درس اصول الفقه (۲) مباحث حجت واصول عملیه

جلسه ۶۱: مباحث حجت ۴۳

جواد مروی
استاد
جواد مروی
 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

دلیل اجماع برای حجیت قیاس

بحث در ادله‌ی اقامه شده بر حجیت قیاس بود، سومین دلیل از ادله‌ای که اقامه شده است بر حجیت قیاس، اجماع است، اجماع مهم‌ترین و بالاترین مدرک برای قائلین به حجت قیاس است، یعنی بسیاری از علمای اهل سنت که انصاف داشته‌اند در بحث قیاس تصریح کرده‌اند که ما هیچ دلیلی بر حجیت اجماع غیر از اجماع نداریم، یعنی از روایات و آیات و دلیل عقل حجیت قیاس استفاده نمیشود، تنها دلیل بر حجیت قیاس اجماع است، و مرادشان از اجماع، اجماع عملی صحابه است، یعنی علمای اهل سنت ادعا میکنند که صحابه‌ی پیامبر بالاجماع و باتفاق به قیاس عمل میکردند و اجماع صحابه هم حجت قطعی میباشد.

مرحوم مظفر از این دلیل دو جواب میدهند، قبل از اینکه وارد جوابشان بشوند، یک مقدمه را خودشان ذکر میکنند که در این مقدمه سه نکته و سه مطلب را بیان میکنند، قبل از اینکه وارد مقدمه‌ی ایشان بشویم ما یک مقدمه‌ای در مقدمه‌ی ایشان ذکر میکنیم، بعد وارد میشویم بر این سه نکته و سه مطلبی که ایشان ذکر میکنند.

و آن نکته این است که سابقا ما اجتهاد به رای را معنا کردیم و گفتیم که اجتهاد به رای معنایش این است که شخص عالم به رای و نظر خودش عمل کند، در یک مسئله‌ای که در آن مسئله حکم شرعی وارد نشده است، اجتهاد به رای دارای شعبه‌ها و اقسام مختلفی است، حداقل ما سه قسم اجتهاد به رای داریم که این سه قسم در بین علمای اهل سنت قائل دارد، یک قسم از اجتهاد به رای بر طبق قیاس، خب معنایش معلوم است، در فرد حکمی را اثبات کند به رای خودش مثل حکمی که در اصل بوده است با یک علت مشترکه، این یک نوع اجتهاد.

قسم دوم اجتهاد به رای بر طبق استحسان است، به طور خلاصه اینجا عرض میکنیم، مراد از استحسان این است که دو شیء علت مشترکه ندارند ولی یک شباهت بسیار کمی باهم دارند، بعلت این شباهت بسیار کم حکم یکی را برای دیگر اثبات میکند، این را میگویند استحسان که بعضی‌ها میگویند مرتبه‌ی بسیار ضعیف قیاس است.

سوم اجتهاد به رای بنحو مصالح مرسله، مصالح مرسله معنایش این است که یک مسئله‌ای به نظر فقیه مصلحت دارد، بدون قیاس، بدون هیچ شباهت فقط فقیه چون فک میکند در این شیء مصلحت وجود دارد، یک مصلحت بدون مدرک، فقط به خاطر اینکه این شیء مصلحت دارد حکم به وجوب یا به استحبابش میکند، مثلا نماز خواندن با دست بسته، عده‌ای از علمای اهل سنت بر طبق مصالح مرسله این حکم را اثبات میکنند، میگویند هیچ دلیل شرعی نداریم، که باید نماز را دست بسته خواند، اما ما استنباط کرده‌ایم این چنین فهمیدیدم که نماز دست بسته خواندن مصلحت دارد، و مصلحتش نهایت تواضع است، که انسان در مقابل خدا اگر با دست بسته نماز خواند این نهایت تواضع را نشان داده است، پس مصلحت دارد، چون مصلحت دارد حکم میکنند به وجوب یا استحباب این مسئله.

پس مقدمه این شد که اجتهاد به رای حداقل سه شعبه دارد: قیاس، استحسان، مصالح مرسله.

