درس فرائد الاصول - قطع و ظن

جلسه ۲۱۲: خبر واحد ۶۴

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله و صلی الله علی محمد و آله و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الدین.

در تقریر سومی اجماع بود عرض شد این سومی با دو تای اول از دو جهت فرق دارد آن اجماع اول و دوم قولی بود این سومی اجماع عملی است آنها فقط اجماع علما بود ولی این اجماع مسلمین است یعنی عمل مسلمین، ما می‌بینیم مسلمانها خودبخود بدون اینکه مطلع باشند که علما نظرشان چیست خبر واحد را حجت می‌دانند یا نمی‌دانند خود بخود به مسائلی که از ثقات می‌شنوند عمل می‌کنند در زمان معصوم اگر ثقه‌ای بگوید امام اینجور فرمود آقا قبول می‌کند یا در زمان ما اگر امام جماعتی در یک مسجدی فتوای یک مجتهدی را بگوید آنها قبول می‌کنند هیچ هم اطلاع ندارند که خبر واحد حجت است از طرف علما یا نه. توقف نمی‌کنند که بروند ببینند مجتهدشان عمل به خبر ثقه را جایز می‌داند یا نه، روی همان طبع اولیه شان به خبر ثقه اعتماد می‌کنند زنی که از شوهرش مسئله سوال می‌کند همینقدر که اطمینان پیدا می‌کند عمل می‌کند دیگر معطل نمی‌شود که ببینید مرجع تقلیدش خبر واحد را حجت می‌داند یا نمی‌داند. آنوقت سید مرتضی گرفتار این نقضها شده یعنی وقتی ایشان می‌گوید خبر واحد حجت نیست خبر فقط علمی باید بشود غیر علمی حجت نیست از این مسائل وقتی به او نقض می‌کنند اینجاها را چه جواب می‌دهیم؟ ما می‌بینیم زن به شوهرش مراجعه می‌کند در مسئله و عمل می‌کند یا آن آقا فتوا می‌دهد آن دیگری عمل می‌کند نه علم داریم او اصلا علم ندارد که عقیده آن آقا این است همینقدر که ثقه‌ای نقل می‌کند می‌پذیرد یا یک نفر کسی را وکیل می‌کند ولو یهودی، تو وکیلی از طرف من یک جاریه برای من بخری یک خانه برای من بخری این دو سه روز به او خبر می‌دهد که آن جاریه را خریدم و پولش را دادم آن خانه را هم خریدم و پولش را دادم تمام آن کارهایی که مالک با خانه و جاریه می‌کند این آقای موکل می‌کند بدون اینکه احتمال بدهد شاید این دروغ بگوید اگر هم یک احتمال خلافی بدهد اعتنا نمی‌کند تمام این جاها را یک نفر بر سید مرتضی اعتراض می‌کند می‌گوید عمل مسلمانها غیر از گفته شماست شما می‌فرمایید خبر غیر علمی حجت نیست ما می‌بینیم مسلمانها به خبرهای غیر علمی در این مواردی که شنیدید عمل می‌کنند. اجماعی است که مسلمانها در این موارد به خبر ثقه اعتماد می‌کنند و این حرف شما بر خلاف کردار مسلمانهاست. سید مرتضی خیلی راحت جواب می‌دهد می‌گوید با این کارها با این موارد می‌خواهید چه کسی را رد بکنید اگر ابن قبه را می‌خواهید رد بکنید بله درست است چون ابن قبه می‌گوید محال است عمل به خبر ثقه، امکان ندارد. می‌گوییم وقوع اخص از امکان است چون می‌بینیم واقع شده. شما می‌گویید ممکن نیست وقوع اخص از امکان است لذا سید می‌فرماید اگر با این مواردی که نقل کردید می‌خواهید ابن قبه را رد کنید بله حرفتان خوب است اما اگر می‌خواهی من را رد بکنی حرفت درست نیست. چرا؟ خوب این موارد اجماع داریم اجماع هم کاشف از رضای معصوم است پس کانه معصوم در این موارد فرموده به غیر علم هم عمل بکنید این چه دخلی دارد به احکام شرعیه که من می‌گویم اگر می‌خواهی به خبری عمل بکنی باید علمی باشد. بعد شیخ انصاری می‌فرماید این آقا یک جوری اشکال کرد که سید خیلی آسان ردش کرد آمد ادعای اجماع کرد گفت لاخلاف، کانه خودش ادعای اجماع کرد کانه اعتراف کرد که معصوم در این موارد راضی است انسان به خبر غیر علمی عمل کند خوب خیلی آسان رد کرد او می‌گوید در این موارد معصوم دستور داده این ربطی به کار ما ندارد که در باب احکام هم بیاییم بگوییم خبر باید حتما حتما علمی باشد غیر علمی به درد نمی‌خورد به کار ما نمی‌خورد. این خلاصه حرف گذشته. آن فتامل را من دیروز اینجوری معنا کردم که آخوند هم همینجوری، تقریر سوم را آقای آخوند هم اشکال می‌کند آن را عرض کردم ایشان با فتامل اشکال می‌کند چون معلوم نیست اینها بما هم مسلمین باشد شاید بما هم عقلاء این کار را می‌کنند که عقلاء را امروز می‌خوانیم. احتمال دیگر هم به ذهنم آمد شاید فتامل به این باشد آن معترض کی گفت اجماع. نفی خلاف کرد. آخه ایشان می‌خواهد بگوید اجماع با نفی خلاف یکی است با هم فرق دارد اجماع شمولش بیشتر است نفی خلاف دائره‌اش کمتر است، فتامل را دارم معنا می‌کنم آن فتامل را که آنجور معنا کردیم اجماع از کار افتاد یعنی ایشان با فتامل فرمود این بما هم مسلمین نیست بما هم عقلاء است بما هم عقلاء هم تا شارع امضا نکند به درد نمی‌خورد کانه مثل آقای آخوند که آن مسلمین را قبول نداشت ایشان هم با فتامل قبول نکرد اما احتمال دیگر هم دارد که فتامل اشاره به این باشد که آن بنده خدا که اجماع نگفت نفی خلاف کرد بنابراین چون نفی خلاف کرد با اجماع فرق دارد آن ایرادی که ما به معترض کردیم آن ایراد ما وارد نیست احتمال هم دارد این باشد. برویم سراغ طریقه چهارم.

۲

طریقه چهارم ادعای اجماع

طریقه چهارم ادعای اجماع بر حجیت خبر واحد غیر علمی:

و هی طریقه العقلاء که آقای آخوند به این حساس است آقای آخوند این را قبول دارند. ایشان شش جور ادعای اجماع می‌خواهد بکند الآن داریم چهارمی را می‌خوانیم آقای آخوند بین ادعای اجماع‌هایی که شیخ انصاری می‌کند بر حجیت خبر واحد غیر علمی همین چهارمی است طریقه عقلاء است این از سومی هم توسعه‌اش بیشتر است چون سومی بنای مسلمین بود، این نه، این طریقه عقلائیه است یعنی اعم از اینکه کسی عالم باشد یا نباشد مسلمان باشد یا نباشد چون اولی و دومی مال علما بود سومی مال مسلمانها بود این اعم از همه آنهاست یعنی هر کس عقلی دارد به خبر ثقه عمل می‌کند حالا می‌خواهد عالم باشد می‌خواهد جاهل. می‌خواهد مسلمان باشد می‌خواهد کافر. طریقه عقلائیه در امور عادیه عمل به خبر ثقه است حالا یک مثال هم بزنیم مولایی به یک شخص مطمئن ثقه می‌گوید برو به عبد من بگو، دسترسی ندارد به عبدش، راه دوری است، به آن شخص مطمئن ثقه می‌گوید برو به عبد من بگو امروز چند تا مهمان دارم غذا درست بکند اگر این عبد ظهر غذا درست کرد مولا هم مهمانهایش آمد ملامتش نمی‌کند مدحش می‌کند می‌گوید شما پیغام دادی مهمان دارم من غذا درست کردم مهمانها وارد می‌شوند اما اگر این غذا درست نکند ظهر هم مولا با مهمانهایش می‌آید می‌گوید چرا غذا درست نکردی؟ می‌گوید من علم نداشتم نمی‌دانستم این آقا راست می‌گوید یا نه. ملامتش می‌کنند ببینید بیخودی که عقلاء کاری نمی‌کنند عقلاء در امور عادی به قهر قاهر و سلطان جائر نیست اینها تعبیرات آقای نائینی است عقلاء به آن ارتکازاتشان، یعنی سرنیزه بالای سرشان نبوده که باید به خبر واحد عمل بکنید، نه، عقلاء به آن ارتکازاتشان به آن ذهنیاتشان خبر ثقه را عمل می‌کنند، چرا؟ لذا چونکه اگر کسی عمل نکند ملامتش می‌کنند این عبد اگر طبق گفته آن ثقه غذا درست بکند مولا مدحش می‌کند که به دستور من عمل کردی ما مهمانهایمان را اداره کردیم اما اگر این عبد غذا درست نکند عذرش هم این باشد من یقین نداشتم آن آقا گفت پیغام شما را داد ولی من که یقین نداشتم راست می‌گوید تمام ملامتش می‌کنند یعنی این مولا عقوبتش می‌کند این کاشف از این است که خبر ثقه حجت است که اگر عمل بکند مدحش می‌کند اگر عمل نکند ملامتش می‌کند ما می‌بینیم عقلاء در امور عادیه شان اینجوری هستند این کشف می‌کند که شارع هم در احکام شرعیه اینجوری است یعنی در مرای و منظر معصوم ما می‌بینیم عقلاء این کارها را می‌کنند به خبر ثقه عمل می‌کنند کسی هم نکند ملامتش می‌کنند شارع هم هیچ چیز نمی‌گوید ما کشف می‌کنیم شارع هم در احکام شرعیه به این طریقه عقلائیه راضی است والا اگر راضی نبود ردع می‌کرد چنانچه بعضی جاها ردع کرده در مورد زنا و لواط ردع است لذا زنا و لواط ردع کرده خبر ثقه را. گفته باید چهار تا باشد چهار نفر ثقه عادل. یعنی آمده ردع کرده حجیت خبر یکدانه عادل را در این مواضع. شارعی که در بعضی از مواضع ردع کرده یکدانه عادل را گفته باید چهار تا عادل باشد اگر این کار را قبول نداشت در همه جاها ردع می‌کرد ولی ما ردعی ندیدیم جز در آن دو مورد لذا در آن دو مورد خبر یکدانه عادل به درد نمی‌خورد چهارتا باید باشد اما در غیر آن دو مورد ردع نکرده و می‌توانست همانطوری که آن دو جا ردع کرده جاهای دیگر هم ردع بکند حیث اینکه ردع نکرده ما کشف می‌کنیم شارع راضی است و خلاصه ملازمه هست بین عدم ردع و رضا. همینقدر که سکوت کرده و ردع نکرده خود همین سکوت علامت رضاست. این استدلال، تا برسیم به اشکال.

