درس مکاسب - خیارات

جلسه ۱۷۶: خیار عیب ۸۳

مرتضوی
استاد
مرتضوی
 
۱

خطبه

۲

اسقاط شرط فاسد توسط مشروط له

مربوط به شرط فاسد این است: در صورتی که قائل بشویم که شرط فاسد مفسد عقد می‌باشد، اگر بعد از عقد متعاقدین از شرط فاسد رفع ید کردند، آیا عقدی که واقع شده است صحیح می‌شود یا اینکه این رفع ید فایده ندارد و آن عقد صحیح نمی‌شود. مثلاً زید از عمر ده من انگور خریده است و در ضمن عقد شرط شده است که عمر ده من انگور را خمر درست بکند. تبعاً این عقدی است که مشتمل بر شرط فاسد است. فرض این است که این شرط فاسد این عقد را باطل می‌کند، بعد از انجام بیع متعاقدین از این شرط رفع ید کرده‌اند، گفته‌اند مبیع فروش ده من انگور بدون شرط باشد، آیا در این فرض فروش آن انگور صحیح است یا نه؟

دو احتمال وجود دارد:

احتمال اول این است که: این رفع ید اثری ندارد، یعنی عقدی که به واسطه آن شرط فاسد شده است عقد فاسد و باطل قابل تصحیح نمی‌باشد. مرحوم شیخ همین نظریه را انتخاب می‌کند.

احتمال دوم این است که: با رفع ید از این شرط فروش انگور بدون شرط صحیح باشد. این احتمال در کلمات علامه به چشم می‌خورد. دلیل آن این است: بعد از رفع ید از شرط متعاقدین راضی به عقد بدون شرط می‌باشند، این رضایت به عقد بدون شرط موجب صحّت آن عقد می‌شود کما اینکه رضایت مکره به عقد مصحّح عقد مکره می‌باشد. رضایت مالک در باب فضولی به عقد مصحّح بیع فضولی می‌باشد و ما نحن فیه از این قبیل باشد.

مرحوم شیخ این دلیل را قبول ندارد، جهت آن این است که: قیاس ما نحن فیه به عقد مکره قیاس مع الفارق است برای اینکه در عقد مکره رضایت به عقد می‌خورد، رضایت به ما وقع می‌خورد. در ما نحن فیه رضایت به ما وقع تعلّق نگرفته است، آنچه که انشاء شده است فروش انگور با شرط و خصوصیّت بوده است، رضایت به فروش انگور با آن خصوصیّت تعلّق نگرفته است. پس ما وقع فی الخارج رضایت به آن تعلّق نگرفته است. انچه را که رضایت به آن تعلّق گرفته است فروش انگور بدون خصوصیّت است که انشاء و محقق نشده است.

۳

ذکر شرط فاسد قبل از عقد

أمر سوم از امور مربوط به شرط فاسد این است: اگر شرط فاسد قبل از عقد واقع بشود در صورتی که شرط فاسد مفسد عقد باشد، آیا در این مورد هم عقد را باطل می‌کند یا نه؟ مثلاً در ساعت ۸ زید و عمر قرار داده‌اند که اگر عمر بعداً کتاب خودش را به زید بفروشد، زید ثانیاً کتاب را به عمر بفروشد، در ساعت ۱۰ عمر می‌گوید (بعتک) سخنی از شرط به وجود نیاورده است. لو قلنا که شرط فروش مبیع از مشتری به بایع از شروط فاسده است و شرط فاسد مبطل عقد است در این فرض اگر شرط در ضمن عقد ذکر می‌شد عقد را باطل می‌کرد، حال این شرط فاسد قبل از عقد، عقد را باطل می‌کند یا خیر؟

سه احتمال، سه قول وجود دارد:

بعضی‌ها می‌گویند در صورتی که شروط قبل از عقد اثری نداشته باشند، بنا بر این فرض این شرط فاسد مفسد عقد نمی‌باشد.

قول دوم این است که: این شرط فاسد مفسد عقد است، چون شروط قبل از عقد در صورتی که عقد مبتنی بر آنان واقع بشود، اثر دارند لذا عقد باطل می‌شود.

