درس اصول الفقه (۲) مباحث حجت واصول عملیه

جلسه ۶۲: مباحث حجت ۴۴

جواد مروی
استاد
جواد مروی
 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

دلیل عقل برای حجیت قیاس و جواب آن

بحث در ادله‌ی حجیت قیاس است، سه دلیل بر حجیت قیاس ذکر کردند که از هر سه دلیل مرحوم مظفر جواب دادند، دلیل چهارم بر حجیت قیاس دلیل عقلی است، مرحوم مظفر میفرمایند بسیاری از علمای اهل سنت از دلیل عقلی اسمی نبردند و تکیه گاه اصلی آنها اجماع بوده است، ولی پاره از علمای اهل سنت هم به دلیل عقلی بر حجیت قیاس تمسک کرده‌اند، میفرمایند بهترین این وجوه دلیلی است که از شهرستانی در کتابش نقل شده است، و این دلیلی که بهترین دلیل است باز میفرمایند موهون است و باطل است، بیان دلیل این است که:

نکته‌ی اول: مستدل میگوید شکی نیست قضایای شخصیه‌ای که برای مردم اتفاق میفتد نامحدود و نامتناهی است، هر روز که بر عمر جهان میگذرد هزارن قضیه برای مردم اتفاق میفتد که هر قضیه‌ای نیاز به حکم شرعی دارد، هر روز اختلافات، دعواها، طلاق‌ها، ارث‌ها و.... اتفاق میفتد که هر کدام نیاز به حکم شرعی دارد، پس نکته‌ی اول استدلالشان این است که قضایای خارجیه نامحدود و نامتناهی است.

نکته‌ی دوم: نصوص و روایات و آیاتی که دال بر احکام هستند محدود و متناهی میباشد، فرض کنید در قرآن از مجموعه‌ی قرآن ما سیصدتا آیات و احکام داریم، روایات را هم بسنجیم فرض کنید دو سه هزار روایت از پیامبر داریم در رابطه با احکام شرعیه، پس نصوص و روایات و آیاتی که دال بر احکام شرعیه است متناهی و محدود میباشد، این هم نکته‌ی دومشان بود.

نکته‌ی سوم: میگویند متناهی نمیتواند دربر گیرنده‌ی نامتناهی باشد، شی محدود نمیتواند شامل بشود نامحدود را، بعنوان مثال یک لیوان آب که یک مقدار محدود آب درش جا میگیرد، این لیوان آب نمیتواند شامل یک اقیانوس آب بشود، این هم نکته‌ی سوم بود.

نتیجه این میشود که روایات و آیات نمیتواند دربر گیرنده‌ی همه‌ی قضایای خارجیه باشد، و حکم شرعی را در همه‌ی قضایا مشخص کند، پس از آیات و روایات نمیتوانیم حکم شرعی را در قضایای نامتناهی به دست بیاوریم، وقتی نتیجه این شود دو راه بیشتر در مقابل ما نیست، یا باید در تعدادی از قضایای جزییه بگوییم شارع حکمی ندارد، و اصلا حکمی نیست، و یا باید راهی باشد که غیر از روایات و آیات از آن راه ما حکم شرعی را به دست بیاوریم، پس بنابراین آیات و روایات که حکم همه‌ی مسائل را بیان نکرده است، بعضی از مسائل بدون حکم میماند، یا باید بگوییم خداوند اینجا حکمی ندارد، یعنی احکام خداوند را تعطیل کنیم، اینکه درست نیست، و یا باید راهی باشد غیر از آیات و روایات که در این مسائل از این راه به احکام شرعیه برسیم، میگویند این راه هیچ طریقه‌ای نیست غیر از قیاس، تنها راهی که غیر از نصوص و غیر از آیات و روایات میتواند ما را به احکام شرعیه برساند قیاس است.

پس به حکم عقل باید قیاس حجت باشد والاّ مستلزم تعطیل احکام شرعیه است.

مرحوم مظفر جواب میدهند:

میفرمایند مقدمه‌ی اول شما را قبول داریم که مسائل جزییه نامتناهی و غیر محدود است ولی از استدلال شما چنین استفاده میشود که شما میخواهید بگویید که در هر مسئله‌ی جزیی بالخصوص باید یک حکم شرعی و یک نص شرعی باشد، این را ما قبول نداریم، در هر مسئله‌ی جزیی لازم نیست یک نص شرعی باشد، امروز آقای زید پسر عمر با بکر پسر خالد دعوا دارند، لازم نیست یک حدیثی الان از امام صادق علیه السلام برسد که امام بفرمایند حکم بین این دعوا و این اختلاف چنین است در مسائل جزییه لازم نیست نص شرعی بالخصوص باشد، همینقدر که در بین روایات و آیات ما عمومات و مطلقاتی داریم، که این عمومات و مطلقات بر این جزییات تطبیق میشوند و ما از این عمومات و از این مطلقات میتوانیم احکام شرعیه را در جزییات به دست بیاوریم برای ما کافی است، و بعبارت دیگر شما گفتید روایات و آیات احکام شرعیه را در مسائل جزیی بیان نکردند این را قبول نداریم، روایات و آیات به طور عموم و اطلاق احکام شرعیه را بیان کردند و ما جزییات را بر کلیات تطبیق میدهیم و احکام شرعیه را استفاده میکنیم، و در جایی هم که نص به خصوصی نباشد، روایات میگویند به اصول عملیه مراجعه کنید و نوبت به قیاس نمیرسد، راهی که برای ما مشخص کرده‌اند اصول عملیه است، پس برای استنباط احکام شرعیه نیازی به قیاس نداریم و این را که گفتید اگر قیاس نباشد احکام شرعیه تعطیل میشود این را هم قبول نداریم، عده‌ای از مسلمانان به قیاس عمل نمیکنند و احکام شرعیه هم تعطیل نشده است

پس نتیجه این شد که دلیل عقلی هم در حجیت قیاس وجود ندارد.

