درس مکاسب - خیارات

جلسه ۱۷۵: خیار عیب ۸۲

مرتضوی
استاد
مرتضوی
 
۱

خطبه

۲

دلیل اول و دوم بر قول اول

کسانی که می‌گویند شرط فاسد مبطل عقدی که در آن شرط فاسد شده است نمی‌باشد، سه دلیل اقامه کرده‌اند:

دلیل اول عبارت است از عموماتی که دلالت بر صحّت کلّ عقد و بیع دارد، از قبیل (أوفوا بالعقود) و (أحل الله البیع).

دلیل دوم استدلال به سه روایت می‌باشد:

روایت اولی صحیحه حلبی می‌باشد. مضمون آن روایت این است: بریده أمه‌ای بوده است، مالک و سیّد او بریره را به عایشه می‌فروشد. سید آن امه که فروشنده است در ضمن عقد بیع با مشتری که عایشه است شرط می‌کند که ولای معتق بر فروشنده باشد. از باب اتفاق عایشه بریره را آزاد می‌کند. رسول خدا صلّی الله علیه و آله در این مورد به بریره می‌فرماید: اگر میل داری با شوهر قبلی خودت زندگانی بکن و اگر میل نداری با او به هم بزن و از او جدا بشو، چون تو آزادی و او عبد است. عرض می‌کنند به رسول خدا صلّی الله علیه و آله که: سید بریره شرط کرده است که ولای معتق برای او باشد. رسول خدا صلّی الله علیه و آله می‌فرماید: این شرط خلاف کتاب و سنّت است و باطل می‌باشد.

در اینجا با اینکه شرط فاسد بوده است، با اینکه شرط فاسد در ضمن عقد بیع ذکر شده است، مع ذلک رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرموده است: بیع سید بریره با عایشه صحیح می‌باشد. از این به وضوح استفاده می‌شود که شرط فاسد مفسد عقد نمی‌باشد و لذا این شرط فاسد که در عقد بوده است که عبارت بود از بودن ولای معتق بر فروشنده موجب بطلان بیع فروشنده نشده است. پس شرط فاسد مبطل عقد نمی‌باشد.

روایت دوم: مرسله جمیل می‌باشد. مضمون آن روایت این است که: کسی عبد یا أمه خودش را به دیگری فروخته است و در ضمن عبد بیع با مشتری شرط کرده است که حق فروش این عبد را به دیگران نداشته باشد. مشتری حق هبه کردن عبد یا أمه را به دیگران نداشته باشد. در این فرض امام علیه السلام فرموده است: مشتری به شرط اول یعنی عدم بیع و شرط دوم یعنی عدم هبه باید وفاء بکند و به شرط سوم یعنی عدم توارث وفاء نکند.

این روایت دلالت دارد که شرط فاسد مفسد عقد نمی‌باشد. نحوه دلالت این روایت به دو تقریب شده است:

تقریب اول این است که گفته بشود: شرط اول و دوم از شروط صحیحه می‌باشد و شرط سوم از شروط فاسده می‌باشد. پس در بیعی که واقع شده است هم شروط صحیحه وجود دارد، هم شروط فاسده وجود دارد که شرط سوم باشد. تبعاً اگر شرط فاسد مفسد عقد باشد کما اینکه بیع باطل است کذلک شرط اول و دوم ایضاً باطل است. شرط صحیح در ضمن عقد باطل کالعدم است مع العلم به اینکه امام علیه السلام در این مورد فرموده است: بر مشتری عمل به شرط اول و دوم واجب می‌باشد. یعنی این عقد باطل نبوده است و صحیح بوده است. حکم به صحّت این عقد دلالت دارد که شرط فاسد مبطل عقد نبوده است.

تقریب دوم این است که گفته بشود: هر سه شرط در مورد روایت فاسد بوده است. بنا بر این فرض از روایت استفاده می‌شود که عمل به شرط اول و دوم مستحب می‌باشد لما ذکرنا که عمل به شروط فاسده در صورتی که مخالف با اسلام نباشد استحباب دارد. تبعاً استفاده می‌شود که شروط فاسده مبطل عقد نبوده است.

۳

ادامه دلیل دوم

روایت سوم صحیحه حلبی می‌باشد. مضمون این صحیحه و نحوه استدلال به آن مثل مرسله جمیل می‌باشد که امام علیه السلام فرموده آن شرط مردود است، یعنی فقط شرط الغاء می‌شود ولی بیع صحیح است.