بعد از این مقدمه سه نکته را مرحوم مظفر قبل از جوابشان قبل از اجماع ذکر میکنند:

نکته‌ی اول: میفرمایند شکی نیست ما قبول داریم که بعضی از صحابه‌ی پیامبر اجتهاد به رای داشته‌اند، حتی گاهی اجتهاد به رای میکردند در مقابل نص، یعنی با اینکه روایتی در حکم شرعی داشته‌ایم ولی به رای خودشان در مقابل آن روایت یک حکم دیگری ثابت میکنند، مثال هم زیاد است یک مورد را ذکر میکنند، عمر ابن خطاب عبارتی دارد که میگوید «متعتان كانتا على عهد رسول الله أنا محرّمهما، ومعاقب عليهما» دو متعه بوده که در زمان رسول الله حلال بوده است، یکی متعه‌ی حج و دیگری نکاح موقت، من اجتهاد به رای میکنم این دو را تحریم میکنم و هر کس مرتکب این دو نکته بشود او را عقاب میکنم، پس نکته‌ی اول این شد که شکی نیست که بعضی از اصحاب پیامبر اجتهاد به رای میکردند و در اینکار گاهی اصرار بالایی داشتند که در مقابل نص هم اجتهاد به رای میکردند، حالا میفرمایند علت این مسئله را کاری نداریم که یا عناد بوده است یا جهل بوده است و یا هر علت دیگری که بوده است به هر حال در مقابل نص اجتهاد به رای میکردند.

نکته‌ی دوم: این اجتهاد به رای بعضی از اصحاب پیامبر مختلف است، در پاره‌ای از موارد این اجتهاد به رای بعضی‌ها مناسب با قیاس بوده است، در بسیاری از موارد هم مناسب با استحسان است، و در خیلی از موارد هم مناسب با مصاحل مرسله است، بعد مثال میزنند که جاهایی اجتهاد به رای میکردند که اصلا مناسبتی با قیاس ندارد، مثل همین جا همین دو نکته‌ای که عمر گفته است که من تحریم کردم، پس نکته‌ی دوم این شد که این اجتهاد به رای که بعضی از صحابه میکردند بسیار متفاوت بوده است و خیلی وقتا با قیاس مناسبت نداشته است.

نکته‌ی سوم: میفرمایند به نام قیاس و با این حدود و مشخصات که فرق باشد بین قیاس و استحسان و مصالح مرسله، این قیاس با این مشخصات در قرن دوم و سوم ظهور کرده است، تا قبل از قرن دوم اصطلاحی که بوده است اجتهاد به رای بوده است، با همه‌ی اقسامش، پس این اصطلاح قیاس با این ویژگی‌ها از زمان ابوحنیفه بعنوان یک منبع مستقل در مقابل استحسان و مصالح مرسله ذکر شده است، این سه نکته بود.

بعد از این سه نکته ایشان دو عبارت در دو نفر از علمای اهل سنت نقل میکنند و بعد وارد اصل جوابشان میشوند، اما این دو روایت، یک روایت نقل میکنند از ابن حزم میفرمایند این عبارت ابن حزم را دو جور میشود توجیه کرد، عبارتی دارد ابن حزم که به دو شکل میشود این عبارت را معنا کرد، میفرمایند از این عبارت میشود فهمید که قیاس در زمان صحابه نبوده است، قیاس از قرن دوم و سوم ظهور و بروز کرده است، میفرمایند اگر مرادشان از این حرف ظاهرش باشد که ما هم الان گفتیم خب این قبول است، یعنی مرادش این باشد که قیاس با این ویژگی‌ها از قرن دوم و سوم ظهور و بروز کرده است ما قبول داریم، اما اگر ابن حزم میخواهد اثبات کند که اصلا در زمان صحابه اجتهاد به رای که یکی از اقسامش قیاس است، اصلا در زمان صحابه نبوده است خب این حرف را ما قبول نداریم، اجتهاد به رای در زمان صحابه در نزد بعضی از صحابه بوده است، به ظاهر عبارت ابن حزم همان معنای اول است نه معنای دوم.

عبارت دومی از غزالی نقل میکنند میگویند غزالی در کتاب خودش گفته است صحابه اجتهاد به رای میکردند بعد ایشان توجیه کرده است گفته که همه‌ی اجتهادات به رای صحابه برگشت میکند به قیاس، میفرمایند این حرف را قبول نداریم چون بسیاری از اجتهاد به رای‌های صحابه هیچ ربطی به قیاس ندارد بلکه از راه مصالح مرسله و یا استحسان میباشد، بعد توجیه میکنند که غزالی حسن ظن داشته نسبت به صحابه و میخواسته که عمل آنها را توجیه کند.