۴

منصوص العلّة، وقياس الأولويّة

میفرمایند تا اینجا همه‌ی مطالبی که بیان کردیم در رابطه با قیاس مستنبط العلت بوده است، مسئله‌ی چهارم قیاس منصوص العلت و قیاس اولیت است، آیا این دو قیاس حجت هستند یا حجت نیستند، میفرمایند در رابطه با این دو قیاس علمای شیعه سه نظر دارند:

قول اول: میگویند قیاس اولویت و منصوص العلت مثل قیاس مستنبط العلت حجت نمیباشد، که از عبارت مرحوم سید مرتضی چنین چیزی بر میاید.

قول دوم: میگویند قیاس منصوص العلت و قیاس اولویت قیاس است اما از تحت ادله‌ای که قیاس را ابطال میکنند اینها استثنا شده‌اند و خارج شده‌اند از این عام، این قول علامه است.

قول سوم: این است که قیاس منصوص العلت و قیاس اولویت حجت هستند بعلت اینکه قیاس نیستند و از تحت قیاس خارج هستند تخصصا، اصلا این‌ها قیاس نیستند و حجیت این دو از باب حجیت ظواهر است، و اینکه ما نام این دو را قیاس میگذاریم این یک مسامحه و یک مجاز است، و این قول صاحب معالم و مرحوم مظفر و علمای متاخر است.

۵

تطبیق (دلیل عقل برای حجیت قیاس و جواب آن)

الدليل من العقل

لم يذكر أكثر الباحثين عن القياس دليلا عقليّا على حجيّته (ذکر نکردند بیشترین کسانی که بحث میکنند از قیاس دلیل عقلی را بر حجیت قیاس)، غير أنّ جملة منهم ذكر له وجوها أحسنها (غیر از اینکه جمله‌ای از آنها ذکر نکردند برای این دلیل عقلی وجوهی را) ـ فيما أحسب ـ ما سنذكره (بهترین وجهی که من فکر میکنم چیزی است که ذکر میکنم آن را)، مع أنّه من أوهن الاستدلالات. (بهترینش این است اما از اوهن و بی‌پایه‌ترین استدلالات است)

الدليل: أنّا نعلم قطعا بأنّ الحوادث لا نهاية لها. (ما علم داریم که حوادث و جزییات مسائل نهایت ندارد) ونعلم قطعا أنّه لم يرد النصّ في جميع الحوادث (و یقین داریم که برای همه این حوادث هم نص و روایت نیامده است)؛ لتناهي النصوص (بخاطر اینکه نصوص متناهی هستند ولی حوادث غیر متناهی هستند)، ويستحيل أن يستوعب المتناهي ما لا يتناهى (محال است اینکه شامل شود شیء محدود، شیء نامحدود را)؛ إذن، فيعلم أنّه لا بدّ من مرجع لاستنباط الأحكام (در این هنگام ما دو راه بیشتر نداریم یا اینکه بگوییم حکم ندارند که این نمیشود یا باید راهی برای استنباط احکام باشد غیر از نصوص تا اینکه نواقص را تلافی کند، آن را هم قیاس است. {تطبیق متن: چاره‌ای نیست از مرجعی برای استنباط احکام شرعیه})، لتلافي النواقص من الحوادث (بخاطر تلافی کردن نواقص از حوادث‌ها)، وليس هو إلاّ القياس. (راهی برای این نیست بجز قیاس)

والجواب: صحيح أنّ الحوادث الجزئيّة غير متناهية (قبول داریم که حوادث جزییه غیر متناهی هستند)، ولكن لا يجب في كلّ حادثة جزئيّة (لکن واجب نیست در هر حادثه‌ی جزییه) أن يرد نصّ من الشارع بخصوصها (اینکه وارد شود نصی از شارع به خصوصه)، بل يكفي أن تدخل في أحد العمومات. (کافی است که این مسئله‌ی جزییه داخل در یکی از عمومات باشد) والأمور العامّة محدودة متناهية (امور عامه هم محدود است، کلیات مسائلی که برای مردم اتفاق میفتد محدود است اگر به جزییات کاری نداشته باشیم)، لا يمتنع ضبطها (ممتنع نیست ضبط این امور)، ولا يمتنع استيعاب النصوص لها. (و نیز ممتنع نیست شامل شدن این نصوص این امور عامه را) على أنّ فيه مناقشات أخرى (علاوه بر اینکه در این استدلال مناقشات دیگری هم هست)، لا حاجة بذكرها. (که نیازی به ذکر آنها نیست، یکی از نکاتی که از استدلال میشود نتیجه گیری کرد این است که دین اسلام دین کاملی نیست و خداوند برای بسیاری از مسائل حکمی وضع نکرده است و به آنها اهمیت نداده است)

۶

تطبیق (منصوص العلّة، وقياس الأولويّة)

٤. منصوص العلّة، وقياس الأولويّة (عرض شد که تا اینجا که سه مسئله را بیان کردیم همه مربوط به قیاس مستنبط العلت است، حالا بحث در قیاس منصوص العلت و قیاس اولویت است)