الرابع طریقه چهارم اجماع بر حجیت خبر غیر علمی و آن این است استقرار طریقه العقلاء طرا عالم و جاهل، مسلمان و کافر، همه علما طریقه شان بر رجوع به خبر ثقه است، در کجاها؟ فی امورهم العادیه در امور عادیه، مثلا مثل کجا؟ و منها یکی از آن امور عادیه اوامر صادره، جاریه یعنی صادره، اوامر صادره از موالی به عبید. مولایی به وسیله یک ثقه امری از او صادر می‌شود به عبد بگو امروز غذا درست بکند اگر این عبد این امر را امتثال نکند مولا حق دارد او را ملامتش کند آن هم نمی‌تواند عذر بیاورد بر اینکه من علم نداشتم می‌گویند علم نمی‌خواهد این شخص مورد ثقه و اطمینان بود این شخص ثقه این پیغام را داد پس بنابراین در امور عادیه ما می‌بینیم عقلاء به خبر واحد ثقه عمل می‌کنند حالا می‌خواهیم نتیجه بگیریم فنقول شارع راضی است به این کار یا نه؟ اگر بگوییم شاره در این اوامر عادیه که عقلاء اینجوری می‌کنند شارع به این رویه راضی است در احکام شرعیه فهو یعنی فثبت المطلوب، اما اگر بگوییم راضی نباشد باید ردع بکند چنانچه در دو سه جا ردع کرده در غیر آن دو سه جا ردع نکرده آن دو سه جا زنا و لواط و چنین مواردی است در غیر این موارد که ردع نکرده از تلازم استفاده می‌کنیم عدم الردع یلازم الرضا همین که ردع نکرده با اینکه در مرای و منظر معصوم این کارها را می‌کردند عمل کننده به خبر واحد را مدحش می‌کردند مخالفت کننده را ذم می‌کردند شارع هم چیزی نمی‌فرموده همین عدم الردع این سکوت دلیل بر رضاست پس نتیجتا شارع هم در احکام شرعیه به همین طریقه عقلائیه در امور عادیه راضی است فنقول می‌خواهیم نتیجه می‌گیریم از این طریقه عقلائیه ان الشارع هم احد من العقلاء شارع هم یکی از عقلاست بلکه رئیس العقلاست وقتی که عقلاء آن کار را می‌کنند به زور سرنیزه هم نیست روی طبیعت و ارتکازشان این کار را می‌کنند شارع هم احد من العقلاء شارع هم یک رویه‌ای غیر از رویه عقلاء ندارد ان الشارع ان اکتفی بذلک اگر شارع اکتفا بکند به این طریقه عقلائیه منهم یعنی عمل به خبر واحد منهم اگر اکتفا بکند به این عمل غیر علمی من العقلاء در احکام شرعیه، آنها در امور عادیه می‌کنند ولی اگر گفتیم شارع در احکام شرعیه هم اکتفا کرده به این فهو فثبت المطلوب والا اگر شارع اکتفا نکرده بود راضی نبود وجب علیه ردعهم باید ردع می‌کرد منع می‌کرد و تنبیههم متنبه شان می‌کرد بر بطلان سلوک هذا الطریق فی الاحکام الشرعیه کما ردع فی مورد زنا و لواط، چنانچه می‌بینیم در مواضع خاصه ردع کرده اگر واقعا این کار ممنوع بود در همه جا ردع می‌کرد و حیث لم یردع ولی ما می‌بینیم نه، در غیر آن دو جا ردع نکرده، آقای آخوند همه اینها را قبول دارد صفحه ۹۸ را نگاه کنید آخر صفحه ۹۸ عین همه این حرفها را آقای آخوند هم دارند که سیره عقلائیه مستقر است بر عمل به خبر واحد و لم یردع عنه نبی و لا وصی هیچ نبی و وصی هم نیامده ردع بکند وقتی ردع نکرد اینجا ما کشف از رضا می‌کنیم و حیث لم یردع از این طریقه عقلائیه علم منه رضاه یعنی تلازم است بین سکوت و رضا. همینقدر که ردع نکرده و ساکت شده این سکوت ملازم با رضاست ما توی حرفهایمان می‌زنیم می‌گوییم سکوت علامت رضاست. یک اشکالی کردند گفتند عدم ردع اعم است سکوت کرده این که دلیل بر رضا نمی‌شود ولی جوابش را می‌دهیم الآن. ایشان می‌فرمایند که و حیث لم یردع علم منه رضاه، خلاصه سکوت علامت رضاست لان اللازم این جواب اشکالی است که ایشان کرد یک نفر آمده می‌گوید نه، عدم الردع یعنی سکوت، سکوت و عدم الردع اعم از رضاست هر سکوتی که دلیل بر رضا نمی‌شود ایشان ردع می‌کند ایشان می‌فرماید نه، همینقدر که شارع ردع نکرده خودش این علامت رضای شارع است چرا؟ برای اینکه ما در باب تشخیص مطیع و عاصی باید چه کسی رجوع کنیم؟ به عقلاء. اگر ما بخواهیم بفهمیم چه کسی مطیع است و چه کسی عاصی، باید به چه کسی رجوع کنیم؟ به عرف عقلاء. توی عبارت ایشان است عرف یعنی عرف عام. عرف عام هم یعنی عقلاء. توی کتاب عقلاء نداریم عرف دارد و مقصود از عرف هم عرف عام است حرفهای آقای نائینی است عرف یعنی عرف عام، عرف عام هم یعنی عقلاء. ایشان می‌فرماید ما برای تشخیص مطیع و عاصی به چه کسی باید مراجعه کنیم؟ به عقلاء. ببینیم عقلاء چه کسی را مطیع می‌دانند و چه کسی را عاصی می‌دانند؟ اول یک مراجعه‌ای بکنیم همان مثالی را که اول زدیم می‌بینیم اگر آن عبد غذا درست کرده باشد عقلاء می‌گویند این مطیع است اما اگر غذا را درست نکرده باشد طبق آن خبر می‌گویند عاصی است پس ما وقتی به عقلاء مراجعه می‌کنیم چه کسانی را مطیع می‌داند و چه کسانی را عاصی؟ چه کسانی را مطیع می‌داند؟ آنهایی که عمل می‌کنند به خبر ثقه آنها را مطیع می‌داند. آنهایی که ترک می‌کنند آنها را عاصی می‌داند این طریقه عقلاست یعنی عمل کردن عامل به خبر ثقه را مطیع می‌دانند تارک عمل به خبر ثقه را عاصی می‌دانند این طریقه عقلاست شارع هم احد من العقلاء. وقتی شارع هم یکی از عقلاء بشود پس معلوم می‌شود شارع هم این طریقه را قبول دارد یعنی اگر در احکام شرعی کسی خبر ثقه را عمل کرد، اخذ توی عبارت، اخذ یعنی عمل. اگر کسی اخذ کرد شارع او را مطیع می‌داند اگر کسی ترک کرد شارع او را عاصی می‌داند این لان جواب از این اشکال است که نه خیر، عدم ردع اعم نیست ملازمه است، چرا؟ لان اللازم فی باب تشخیص المطیع و العاصی اینکه من عرض می‌کنم عبارتها روشنتر از عبارت ایشان است عیب ندارد ولی برای توضیح عرض می‌کنم آنکه ما باید رعایت بکنیم در باب تشخیص مطیع و عاصی، چکار باید بکنیم؟ ما باید رجوع بکنیم به طریقه عقلاء، اخذ می‌کنند عقلاء بما یعد طاعه اخذ یعنی عمل، ما می‌بینیم عقلاء اخذ به چیزی که یعنی خبر ثقه، عمل به چیزی اگر کسی کرد این می‌شود مطیع، او را مطیع حساب می‌کنند در عرف یعنی عرف عام یعنی عقلاء. این اخذ مربوط به اطاعت است این ترک مربوط به معصیت است لف و نشرش مرتب است یعنی ما در باب اطاعت می‌بینیم کسی که عمل می‌کند به چیزی که یعد طاعه عند العقلاء او را مطیع حساب می‌کنند کسی که ترک می‌کند آن چیزی را که نزد عقلاء معصیت است او را عاصی حساب می‌کنند.

سوال:

جواب: یعنی اطمینان داریم علم صد در صد که نمی‌خواهیم عرض کردیم شارع احد من العقلاء ما می‌بینیم عقلا برای تشخیص مطیع و عاصی چکار می‌کنند برای تشخیص مطیع آن عبدی که غذا درست کرده این را می‌گویند مطیع است. الآن عقلاء آن عبد را تعریف می‌کنند می‌گویند این آقا مطیع است غذا درست کرده آن عبدی که غذا درست نکرده به خبر ثقه عمل نکرده می‌گویند عاصی است ما می‌بینیم عاصی و مطیع را روی این بردند روی این مطلب که عمل کند و یا نکند. اصلا این مسلم است در همه جا، برای تشخیص مطیع و عاصی انسان باید به عرف عقلاء مراجعه بکند ما می‌بینیم عرف عقلاء در امور عادی خودشان این است که اگر کسی به خبر ثقه عمل کند می‌گویند این آقا مطیع است نکند می‌گویند این آقا عاصی است شارع هم احد من العقلاء پس معلوم می‌شود این رویه را قبول دارد. عرض کردم آقای آخوند هم قبول دارند این استدلال را.