دلیل سوم کسانی که می‌گویند شرط فاسد مفسد نمی‌باشد این است که: اگر بگوییم شرط فاسد مفسد می‌باشد موجب دور خواهد بود. برای اینکه صحّت عقد اگر متوقّف بر صحّت شرط باشد پس یکی از شرائط صحّت عقد صحّت شرط می‌باشد، پس صحّت عقد متوقّف بر صحّت شرط است و صحّت شرط متوقّف بر صحّت عقد است و هذا دور و الدور باطل. پس صحّت عقد متوقّف بر صحّت شرط نمی‌باشد و شرط فاسد مفسد عقد نمی‌باشد.

مرحوم شیخ جواب می‌دهند که: توقّف من أحد الجانبین است. صحّت شرط متوقّف بر صحّت عقد می‌باشد صحیح است، چون اگر عقد فاسد باشد شرط لزوم وفاء ندارد، کالعدم است و لکن صحّت عقد متوقّف بر صحّت شرط نمی‌باشد. تارة شرط من جهه و فی نفسه صحیح است ولی من جهه أخری باطل است، مثل شرط کتابت عبد بنفسه صحیح است و لکن همین شرط در عقد باطل صحیح نمی‌باشد. پس این شرط صحّت فی نفسه را دارد ولی صحّت همه جانبه را ندارد.

و أخری می‌گوییم صحّت شرط از جمیع جوانب می‌باشد. شرط کتابت عبد صحّت فی نفسه و صحّت من جهه العقد را هم دارد، لذا صحّت عقد متوقّف بر صحّت شرط فی نفسه می‌باشد و متوقّف بر صحّت شرط من کلّ جانب نمی‌باشد، در حالی که صحّت شرط متوقّف بر صحّت عقد من کل جانب بوده است. فإذن توقّف همه جانبه از یک طرف است.

پس دو دلیل به نظر مرحوم شیخ تمام است: عمومات و سه روایت.

۴

خیار داشتن مشروط له در صورت شرط فاسد

أمر دوم در این است که: اگر قائل شدیم عقد صحیح است و شرط فاسد باشد، مشروط له در صورتی که جاهل باشد خیار دارد یا نه؟ مثلاً فروشنده شرط کرده است که خریدار قالی را که خریده است به دیگران نفروشد، این شرط مورد اختلاف که صحیح است یا فاسد، آیا مشتری جاهل به فساد شرط در این مورد خیار دارد یا نه؟

دو احتمال وجود دارد:

یک احتمال این است که: مشروط له در این مورد خیار داشته باشد، دلیل آن این است: المانع الشرعی کالمانع العقلی می‌باشد.

احتمال دوم این است که: در این مورد برای مشروط له خیار نباشد، چون دلیل خیار در صورت تخلف شرط یا اجماع می‌باشد و یا قاعده لا ضرر می‌باشد که در ما نحن فیه اجماع علی الخلاف وجود دارد. و اگر قاعده لا ضرر باشد ذکرنا غیر مره که قاعده لا ضرر اثبات حکمی را نمی‌کند، نفی احکام می‌کند مگر در موارد خاصه‌ای که در رابطه با اثبات حکم اصحاب به آن عمل کرده باشند. پس خیار برای مشروط له نمی‌باشد.

۵

تطبیق دو دلیل بر قول اول

ويدلّ على الصحّة أيضاً جملةٌ من الأخبار:

منها: ما عن المشايخ الثلاثة في الصحيح عن الحلبي عن الصادق عليه‌السلام: «أنّه ذكر أنّ بريرة كانت عند زوجٍ لها (بریره) وهي مملوكةٌ، فاشترتها عائشة فأعتقتها (بریره)، فخيّرها رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فقال: إن شاءت قعدت عند زوجها وإن شاءت فارقته (زوج را)، وكان مواليها الذين باعوها اشترطوا على عائشة أنّ لهم ولاءها، فقال صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم: الولاء لمن أعتق».

وحملها (روایت) على الشرط الخارج عن العقد مخالفٌ لتعليل فساده في هذه الرواية إشارةً وفي غيرها صراحةً بكونه مخالفاً للكتاب والسنّة.