ذهب بعض علمائنا ـ كالعلاّمة الحليّ قدس‌سره ـ إلى أنّه يستثنى من القياس الباطل ما كان منصوص العلّة (استثنا میشود از قیاس باطل آن قیاسی که منصوص العلت باشد)، وقياس الأولويّة (و قیاس اولویت)؛ فإنّ القياس فيهما حجّة. (مرحوم علامه‌ی حلی فرموده‌اند که این دو قیاس هستند ولی حجت میباشند) وبعض قال: «لا (این دو حجت نمیباشد)، إنّ الدليل الدالّ على حرمة الأخذ بالقياس شامل للقسمين (دلیلی که دلالت میکند بر حرمت اخذ به قیاس، شامل هر دوی این اقسام میشود)، وليس هناك ما يوجب استثناءهما». (دلیل خاصی نداریم که این دو قیاس را از اقسام قیاس باطل استثنا کرده باشند)

والصحيح أن يقال: إنّ منصوص العلّة وقياس الأولويّة هما حجّتان (منصوص العلت و قیاس اولویت حجت هستند)، ولكن لا استثناء من القياس (و لکن نه بعنوان اینکه تخصیصا از قیاس خارج هستند)؛ لأنّهما في الحقيقة ليسا من نوع القياس (بخاطر اینکه این دو در حقیقت از نوع قیاس نیستند)، بل هما من نوع الظواهر (بلکه این دو از باب ظواهر هستند)، فحجّيّتهما من باب حجّيّة الظهور. (حجیت این دو قیاس از باب حجیت ظهور است) وهذا ما يحتاج إلى البيان، فنقول: (این مطلب نیاز به بیان دارد، پس میگوییم)

۷

منصوص العلة (۱)

اولین بحثشان در رابطه با قیاس منصوص العلت میباشد، چند مطلب را در اینجا مصنف ذکر میکنند:

مطلب اول: که مصنف ذکر نکردند و خوب است به آن اشاره کنیم معنای قیاس منصوص العلت میباشد، سابقا هم اشاره کردیم که قیاس منصوص العلت یعنی قیاسی که علت حکم در کلام مولا صریحا ذکر شده است فقط کار قائس این است که میرود بررسی میکند و علم پیدا میکند و میبیند که همین علت مذکوره در فرع هم وجود دارد، مولا علت را ذکر کرده است، فرموده است علت حرمت خرم اسکار است، قائس بررسی میکند میبیند شراب خرما هم اسکار و مستی در آن وجود دارد، و حکم میکند که نبیذ هم حرام است، به این قیاسی که علت را قائس استنباط نکرده است بلکه علت را شارع مقدس ذکر نموده است میگوییم قیاس منصوص العلت، یعنی قیاسی که شارع مقدس تصریح کرده است به علت این قیاس، پس مطلب اول معنای قیاس منصوص العلت معلوم شد.

مطلب دوم: قیاس منصوص العلت به سه قسم تقسیم میشود، یا بعبارت دیگر بگویید علتی که در کلام مولا ذکر شده است به سه قسم تقسیم میشود: ۱. گاهی این علت ظهور دارد در شمول و عموم، یعنی عرف از ظاهر این علت استفاده میکند که این علت مخصوص به این مورد نیست، بلکه این علت جامع و شامل و کامل است، عرف استفاده میکند عمومیت علت را، مثالش مثلا این بود که پدر به پسرش میگوید که «لا تاکل من هذه الشجره، لانها سم» از این درخت چیزی نخور به علت اینکه مسموم است، عرف حکم میکند که این علت عام است و اختصاص به این مورد ندارد، یعنی هر میوه‌ی سمی را عرف حکم میکند که این علت در آن هم وجود دارد، این قسم اول که علت ظهور در عموم دارد. ۲. علت ظهور در خصوص دارد یعنی ظاهر در این علت این است که اختصاص دارد به همین مورد خاص، مثال میزنند مرحوم مظفر آقای میگوید «هذا العنب حلو؛ لأنّ لونه أسود» این انگور شیرین است چون رنگش سیاه است، اینجا علت عام نیست یعنی ما نمیتوانیم بگوییم که هر چیزی که رنگش سیاه باشد شیرین است، مثلا بگوییم زغال هم رنگش سیاه است پس شیرین است، اینجا علت عمومیت ندارد. ۳. علت مجمل است، ظهور ندارد، نمیتوانیم بفهمیم که این علت ظهور در عموم دارد یا نه اختصاص به همین مورد خاص دارد، این سه قسم علت بود.

در باب قیاس منصوص العلت {صدای استاد قطع میشود...} حجت است که علت ظهور در عموم داشته باشد، اگر علت ظهور در خصوص داشت یا اگر علت مجمل بود به این علت تمسک نمیکنیم، پس بنابراین قیاس منصوص العلت حجت است که علت ظهور در عموم داشته باشد.