یعنی مدار تشخیص مطیع و عاصی در امور عادیه عمل و ترک به خبر واحد است وقتی اینها در امور عادی رویه شان اینجور باشند شارع هم احد من العقلاء و رئیس العقلاء یک طریقه‌ای غیر از طریقه عقلاء در احکامش ندارد صحبت در همین است آنها که احکام ندارند شارع وقتی که یکی از عقلاست و عقلاء در کارهای عادی اینجوری هستند شارع هم رویه عقلاء را دارد یعنی در احکام شرعیه‌اش مناطش این است هر کس به خبر ثقه مثل زراره عمل کرد او را مطیع می‌داند هر کس نداند عاصی می‌داند. بد نیست حرف خوبی است.

سوال:

جواب: بله حالا شما یک جایی را پیدا بکنید شما کلی قضیه را بگیرید واقعا این حرف اشکال دارد. عرض کردیم عقلاء که احکام ندارند عقلاء در امور عادی به چه کسی می‌گویند مطیع و به چه کسی می‌گویند عاصی؟ شارع هم که یکی از عقلاست به همان کسی می‌گوید مطیع که آنها می‌گویند مطیع منتها در احکام شرعیه منتها آن اشکال که ایشان کردند که حالا روایات و آیاتی داریم ما را از عمل به ظن ردع می‌کند آن را باید بعدا جواب بدهیم.

عنایت بفرمایید ایشان می‌فرماید: برای اینکه عبارت تکرار نباشد آن معصیت و طاعت، دوباره باز اطاعت و معصیت، من می‌گویم تشخیص مطیع و عاصی که یک مقدار عبارتها متنوع باشد در باب تشخیص مطیع و عاصی ببینیم ملاک علما چیست یعنی ملاک عقلاء در امور عادی، ملاکشان این است آن چیزی که در عرف عقلاء طاعت حساب می‌شود اگر کسی اخذ به او بکند عمل به او بکند او را مطیع می‌دانند اگر آن ما یعد معصیة را یعنی او را ترک بکند چیزی که ترکش معصیت است او را عاصی می‌دانند ایشان می‌فرمایند شارع هم در احکام شرعیه‌اش همینطور است. تا اینجا چه شد؟ ما گفتیم طریقه عقلائیه این است شارع هم که ردع نکرده پس معلوم می‌شود این رویه عقلائیه که در احکام عادیه است شارع هم در احکام شرعیه به همین طریقه راضی است ردعی هم که نیامده ایشان می‌گوید:

فان قلت چرا ردع نیامده، این همه آیات و روایات، لاتقف ما لیس لک به علم، استدلالهای سید مرتضی فراموش نشود، سید مرتضی همین را می‌گوید، می‌گوید این همه آیات ما داریم لاتقف یعنی دنبال غیر علم نرو غیر علم یعنی ظن، خبر واحد هم بیشتر از ظن نیست، یا ان الظن لایغنی من الحق شیئا، اینها آیاتش. روایاتش هم چند تا بود روایت داود بن فرقد فرمود ما علمتم انه قولنا عمل بکنید آنهایی که یقین داریم ما گفتیم آنهایی که یقین ندارید بیاندازید دور. شما می‌گویید رادع ندارد آیات و روایات آمده رادع این طریقه عقلائیه است، یعنی این طریقه عقلائیه که عمل به خبر ثقه می‌کنند آیات و روایات این را محکوم کرده. ان قلت اگر کسی اشکال بکند بگوید یکفی شما چطور می‌گویید ما رادع نداریم یکفی فی ردع العقلاء چه چیزی یکفی؟ الآیات المتکاثر و الاخبار المتضافره بل المتواتره خواندیم اخبارش را صفحه ۶۷ و ۶۸ آنجا روایاتش را خواندیم ادله‌ای که سید مرتضی می‌آورد بر اینکه خبر ثقه غیر علمی حجت نبود اشاره به آن آیات و روایات است چطور رادع نداریم رادع داریم بر حرمت عمل بما عدا العلم ما عدا العلم یعنی ظن، چیزی که غیر علمی است و ظنی است فقط، این آیات و روایات او را محکوم می‌کند. این اشکال. چطور شما می‌گویید رادع نداریم پس رادع داریم این طریقه عقلائیه را شارع منع کرده و نتیجتا خبر غیر علمی اعتبار ندارد.

قلت عنایت بفرمایید با این کتابهایی که دست من است آخر صفحه ۳۰ اگر نظر آقایان باشد یک اصلی ایشان تاسیس کرد عین عبارتشان ظاهرا این است الاصل الاولی حرمة العمل بالظن یا بغیر ما لایعلم فرقی نمی‌کند عدم العلم با ظن یکی است اصل اولی اقتضا می‌کند عمل به ظن حرام است که انسان متعبد به ظن باشد مگر اینکه دلیل اختصاصی و خصوصی بر حجیتش بیاید والا اصل اولی عمل به ظن ممنوع است، چرا؟ چون تشریع است مثلا فرض کنید فاسقی به من خبر داده که یک ساعت به ظهر مثلا دو رکعت نماز واجب است الآن برای من ظن پیدا شده من اگر بخواهم طبق این ظن یکساعت به ظهر به اعتبار اینکه ظن دارم و به اعتبار اینکه این حکم شارع است بیایم این دو رکعت نماز را به عنوان دین بخوانم حرام است تشریع است اگر عادل می‌گفت بله حکم صادر می‌شد ولی الآن ظن غیر معتبر است از آن طرف هم اصل اولی حرمت عمل به ظن است مگر مجوزش بیاید درست است الآن شما ظن پیدا کردید از قول این فاسق ولی ظن غیر معتبر است و عمل به ظن غیر معتبر بعنوان تعبد یعنی من این نماز را بیاورم به اعتبار اینکه جزء دین است این می‌شود تشریع و چهار دلیل ایشان از کتاب و سنت و عقل و اجماع آورد که تشریع حرام است. این یک مطلب. که ایشان آنجا تاسیس اصل کردند اصل اولی این بود که عمل به ظن حرام است.

سوال: البته بدون فحص ولی بعد از فحص حرام نیست.

جواب: فحص کدام است چیزی که غیر معتبر است فحص نمی‌خواهد. عرض کردیم ظن غیر معتبر. اگر علم پیدا شد که بحث قطع می‌شود و حجیت قطع ذاتی است.

ببینید آقا آخر صفحه ۳۰ ما گفتیم اصل اولی حرمت عمل به ظن است اگر شما به ظنی که دلیل بر اعتبارش ندارید عمل بکنید تعبد به آن ظن بکنید این حرام است. چرا؟ چون تشریع است تشریع بالادله الاربعه حرام است. این مطلب را ایشان آنجا گفتند چه ربطی به کار ما دارد اینجا. ما که نمی‌خواهیم به ظن غیر معتبر عمل بکنیم ظنی که دلیل بر اعتبارش نداریم اگر انسان متعبد به او بشود او تشریع است و حرام. ولی ظنی که بالخصوص دلیل بر اعتبارش داریم همین دو رکعت نماز قبل از ظهر اگر زراره بگوید من بعنوان دین می‌آورم و هیچ عیبی ندارد ایشان می‌خواهد بگوید این آیات و این روایات که ما را از عمل به غیر علم نهی می‌کند نسبت به آن است یعنی نسبت به ظنون غیر معتبر یعنی ظنونی که دلیل بر اعتبارش نداریم این آیات و روایات می‌گوید به ظن عمل نکن یعنی ظن غیر معتبر شامل بحث ما نمی‌شود که ظن معتبر بالخصوص از آیات و روایات و اجماع دلیل بر اعتبارش داریم. این یک مطلب. هفت هشت خط بعد از آن آخر صفحه ۳۰ ایشان باز یک مطلب دیگر فرمودند. فرمودند یک جای دیگر هم عمل به ظن حرام است ولو به عنوان تعبد هم نباشد زیرا اولی این بود من بعنوان تعبد یعنی اینکه دین است این نماز را می‌آورم گفتیم آن حرام است هفت هشت ده خط بعد این جمله را می‌گویند یک جای دیگر هم عمل به ظن حرام است. کجا؟ آنجایی که من بعنوان تعبد نمی‌آورم بعنوان دین خدا نمی‌آورم اما در اثر عمل به این ظن یک اصلی از بین می‌رود یک اصل معتبری یک دلیل معتبری از بین می‌رود این هم حرام است. چرا؟ برای اینکه در اثر این عمل به این ظنی که دلیل بر اعتبارش نداریم ولو شما به عنوان تعبد هم نیاوردی اما چون باعث شده یک دلیل و یک اصلی از بین رفته این هم حرام است. پس ببینید عمل بغیر علم دو جا حرام است یکی آنجایی که عمل کنید تعبدا، چون می‌شود تشریع. یکی هم آنجایی که عمل کنید و در اثر عمل به او یک اصل معتبری یک دلیل معتبری از بین برود ما نحن فیه هیچکدامش نیست. چرا؟ چون اگر من به قول زراره این دو رکعت نماز را بیاورم به عنوان دین است عیبی ندارد خود معصوم این قول زراره را حجت کرده پس من اگر به اعتبار قول زراره همان دو رکعت نماز را بیاورم غیر علم است ولی غیر علمی است که نهی ندارد ولی آن غیر علم چه بود نهی داشت دومی هم در اینجا نیست اگر من عمل کردم به قول ثقه یعنی به این ظن حاصل از قول ثقه و در اثر این یک اصلی از بین رفت، برود، اصل که اعتبار ندارد در مقابل دلیل. اگر این ظن من ظن معتبر بود مثل قول زراره که من در اثر عمل به این قول زراره یک اصلی از دستم رفت برود آن اصل اعتباری ندارد الاصل اصیل حیث لادلیل، پس نتیجتا این آیات و روایات می‌آید چکار می‌کند؟ این آقای مستشکل گفت این رادع آن طریقه عقلائیه است ایشان می‌گوید نه، این رادع آن دو جور عمل به ظن است این آیات و روایات رادع آن دو جور عمل به ظن است که ما نحن فیه هیچکدامش نیست آن دو جور کدام است؟ تعبد به ظن، معلوم است به ظن غیر معتبر انسان متعبد بشود تشریع است اما این که تشریع نیست همان عقلائی که تشریع را حرام می‌دانند خودشان به خبر ثقه در دین عمل می‌کنند پس معلوم می‌شود عدم العلم دو جور است عدم العلم منهی مثل ظن حاصل از خبر فاسق عدم العلم غیر منهی مثل ظن حاصل از خبر ثقه. و اما آن اشکال دومش هم همینطور اگر من به ظن غیر معتبر عمل کردم آن اصل از بین رفت خوب یک اصل معتبر را از بین بردم بخاطر یک چیز غیر معتبر، حرام است اما اگر در اثر یک اصل معتبر آن اصل از بین رفت عیبی ندارد برای اینکه اصلا با بودن این ظن معتبر که دلیل شرعی است آن اصل، اصلا اعتباری ندارد ساقط هم می‌شود بشود. حالا عنایت بفرمایید.