فالإنصاف: أنّ الرواية في غاية الظهور.

ومنها: مرسلة جميل وصحيحة الحلبي:

الأُولى (مرسله جمیل) عن أحدهما عليهما‌السلام: «في الرجل يشتري الجارية ويشترط لأهلها أن لا يبيع ولا يهب ولا يورث، قال: يفي بذلك إذا شرط لهم، إلاّ الميراث».

فإنّ الحكم بوجوب الوفاء بالأوّلين (عدم هبه و بیع) دون الثالث (عدم ارث) مع اشتراط الجميع في العقد لا يكون إلاّ مع عدم فساد العقد بفساد شرطه (عقد). ولو قلنا بمقالة المشهور: من فساد اشتراط عدم البيع والهبة حتى أنّه حكي عن كاشف الرموز: أني لم أجد عاملاً بهذه الرواية كان الأمر بالوفاء محمولاً على الاستحباب ويتمّ المطلوب أيضاً، ويكون استثناء اشتراط الإرث؛ لأنّ الملك فيه (ارث) قهري للوارث، لا معنى لاستحباب وفاء المشتري به. مع أنّ تحقّق الإجماع على بطلان شرط عدم البيع والهبة ممنوعٌ، كما لا يخفى.

۶

تطبیق ادامه دلیل دوم

والثانية عن أبي عبد الله عليه‌السلام: «عن الشرط في الإماء، لا تباع ولا توهب؟ قال: يجوز ذلك غير الميراث، فإنّها تورث، وكلّ شرطٍ خالف كتاب الله فهو رَدٌّ.. الخبر» فإنّ قوله عليه‌السلام: «فإنّها تورث» يدلّ على بقاء البيع الذي شرط فيه أن لا تورث على الصحّة، بل يمكن أن يستفاد من قوله بعد ذلك: «كلّ شرطٍ خالف كتاب الله عزّ وجل فهو ردٌّ» أي لا يعمل به ـ : أنّ جميع ما ورد في بطلان الشروط المخالفة لكتاب الله جلّ ذكره يراد بها عدم العمل بالشرط، لا بطلان أصل البيع. ويؤيّده ما ورد في بطلان الشروط الفاسدة في ضمن عقد النكاح.

وقد يستدلّ على الصحّة: بأنّ صحّة الشرط فرعٌ على صحّة البيع، فلو كان الحكم بصحّة البيع موقوفاً على صحّة الشرط لزم الدور. وفيه ما لا يخفى.

والإنصاف: أنّ المسألة في غاية الإشكال؛ ولذا توقّف فيها بعضٌ تبعاً للمحقّق قدس‌سره.

۷

تطبیق خیار داشتن مشروط له در صورت شرط فاسد

ثمّ على تقدير صحّة العقد، ففي ثبوت الخيار للمشروط له مع جهله بفساد الشرط وجهٌ؛ من حيث كونه في حكم تخلّف الشرط الصحيح، فإنّ المانع الشرعي كالعقلي، فيدلّ عليه ما يدلّ على خيار تخلّف الشرط. ولا فرق في الجهل المعتبر في الخيار بين كونه بالموضوع أو بالحكم الشرعي؛ ولذا يُعذر الجاهل بثبوت الخيار أو بفوريّته.

ولكن يشكل: بأنّ العمدة في خيار تخلّف الشرط هو الإجماع، وأدلّة نفي الضرر قد تقدّم غير مرةٍ أنّها لا تصلح لتأسيس الحكم الشرعي إذا لم يعتضد بعمل جماعةٍ؛ لأنّ المعلوم إجمالاً أنّه لو عمل بعمومها لزم منه تأسيس فقهٍ جديدٍ خصوصاً إذا جعلنا الجهل بالحكم الشرعي عذراً، فرُبَّ ضررٍ يترتّب على المعاملات من أجل الجهل بأحكامها، خصوصاً الصحّة والفساد، فإنّ ضرورة الشرع قاضيةٌ في أغلب الموارد بأنّ الضرر المترتّب على فساد معاملةٍ مع الجهل به لا يتدارك، مع أنّ مقتضى تلك الأدلّة نفي الضرر الغير الناشئ عن تقصير المتضرّر في دفعه، سواء كان الجهل متعلّقاً بالموضوع أم بالحكم، وإن قام الدليل في بعض المقامات على التسوية بين القاصر والمقصّر.