قول سوم این است: در صورتی که متعاقدین علم به فساد شرط داشته باشند، عقد را باطل نمی‌کند، چون با توجّه متعاقدین به اینکه این شرط اثری ندارد موجب تقیّد عقد نمی‌شود، با این توجه عقد بدون تقیید واقع شده است. نظیر این است که کتاب را عمر به زید بدون شرط فروخته باشد. پس شرط فاسد قبل از عقد مفسد عقد نمی‌باشد.

و اگر متعاقدین علم به صحّت این شرط داشته‌اند، در این صورت شرط مذکور قبل از عقد، عقد را باطل می‌کند، چون عقد متقیّد به این خصوصیّت شده است، خصوصیّت که فاسد بود عقد را باطل می‌کند.

مرحوم شیخ این تفصیل را قبول ندارند، جهت آن این است: عقدی که واقع شده است در صورتی که مبنی بر شرط قبل از عقد باشد، و شرط قبل از عقد مثل شرط مذکور در عقد باشد، با این خصوصیّات عقد متقیّد می‌شود، جاهل به فساد باشد عقد مقیّد می‌شود، عالم به فساد باشد عقد مقیّد می‌شود، مجرد علم به فساد مانع از تقیّد نمی‌شود، کما اینکه علم به بطلان عقد مانع از وقوع بیع نزد عرف نمی‌باشد. لذا مسأله ذات قولین است.

در توضیح عبارت کتاب (ثمّ حکی اعتراضاً علی المحقق) اموری بیان می‌شود:

۱ ـ فرع این است زید انگور را به عمر می‌فروشد در ذهن عمر این است که زید این انگور را خمر درست کند، قصد خریدار این است که فروشنده این انگور را خمر دست کند و به او تحویل دهد و در ذهن فروشنده این است که این انگور را خمر درست کند و به او خریدار تحویل دهد مقصود هر دو فروش انگور با این خصوصیت است و لکن در مرحله انشاء می‌گوید (بعتک بمائه تومان) آن خصوصیّت را در مرحله انشاء نیاورده است. (لو کان فی انفسهما ذلک ولم یشترطا مرحوم محقق گفته است این بیع صحیح می‌باشد.

۲ ـ اشکال بر فرمایش محقق حاصل آن این است که در این فرع بیع باطل می‌باشد چون آنچه را که انشاء شده است مخالف با مقصود بوده است و انچه را که مقصود بوده است انشاء نشده است و العقود تابعه للقصود.

۳ ـ جواب از این اشکال است، حاصل آن این است: عقود تابع قصود است یعنی صحّت متقوّم به دو چیز می‌باشد: قصد و لفظ. در بطلان بیع به مجرّد انتفاء یکی بیع باطل است. عدم قصد فروش کفایت در بطلان است. در ما نحن فیه استثناء از این ضابط خارج شده است و در بطلان بیع دو خصوصیّت لازم داریم یکی اینکه شرط فاسد را قصد کرده باشد و دوم اینکه لفظی آورده باشد که دلالت بکند بر آنچه را که قصد کرده است. مبطل دو امر است: قصد خمر درست کردن و آوردن لفظ بر مقصود. اگر احدهما بود این شرط فاسد مبطل عقد نمی‌باشد. فإذن اشکال بر محقق وارد نیست چون شرط فاسد مقصود بوده است ولی در عقد گنجانده نشده است.

۴ ـ اشکال مرحوم شهید این است که همه جا بطلان یک چیز احتیاج دارد، انتفاء أحدهما کفایت می‌کند.

۵ ـ مرحوم شهید می‌فرماید: در این فرض مقصود متعاقدین فروش انگور بوده است و چون که اطمینان داشته که خمر درست کرده و به او می‌فروشد این اطمینان خارجی موجب این بوده که شرط در ضمن عقد ذکر نشده است.

۶ ـ کلام مرحوم شیخ در این زمینه می‌باشد که توضیح آن داده شده است.