مثلا من از قول فاسق ظن پیدا کردم دعا عند رویه الهلال واجب است ظن پیدا کردم حالا اگر بخواهم به این ظن عمل بکنم استصحاب حرمت داشته قبلا، آن استصحاب را از بین می‌برد مثال فرضی باید بزنیم والا مثال واقعی ندارد.

سوال:

جواب: بله این اشکال را من توی بعضی از حواشی کفایه دیدم نه اینکه اشکال تمام است نه تمام نیست قبول ندارم ولی اشکالی است خلاصه. اتفاقا تصادفا امروز توی یکی از حواشی کفایه من دیدم همین حرف ایشان را زده خلاصه این حرفهایی که از آنوقت تا حالا ما زدیم آن آقا رد کرده بود حالا اشکال تمام است یا ناتمام کاری نداریم ولی اشکالی می‌شود کرد اینجا. قلت می‌خواهیم جواب بدهیم آن ان قلت چه می‌گفت؟ می‌کفت این آیات و روایات رادع است از آن طریقه عقلائیه. ایشان چکار می‌خواهد بکند؟ می‌گوید نه، رادع از آن نیست رادع از دو چیز دیگر است که آن دو چیز را قبول داریم آن دو چیز کدام است؟ عمل به ظن غیر معتبر بعنوان تشریع. عمل به ظن غیر معتبر که باعث طرح اصل و دلیل بشود. و ما نحن فیه هیچکدامش نیست. قلت قد عرفت آخر صفحه ۳۰ با این کتابها، نمی‌دانم کتابهای دیگر صفحه چند است آخر صفحه ۳۰ ما گفتیم منحصر است دلیل حرمت عمل بما عدا العلم که همان ظن است حرمت عمل بما عدا العلم در دو جاست و این آیاتی که شما الآن به رخ ما کشیدید این آیات و اخبار راجعة الی احدهما برگشتش به یکی از آن دوتاست الاول کجاست آن دو جا؟ الاول اینکه عمل به ظن و تعبد به ظن من دون توقیف من الشارع تشریع محرم بالادله الاربعه مثالش همان که گفتم الآن ظن پیدا کردم از قول آن فاسق که یک ساعت به ظهر یک دو رکعت نماز واجب است این را در ذهن داشته باشید حالا من اگر بیایم عمل کنم به این ظن و تعبد بکنم، تعبد یعنی چه؟ یعنی بعنوان دین بیاورم یعنی این ظنی که الآن پیدا کردم به وجوب آن دو رکعت نماز قبل از ظهر اگر من متعبد بشوم یکوقت هست احتیاطا می‌آورم می‌گویم حالا بیاوریم ببینیم چه می‌شود آن تعبد تشریع ندارد اگر همینجوری بیاورم احتیاطا. گیر برای تعبدش است عمل به ظن یعنی همین ظن غیر معتبر که می‌خواهم دو رکعت نماز را بیاورم و التعبد به یعنی اگر بعنوان تعبد بیاورم من دون توقیف بدون اینکه از طرف شارع رسیده باشد این تعبد به ظن حرام است چون تشریع است و تشریع هم بالادله الربعه حرام است. این آیاتی که ما را نهی می‌کند آن عمل به ظن را نهی می‌کند چه دخلی به کار ما دارد مال ما ظنی است که شارع امضاء کرده توقیف از طرف شارع است آن آیات عمل به ظن بدون توقیف از طرف شارع را دارد تحریم می‌کند این یک مطلب. مطلب دوم: هفت هشت خط یعنی صفحه ۳۱. الثانی ان فیه یک جای دیگر هم عمل به ظن حرام است. کجا؟ ان فیه یعنی در آن عمل به ظن طرح ادله اصول عملیه و اصول لفظیه باشد التی اعتبرها الشارع آن اصول عملیه‌ای که شارع آنها را اعتبار کرده عند عدم العلم چون این اصول معتبر است تا موقعی که علم برخلاف نداشته باشیم این آیات آن دو جور عمل به ظنی که ما در آنجا گفتیم حرام است این آیات آن جور عمل به ظن را حرام می‌کند آنجور عمل بغیر علم را حرام می‌کند ما نحن فیه هیچکدامش نیست یعنی اگر ما به ظن معتبر از قول زراره ظن پیدا کردم یک ساعت به ظهر یک نمازی واجب است آنجا اگر عمل کردم آنجا تشریع نیست یعنی همان عقلائی که از تشریع فرار می‌کنند می‌گویند تشریع جایز نیست چون تصرف در سلطنت مولاست همان عقلاء می‌بینیم به خبر ثقه عمل می‌کنند با اینکه علمی هم نیست پس معلوم می‌شود آن آیات و روایات شامل ما نحن فیه نمی‌شود. لذا ایشان می‌فرماید و شیء من هذین الوجهین لایوجب ردعهم عن العمل ایشان می‌گوید هیچکدام از این دو تا، یعنی ما نحن فیه ربطی به آن دو مورد ندارد هذین الوجهین مال خبرهایی است که توقیع از طرف شارع نشده از طرف شارع آمده لایوجب ردعهم این دو تا وجه باعث ردع عقلاء از طرف عقلاء نمی‌شود لکون حرمه العمل بالظن من اجلهما برای اینکه حرمت عمل به ظن بخاطر این دو محذور، این مرکوز است این ثابت است در ذهن عقلاء لان حرمه التشریع برای اینکه حرمت تشریع ثابت عندهم این مال اشکال اولی، یعنی اشکال اولی اینجا نمی‌آید اگر آن اشکال اولی این بود که انسان متعبد به ظنی بشود که نمی‌داند معتبر است آن می‌شود تشریع. ربطی به اینجا ندارد من اگر متعبد به ظن بشود قول زراره یک ساعت به ظهر این دو رکعت نماز را بیاورم اینکه تشریع نیست این اشکال اولی. یعنی اشکال اولی در ما نحن فیه نیست مال ظنون غیر معتبر است و اما اصول عملیه، در آنجا گفتیم اگر به ظنی عمل بکنیم که باعث طرح اصول عملیه لفظیه بشود ایشان می‌فرماید این هم محذور نیست من اگر به قول زراره عمل کردم و در اثر عمل به قول زراره اصلی از بین رفت از بین برود اصلا معتبر نیست برای اینکه با بودن دلیل نوبت به اصل نمی‌رسد و اما محذور دوم که می‌گفتید اصول عملیه لفظیه‌ای که معتبر است عند العقلاء با عدم دلیل بر خلاف آنجا هم هیچ محذوری نیست یعنی آن اصول ولو معتبر است تا موقعی که دلیل بر خلاف نداریم معتبر است ولی ما در اینجا به آن عمل می‌کنیم با اینکه دلیل علمی هم بر خلاف آنها نداریم و معذلک نجد می‌یابیم بناء عقلاء را که عمل می‌کنند به خبر اطمینانی یعنی ولو علم هم نداشته باشند به خبر عمل می‌کنند.

إجماع وغيره على أنحاء مختلفة ، في بعضها لا يقبل إلاّ إخبار أربعة ، وفي بعضها لا يقبل إلاّ عدلان ، وفي بعضها يكفي قول العدل الواحد (١) ، وفي بعضها يكفي خبر الفاسق والذمّي ، كما في الوكيل ومبتاع (٢) الأمة والزوجة في الحيض والطهر. وكيف يقاس على ذلك رواية الأخبار في الأحكام (٣).

أقول : المعترض حيث ادّعى الإجماع على العمل في الموارد المذكورة ، فقد لقّن الخصم طريق إلزامه والردّ عليه بأنّ هذه الموارد للإجماع ، ولو ادّعى استقرار سيرة المسلمين على العمل في الموارد المذكورة وإن لم يطّلعوا على كون ذلك إجماعيّا عند العلماء ، كان أبعد عن الردّ ، فتأمّل.

٤ ـ استقرار طريقة العقلاء على العمل بخبر الواحد

الرابع :

استقرار طريقة العقلاء طرّا على الرجوع إلى خبر الثقة في امورهم العاديّة ، ومنها الأوامر الجارية من الموالي إلى العبيد.

فنقول : إنّ الشارع إن اكتفى بذلك منهم في الأحكام الشرعيّة فهو ، وإلاّ وجب عليه ردعهم وتنبيههم على بطلان سلوك هذا الطريق في الأحكام الشرعيّة ، كما ردع في مواضع خاصّة ، وحيث لم يردع علم منه رضاه بذلك ؛ لأنّ اللازم في باب الإطاعة والمعصية الأخذ بما يعدّ

__________________

(١) في (ظ) ، (ل) و (م) بدل «قول العدل الواحد» : «العلم».

(٢) لم ترد في (ر) و (ص) : «مبتاع».

(٣) رسائل الشريف المرتضى ١ : ٣٧ ـ ٤١.

طاعة في العرف وترك ما يعدّ معصية كذلك.

فإن قلت : يكفي في ردعهم الآيات المتكاثرة (١) والأخبار المتظافرة بل المتواترة (٢) على حرمة العمل بما عدا العلم.

قلت : قد عرفت انحصار دليل حرمة العمل بما عدا العلم في أمرين ، وأنّ الآيات والأخبار راجعة إلى أحدهما :

الأوّل : أنّ العمل بالظنّ والتعبّد به من دون توقيف من الشارع تشريع محرّم بالأدلّة الأربعة.