فالأقوى في المقام عدم الخيار وإن كان يسبق خلافه في بوادي الأنظار.

عليه ثانياً ، وهو ممّا لا خلاف فيه حتّى ممّن قال بعدم فساد العقد بفساد شرطه كالشيخ في المبسوط (١) فلا يتعدّى منه إلى غيره ، فلعلّ البطلان فيه للزوم الدور كما ذكره العلاّمة (٢) ، أو لعدم قصد البيع كما ذكره الشهيد قدس‌سره (٣) ، أو لغير ذلك.

بل التحقيق : أنّ مسألة اشتراط بيع المبيع خارجةٌ عمّا نحن فيه ؛ لأنّ الفساد ليس لأجل كون نفس الشرط فاسداً ، لأنّه في نفسه ليس مخالفاً للكتاب والسنّة ، ولا منافياً لمقتضى العقد ، بل الفساد في أصل البيع لأجل نفس هذا الاشتراط فيه لا لفساد ما اشترط. وقد أشرنا إلى ذلك في أوّل المسألة ؛ ولعلّه لما ذكرنا لم يستند إليهما (٤) أحدٌ في مسألتنا هذه.

والحاصل : أنّي لم أجد لتخصيص العمومات في هذه المسألة ما يطمئن (٥) به النفس.

ما يدلّ على الصحّة من الاخبار

ويدلّ على الصحّة أيضاً جملةٌ من الأخبار :

منها : ما عن المشايخ الثلاثة في الصحيح عن الحلبي عن الصادق عليه‌السلام : «أنّه ذكر أنّ بريرة كانت عند زوجٍ لها وهي مملوكةٌ ، فاشترتها عائشة فأعتقتها ، فخيّرها رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فقال : إن شاءت قعدت عند زوجها وإن شاءت فارقته ، وكان مواليها الذين‌

__________________

(١) المبسوط ٢ : ١٤٩.

(٢) التذكرة ١ : ٤٩٠.

(٣) الدروس ٣ : ٢١٦.

(٤) في «ش» : «إليها».

(٥) كذا ، والأنسب : «تطمئن».

باعوها اشترطوا على عائشة أنّ لهم ولاءها ، فقال صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : الولاء لمن أعتق» (١).

وحملها على الشرط الخارج عن العقد مخالفٌ لتعليل فساده في هذه الرواية إشارةً وفي غيرها صراحةً بكونه مخالفاً للكتاب والسنّة.

فالإنصاف : أنّ الرواية في غاية الظهور.

ومنها : مرسلة جميل وصحيحة الحلبي :

الأُولى عن أحدهما عليهما‌السلام : «في الرجل يشتري الجارية ويشترط لأهلها أن لا يبيع ولا يهب ولا يورث ، قال : يفي بذلك إذا شرط لهم ، إلاّ الميراث» (٢).

فإنّ الحكم بوجوب الوفاء بالأوّلين دون الثالث مع اشتراط الجميع في العقد لا يكون إلاّ مع عدم فساد العقد بفساد شرطه. ولو قلنا بمقالة المشهور : من فساد اشتراط عدم البيع والهبة حتى أنّه حكي عن كاشف الرموز : أني لم أجد عاملاً بهذه الرواية (٣) كان الأمر بالوفاء محمولاً على الاستحباب ويتمّ المطلوب أيضاً ، ويكون استثناء اشتراط الإرث ؛ لأنّ الملك فيه قهري للوارث ، لا معنى لاستحباب وفاء‌

__________________

(١) الكافي ٥ : ٤٨٦ ، الحديث الأوّل ، والفقيه ٣ : ١٣٤ ، الحديث ٣٤٩٧ ، والتهذيب ٧ : ٣٤١ ، الحديث ١٣٩٦ ، وراجع الوسائل ١٤ : ٥٥٩ ، الباب ٥٢ من أبواب نكاح العبيد والإماء ، الحديث ٢ ، و ١٦ : ٤٠ ، الباب ٣٧ من كتاب العتق ، الحديث ٢.

(٢) الوسائل ١٥ : ٤٩ ، الباب ٤٠ من أبواب المهور ، الحديث ٣.

(٣) كشف الرموز ١ : ٤٧٥.