۴

فساد شرط به خاطر عدم غرض عقلائی

أمر چهارم در این است که: اگر فساد شرط از ناحیه لغویت آن بوده است، آیا شرط فاسد عقد را باطل می‌کند یا نه؟ مثلاً عبدی را خریده و شرط کرده که مسلمان نباشد، نماز یاد نداشته باشد، این قسم از شروط فاسده که غرض عقلائی ندارد حکم آن چگونه است؟

مرحوم شیخ کلمات فقها را نقل می‌کند که این شرط عقد را باطل نمی‌کند، و خود مرحوم شیخ می‌فرمایند: اگر شرط ذکر شده است ولو لغو باشد تبعاً عقد مقیّد به آن می‌شود، لذا موجب فساد عقد می‌باشد.

هذا تمام الکلام در بحث شروط.

۵

تطبیق اسقاط شرط فاسد توسط مشروط له

الثاني

لو أسقط المشروط له الشرط الفاسد على القول بإفساده (شرط فاسد، عقد را)، لم يصحّ بذلك (رفع ید از شرط فاسد)) العقد؛ لانعقاده بينهما على الفساد، فلا ينفع إسقاط المفسد.

ويحتمل الصحّة بناءً على أنّ التراضي إنّما حصل على العقد المجرّد عن الشرط، فيكون كتراضيهما عليه حال العقد.

وفيه: أنّ التراضي إنّما ينفع إذا وقع عليه العقد أو لحق العقد السابق، كما في بيع المكرَه والفضولي، أمّا إذا طرأ الرضا على غير ما وقع عليه العقد فلا ينفع؛ لأنّ متعلّق الرضا لم يُعقد عليه (متعلق رضا) ومتعلّق العقد لم يُرض به (متعلق عقد).

ويظهر من بعض مواضع التذكرة التردّد في الفساد بعد إسقاط الشرط، قال: يشترط في العمل المشروط على البائع أن يكون محلَّلاً، فلو اشترى العِنَب على شرط أن يعصره البائع خمراً لم يصحّ الشرط والبيع على إشكالٍ، ينشأ (اشکال) من جواز إسقاط المشتري الشرط عن البائع والرضا به خالياً عنه وهو المانع من صحّة البيع، ومن اقتران البيع بالمبطل.

وبالجملة، فهل يُثمر اقتران مثل هذا الشرط بطلان البيع من أصله بحيث لو رضي صاحبه بإسقاطه لا يرجع البيع صحيحاً، أو إيقاف البيع بدونه فإن لم يرض بدونه بطل وإلاّ صحّ؟ نظرٌ، انتهى.

ولا يُعرف وجهٌ لما ذكره من احتمال الإيقاف.

۶

تطبیق ذکر شرط فاسد قبل از عقد

[الثالث]

لو ذكر الشرط الفاسد قبل العقد لفظاً ولم يذكر في العقد، فهل يبطل العقد بذلك بناءً على أنّ الشرط الفاسد مفسدٌ أم لا؟ وجهان، بل قولان مبنيّان على تأثير الشرط قبل العقد.

فإن قلنا: بأنّه لا حكم له (شرط قبل از عقد) كما هو ظاهر المشهور، وقد تقدّم في الشروط لم يفسد، وإلاّ (برای شرط قبل از عقد حکمی است) فسد (عقد). ويظهر من المسالك هنا قولٌ ثالث، قال في مسألة اشتراط بيع المبيع من البائع: المراد باشتراط ذلك شرطه في متن العقد، فلو كان في أنفسهما ذلك ولم يشترطاه لم يضرّ. ولو شرطاه قبل العقد لفظاً، فإن كانا يعلمان بأنّ الشرط المتقدّم لا حكم له، فلا أثر له (شرط متقدم)، وإلاّ (علم ندارند) اتّجه بطلان العقد كما لو ذكراه في متنه؛ لأنّهما لم يقدما إلاّ على الشرط ولم يتمّ لهما، فيبطل العقد، انتهى.

وفي باب المرابحة بعد ذكر المحقّق في المسألة المذكورة: أنّه «لو كان من قصدهما ذلك ولم يشترطاه لفظاً كره» قال في المسالك: أي لم يشترطا في نفس العقد فلا عبرة بشرطه (فاسد) قبله. نعم (عقد)، لو توهّم لزوم ذلك أو نسي ذكره فيه مع ذكره قبله، اتّجه الفساد، انتهى.