والثاني : أنّ فيه طرحا لأدلّة الاصول العمليّة واللفظيّة التي اعتبرها الشارع عند عدم العلم بخلافها.

وشيء من هذين الوجهين لا يوجب ردعهم عن العمل ؛ لكون حرمة العمل بالظنّ من أجلهما مركوزا في ذهن العقلاء ؛ لأنّ حرمة التشريع ثابت عندهم ، والاصول العمليّة واللفظيّة معتبرة عندهم مع عدم الدليل على الخلاف ، ومع ذلك نجد (٣) بناءهم على العمل بالخبر الموجب للاطمئنان.

والسرّ في ذلك : عدم جريان الوجهين المذكورين بعد استقرار سيرة العقلاء على العمل بالخبر ؛ لانتفاء تحقّق التشريع مع بنائهم على سلوكه في مقام الإطاعة والمعصية ؛ فإنّ الملتزم بفعل ما أخبر الثقة بوجوبه وترك ما أخبر بحرمته لا يعدّ مشرّعا ، بل لا يشكّون في كونه

__________________

(١) الأنعام : ١١٦ ، الإسراء : ٣٦ ، يونس : ٣٦.

(٢) راجع الصفحة ٢٤٢ ـ ٢٤٤.

(٣) لم ترد «نجد» في (ظ) و (م).

مطيعا ؛ ولذا يعوّلون عليه (١) في أوامرهم العرفيّة من الموالي إلى العبيد ، مع أنّ قبح التشريع عند العقلاء لا يختصّ بالأحكام الشرعيّة.

وأمّا الاصول المقابلة للخبر ، فلا دليل على جريانها في مقابل خبر الثقة ؛ لأنّ الاصول التي مدركها حكم العقل ـ لا الأخبار ؛ لقصورها عن إفادة اعتبارها ـ كالبراءة والاحتياط والتخيير ، لا إشكال في عدم جريانها في مقابل خبر الثقة بعد الاعتراف ببناء العقلاء على العمل به في أحكامهم العرفيّة ؛ لأنّ نسبة العقل في حكمه بالعمل بالاصول المذكورة إلى الأحكام الشرعيّة والعرفيّة سواء.

وأمّا الاستصحاب ، فإن اخذ من العقل فلا إشكال في أنّه لا يفيد الظنّ في المقام. وان اخذ من الأخبار فغاية الأمر حصول الوثوق بصدورها دون اليقين.

وأمّا الاصول اللفظيّة كالإطلاق والعموم ، فليس بناء أهل اللسان على اعتبارها حتّى في مقام وجود الخبر الموثوق به في مقابلها ، فتأمّل.

٥ ـ إجماع الصحابة على العمل بخبر الواحد

الخامس :

ما ذكره العلاّمة في النهاية : من إجماع الصحابة على العمل بخبر الواحد من غير نكير ، وقد ذكر في النهاية مواضع كثيرة عمل فيها الصحابة بخبر الواحد (٢).

التأمّل في هذا الوجه

وهذا الوجه لا يخلو من تأمّل ؛ لأنّه : إن اريد من الصحابة العاملين

__________________

(١) في (ص) و (ل) بدل «يعوّلون عليه» : «يقولون به».

(٢) نهاية الوصول (مخطوط) : ٢٩٥.

بالخبر من كان في ذلك الزمان لا يصدر إلاّ عن رأي الحجّة عليه‌السلام ، فلم يثبت عمل أحد منهم بخبر الواحد ، فضلا عن ثبوت تقرير الإمام عليه‌السلام له.

وإن اريد به الهمج الرعاع الذين يصغون إلى كلّ ناعق ، فمن المقطوع عدم كشف عملهم عن رضا الإمام عليه‌السلام ؛ لعدم ارتداعهم بردعه في ذلك اليوم.

ولعلّ هذا مراد السيّد قدس‌سره ، حيث أجاب عن هذا الوجه : بأنّه إنّما عمل بخبر الواحد المتأمّرون الذين يتحشّم (١) التصريح بخلافهم ، وإمساك النكير عليهم لا يدلّ على الرضا بعملهم (٢).

إلاّ أن يقال : إنّه لو كان عملهم منكرا لم يترك الإمام بل ولا أتباعه من الصحابة النكير على العاملين ؛ إظهارا للحقّ وإن لم يظنّوا الارتداع ؛ إذ ليست هذه المسألة بأعظم من مسألة الخلافة التي أنكرها عليهم من أنكر ؛ لإظهار الحقّ ، ودفعا لتوهّم دلالة السكوت على الرضا.

٦ ـ دعوى إجماع الإماميّة على وجوب الرجوع إلى الأخبار المدوّنة

السادس :

دعوى الإجماع من الإماميّة حتّى السيّد وأتباعه ، على وجوب الرجوع إلى هذه الأخبار الموجودة في أيدينا المودعة في اصول الشيعة وكتبهم.

__________________

(١) كذا في (ر) ، وفي غيرها : «يتجشّم».

(٢) انظر الذريعة ٢ : ٥٣٧.

ولعلّ (١) هذا هو الذي فهمه بعض (٢) من عبارة الشيخ المتقدّمة عن العدّة (٣) ، فحكم بعدم مخالفة الشيخ للسيّد قدس‌سرهما.

المناقشة في هذا الوجه أيضا

وفيه :

أوّلا : أنّه إن اريد ثبوت الاتّفاق على العمل بكلّ واحد واحد (٤) من أخبار هذه الكتب ، فهو ممّا علم خلافه بالعيان ، وإن اريد ثبوت الاتّفاق على العمل بها في الجملة ـ على اختلاف العاملين في شروط العمل ، حتّى يجوز أن يكون المعمول به عند بعضهم مطروحا عند آخر ـ فهذا لا ينفعنا إلاّ في حجّيّة ما علم اتّفاق الفرقة على العمل به بالخصوص ، وليس يوجد ذلك في الأخبار إلاّ نادرا ، خصوصا مع ما نرى من ردّ بعض المشايخ ـ كالصدوق والشيخ ـ بعض الأخبار المودعة (٥) في الكتب المعتبرة بضعف السند ، أو بمخالفة الإجماع ، أو نحوهما.

وثانيا : أنّ ما ذكر من الاتّفاق لا ينفع حتّى في الخبر الذي علم اتّفاق الفرقة على قبوله والعمل به ؛ لأنّ الشرط في الاتّفاق العمليّ أن يكون وجه عمل المجمعين معلوما ؛ ألا ترى أنّه لو اتّفق جماعة ـ يعلم (٦) برضا (٧) الإمام عليه‌السلام بعملهم ـ على النظر إلى امرأة ، لكن يعلم أو يحتمل

__________________

(١) لم ترد «لعلّ» في (ل).

(٢) هو الشيخ حسين الكركي العاملي المتقدّم كلامه في الصفحة ٣٢١ ـ ٣٢٢.

(٣) راجع الصفحة ٣١٢ ـ ٣١٩.

(٤) لم تتكرّر «واحد» في (ر) و (ظ).

(٥) في (ر) و (ه) ونسخة بدل (ص) : «المرويّة».

(٦) في (ت) و (ه) زيادة : «منه».

(٧) في (ر) و (ه) : «رضا».

أن يكون وجه نظرهم كونها زوجة لبعضهم وامّا لآخر وبنتا لثالث وأمّ زوجة لرابع وبنت زوجة لخامس ، وهكذا ، فهل يجوز لغيرهم ممّن لا محرميّة بينها وبينه أن ينظر إليها من جهة اتّفاق الجماعة الكاشف عن رضا الإمام عليه‌السلام؟ بل لو رأى شخص الإمام عليه‌السلام ينظر إلى امرأة ، فهل يجوز لعاقل التأسّي به؟ وليس هذا كلّه إلاّ من جهة أنّ الفعل لا دلالة فيه على الوجه الذي يقع عليه.

فلا بدّ في الاتّفاق العمليّ من العلم بالجهة والحيثيّة التي اتّفق المجمعون على إيقاع الفعل من تلك الجهة والحيثيّة ، ومرجع هذا إلى وجوب إحراز الموضوع في الحكم الشرعيّ المستفاد من الفعل.

ففيما نحن فيه : إذا علم بأنّ بعض المجمعين يعملون بخبر من حيث علمه بصدوره بالتواتر أو بالقرينة ، وبعضهم من حيث كونه ظانّا بصدوره قاطعا بحجّية هذا الظنّ ، فإذا لم يحصل لنا العلم بصدوره ولا العلم بحجّية الظنّ الحاصل منه ، أو علمنا بخطإ من يعمل به لأجل مطلق الظنّ ، أو احتملنا خطأه ، فلا يجوز لنا العمل بذلك الخبر تبعا للمجمعين.

الرابع : الدليل العقلى

الاستدلال بالدليل العقلى على حجية خبر الواحد وهو من وجوه ، بعضها يختصّ بإثبات حجّية خبر الواحد ، وبعضها يثبت حجّية الظنّ مطلقا أو في الجملة فيدخل فيه الخبر :

بالدليل العقلى على حجية خبر الواحد من وجوه

أمّا الأوّل ، فتقريره من وجوه :

أوّلها :

الوجه الإوّل العلم الإجمالي بصدور أكثر الأخبار عن الأئمّة عليهم‌السلام

ما اعتمدته سابقا ، وهو : أنّه لا شكّ للمتتبّع في أحوال الرواة المذكورة في تراجمهم في كون (١) أكثر الأخبار بل جلّها ـ إلاّ ما شذّ وندر ـ صادرة عن الأئمّة عليهم‌السلام ؛ وهذا يظهر بعد التأمّل في كيفيّة ورودها إلينا ، وكيفيّة اهتمام أرباب الكتب ـ من المشايخ الثلاثة ومن تقدّمهم ـ في تنقيح ما أودعوه (٢) في كتبهم ، وعدم الاكتفاء بأخذ الرواية من كتاب وإيداعها في تصانيفهم ؛ حذرا من كون ذلك الكتاب (٣) مدسوسا فيه من بعض الكذّابين.