این چند مطلب که ایشان به عنوان مقدمه ذکر میکنند بعد از این اجماع صحابه دو جواب مطرح میکنند.

۴

تطبیق (دلیل اجماع برای حجیت قیاس) (۱)

الدليل من الإجماع

والإجماع هو أهمّ دليل عندهم (اجماع مهم‌ترین دلیل است در نزد علمای اهل سنت)، وعليه معوّلهم في هذه المسألة. (و بر این اجماع است تکیه‌ی آنها در این مسئله) والغرض منه إجماع الصحابة. (غرض اجماع عملی صحابه است)

ويجب الاعتراف بأنّ بعض الصحابة (واجب است اعتراف کردن به اینکه بعضی از اصحاب پیامبر) استعملوا الاجتهاد بالرأي، وأكثروا (بلکه زیاد هم به کار میبردند) ـ بل حتى فيما خالف النصّ (بلکه اجتهاد به رای میکردند در آن موردی که مخالف نص است) ـ تصرّفا في الشريعة باجتهاداتهم. (بخاطر تصرف کردن در دین با رای‌های خودشان) والإنصاف أنّ ذلك لا ينبغي أن ينكر من طريقتهم (انصاف این است که این اجتهاد به رای سزاوار نیست که انکار شود از طریقه‌ی بعضی از صحابه، یعنی بعضی از صحابه واقعا طریقه شان این بوده که واقعا اجتهاد به رای میکردند حتی در مقابل نص)، ولكن ـ كما سبق أن أوضحناه ـ لم تكن الاجتهادات (نبوده است این اجتهاد به رای) واضحة المعالم عندهم (واضح طریق نبوده است در نزد اصحاب پیامبر)، من كونها (از اینکه میباشد این اجتهاد به رای) على نحو القياس، أو الاستحسان، أو المصالح المرسلة (یعنی محدوده و خصوصیات قیاس روشن بنوده است اصلا)، ولم يعرف عنهم (شناخته نشده است از اصحاب پیامبر) على أيّ أساس كانت اجتهاداتهم (بر چه ملاکی آنها اجتهاد به رای میکردند در مقابل نص)، أكانت تأويلا للنصوص (آیان وقتی میخواستند در مقابل نص اجتهاد به رای کنند، تاویل میکردند نصوص را)، أو جهلا بها (یا جهل به نصوص داشتند)، أو استهانة بها؟ (یا سبک میشمردند آن نصوص را) ربما كان بعض هذا (ممکن است در بعضی از اصحاب پیامبر بعضی از این ادله بوده است) أو كلّه من بعضهم. (یا تمام این علت‌ها در بعضی از اصحاب پیامبر بوده است)

وفي الحقيقة إنّما تطوّر البحث عن الاجتهاد (همانا تکامل پیدا کرده است بحث از اجتهاد به رای) بالرأي في تنويعه (در مشخص شدن و نوع به نوع شدن)، وخصائصه (و در خصوصیاتش) في القرن الثاني والثالث (میفرمایند تقسیم بندی به این شکل امروزی برای قیاس از قرن دوم و سوم انجام شده است) ـ كما سبق بيانه ـ فميّزوا (پس تمیز دادند) بين القياس، والاستحسان، والمصالح المرسلة.

۵

تطبیق (دلیل اجماع برای حجیت قیاس) (۲)

ومن الاجتهادات قول عمر بن الخطّاب: «متعتان كانتا على عهد رسول الله أنا محرّمهما (دو متعه در زمان پیامبر وجود داشتند که من حرام میکنم این دو را)، ومعاقب عليهما». (عقاب میکنم اشخاص را در این دو) ومنها: جمعه الناس لصلاة التراويح. (و بعضی از اجتهاد به رای‌های عمر ابن خطاب، جمع کردن مردم است برای نماز تراویح، که نمازی است که در شبهای ماه رمضان مستحب است خوانده شود، نماز مستحبی را در زمان پیامبر به جماعت نمیخواندند پیامبر نهی کرده بود از جماعت خواندن نماز‌های مستحبی، بجز نماز عید فطر و قربان، شبی از شبها خلیفه‌ی دوم از کنار مسجد میگذرد و مبیند که مسجد پر از جمعیت است و هر کسی یک گوشه برای خود نماز میخواند، وارد میشود که میگوید که خب چرا به جماعت نمیخوانید، مردم میگویند که نماز مستحبی است و پیامبر گفته است به جماعت نخوانید، میگوید نه، من میگویم از فردا باید نمازهای تراویح را به جماعت بخوانید، بعد هم مجبور میکند مردم را که جماعت بخوانند، بعد هم میگوید اجتهاد به رای کردم، خب اینجا از باب قیاس نیست بلکه یک نوع اجتهاد به رای است از خلیفه‌ی دوم) ومنها: إلغاؤه في الأذان «حيّ على خير العمل». (در نماز حی علی خیر العمل را انداخت به جایش نماز صبح الصلاة خیر من النوم را گفت بخوانید)