ثم حكى (شهید) اعتراضاً على المحقّق قدس‌سره وجواباً عنه (محقق) بقوله:

قيل عليه (محقق): إنّ مخالفة القصد لِلَّفظ تقتضي بطلان العقد؛ لأنّ العقود تتبع القصود، فكيف يصحّ العقد مع مخالفة اللفظ للقصد. وأُجيب: بأنّ القصد وإن كان معتبراً في الصحّة فلا يعتبر في البطلان، لتوقّف البطلان على اللفظ والقصد، وكذلك الصحّة، ولم يوجد في الفرض. ثمّ قال قدس‌سره: وفيه منعٌ ظاهر، فإنّ اعتبارهما معاً في الصحّة يقتضي كون تخلّف أحدهما كافياً في البطلان، ويرشد إليه عبارة الساهي والنائم والمكرَه، فإنّ المتخلّف الموجب للبطلان هو القصد [خاصّةً، وإلاّ فاللفظ موجودٌ].

ثمّ قال: والذي ينبغي فهمه أنّه لا بدّ من قصدهما [إلى] البيع المترتّب عليه أثر الملك للمشتري على وجهٍ لا يلزمه ردّه، وإنّما يفتقر قصدهما لردّه بعد ذلك بطريق الاختيار، نظراً إلى وثوق البائع بالمشتري أنّه لا يمتنع من ردّه إليه بعقدٍ جديدٍ بمحض اختياره ومروّته، انتهى كلامه.

أقول: إذا أوقعا العقد المجرّد على النحو الذي يوقعانه مقترناً‌

بالشرط وفُرض عدم التفاوت بينهما في البناء على الشرط والالتزام به إلاّ بالتلفّظ بالشرط وعدمه، فإن قلنا بعدم اعتبار التلفّظ في تأثير الشرط الصحيح والفاسد، فلا وجه للفرق بين من يعلم فساد الشرط وغيره، فإنّ العالم بالفساد لا يمنعه علمه عن الإقدام على العقد مقيّداً بالالتزام بما اشترطه خارج العقد، بل إقدامه كإقدام من يعتقد الصحّة، كما لا فرق في إيقاع العقد الفاسد بين من يعلم فساده وعدم ترتّب أثرٍ شرعيٍّ عليه، وغيره.

وبالجملة، فالإقدام على العقد مقيّداً أمرٌ عرفيٌّ يصدر من المتعاقدين وإن علما بفساد الشرط.

وأمّا حكم صورة نسيان ذكر الشرط: فإن كان مع نسيان أصل الشرط كما هو الغالب فالظاهر الصحّة؛ لعدم الإقدام على العقد مقيّداً، غاية الأمر أنّه كان عازماً على ذلك لكن غفل عنه. نعم، لو اتّفق إيقاع العقد مع الالتفات إلى الشرط ثمّ طرأ عليه النسيان في محلّ ذكر الشرط كان كتارك ذكر الشرط عمداً تعويلاً على تواطئهما السابق.

الثاني

لو أسقط المشروط له الشرط الفاسد على القول بإفساده

لو أسقط المشروط له الشرط الفاسد على القول بإفساده ، لم يصحّ بذلك العقد ؛ لانعقاده بينهما على الفساد ، فلا ينفع إسقاط المفسد.

ويحتمل الصحّة بناءً على أنّ التراضي إنّما حصل على العقد المجرّد عن الشرط ، فيكون كتراضيهما عليه حال العقد.

وفيه : أنّ التراضي إنّما ينفع إذا وقع عليه العقد أو لحق العقد السابق ، كما في بيع المكرَه والفضولي ، أمّا إذا طرأ الرضا على غير ما وقع عليه العقد فلا ينفع ؛ لأنّ متعلّق الرضا لم يُعقد عليه ومتعلّق العقد لم يُرض به.