فقد حكي عن أحمد بن محمد بن عيسى ، أنّه جاء إلى الحسن بن عليّ الوشّاء وطلب إليه (٤) أن يخرج إليه كتابا لعلاء بن رزين وكتابا

__________________

(١) في (ر) و (ص) : «أنّ».

(٢) في (ت) ، (ظ) ، (ل) و (م) : «ودّعوه».

(٣) لم ترد «الكتاب» في (م).

(٤) في (ر) ، (ص) و (ظ) : «وطلب منه».

لأبان بن عثمان الأحمر ، فلمّا أخرجهما ، قال : احبّ أن أسمعهما ، فقال : رحمك الله ما أعجلك؟! اذهب ، فاكتبهما واسمع من بعد (١) ، فقال (٢) : لا آمن الحدثان ، فقال : لو علمت أنّ الحديث يكون له هذا الطلب لاستكثرت منه ، فإنّي قد أدركت في هذا المسجد تسعمائة شيخ (٣) ، كلّ يقول : حدّثني جعفر بن محمّد عليهما‌السلام (٤).

وعن حمدويه ، عن أيّوب بن نوح : أنّه دفع (٥) إليه دفترا فيه أحاديث محمّد بن سنان ، فقال : إن شئتم أن تكتبوا ذلك فافعلوا (٦) ؛ فإنّي كتبت عن محمّد بن سنان ، ولكن لا أروي لكم عنه شيئا ؛ فإنّه قال قبل موته : كلّ ما حدّثتكم فليس بسماع ولا برواية ، وإنّما وجدته (٧).

شدّة اهتمام الأصحاب بتنقيح الأخبار

فانظر : كيف احتاطوا في الرواية عمّن لم يسمع من الثقات وإنّما وجد في الكتب.

وكفاك شاهدا : أنّ عليّ بن (٨) الحسن بن فضّال لم يرو كتب أبيه

__________________

(١) كذا في (ه) والمصدر ، وفي (ص) ، (ظ) ، (ل) و (م). «من بعدي» ، وفي (ت) و (ر) : «من بعده».

(٢) وقعت في نقل هذه الحكاية اختلافات غير مهمّة بين النسخ ، وبينهما والمصدر.

(٣) كذا في المصدر ، وفي جميع النسخ : مائة شيخ.

(٤) رجال النجاشي : ٣٩ ، رقم الترجمة ٨٠.

(٥) في (ص) ، (ل) و (م) : «وقع عنده دفاتر».

(٦) في (ص) ، (ظ) ، (ل) و (م) بدل «إن شئتم ـ إلى ـ فافعلوا» : «إن تكتبوا ذلك».

(٧) اختيار معرفة الرجال ١ : ٧٩٥ ، الحديث ٩٧٦.

(٨) لم ترد «بن الحسن» في (ر) ، (ظ) و (م).

الحسن عنه مع مقابلتها عليه ، وإنّما يرويها عن أخويه أحمد ومحمّد ، عن أبيه ، واعتذر عن ذلك بأنّه يوم مقابلته الحديث مع أبيه كان صغير السنّ ، ليس له كثير معرفة بالروايات ، فقرأها على أخويه ثانيا (١).

والحاصل : أنّ الظاهر انحصار مدارهم على إيداع ما سمعوه من صاحب الكتاب أو ممّن سمعه منه ، فلم يكونوا يودعون إلاّ ما سمعوا ولو بوسائط من صاحب الكتاب ولو كان معلوم الانتساب ، مع اطمئنانهم بالوسائط وشدّة وثوقهم بهم.

حتّى أنّه ربما كانوا يتبعونهم في تصحيح الحديث وردّه ، كما اتّفق للصدوق بالنسبة إلى شيخه ابن الوليد قدس‌سرهما (٢).

وربما كانوا لا يثقون بمن يوجد فيه قدح بعيد المدخليّة في الصدق ؛ ولذا حكي عن جماعة منهم : التحرّز عن الرواية عمّن يروي عن الضعفاء ويعتمد المراسيل وإن كان ثقة في نفسه ، كما اتّفق بالنسبة إلى البرقيّ (٣). بل يتحرّزون (٤) عن الرواية عمّن يعمل بالقياس ، مع أنّ عمله لا دخل له بروايته ، كما اتّفق بالنسبة إلى الإسكافيّ ؛ حيث ذكر في ترجمته : أنّه كان يرى القياس ، فترك رواياته لأجل ذلك (٥).

وكانوا يتوقّفون في روايات من كان على الحقّ فعدل عنه وإن

__________________

(١) رجال النجاشي : ٢٥٨.

(٢) انظر الفقيه ٢ : ٩٠ ، ذيل الحديث ١٨١٧ ، وراجع الصفحة ٣٤٠.

(٣) انظر رجال النجاشي : ٧٦ ، الرقم ١٨٢ ، ورجال العلاّمة الحلّي : ١٤ ، الرقم ٧.

(٤) في (ت) ، (ر) ، (ظ) و (م) : «يحترزون».

(٥) انظر الفهرست للشيخ الطوسي : ٢٦٨ ، الرقم ٥٩٢.

كانت كتبه ورواياته حال الاستقامة ، حتّى أذن لهم الإمام عليه‌السلام أو نائبه ، كما سألوا العسكري عليه‌السلام عن كتب بني فضّال ، وقالوا : إنّ بيوتنا منها ملاء (١) ، فأذن عليه‌السلام لهم (٢). وسألوا الشيخ أبا القاسم بن روح عن كتب ابن أبي عزاقر (٣) التي صنّفها قبل الارتداد عن مذهب الشيعة ، حتّى أذن لهم الشيخ في العمل بها (٤).

والحاصل : أنّ الأمارات الكاشفة عن اهتمام أصحابنا في تنقيح الأخبار في الأزمنة المتأخّرة عن زمان الرضا عليه‌السلام أكثر من أن تحصى ، ويظهر (٥) للمتتبّع.

الداعي إلى هذا الاهتمام

والداعي إلى شدّة الاهتمام ـ مضافا إلى كون تلك الروايات أساس الدين وبها قوام شريعة سيّد المرسلين صلى‌الله‌عليه‌وآله ، ولذا قال الإمام عليه‌السلام في شأن جماعة من الرواة : «لو لا هؤلاء لاندرست آثار النبوّة» (٦). وأنّ الناس لا يرضون بنقل ما لا يوثق به في كتبهم المؤلّفة في التواريخ التي

__________________

(١) كذا في الغيبة : ٣٨٩ ، وفي البحار ٢ : ٢٥٢ : «مليء» ، وفيه ٥١ : ٣٥٨ : «ملأى».

(٢) البحار ٢ : ٢٥٢ ، الحديث ٧٢ ، و ٥١ : ٣٥٨ ، باب احوال السفراء ، والغيبة للشيخ الطوسي : ٣٨٩ ، الرقم ٣٥٥ ، وانظر الوسائل ١٨ : ١٠٣ ، الباب ١١ من أبواب صفات القاضي ، الحديث ١٣.

(٣) كذا في (ه) والمصدر ، وفي (ص) ، (ل) و (م) : «ابن عذافر» ، وفي (ر) : «ابن عزاقر» ، وفي (ظ) : «ابن عذافر».

(٤) انظر المصادر المتقدّمة ، البحار والغيبة.

(٥) لم ترد «ويظهر» في (ت) ، (ظ) و (ه).

(٦) الوسائل ١٨ : ١٠٣ ، الباب ١١ من أبواب صفات القاضي ، الحديث ١٤.

لا يترتّب على وقوع الكذب فيها أثر دينيّ ، بل (١) ولا دنيويّ ، فكيف في كتبهم المؤلّفة لرجوع من يأتي إليها في امور الدين ، على ما أخبرهم الإمام عليه‌السلام ب «أنّه يأتي على الناس زمان هرج لا يأنسون إلاّ بكتبهم» (٢) ، وعلى ما ذكره الكلينيّ قدس‌سره في ديباجة الكافي : من كون كتابه مرجعا لجميع من يأتي بعد ذلك ـ (٣) :

دسّ الأخبار المكذوبة في كتب أصحاب الأئمّة عليهما‌السلام

ما تنبّهوا له ونبّههم عليه الأئمّة عليهم‌السلام : من أنّ الكذّابة كانوا يدسّون الأخبار المكذوبة في كتب أصحاب الأئمّة عليهم‌السلام ؛ كما يظهر من الروايات الكثيرة :

منها : أنّه عرض يونس بن عبد الرحمن على سيّدنا أبي الحسن الرضا عليه‌السلام كتب جماعة من أصحاب الباقر والصادق عليهما‌السلام ، فأنكر منها أحاديث كثيرة أن تكون من أحاديث أبي عبد الله عليه‌السلام ، وقال صلوات الله عليه : «إنّ أبا الخطّاب كذب على أبي عبد الله عليه‌السلام ، وكذلك أصحاب أبي الخطّاب يدسّون هذه الأحاديث إلى يومنا هذا في كتب أصحاب أبي عبد الله عليه‌السلام» (٤).

ومنها : ما عن هشام بن الحكم أنّه سمع أبا عبد الله عليه‌السلام يقول : «كان المغيرة بن سعد لعنه الله يتعمّد الكذب على أبي ، ويأخذ كتب أصحابه ، وكان أصحابه ـ المستترون بأصحاب أبي ـ يأخذون الكتب من

__________________

(١) لم ترد «بل» في (ت) و (ل).

(٢) الوسائل ١٨ : ٥٦ ، الباب ٨ من أبواب صفات القاضي ، الحديث ١٨.

(٣) الكافي ١ : ٨ ـ ٩.

(٤) اختيار معرفة الرجال ٢ : ٤٩٠ ، رقم الترجمة ٤٠١.

أصحاب أبي فيدفعونها إلى المغيرة لعنه الله ، فكان يدسّ فيها الكفر والزندقة ويسندها إلى أبي عليه‌السلام ... الحديث» (١).

ورواية الفيض بن المختار المتقدّمة (٢) في ذيل كلام الشيخ ، إلى غير ذلك من الروايات (٣).

وظهر ممّا ذكرنا : أنّ ما علم إجمالا من الأخبار الكثيرة : من وجود الكذّابين ووضع الأحاديث (٤) ، فهو إنّما كان قبل زمان مقابلة الحديث وتدوين علمي الحديث والرجال بين أصحاب الأئمّة عليهم‌السلام.