فهل كان ذلك من القياس (آیا اینها قیاس بوده است؟) أو من الاستحسان المحض؟ (یا اینکه فقط صرف استحسان بوده است، حتی اینجا مراد از استحسان این است که هیچ شباهتی هم نبوده است فقط چون خودش از اینکار خوشش میامده لذا فتوای به این کار داده است)

لا ينبغي أن يشكّ (سزاوار نیست اینکه شک شود) أنّ مثل هذه الاجتهادات (مثل این اجتهادات) ليس من القياس في شيء. (اینها قیاس نیست) وكذلك كثير من الاجتهادات عندهم. (حتی بسیاری از این اجتهادات از باب قیاس هم نبوده است و صرفا اجتهاد به رای بوده است)

وعليه، فابن حزم على حقّ (ابن حزم درست گفته است) إذا كان يقصد (اگر قصد کرده باشد) إنكار أن يكون القياس سابقا معروفا بحدوده في اجتهادات الصحابة (اگر مرادش از این جمله‌ای که گفته است این باشد که قیاس با این حدود و مشخصاتش معروف نبوده است در زمان صحابه، این را ما قبول داریم)، حينما قال في كتابه «إبطال القياس»: «ثمّ حدث القياس في القرن الثاني (سپس حادث شد قیاس در قرن دوم، یعنی قبلش نبود)، فقال به بعضهم (بعضی از اصحاب قائل به قیاس شدند)، وأنكره سائرهم وتبرّءوا منه». (و بقیه انکار کردند آن را و از آن تبری جستند)، وقال في كتابه «الإحكام»: «إنّه بدعة حدث في القرن الثاني (این قیاس بدعتی است که در قرن دوم حادث شد)، ثمّ فشا، وظهر في القرن الثالث». (بعد ظاهر شد و شیوع پیدا کرد در قرن سوم) أمّا: إذا أراد إنكار أصل الاجتهادات بالرأي من بعض الصحابة (اما اگر مراد ابن حزم انکار نمودن اصل اجتهادات به رای از بعضی از صحابه) ـ وهو لا يريد ذلك قطعا (البته مرادش این نیست) ـ فهو إنكار لأمر ضروريّ متواتر عنهم. (این انکار کردن یک امر ضروری است که متواتر است در نزد علما)

وقد ذكر الغزاليّ في كتابه «المستصفى» كثيرا من مواضع اجتهادات الصحابة برأيهم (ذکر کرده است کثیری از مواضعی را که صحابه اجتهاد به رای کردند، {صدای استاد قطع میشود...})، ولكن لم يستطع أن يثبت أنّها على نحو القياس، إلاّ لأنّه لم ير وجها لتصحيحها إلاّ بالقياس (مگر اینکه وجه دیگری برای تصحیح این اجتهادات پیدا نکرده است مگر به قیاس)، وتعليل النصّ. وليس هو منه إلاّ من باب حسن الظنّ (این از باب حسن ظن است)، لا أكثر. (نه بیشتر) وأكثرها لا يصحّ تطبيقها على القياس. (بیشتر این اجتهادات به رای صحابه را تطبیقش بر نحو قیاس درست نیست، مثلا آن از بین بردن حی علی خیر العمل در اذان را چگونه میشود گفت که بر نحو قیاس است؟)

۶

دو جواب از ادعای اجماع

بعد از این مقدمه ایشان وارد اصل مطلب میشوند، آیا صحابه اجماع داشته‌اند در عمل به قیاس یا نه اجماع نداشتند؟ مرحوم مظفر میفرمایند ما به شدت این ادعای اجماع را رد میکنیم، و دو جواب از این ادعای اجماع میدهند:

۱. ایشان میفرمایند ما گفتیم که قبول داریم بعضی از صحابه اجتهاد به رای داشتند، اما در بسیاری از موارد این اجتهاد به رای از باب قیاس نبوده است، بلکه از باب استحسان و مصالح مرسله بوده است، پس بنابراین شما نمیتوانید اثبات کنید که هر جا که اجتهاد به رای میکردند، از باب قیاس بوده است پس در باب قیاس اجماع است، نه بسیاری از موارد اجتهاد به رای بوده است ولی از باب قیاس نبوده است، مثل همین مواردی که از خلیفه‌ی دومشان نقل کرده‌اند، این جواب اول بود.

۲. سلمنا که این بعض از صحابه که اجتهاد به رای میکردند اصلا همه جا اجتهاد به رایشان قیاس بوده است، اما سوال از کجا شما اثبات میکنید اجماع و اتفاق صحابه را به عمل به قیاس؟ ما داریم که بعضی از صحابه اجتهاد به رای میکردند، از کجا شما اثبات میکنید اتفاق و اجماع جمیع صحابه را؟ برای بیان مطلبشان خودشان توضیح نمیدهند و یک عبارت را از ابن حزم ذکر میکنند: ایشان میگوید صحابه‌ی پیامبر هزاران نفر بوده‌اند و تنها در کتب اهل سنت از سیصد و چند نفر از اینها فتوا نقل شده است، از بقیه ابدا فتوایی نقل نشده است، تازه همین سیصد نفر بعضی هاشان در همه‌ی ابواب فتواهاشان است که خیلی کم هستند، چندتای از اینها متوسط هستند یعنی در پاره‌ای از اقوال فتوا دارند، چندتای از آنها مقلد هستند که یعنی فقط در یک یا دو مورد فتوا دارند، خب شما از کجا به دست آوردید اجماع و اتفاق جمیع صحابه را بر علم به قیاس و حجیت قیاس؟

پس بنابراین اجماع عملی تمام صحابه بر حجیت قیاس وجود ندارد.

۷

اشکال به جواب دوم و جواب آن

دقت کنید اینجا یک اشکال به این جواب دوم وارد میشود:

ان قلت: مراد ما از اجماع این است که بعضی از صحابه یقین داریم که تصریح شده است که به قیاس عمل کردند ولی دیگران سکوت کردند و سکوت علامت رضاست، اگر آنها نمیخواستند به قیاس عمل کنند خب نهی میکردند، اگر عمل به قیاس باطل بود اصلا سکوت نمیکردند و وقتی سکوت کردند معلوم میشود که راضی به این قیاس بوده‌اند.

جواب: مرحوم مظفر از این ان قلت دو جواب میدهند: ۱. میفرمایند شما به چه دلیل میگویید سکوت علامت رضاست؟ ما در گذشته گفته‌ایم که سکوت اگر از معصوم باشد آن هم با چند شرط که مثلا تقیه نباشد، و عمل در مقابل معصوم انجام شود و... دال بر تایید است، ولی سکوت صحابه که ده‌ها احتمال دارد، احتمال دارد که از باب خوف باشد، احتمال دارد از باب بی‌اعتنایی به دین باشد، احتمال دارد ارباب حکومت با پول دهانشان را بسته باشند، و احتمالات دیگر، سکوتی که اینهمه احتمالات مختلف در آن است دال بر رضا نیست.

۲. میفرمایند اینکه شما گفتید که صحابه عده‌ای عمل کردند و عده‌ای سکوت کردند اصل این مطلب را ما قبول نداریم، در باب اجماع اگر یک نفر از علما مخالف با اجماع باشد آن اجماع باطل میشود، حالا در باب عمل به قیاس نه یک نفر بلکه گروه بزرگی از صحابه به قیاس عمل نمیکردند و صریحا نهی میکردند از علم به قیاس، مثلا به قول خود علمای اهل سنت، گروه عبادله، که سه عبدالله هستند در اصحاب پیامبر که به گروه عبادله مشهور هستند، از صحابه‌ی بزرگ صدر اسلام هستند، عبدالله ابن عباس، عبدالله ابن مسعود و عبدالله ابن عمر، هر سه‌ی این سه به تصریح اهل سنت به قیاس عمل نمیکردند بلکه نهی از عمل به قیاس میکردند، و بعد ایشان میفرمایند نه اینکه نهی کنند بلکه دعوت به مباهله میکردند کسانی را که به قیاس عمل میکردند، ابن عباس دعوت میکرد خلیفه‌ی دوم را به مباهله، و حتی علمای اهل سنت از شخص خلیفه‌ی دوم روایت میکنند که از عمل به رای و قیاس نهی کرده است، و از همه بالاتر امیرالمونین علیه السلام که امام معصوم است، ایشان نه تنها به قیاس عمل نمیکردند بلکه شدیدا از عمل به قیاس نهی میکردند.