ويظهر من بعض مواضع التذكرة التردّد في الفساد بعد إسقاط الشرط ، قال : يشترط في العمل المشروط على البائع أن يكون محلَّلاً ، فلو اشترى العِنَب على شرط أن يعصره البائع خمراً لم يصحّ الشرط والبيع على إشكالٍ ، ينشأ من جواز إسقاط المشتري الشرط عن البائع والرضا به خالياً عنه وهو المانع من صحّة البيع ، ومن اقتران البيع بالمبطل.

وبالجملة ، فهل يُثمر اقتران مثل هذا الشرط بطلان البيع من أصله‌

بحيث لو رضي صاحبه بإسقاطه لا يرجع البيع صحيحاً ، أو إيقاف البيع بدونه فإن لم يرض بدونه بطل وإلاّ صحّ؟ نظرٌ (١) ، انتهى.

ولا يُعرف وجهٌ لما ذكره من احتمال الإيقاف.

__________________

(١) التذكرة ١ : ٤٩٠.

[الثالث] (١)

لو ذكر الشرط الفاسد قبل العقد لفظاً ولم يذكر في العقد ، فهل يبطل العقد بذلك‌ بناءً على أنّ الشرط الفاسد مفسدٌ أم لا؟ وجهان ، بل قولان مبنيّان على تأثير الشرط قبل العقد.

فإن قلنا : بأنّه لا حكم له كما هو ظاهر المشهور ، وقد تقدّم في الشروط لم يفسد ، وإلاّ فسد (٢). ويظهر من المسالك هنا قولٌ ثالث ، قال في مسألة اشتراط بيع المبيع من البائع : المراد باشتراط ذلك شرطه في متن العقد ، فلو كان في أنفسهما ذلك ولم يشترطاه لم يضرّ. ولو شرطاه قبل العقد لفظاً ، فإن كانا يعلمان بأنّ الشرط المتقدّم لا حكم له ، فلا أثر له ، وإلاّ اتّجه بطلان العقد كما لو ذكراه في متنه ؛ لأنّهما لم يقدما إلاّ على الشرط ولم يتمّ لهما ، فيبطل العقد (٣) ، انتهى.

وفي باب المرابحة بعد ذكر المحقّق في المسألة المذكورة : أنّه «لو كان‌

__________________

(١) مكانه بياض في «ق».

(٢) في «ش» : «أفسد».

(٣) المسالك ٣ : ٢٢٤.

من قصدهما ذلك ولم يشترطاه لفظاً كره» قال في المسالك : أي لم يشترطا في نفس العقد فلا عبرة بشرطه قبله. نعم ، لو توهّم لزوم ذلك أو نسي ذكره فيه مع ذكره قبله ، اتّجه الفساد (١) ، انتهى.

ثم حكى اعتراضاً على المحقّق قدس‌سره وجواباً عنه بقوله :

قيل عليه : إنّ مخالفة القصد لِلَّفظ تقتضي بطلان العقد ؛ لأنّ العقود تتبع القصود ، فكيف يصحّ العقد مع مخالفة اللفظ للقصد. وأُجيب : بأنّ القصد وإن كان معتبراً في الصحّة فلا يعتبر في البطلان ، لتوقّف البطلان على اللفظ والقصد ، وكذلك الصحّة ، ولم يوجد في الفرض. ثمّ قال قدس‌سره : وفيه منعٌ ظاهر ، فإنّ اعتبارهما معاً في الصحّة يقتضي كون تخلّف أحدهما كافياً في البطلان ، ويرشد إليه عبارة الساهي والنائم (٢) والمكرَه ، فإنّ المتخلّف الموجب للبطلان هو القصد [خاصّةً ، وإلاّ فاللفظ موجودٌ (٣)].

ثمّ قال : والذي ينبغي فهمه أنّه لا بدّ من قصدهما [إلى (٤)] البيع المترتّب عليه أثر الملك للمشتري على وجهٍ لا يلزمه ردّه ، وإنّما يفتقر قصدهما لردّه بعد ذلك بطريق الاختيار ، نظراً إلى وثوق البائع بالمشتري أنّه لا يمتنع من ردّه إليه بعقدٍ جديدٍ بمحض اختياره ومروّته ، انتهى (٥) كلامه.