مع أنّ العلم بوجود الأخبار المكذوبة إنّما ينافي دعوى القطع بصدور الكلّ التي تنسب إلى بعض الأخباريّين (٥) ، أو دعوى الظنّ بصدور جميعها (٦) ، ولا ينافي (٧) ما نحن بصدده : من دعوى العلم الإجماليّ بصدور أكثرها أو كثير منها ، بل هذه دعوى بديهيّة.

والمقصود ممّا ذكرنا : دفع ما ربما يكابره المتعسّف الخالي عن التتبّع ، من منع هذا العلم الإجماليّ.

__________________

(١) اختيار معرفة الرجال ٢ : ٤٩١ ، رقم الترجمة ٤٠٢.

(٢) في الصفحة ٣٢٥.

(٣) تقدّم بعضها في الصفحة ٣٠٨ ـ ٣٠٩.

(٤) في (ت) و (ه) : «الحديث».

(٥) انظر الفوائد المدنيّة : ٥٢ ـ ٥٣ ، وهداية الأبرار : ١٧ ، والحدائق ١ : ١٧.

(٦) في (ظ) ، (ل) و (م) زيادة : «التي يعترف بها المنصف بعد التأمّل في ما ذكرنا وتتبّع أضعافه من تراجم الرواة» ، مع اختلاف يسير.

(٧) في غير (ظ) ، (ل) و (م) زيادة : «ذلك».

ثمّ إنّ هذا العلم الإجماليّ إنّما هو متعلّق بالأخبار المخالفة للأصل المجرّدة عن القرينة ، وإلاّ فالعلم بوجود مطلق الصادر (١) لا ينفع ، فإذا ثبت العلم الإجماليّ بوجود الأخبار الصادرة ، فيجب بحكم العقل العمل بكلّ خبر مظنون الصدور ؛ لأنّ تحصيل الواقع الذي يجب العمل به إذا لم يمكن على وجه العلم تعيّن المصير إلى الظنّ في تعيينه ؛ توصّلا إلى العمل بالأخبار الصادرة.

بل ربما يدّعى : وجوب العمل بكلّ واحد منها مع عدم المعارض ، والعمل بمظنون الصدور أو بمظنون المطابقة للواقع من المتعارضين.

المناقشة في الوجه الأوّل

والجواب عنه :

أوّلا : أنّ وجوب العمل بالأخبار الصادرة إنّما هو لأجل وجوب امتثال أحكام الله الواقعيّة المدلول عليها بتلك الأخبار ، فالعمل بالخبر الصادر عن الإمام عليه‌السلام إنّما يجب من حيث كشفه عن حكم الله تعالى (٢) ، وحينئذ نقول : إنّ العلم الإجماليّ ليس مختصّا بهذه الأخبار ، بل نعلم إجمالا بصدور أحكام كثيرة عن الأئمّة عليهم‌السلام ؛ لوجود (٣) تكاليف كثيرة ، وحينئذ : فاللازم أوّلا الاحتياط ، ومع تعذّره أو تعسّره أو قيام الدليل على عدم وجوبه يرجع إلى ما أفاد الظنّ بصدور الحكم الشرعيّ التكليفيّ عن الحجّة عليه‌السلام ، سواء كان المفيد للظنّ خبرا أو شهرة أو غيرهما ، فهذا الدليل لا يفيد حجّيّة خصوص الخبر ، وإنّما يفيد حجّيّة

__________________

(١) في (م) : «الصادرة».

(٢) في (ت) ، (ر) ، (ص) و (ه) زيادة : «الواقعي».

(٣) في (ظ) و (م) : «بوجود» ، وفي (ص) و (ل) : «لوجوب».

كلّ ما ظنّ منه بصدور الحكم عن الحجّة وإن لم يكن خبرا.

فإن قلت : المعلوم صدور كثير من هذه الأخبار التي بأيدينا ، وأمّا صدور الأحكام المخالفة للاصول غير مضمون هذه الأخبار فهو غير معلوم لنا ولا مظنون.

قلت (١) : العلم الإجماليّ وإن كان حاصلا في خصوص هذه الروايات (٢) التي بأيدينا ، إلاّ أنّ العلم الإجماليّ حاصل أيضا في مجموع ما بأيدينا من الأخبار ومن الأمارات الأخر المجرّدة عن الخبر التي بأيدينا المفيدة للظنّ بصدور الحكم عن الإمام عليه‌السلام ، وليست هذه الأمارات خارجة عن أطراف العلم الإجماليّ الحاصل في المجموع بحيث يكون العلم الإجماليّ في المجموع مستندا إلى بعضها وهي الأخبار ؛ ولذا لو فرضنا عزل طائفة من هذه الأخبار وضممنا إلى الباقي مجموع الأمارات الأخر ، كان العلم الإجماليّ بحاله.

فهنا علم إجماليّ حاصل في الأخبار ، وعلم إجماليّ حاصل بملاحظة مجموع الأخبار وسائر الأمارات المجرّدة عن الخبر ؛ فالواجب مراعاة العلم الإجماليّ الثاني وعدم الاقتصار على مراعاة الأوّل.

نظير ذلك : ما إذا علمنا إجمالا بوجود شياه (٣) محرّمة في قطيع غنم بحيث يكون نسبته إلى كلّ بعض منها كنسبته إلى البعض الآخر ،

__________________

(١) في غير (ر) ، (ظ) و (ل) زيادة : «أوّلا» ، والصحيح عدمه لعدم وجود ثان له.

(٢) لم ترد «الروايات» في (م).

(٣) في (ظ) ، (ل) و (م) : «شاة».

وعلمنا أيضا بوجود شياه محرّمة في خصوص طائفة خاصّة من تلك الغنم بحيث لو لم يكن من الغنم إلاّ هذه علم إجمالا بوجود الحرام فيها أيضا ؛ والكاشف عن ثبوت العلم الإجماليّ في المجموع ما أشرنا إليه سابقا : من أنّه لو عزلنا من هذه الطائفة الخاصّة التي علم بوجود الحرام فيها قطعة توجب انتفاء العلم الإجماليّ فيها وضممنا إليها مكانها باقي الغنم ، حصل العلم الإجماليّ بوجود الحرام فيها أيضا ، وحينئذ : فلا بدّ (١) من أن نجري (٢) حكم العلم الإجماليّ في تمام الغنم إمّا بالاحتياط ، أو بالعمل بالمظنّة لو بطل وجوب الاحتياط. وما نحن فيه من هذا القبيل. ودعوى : أنّ سائر الأمارات المجرّدة لا مدخل لها في العلم الإجماليّ ، وأنّ هنا علما إجماليّا واحدا بثبوت الواقع بين الأخبار ، خلاف الانصاف.

المناقشة الثانية في الوجه الأول

وثانيا : أنّ اللازم من ذلك العلم الإجماليّ هو العمل بالظنّ في مضمون تلك الأخبار ؛ لما عرفت (٣) : من أنّ العمل بالخبر الصادر إنّما هو باعتبار كون مضمونه حكم الله الذي يجب العمل به ، وحينئذ : فكلّما ظنّ بمضمون خبر منها ـ ولو من جهة الشهرة ـ يؤخذ به ، وكلّ خبر لم يحصل الظنّ (٤) بكون مضمونه حكم الله لا يؤخذ به ولو كان مظنون الصدور ، فالعبرة بظنّ مطابقة الخبر للواقع ، لا بظنّ الصدور.

__________________

(١) في (ت) و (ر) : «لا بدّ».

(٢) في (ت) ، (ر) و (ص) : «يجري».

(٣) راجع الصفحة ٣٥٧.

(٤) لم ترد «الظنّ» في (ظ) ، (ل) و (م).

المناقشة الثالثة في الوجه الأوّل

وثالثا : أنّ مقتضى هذا الدليل وجوب العمل بالخبر المقتضي للتكليف ؛ لأنّه الذي يجب العمل به ، وأمّا الأخبار الصادرة النافية للتكليف فلا يجب العمل بها. نعم ، يجب الإذعان بمضمونها وإن لم تعرف بعينها.

وكذلك لا يثبت به حجّيّة الأخبار على وجه ينهض لصرف ظواهر الكتاب والسنّة القطعيّة (١).

والحاصل : أنّ معنى حجّيّة الخبر كونه دليلا متّبعا في مخالفة الاصول العمليّة والاصول اللفظيّة مطلقا ، وهذا المعنى لا يثبت بالدليل المذكور ، كما لا يثبت بأكثر ما سيأتي من الوجوه العقليّة بل كلّها ، فانتظر.

__________________

(١) وردت في (ت) ونسخة بدل (ه) زيادة ، وهي : «لأنّ العمل بالخبر من باب الاحتياط لا يوجب تخصيص العام وتقييد المطلق».

الوجه الثاني على حجية خبر الواحد : ما ذكره الفاضل التوني

الثاني :

ما ذكره في الوافية ـ مستدلا على حجّيّة الخبر الموجود في الكتب المعتمدة للشيعة كالكتب الأربعة مع عمل جمع به من غير ردّ ظاهر ، بوجوه ـ قال :

الأوّل : أنّا نقطع ببقاء التكليف إلى يوم القيامة سيّما بالاصول الضروريّة ، كالصلاة والزكاة والصوم والحجّ والمتاجر والأنكحة ونحوها ، مع أنّ جلّ أجزائها وشرائطها وموانعها إنّما يثبت بالخبر الغير القطعيّ ، بحيث يقطع بخروج حقائق هذه الامور عن كونها هذه الامور عند ترك العمل بخبر الواحد ، ومن أنكر فإنّما ينكر باللسان وقلبه مطمئنّ بالإيمان (١) ، انتهى.

المناقشة فيما أفاده الفاضل التوني

ويرد عليه :

أوّلا : أنّ العلم الإجماليّ حاصل بوجود الأجزاء والشرائط بين جميع الأخبار ، لا خصوص الأخبار المشروطة بما ذكره ، ومجرّد وجود العلم الإجماليّ في تلك الطائفة الخاصّة لا يوجب خروج غيرها عن أطراف العلم الإجماليّ ، كما عرفت في الجواب الأوّل عن الوجه الأوّل (٢) ؛ وإلاّ (٣) أمكن إخراج بعض هذه الطائفة الخاصّة ودعوى العلم الإجماليّ في الباقي ، كأخبار العدول مثلا ؛ فاللازم حينئذ : إمّا الاحتياط

__________________

(١) الوافية : ١٥٩.