مطلب سوم: چرا این قیاس حجت است و چرا شما گفتید اینجا قیاس مسامحه است؟ هر دو مطلب را بیان میکنند، میفرمایند علت اینکه قیاس منصوص العلت در صورتی که علت عمومیت داشته باشد حجت است، علتش این است که ما سابقا گفته‌ایم که علت باعث عمومیت حکم میشود، وقتی خود علت ظهور در عموم دارد اینجا ما از این حکم مولا یک حکم کلی استفاده میکنیم، بعد بدون قیاس این حکم کلی را تطبیق میدهیم بر افراد خاص، مثلا مولا که فرموده است علت حرمت خمر اسکار است، اگر علت ظهور در عموم داشت اینجا ما یک حکم کلی استفاده میکنیم، حکم کلی این است که «کل مسکر حرام» چرا؟ چون شما میگویید اسکار علت حرمت است و این علت هم عمومیت دارد پس هر جایی این علت پیدا شد معلول هم به دنبالش پیدا میشود، هر جا اسکار پیدا شد معلوم هم به دنبالش پیدا میشود، هر جا اسکار پیدا شد حرمت هم پیدا میشود، یک قانون کلی داریم اینجا که هر مسکری حرام است، بعد نسبت به افراد خاص ما برهان منطقی اجرا میکنیم، اصلا قیاس نیست، مثلا «نبیذ» میگوییم «النبیذ مسکر و کل مسکر حرام و النبیذ حرام» اینجا دیگر اصل و فرعی وجود ندارد، اینجا دیگر نمیگوییم خمر حرام است چون مسکر است، نبیذ هم وجه شبه دارد با خمر پس نبیذ هم مثل خمر حرام است، نه اینگونه استدلال نمیکنیم، اینجا ما به خمر هیچ کاری نداریم، اینجا ما به «کل مسکر حرام» کار داریم، فورا پیاده میکنیم افراد خاص را در رابطه با این قانون کلی، نتیجه این میشود که در این مورد تمسک ما به برهان یا به قیاس منطقی است، اصلا اینجا از باب قیاس اصولی خارج میشود، پس معلوم شد که چرا این قیاس حجت است و چرا جزء قیاس اصولی نیست.

۸

منصوص العلة (۲)

مطلب چهارم: یک مثال فقهی میزنند برای این مسئله و در ذیل این مثال یک نکته‌ی جدید را هم مطرح میکنند، مثال: میفرمایند روایتی داریم صحیحه‌ی ابن بزیع از امام هشتم علیه السلام که حضرت فرموده‌اند «ماء البئر واسع لا يفسده شيء...؛ لأنّ له مادّة» آب چاه وسعت دارد و زیاد است و چیزی آن را نجس و فاسد نمیکند، بعد حضرت یک علت ذکر کرده‌اند، که «لانّ له مادّة» آب چاه نجس نمیشود به ملاقات نجس بخاطر اینکه آب چاه ماده و پشتوانه دارد، وصل به آب‌های زیرزمینی میباشد، اینجا علت حکم ذکر شده است، این علت ظهور در عموم دارد، از این علت ما یک قانون کلی استفاده میکنیم « کل ماء له مادّة فهو طاهر» هر آبی که دارای پشتوانه باشد و به کر وصل باشد این آب پاک است، بعد میاییم میگوییم آب حمام یا دوش‌های کنونی اگر با نجس ملاقات کند این آبها نجس نمیشود، چرا؟ چون آب حمام برایش ماده است و هر آبی که برایش ماده باشد و به کر وصل باشد طاهر است، این میشود منصوص العلت چون علت ظهور در عموم دارد یعنی ظاهر این کلام این است که «کل ماء له مادّة فهو طاهر»؛ اینجا دقت کنید آن نکته‌ای که اضافه بر این مسئله ذکر میکنند این است که میفرمایند در همین مورد امکان دارد انسان از ظهور کلام دست بردارد، در همین مورد به یک قیاس اصولی تمسک کند، به چه شکل؟ بگوید که آب مضاف هم اگر ماده داشت پاک است، به علت اینکه وصل به کر است، فرض کنید که ما یک حوض بسیار بزرگی آب گلاب داریم، یک شیر آب را در آن باز میکنیم، اگر این آب گلاب با نجس ملاقات کرد نجس نمیشود چرا؟ چون ماده دارد، میفرمایند در این صورت تمسک به عموم دلیل نیست، یعنی ظاهر دلیل این مورد را شامل نمیشود، چرا؟ علتش این است که آب مضاف همیشه با قید به کار میرود و کلمه‌ی ماء به آن اطلاق نمیشود، آب مضاف همیشه یک قیدی دارد مثلا آب گلاب، آب هنداونه، پس بنابراین عموم علت ما این بود که «کل ماء له مادّة فهو طاهر» «کل ماء» شامل آب مضاف نمیشود، پس در باب آب مضاف به عموم علت نمیشود تمسک کرد چون علت در آب مضاف عمومیت ندارد، و در این مورد به قیاس اصولی میتوان تمسک کرد، بگوییم آب مضاف هم با آب مطلق شباهتی دارد و آن شباهت این است که آب مضاف ماده دارد و آب مطلق هم ماده دارد، آب مطلق چون ماده دارد با ملاقات نجس، نجس نمیشود پس آب مضاف هم نجس نمیشود، این میشود قیاس اصولی و در این صورت تمسک به این مورد درست نیست چون تمسک به ظهور علت و ظهور کلام نمیباشد.

و بعد هم میفرمایند در قیاس منصوص العلت باید دقت شود که تمسک به عموم علت و ظاهر کلام باشد نه اینکه از باب قیاس اصولی باشد که آن قیاس قطعا باطل میباشد.

مطلب پنجم: میفرمایند به یک شکل میتوانیم بین موافقین و مخالفین در باب حجیت قیاس منصوص العلت صلح برقرار کنیم، و آن توجیه این است که بگوییم کسانی که میگویند قیاس منصوص العلت حجت است، مرادشان قیاس منصوص العلت است از قسم اول از آن سه قسم، یعنی جایی که علت ظهور در عموم داشته باشد، کسانی که میگویند قیاس منصوص العلت حجت نیست غرضشان جایی است که علت یا ظهور در خصوص دارد یا مجمل است، به این شکل میتوانیم مصالحه بین موافقین و مخالفین برقرار کنیم.

در آخر بحث هم یک خلاصه گیری میکنند که نکته‌ی خاصی در آن نیست.