أقول : إذا أوقعا العقد المجرّد على النحو الذي يوقعانه مقترناً‌

__________________

(١) المسالك ٣ : ٣٠٨.

(٢) في «ش» والمصدر : «الغالط».

(٣) لم يردا في «ق».

(٤) لم يردا في «ق».

(٥) المسالك ٣ : ٣٠٨ ٣٠٩.

بالشرط وفُرض عدم التفاوت بينهما في البناء على الشرط والالتزام به إلاّ بالتلفّظ بالشرط وعدمه ، فإن قلنا بعدم اعتبار التلفّظ في تأثير الشرط الصحيح والفاسد ، فلا وجه للفرق بين من يعلم فساد الشرط وغيره ، فإنّ العالم بالفساد لا يمنعه علمه عن الإقدام على العقد مقيّداً بالالتزام بما اشترطه خارج العقد ، بل إقدامه كإقدام من يعتقد الصحّة ، كما لا فرق في إيقاع العقد الفاسد بين من يعلم فساده وعدم ترتّب أثرٍ شرعيٍّ عليه ، وغيره.

وبالجملة ، فالإقدام على العقد مقيّداً أمرٌ عرفيٌّ يصدر من المتعاقدين وإن علما بفساد الشرط.

وأمّا حكم صورة نسيان ذكر الشرط : فإن كان مع نسيان أصل الشرط كما هو الغالب فالظاهر الصحّة ؛ لعدم الإقدام على العقد مقيّداً ، غاية الأمر أنّه كان عازماً على ذلك لكن غفل عنه. نعم ، لو اتّفق إيقاع العقد مع الالتفات إلى الشرط ثمّ طرأ عليه النسيان في محلّ ذكر الشرط كان كتارك ذكر الشرط عمداً تعويلاً على تواطئهما السابق.

[الرابع] (١)

لو كان فساد الشرط لأجل عدم تعلّق غرضٍ معتدٍّ به

لو كان فساد الشرط لأجل عدم تعلّق غرضٍ معتدٍّ به عند العقلاء‌ فظاهر كلام جماعةٍ من القائلين بإفساد الشرط الفاسد كونه لغواً غير مفسدٍ للعقد.

قال في التذكرة في باب العيب : لو شرط ما لا غرض فيه للعقلاء ولا يزيد به الماليّة ، فإنّه لغوٌ لا يوجب الخيار (٢). وقد صرّح في مواضع أُخر في باب الشروط بصحّة العقد ولغوية الشرط (٣).

وقد صرّح الشهيد بعدم ثبوت الخيار إذا اشترط كون العبد كافراً فبان مسلماً (٤). ومرجعه إلى لغويّة الاشتراط.

__________________

(١) لم يرد في «ق».

(٢) التذكرة ١ : ٥٢٤.

(٣) راجع التذكرة ١ : ٤٩٤ ، وفيها : «فيما لو باع مكيلاً أو موزوناً أو مذروعاً بشرط أن يقال بمكيال معين إلى أن قال : صحّ البيع لكن يلغو الشرط» ، والصفحة ٤٩٥ ، والجزء ٢ : ١٢.

(٤) الدروس ٣ : ٢١٥.

وقد ذكروا في السلم لغويّة بعض الشروط (١) ، كاشتراط الوزن بميزانٍ معيّن.

ولعلّ وجه عدم قدح هذه الشروط : أنّ الوفاء بها لمّا لم يجب شرعاً ولم يكن في تخلّفها أو تعذّرها خيارٌ خرجت عن قابليّة تقييد العقد بها ؛ لعدم عدّها كالجزء من أحد العوضين.

ويشكل : بأنّ لغويّتها لا تنافي تقييد العقد بها في نظر المتعاقدين ، فاللازم إمّا بطلان العقد وإمّا وجوب الوفاء ، كما إذا جعل بعض الثمن ممّا لا يُعدّ مالاً في العرف.

__________________

(١) كما في التذكرة ١ : ٥٥٦ ، والدروس ٣ : ٢٥٣ ، وراجع مفتاح الكرامة ٤ : ٤٥٣ ٤٥٤ ، وتقدّم في الصفحة ٢٠.