المشتري به. مع أنّ تحقّق الإجماع على بطلان شرط عدم البيع والهبة ممنوعٌ ، كما لا يخفى.

والثانية عن أبي عبد الله عليه‌السلام : «عن الشرط في الإماء ، لا تباع (١) ولا توهب؟ قال : يجوز ذلك غير الميراث ، فإنّها تورث ، وكلّ شرطٍ خالف كتاب الله فهو رَدٌّ .. الخبر» (٢) فإنّ قوله عليه‌السلام : «فإنّها تورث» يدلّ على بقاء البيع الذي شرط فيه أن لا تورث على الصحّة ، بل يمكن أن يستفاد من قوله بعد ذلك : «كلّ شرطٍ خالف كتاب الله عزّ وجل فهو ردٌّ» أي لا يعمل به ـ : أنّ جميع ما ورد في بطلان الشروط المخالفة لكتاب الله جلّ ذكره يراد بها عدم العمل بالشرط ، لا بطلان أصل البيع. ويؤيّده ما ورد في بطلان الشروط الفاسدة في ضمن عقد النكاح (٣).

وقد يستدلّ على الصحّة : بأنّ صحّة الشرط فرعٌ على صحّة البيع ، فلو كان الحكم بصحّة البيع موقوفاً على صحّة الشرط لزم الدور. وفيه ما لا يخفى.

المسألة في غاية الاشكال

والإنصاف : أنّ المسألة في غاية الإشكال ؛ ولذا توقّف فيها بعضٌ تبعاً للمحقّق قدس‌سره (٤).

__________________

(١) في «ش» زيادة : «ولا تورث».

(٢) الوسائل ١٣ : ٤٣ ، الباب ١٥ من أبواب بيع الحيوان ، الحديث الأوّل.

(٣) راجع تفصيل ذلك في الصفحة ٢٣ ٢٤ و ٩٤.

(٤) راجع الشرائع ٢ : ٣٤ ، حيث قال : «قيل : يصحّ البيع ويبطل الشرط» ، ولم يحكم بشي‌ءٍ ، ويظهر من ابن فهد في المهذّب البارع (٢ : ٤٠٦ ٤٠٧) ، حيث نقل القولين ولم يحكم بشي‌ءٍ ، وهو الظاهر من إيضاح الفوائد ١ : ٥١٨ أيضاً.

هل الشرط الفاسد يوجب الخيار للمشروط له؟

ثمّ على تقدير صحّة العقد ، ففي ثبوت الخيار للمشروط له مع جهله بفساد الشرط وجهٌ ؛ من حيث كونه في حكم تخلّف الشرط الصحيح ، فإنّ المانع الشرعي كالعقلي ، فيدلّ عليه ما يدلّ على خيار تخلّف الشرط. ولا فرق في الجهل المعتبر في الخيار بين كونه بالموضوع أو بالحكم الشرعي ؛ ولذا يُعذر الجاهل بثبوت الخيار أو بفوريّته.

ولكن يشكل : بأنّ العمدة في خيار تخلّف الشرط هو الإجماع ، وأدلّة نفي الضرر قد تقدّم غير مرةٍ أنّها لا تصلح لتأسيس الحكم الشرعي إذا لم يعتضد بعمل جماعةٍ ؛ لأنّ المعلوم إجمالاً أنّه لو عمل بعمومها لزم منه تأسيس فقهٍ جديدٍ خصوصاً إذا جعلنا الجهل بالحكم الشرعي عذراً ، فرُبَّ ضررٍ يترتّب على المعاملات من أجل الجهل بأحكامها ، خصوصاً الصحّة والفساد ، فإنّ ضرورة الشرع قاضيةٌ في أغلب الموارد بأنّ الضرر المترتّب على فساد معاملةٍ مع الجهل به لا يتدارك ، مع أنّ مقتضى تلك الأدلّة نفي الضرر الغير الناشئ عن تقصير المتضرّر في دفعه ، سواء كان الجهل متعلّقاً بالموضوع أم بالحكم ، وإن قام الدليل في بعض المقامات على التسوية بين القاصر والمقصّر.

الأقوى عدم الخيار

فالأقوى في المقام عدم الخيار وإن كان يسبق خلافه في بوادي الأنظار (١).

__________________

(١) في «ش» : «بادي الأنظار».