۹

تطبیق (منصوص العلة) (۱)

منصوص العلّة

أمّا منصوص العلّة: (وارد تقسیمات قیاس منصوص العلت میشوند) فإن فهم من النصّ على العلّة (اگر فهمیده شد از نص بر علت) أنّ العلّة عامّة على وجه لا اختصاص لها بالمعلّل (اینکه علت عام است بر وجهی که اختصاصی نیست برای آن علت برای معلّل، معلّل چیست؟ یعنی همان موضوعی که ذکر شده است) الذي هو كالأصل في القياس (آن موضوعی که مثل اصل است در قیاس) ـ فلا شكّ في أنّ الحكم يكون عامّا شاملا للفرع (اگر از این علت فهمیدیم که این علت ظهور در عموم دارد، شکی نیست در اینکه حکم این علت هم عام است شامل فرع میشود)، مثل ما لو قال: «حرم الخمر؛ لأنّه مسكر»، فيفهم منه حرمة النبيذ (از این علت فهمیده میشود که نبیذ هم حرام است)؛ لأنّه مسكر أيضا. وأمّا: إذا لم يفهم منه ذلك (اما اگر از این علت عمومیت فهمیده نشد) فلا وجه لتعدية الحكم إلى الفرع (وجهی نیست برای تعدی کردن حکم از اصل به فرع) إلاّ بنوع من القياس الباطل (مگر از باب قیاس باطل)، مثل ما لو قيل: «هذا العنب حلو؛ لأنّ لونه أسود» (این انگور شیرین است بخاطر اینکه رنگش سیاه است)؛ فإنّه لا يفهم منه (فهمیده نمیشود از این علت اینکه) أنّ كلّ ما لونه أسود حلو (هرچه که رنگش سیاه است پس شیرین است)، بل العنب الأسود خاصّة حلو. (بلکه انگور سیاه به طور خاص شیرین است)

وفي الحقيقة أنّه بظهور النصّ في كون العلّة عامّة (با اینکه ما استفاده کنیم عمومیت علت را) ينقلب موضوع الحكم (منقلب میشود موضوع حکم) من كونه خاصّا (از بودنش خاص) بالمعلّل إلى كون موضوعه كلّ ما فيه العلّة (بخاطر اینکه تعلیل میخورد موضوع بر اساس عمومیت علت و موضوع هم عام میشود؛ موضوع ما درست است که خاص است اما بمجرد اینکه علت عام بود عمومیت علت باعث میشود موضوع ما عام بشود، شامل هر چیزی که علت در ان است بشود)، فيكون الموضوع عامّا يشمل المعلّل (الأصل) وغيره (پس موضوع ما عام است که شامل میشود معلل یا همان اصل را)، ويكون المعلّل من قبيل المثال للقاعدة العامّة (اینجا خمر میشود مثال برای آن قاعده‌ی عام)، لا أنّ موضوع الحكم (نه اینکه موضوع حکم خصوص معلل باشد) هو خصوص المعلّل (الأصل) ونستنبط منه الحكم في الفرع من جهة العلّة المشتركة (و ما استنباط میکنیم از آن اصل حکم در فرع را از جهت آن علت مشترکه)، حتى يكون المدرك مجرّد الحمل والقياس (تا اینکه مدرک مجرد حمل و قیاس باشد)، كما في الصورة الثانية، أي التي لم يفهم فيها عموم العلّة. (یعنی در صورتی که فهمیده نمیشود در آن صورت عموم علت، در این صورت از باب قیاس است اما اگر علت عام باشد فورا یک قانون کلی استفاده میکنیم و به آن اصل کاری نداریم، ما میگوییم «کل مسکر حرام» و با این قانون کلی حکم را دریافت میکنیم)

ولأجل هذا نقول: إنّ الأخذ بالحكم في الفرع في الصورة الأولى (بخاطر اینکه علت عام است و بخاطر اینکه موضوع ما عام است میگوییم اخذ به حکم در فرع میباشد از باب ظاهر به عموم) يكون من باب الأخذ بظاهر العموم، وليس هو من القياس في شيء (قیاس نیست)، ليكون القول بحجّيّة التعليل استثناء من عمومات النهي عن القياس. (تا اینکه قول به حجیت تعلیل استثنا باشد از عمومات نهی از قیاس، تا اینکه حجیت منصوص العلت استثنا باشد از عمومات نهی از قیاس، این دیگر قیاس نیست که بگویید قیاس منصوص العلت استثنا شده است از آن ادله‌ای که میگویند قیاس باطل است)

۱۰

تطبیق (منصوص العلة) (۲)

مثال ذلك قوله عليه‌السلام ـ في صحيحة ابن بزيع ـ : «ماء البئر واسع لا يفسده شيء...؛ لأنّ له مادّة»، فإنّ المفهوم منه ـ أي الظاهر منه ـ أنّ كلّ ماء له مادّة (هر آبی که برایش ماده باشد) واسع لا يفسده شيء (این آب گسترده است و چیزی آن را فاسد نمیکند)، وأمّا: ماء البئر (اما آب چاه) فإنّما هو أحد مصاديق الموضوع العامّ للقاعدة (یکی از مصداق‌های این موضوع عام است برای قاعده‌ی کلی)، فيشمل الموضوع بعمومه (پس شامل میشود موضوع با عمومیت خودش) كلاّ من ماء البئر، وماء الحمّام، وماء العيون، وماء حنفيّة الإسالة (برای این دو معنا میتوان گفت، یک آبی که از شیر آب میاید و دومین معنا آبی که در شیب تند بیاید)... وغيرها، فالأخذ بهذا الحكم (اخذ به این حکم) وتطبيقه على هذه الأمور (و تطبیق کردن بر این امور) غير ماء البئر ليس أخذا بالقياس (این اخذ به قیاس نیست)، بل هو أخذ بظهور العموم (بلکه اینجا اخذ کرده‌ایم به ظهور عموم تعلیل)، والظهور حجّة. (و ظهور هم حجت است)