(٢) راجع الصفحة ٣٥٧.

(٣) في (ر) ، (ص) و (ه) زيادة : «لما».

والعمل بكلّ خبر دلّ على جزئيّة شيء أو شرطيّته ، وإمّا العمل بكلّ خبر ظنّ صدوره ممّا دلّ على الجزئيّة أو الشرطيّة.

إلاّ أن يقال : إنّ المظنون الصدور من الأخبار هو الجامع لما ذكر من الشروط.

وثانيا : أنّ مقتضى هذا الدليل وجوب العمل بالأخبار الدالّة على الشرائط والأجزاء دون الأخبار الدالّة على عدمهما ، خصوصا إذا اقتضى الأصل الشرطيّة والجزئيّة.

الوجه الثالث : ما ذكره صاحب هداية المسترشدين

الثالث

ما ذكره بعض المحقّقين من المعاصرين (١) ـ في حاشيته على المعالم ـ لإثبات حجّيّة الظنّ الحاصل من الخبر لا مطلقا ، وقد لخّصناه لطوله ، وملخّصه :

أنّ وجوب العمل بالكتاب والسنّة ثابت بالإجماع ، بل الضرورة والأخبار المتواترة ، وبقاء هذا التكليف أيضا بالنسبة إلينا ثابت بالأدلّة المذكورة ، وحينئذ : فإن أمكن الرجوع إليهما على وجه يحصل العلم بهما بحكم أو الظنّ الخاصّ به فهو ، وإلاّ فالمتّبع هو الرجوع إليهما على وجه يحصل الظنّ منهما (٢).

هذا حاصله ، وقد أطال قدس‌سره في النقض والإبرام بذكر الإيرادات والأجوبة على هذا المطلب.

المناقشة فيما أفاده صاحب الهداية

ويرد عليه : أنّ هذا الدليل بظاهره عبارة اخرى عن دليل الانسداد الذي ذكروه لحجّيّة الظنّ في الجملة أو مطلقا ؛ وذلك لأنّ المراد بالسنّة هو (٣) : قول الحجّة أو فعله أو تقريره ، فإذا وجب علينا الرجوع إلى مدلول (٤) الكتاب والسنّة ولم نتمكّن من الرجوع إلى ما علم أنّه مدلول الكتاب أو السنّة ، تعيّن الرجوع ـ باعتراف المستدلّ ـ إلى ما

__________________

(١) وهو الشيخ محمد تقي الأصفهاني ، صاحب هداية المسترشدين.

(٢) هداية المسترشدين : ٣٩٧ ، الوجه السادس.

(٣) في (ر) ، (ص) ، (ظ) ، (ل) و (م) : «هي».

(٤) لم ترد «مدلول» في (ت) و (ظ).

يظنّ (١) كونه مدلولا لأحدهما ، فإذا ظننّا أنّ مؤدّى الشهرة أو معقد الإجماع المنقول مدلول للكتاب أو لقول الحجّة أو فعله أو تقريره ، وجب الأخذ به ، ولا اختصاص للحجّيّة بما يظنّ كونه مدلولا لأحد هذه الثلاثة من جهة حكاية أحدها التي تسمّى خبرا وحديثا في الاصطلاح.

نعم ، يخرج عن مقتضى هذا الدليل : الظنّ الحاصل بحكم الله من أمارة لا يظنّ كونه (٢) مدلولا لأحد الثلاثة ، كما إذا ظنّ بالأولويّة العقليّة أو الاستقراء أنّ الحكم كذا عند الله ولم يظنّ بصدوره عن الحجّة ، أو قطعنا بعدم صدوره عنه عليه‌السلام ؛ إذ ربّ حكم واقعيّ لم يصدر عنهم وبقي مخزونا عندهم لمصلحة من المصالح.

لكن هذا نادر جدّا ؛ للعلم العاديّ بأنّ هذه المسائل العامّة البلوى قد صدر حكمها في الكتاب أو ببيان الحجّة قولا أو فعلا أو تقريرا ، فكلّ ما ظنّ من أمارة بحكم الله تعالى فقد ظنّ بصدور ذلك الحكم عنهم (٣).

والحاصل : أنّ مطلق الظنّ بحكم الله ظنّ بالكتاب أو السنّة ، ويدلّ على اعتباره ما دلّ على اعتبار الكتاب والسنّة الظنّيّة.

فإن قلت : المراد بالسنّة الأخبار والأحاديث ، والمراد أنّه يجب الرجوع إلى الأخبار المحكيّة عنهم ، فإن تمكّن من الرجوع إليها على

__________________

(١) في (ظ) ، (ر) و (م) : «ظنّ».

(٢) في غير (ر) و (ص) : «كونها».

(٣) لم ترد «عنهم» في (ر) ، (ص) ، (ظ) و (م).

وجه يفيد العلم فهو ، وإلاّ وجب الرجوع إليها على وجه يظنّ منه بالحكم.

قلت : مع أنّ السنّة في الاصطلاح عبارة عن نفس قول الحجّة أو فعله أو تقريره ، لا حكاية أحدها ، يرد عليه :

أنّ الأمر بالعمل بالأخبار المحكيّة المفيدة للقطع بصدورها ثابت بما دلّ على الرجوع إلى قول الحجّة ، وهو الإجماع والضرورة الثابتة من الدين أو المذهب. وأمّا الرجوع إلى الأخبار المحكيّة التي لا تفيد القطع بصدورها (١) عن الحجّة ، فلم يثبت ذلك بالإجماع والضرورة من الدين التي ادّعاها المستدلّ ؛ فإنّ غاية الأمر دعوى إجماع الإماميّة عليه في الجملة ، كما ادّعاه الشيخ والعلاّمة (٢) في مقابل السيّد وأتباعه قدّست أسرارهم.

وأمّا دعوى الضرورة من الدين والأخبار المتواترة كما ادّعاها المستدلّ ، فليست في محلّها. ولعلّ هذه الدعوى قرينة على أنّ مراده من السنّة نفس قول المعصوم أو فعله أو تقريره ، لا حكايتها التي لا توصل إليها على وجه العلم.

نعم ، لو ادّعى الضرورة على وجوب الرجوع إلى تلك الحكايات الغير العلميّة ؛ لأجل لزوم الخروج عن الدين لو طرحت بالكلّيّة ، يرد عليه :

أنّه إن أراد لزوم الخروج عن الدين من جهة العلم بمطابقة كثير

__________________

(١) في (ص) ، (ظ) و (ل) : «بالصدور».

(٢) راجع الصفحة ٣١١ و ٣٣٣.

منها للتكاليف الواقعيّة التي يعلم بعدم جواز رفع اليد عنها عند الجهل بها تفصيلا ، فهذا يرجع إلى دليل الانسداد الذي ذكروه لحجّية الظنّ ، ومفاده ليس إلاّ حجّية كلّ أمارة كاشفة عن التكليف الواقعيّ.

وإن أراد لزومه من جهة خصوص العلم الإجماليّ بصدور أكثر هذه الأخبار ـ حتّى لا يثبت به غير الخبر الظنّيّ من الظنون ـ ليصير دليلا عقليّا على حجّية خصوص (١) الخبر ، فهذا الوجه يرجع إلى الوجه الأوّل الذي قدّمناه وقدّمنا الجواب عنه ، فراجع (٢).

حاصل الكلام في أدلّة حجيّة الخبر الواحد

هذا تمام الكلام في الأدلّة التي أقاموها على حجّية الخبر ، وقد علمت دلالة بعضها وعدم دلالة البعض الآخر.

والإنصاف : أنّ الدالّ منها لم يدلّ إلاّ على وجوب العمل بما يفيد الوثوق والاطمئنان بمؤدّاه ، وهو الذي فسّر به الصحيح في مصطلح القدماء (٣) ، والمعيار فيه : أن يكون احتمال مخالفته للواقع بعيدا ، بحيث لا يعتني به العقلاء ولا يكون عندهم موجبا للتحيّر والتردّد الذي لا ينافي حصول مسمّى الرجحان ، كما نشاهد في الظنون الحاصلة بعد التروّي في شكوك الصلاة ، فافهم. وليكن على ذكر منك ؛ لينفعك فيما بعد.

__________________

(١) لم ترد «خصوص» في (ر).

(٢) راجع الصفحة ٣٥١ و ٣٥٧.

(٣) راجع الصفحة ٣٣٦.

[أدلّة حجّية مطلق الظن](١)

الدليل العقلي على حجيّة مطلق الظنّ من وجوه أيضا :

فلنشرع في الأدلّة التي أقاموها على حجّيّة الظنّ من غير خصوصيّة للخبر يقتضيها نفس الدليل ، وإن اقتضاها أمر (٢) آخر ، وهو كون الخبر مطلقا أو خصوص قسم منه متيقّن الثبوت من ذلك الدليل إذا فرض أنّه لا يثبت إلاّ الظنّ في الجملة ولا يثبته كليّة ، وهي أربعة :

الوجه الأوّل : وجوب دفع الضرر المظنون

الأوّل

أنّ في مخالفة المجتهد لما ظنّه من الحكم الوجوبيّ أو التحريميّ مظنّة للضرر ، ودفع الضرر المظنون لازم (٣).

أمّا الصغرى ؛ فلأنّ الظنّ بالوجوب ظنّ باستحقاق العقاب على الترك ، كما أنّ الظنّ بالحرمة ظنّ باستحقاق العقاب على الفعل. أو لأنّ

__________________

(١) العنوان منّا.

(٢) في (ر) ونسخة بدل (ص) بدل «أمر» : «دليل».

(٣) استدلّ به العلاّمة في النهاية كما سيأتي ، والمحقّق القمي في القوانين ١ : ٤٤٧ ، وصاحب الفصول في الفصول : ٢٧٨ ، وانظر مفاتيح الاصول : ٤٨٤ و ٤٨٥.