدی که مرده است حق فسخ از او باقی مانده است، آن حق فسخ میّت به مقتضای (ما ترکه المیّت من حق فلوارثه) به ورثه او انتقال پیدا میکند.
مرحوم شیخ دلالت دلیل دوم را میفرماید در صورتی است که دو مطلب در مورد خیار ثابت بشود:
مطلب اول این است اثبات بکنید که خیار از حقوق میباشد نه از احکام. چون اگر از احکام باشد مال و حق نیست تا انتقال به ورثه پیدا بکند. مثلاً حق فسخ در هبه جائزه از احکام هبه جائزه میباشد و لذا به مردن زید برای ورثه او حق فسخ نمیباشد، چون جواز الفسخ در هبه از احکام است نه از حقوق و لذا در ما نحن فیه و سائر خیارات در صورتی که اثبات بکنید که حق فسخ از احکام نمیباشد بلکه از حقوق میباشد. در این فرض استدلال به کتاب و سنت صحیح میباشد.
راه اثبات اینکه خیار از حقوق است نه از احکام دو راه است:
راه اول استدلال به صحیحه ابن رئاب است. مورد دلالت این صحیحه جمله (فإنّ ذلک رضی منه) میباشد که استفاده میشود در صورتی که من له الخیار تصرّف کرده است خیار او ساقط میشود. از اینکه به واسطه رضا خیار ساقط میشود معلوم میشود که خیار از حقوق است، چون أحکام الهی که ساقط نمیشود.
دلیل دوم برای اثبات اینکه خیار از احکام نمیباشد، اجماعی است که مفاد آن این است که: من له الخیار با اسقاط خودش خیار را، خیار او ساقط میشود. این اجماع به وضوح دلالت دارد که خیار از احکام نبوده است چون حکم الهی به اسقاط احدی ساقط نمیشود.
مطلب دوم این است که باید اثبات بشود که: حق الخیار از حقوقی است که قابل انتقال به دیگران میباشد. حقوق بر سه قسم میباشند
یک قسم از حقوق قابل انتقال به دیگران نمیباشند، مثل حق الولایه، حق المضاجعه.
باید اثبات بشود که حق الخیار از این قبیل نمیباشد:
اولاً اجماعی است که دلالت دارد بر اینکه حق الخیار قابل انتقال به دیگران میباشد.
و ثانیاً استصحاب بقای خیار میباشد. در مثال حق خیار قبل از مردن زید ثابت بوده است، بعد از مردن زید شک داریم که حق خیار باقی میباشد یا اینکه حق خیار از بین رفته است، استصحاب میگوید حق خیار باقی میباشد. معنای آن این است که حق خیار انتقال به دیگران پیدا میکند.
این مطلب دوم را با این دو دلیل نمیشود اثبات کرد، و لذا مرحوم شیخ میفرماید: اثبات این مطلب به وسیله اجماع مشکل است و به وسیله استصحاب اشکل است، چون در باب استصحاب موضوع باید احراز بشود. لا شکّ به اینکه حق قائم به محقّ است، قائم به مستحق خودش میباشد، پس اولاً باید موضوع محرز باشد که مستحق این حق چه کسی بوده است، اگر مستحق در مثال زید فقط بوده است با مردن زید بقاء حق غیر معقول است، حق بلا محق وجود ندارد، و اگر در واقع من له الحق أعم از زید و ورثه او بوده است بقاء حق ممکن است. پس شما باید ابتدا اثبات بکنید که من له الحق چه کسی بوده است تا بعداً استصحاب بکنید. و لذا اثبات اینکه حق خیار قابل انتقال به دیگران میباشد به وسیله استصحاب فی غاية الاشکال است.
و لکن مرحوم شیخ میفرمایند: اصل حکم اجماعی است که خیار به ارث برده میشود. از همین اجماع کشف میکنیم که حق الخیار قابل انتقال به دیگران بوده است. پس حق الخیار ارث برده میشود، دلیل مهم آن اجماع میباشد.