هذا، (میخواهند آن نکته را بیان کنند که امکان دارد در اینجا کسی قیاس اصولی بکار ببرد) وفي عين الوقت (در همین وقت) لمّا كنّا لا نستظهر من هذه الرواية (چون که ما استظهار نمیکنیم از این روایت) شمول العلّة (شمول علت را که علت «لأنّ له مادّة» است، اینجا علت ظهور ندارد که امام بفرمایند هر چه که ماده داشته باشد پاک است ولو نفت باشد، نفت هم اگر ماده داشت با ملاقات نجس، نجس نمیشود، چون علت ظهور در این ندارد) لكلّ ما له مادّة (هر چه که برای او ماده باشد) وإن لم يكن ماء مطلقا (هر چند که آب مطلق نباشد، چون همچین ظهوری ندارد)، فإنّ الحكم ـ وهو الاعتصام من التنجّس (که آن حکم دوری از نجس شدن باشد) ـ لا نعدّيه إلى الماء المضاف (این حکم را تعدیه نمیدهیم به آب مضاف) الذي له مادّة إلاّ بالقياس (آنچنان آبی که ماده داشته باشد مگر از باب قیاس)، وهو ليس بحجّة. (پس این قیاس حجت نمیباشد)

ومن هنا يتّضح الفرق بين الأخذ بالعموم في منصوص العلّة، والأخذ بالقياس (با همین مطالبی که ما تا اینجا گفتیم واضح میشود فرق بین اخذ به عموم در منصوص العلت و در قیاس)، فلا بدّ من التفرقة بينهما (چاره‌ای نیست از اینکه تفرقه قائل بشویم بین این دو) في كلّ علّة منصوصة (در هر علت منصوصه، در باب علت منصوصه هم باید دقت کنید که فرق بین این دو را پیدا کنید)، لئلاّ يقع الخلط بينهما. (تا اینکه خلط بین این دو واقع نشود) ومن أجل هذا الخلط بينهما (بخاطر همین خلط بین این دو) يكثر العثار في تعرّف الموضوع للحكم. (لغزش زیاد میشود در شناختن موضوع حکم، یعنی در همینجا امکان دارد کسی اینگونه استظهار کند که امام فرموده‌اند که «لانّ له مادة» دلیل ماده است نه آبی که ماده دارد، ایشان میفرمایند که باید دقت کنید که لغزش حاصل نشود)

وبهذا البيان والتفريق بين الصورتين (با اینکه بیان و تفریق بین این دو صورت، که منظور این دو صورت یعنی جایی که علت ظهور در عمومیت داشته باشد و جایی که نداشته باشد) يمكن التوفيق (ممکن است صلح کردن) بين المتنازعين في حجّيّة منصوص العلّة، فمن يراه حجّة (کسی که میگوید قیاس منصوص العلت حجت است) يراه فيما إذا كان له ظهور في عموم العلّة (معتقد است به حجیت این منصوص العلت در وقتی که ظهور در عموم علت داشته باشد)، ومن لا يرى حجّيّته (و کسی که قائل به حجیت منصوص العلت نیست) يراه فيما إذا كان الأخذ به (این عدم حجیت را میبیند در جایی که اخذ به این دلیل باشد) أخذا به على نهج القياس. (اخذ بر نحو قیاس، یعنی در جایی که علت ظهور در عمومیت نداشته باشد)

۱۱

خلاصه‌ی بحث

والخلاصة أنّ المدار في منصوص العلّة (خلاصه این است که مدار در منصوص العلت این است که) أن يكون له ظهور في عموم الموضوع (دلیل ظهور در عموم موضوع داشته باشد، اگر علت ظهور در عموم موضوع داشته باشد، به جوری که شامل غیر از آن موضوع بشود اینجا تمسک درست است اگر عمومیت نداشته باشد تمسک درست نیست) لغير ما له الحكم (شامل بشود موضوع غیر از آن مورد خاص که حکم برای آن است) ـ أي المعلّل الأصل ـ ؛ فإنّه عموم من جملة الظواهر التي هي حجّة. (این قسم از آن قسم ظواهری است که حجت میباشد) ولا بدّ حينئذ أن تكون حجّيّته (چاره‌ای نیست در این هنگام اینکه حجیتش) على مقدار ما له من الظهور في العموم (هر چقدر دلیل ظهور در عموم داشته باشد حجیت هم همان مقدار است)، فإذا أردنا (اگر بخواهیم) تعديته إلى غير ما يشمله ظهور العموم (این حکم را فراگیر کنیم غیر از آن موردی که شامل میشود آن مورد را ظهور عموم)، فإنّ التعدية لا محالة تكون من نوع الحمل والقياس (اگر بخواهیم در غیر از ظاهر دلیل این حکم را شمول بدهیم این تعدیه و شمول فقط از نوع قیاس میشود که باطل است) الذي لا دليل عليه (آنچنان قیاسی که دلیلی بر آن نمیباشد)، بل قام الدليل على بطلانه. (بلکه دلیل بر بطلانش است؛ پس خلاصه ایشان قیاس منصوص العلت را به سه قسم تقسیم کردند و گفتند که فقط یک قسم حجت است)

ونحن يكفينا إنكار عليّ بن أبي طالب عليه‌السلام ، وهو المعصوم الذي يدور معه الحقّ كيفما دار ، كما في الحديث النبويّ المعروف. (١) وإنكاره معلوم من طريقته. وقد رووا عنه قوله عليه‌السلام : «لو كان الدين بالرأي لكان المسح على باطن الخفّ أولى من ظاهره» (٢). وهو يريد بذلك إبطال القول بجواز المسح على الخفّ الذي لا مدرك له إلاّ القياس ، أو الاستحسان.

الدليل من العقل

لم يذكر أكثر الباحثين عن القياس دليلا عقليّا على حجيّته ، غير أنّ جملة منهم (٣) ذكر له وجوها أحسنها ـ فيما أحسب ـ ما سنذكره ، مع أنّه من أوهن الاستدلالات.

الدليل : أنّا نعلم قطعا بأنّ الحوادث لا نهاية لها. ونعلم قطعا أنّه لم يرد النصّ في جميع الحوادث ؛ لتناهي النصوص ، ويستحيل أن يستوعب المتناهي ما لا يتناهى ؛ إذن ، فيعلم أنّه لا بدّ من مرجع لاستنباط الأحكام ، لتلافي النواقص من الحوادث ، وليس هو إلاّ القياس. (٤)

والجواب : صحيح أنّ الحوادث الجزئيّة غير متناهية ، ولكن لا يجب في كلّ حادثة جزئيّة أن يرد نصّ من الشارع بخصوصها ، بل يكفي أن تدخل في أحد العمومات. والأمور العامّة محدودة متناهية ، لا يمتنع ضبطها ، ولا يمتنع استيعاب النصوص لها. على أنّ فيه مناقشات أخرى ، لا حاجة بذكرها.

٤. منصوص العلّة ، وقياس الأولويّة

ذهب بعض علمائنا ـ كالعلاّمة الحليّ قدس‌سره (٥) ـ إلى أنّه يستثنى من القياس الباطل ما كان

__________________

(١) وهو قوله عليه‌السلام : «علىّ مع الحقّ والحقّ مع علي». إحقاق الحق ٤ : ٢٧.

(٢) هذا مفاد الحديث ، وإليك نصّه : «لو كان الدين بالرأي لكان أسفل الخفّ أولى بالمسح من أعلاه ...» سنن أبي داود ١ : ٤٢ ؛ المحلّى ١ : ٦١.

(٣) كالدقاق على ما في اللمع في أصول الفقه : ٩٣.

(٤) هذا الدليل ذكره الآمديّ ثمّ أجاب عنه بوجوه. راجع الإحكام ٤ : ٣٧.

(٥) نسبه إليه المحقّق البحرانيّ في الحدائق الناضرة ١ : ٦٠ ـ ٦٣. ولكن في نسبته إليه نظر ؛ لأنّه صرّح بأنّ ـ

منصوص العلّة ، وقياس الأولويّة ؛ فإنّ القياس فيهما حجّة. وبعض قال : «لا ، إنّ الدليل الدالّ على حرمة الأخذ بالقياس شامل للقسمين ، وليس هناك ما يوجب استثناءهما». (١)

والصحيح أن يقال : إنّ منصوص العلّة وقياس الأولويّة هما حجّتان ، ولكن لا استثناء من القياس ؛ لأنّهما في الحقيقة ليسا من نوع القياس ، بل هما من نوع الظواهر ، فحجّيّتهما من باب حجّيّة الظهور. (٢) وهذا ما يحتاج إلى البيان ، فنقول :

منصوص العلّة

أمّا منصوص العلّة : فإن فهم من النصّ على العلّة أنّ العلّة عامّة على وجه لا اختصاص لها بالمعلّل ـ الذي هو كالأصل في القياس ـ فلا شكّ في أنّ الحكم يكون عامّا شاملا للفرع ، مثل ما لو قال : «حرم الخمر ؛ لأنّه مسكر» ، فيفهم منه حرمة النبيذ ؛ لأنّه مسكر أيضا. وأمّا : إذا لم يفهم منه ذلك فلا وجه لتعدية الحكم إلى الفرع إلاّ بنوع من القياس الباطل ، مثل ما لو قيل : «هذا العنب حلو ؛ لأنّ لونه أسود» ؛ فإنّه لا يفهم منه أنّ كلّ ما لونه أسود حلو ، بل العنب الأسود خاصّة حلو.

وفي الحقيقة أنّه بظهور النصّ في كون العلّة عامّة ينقلب موضوع الحكم من كونه خاصّا بالمعلّل إلى كون موضوعه كلّ ما فيه العلّة ، فيكون الموضوع عامّا يشمل المعلّل (الأصل) وغيره ، ويكون المعلّل من قبيل المثال للقاعدة العامّة ، لا أنّ موضوع الحكم هو خصوص المعلّل (الأصل) ونستنبط منه الحكم في الفرع من جهة العلّة المشتركة ، حتى يكون المدرك مجرّد الحمل والقياس ، كما في الصورة الثانية ، أي التي لم يفهم فيها عموم العلّة.

ولأجل هذا نقول : إنّ الأخذ بالحكم في الفرع في الصورة الأولى يكون من باب الأخذ

__________________

ـ ما كان منصوص العلّة ، وبالطريق الأولى وإن كانا حجّتين ، إلاّ أن حجيّتهما ليست من باب القياس. راجع : مبادئ الوصول إلى علم الأصول : ٢١٧ ـ ٢١٨.

(١) الحدائق الناضرة ١ : ٦٥.

(٢) ولعلّه مراد العلاّمة من قوله : «بالنصّ ، لا بالقياس».

بظاهر العموم ، وليس هو من القياس في شيء ، ليكون القول بحجّيّة التعليل استثناء من عمومات النهي عن القياس. مثال ذلك قوله عليه‌السلام ـ في صحيحة ابن بزيع ـ : «ماء البئر واسع لا يفسده شيء ... ؛ لأنّ له مادّة» ، (١) فإنّ المفهوم منه ـ أي الظاهر منه ـ أنّ كلّ ماء له مادّة واسع لا يفسده شيء ، وأمّا : ماء البئر فإنّما هو أحد مصاديق الموضوع العامّ للقاعدة ، فيشمل الموضوع بعمومه كلاّ من ماء البئر ، وماء الحمّام ، وماء العيون ، وماء حنفيّة الإسالة (٢) ... وغيرها ، فالأخذ بهذا الحكم وتطبيقه على هذه الأمور غير ماء البئر ليس أخذا بالقياس ، بل هو أخذ بظهور العموم ، والظهور حجّة.

هذا ، وفي عين الوقت لمّا كنّا لا نستظهر من هذه الرواية شمول العلّة (لأنّ له مادّة) لكلّ ما له مادّة وإن لم يكن ماء مطلقا ، فإنّ الحكم ـ وهو الاعتصام من التنجّس ـ لا نعدّيه إلى الماء المضاف الذي له مادّة إلاّ بالقياس ، وهو ليس بحجّة.

ومن هنا يتّضح الفرق بين الأخذ بالعموم في منصوص العلّة ، والأخذ بالقياس ، فلا بدّ من التفرقة بينهما في كلّ علّة منصوصة ، لئلاّ يقع الخلط بينهما. ومن أجل هذا الخلط بينهما يكثر العثار (٣) في تعرّف الموضوع للحكم.

وبهذا البيان والتفريق بين الصورتين يمكن التوفيق بين المتنازعين في حجّيّة منصوص العلّة ، فمن يراه حجّة يراه فيما إذا كان له ظهور في عموم العلّة ، ومن لا يرى حجّيّته يراه فيما إذا كان الأخذ به أخذا به على نهج القياس.

والخلاصة أنّ المدار في منصوص العلّة أن يكون له ظهور في عموم الموضوع لغير ما له الحكم ـ أي المعلّل الأصل ـ ؛ فإنّه عموم من جملة الظواهر التي هي حجّة. ولا بدّ حينئذ أن تكون حجّيّته على مقدار ما له من الظهور في العموم ، فإذا أردنا تعديته إلى غير ما يشمله ظهور العموم ، فإنّ التعدية لا محالة تكون من نوع الحمل والقياس الذي لا دليل

__________________

(١) وسائل الشيعة ١ : ١٢٦ ـ ١٢٧ ، الباب ١٤ من أبواب الماء المطلق ، الحديثان ٦ و ٧.

(٢) الحنفيّة : أنبوبة ذات لولب تزجّ في ثقب من الحوض لاستفراغ الماء منه عند الحاجة. وبالفارسيّة : شير آب انبار.

(٣) العثار : المهلكة ، السقوط.

عليه ، بل قام الدليل على بطلانه.

قياس الأولويّة

أمّا قياس الأولويّة : فهو نفسه الذي يسمّى «مفهوم الموافقة» الذي تقدّمت الإشارة إليه (١) ، وقلنا هناك : إنّه يسمّى «فحوى الخطاب» ، كمثال الآية الكريمة ﴿فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍ (٢) الدالّة بالأولويّة على النهي عن الشتم ، والضرب ، ونحوهما.

وتقدّم في هذا الجزء (٣) أنّ هذا من الظواهر ، فهو حجّة من أجل كونه ظاهرا من اللفظ ، لا من أجل كونه قياسا ، (٤) حتى يكون استثناء من عموم النهي عن القياس ، وإن أشبه القياس ، ولذلك سمّي بـ «قياس الأولويّة» ، و «القياس الجليّ».

ومن هنا لا يفرض مفهوم الموافقة إلاّ حيث يكون للّفظ ظهور بتعدّي الحكم إلى ما هو أولى في علّة الحكم ، كآية التأفيف المتقدّمة.

ومنه : دلالة الإذن بسكنى الدار على جواز التصرّف بمرافقها بطريق أولى ، ويقال لمثل هذا في عرف الفقهاء : «إذن الفحوى».

ومنه : الآية الكريمة ﴿فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ (٥) الدالّة بالأولويّة على ثبوت الجزاء على عمل الخير الكثير.

وبالجملة ، إنّما نأخذ بقياس الأولويّة إذا كان يفهم ذلك من فحوى الخطاب ؛ إذ يكون للكلام ظهور بالفحوى في ثبوت الحكم فيما هو أولى في علّة الحكم ، فيكون حجّة من باب الظواهر. ومن أجل هذا عدّوه من المفاهيم ، وسمّوه «مفهوم الموافقة».

__________________

(١) تقدّمت في الصفحة : ١٢٢.

(٢) الإسراء (١٧) الآية : ١٢٢.

(٣) راجع الصفحة : ١٢٢.

(٤) وصرّح بذلك العلاّمة الحلّي في : مبادئ الوصول : ٢١٧ ، حيث قال : «إلحاق المسكوت عنه بالمنطوق قد يكون جليّا كتحريم الضرب المستفاد من تحريم التأفيف ، وذلك ليس من باب القياس ... بل هو من باب المفهوم». والعجب من المصنّف قدس‌سره حيث عدّ العلاّمة ممّن يستثنيه من عموم النهي عن القياس.

(٥) الزلزلة (٩٩) الآية : ٧.