پس سکوت صاحبه دال به رضا نیست و ثانیا صحابه سکوت نکرده‌اند و بسیاری از صحابه نهی کرده‌اند از علم به قیاس، پس مهم‌ترین دلیل اهل سنت بر حجیت قیاس که اجماع باشد با این ادله رد میشود.

۸

تطبیق (دو جواب از اجماع)

وعلى كلّ حال، فالشأن كلّ الشأن في تحقّق إجماع الأمّة، والصحابة على الأخذ بالقياس، ونحن نمنعه أشدّ المنع.

أمّا أوّلا: فلما قلناه قريبا (الان گفتیم): إنّه لم يثبت أنّ اجتهاداتهم (اینکه ثابت نشده است اجتهادات صحابه) كانت من نوع القياس (اینکه اجتهادات صحابه از نوع قیاس بوده است)، بل في بعضها ثبت عكس ذلك (بلکه در بعضی از این اجتهادات واقع شده است عکس این مطلب، یعنی یقینا از باب قیاس نبوده است)، كاجتهادات عمر بن الخطّاب المتقدّمة، ومثلها اجتهاد عثمان في حرق المصاحف (مثل اجتهاد عثمان در سوزاندن قرآنها، و عبدالله ابن مسعود که قرآنش را به عثمان نداد، دستور داد او را بکشند و قرآنش را آتش زدند)، ونحو ذلك. (این جواب اول، که ما قبول داریم که بعضی از صحابه اجتهاد به رای میکردند اما همه‌ی آنها از باب قیاس نبوده است)

وأمّا ثانيا: فإنّ استعمال بعضهم للرأي (بکار بردن بعضی از صحابه اجتهاد به رای را) ـ سواء كان مبنيّا على القياس أو على غيره ـ لا يكشف عن موافقة الجميع (کشف نمیکند از اینکه تمام صحابه موافق با این مطلب بوده‌اند)، كما قال ابن حزم ـ فأنصف ـ (ابن حزم گفته است، انصاف هم دارد): «أين وجدتم هذا الإجماع؟ (از کجا یافتید این اجماع را؟) وقد علمتم أنّ الصحابة ألوف (شما میدانستید که صحابه هزاران نفر هستند) لا تحفظ الفتيا عنهم في أشخاص المسائل (نوشته نشده است از اصحاب در جزییات مسائل) إلاّ عن مائة ونيّف وثلاثين نفسا (مگر از مگر صد و سی و چند نفر): منهم: سبعة مكثرون (بعضی از اینها هفت نفر هستند که فتوا زیاد دارند)، وثلاثة عشر نفسا متوسّطون (۱۳ نفر فتوای متوسط دارند)، والباقون مقلّون جدّا (بقیه خیلی کم فتوا دارند جدا)، تروى عنهم المسألة والمسألتان (روایت میشود از بقیه یک مسئله یا دو مسئله)، حاشا المسائل التي تيقّن إجماعهم عليها (غیر از آن مسائلی که یقینا اجماع علما در آن است)، كالصلوات، وصوم رمضان. (اینجا دقت کنید باید مرادشان از این اجماع ضرورت باشد، یعنی اجماع صحابه پیدا نمیشود مگر در چیزی که ضرورت باشد، مثل اصل وجوب نماز و روزه که ما یقین داریم که اینها واجب است)، فأين الإجماع على القول بالرأي؟». (شما از کجا میتوانید اجماع را ثابت کنید بر قول به اجتهاد به رای؟)

والغرض الذي نرمي إليه (غرضی که ما میخواهیم آن مطلب را اثبات کنیم) أنّه لا ينكر ثبوت الاجتهاد بالرأي عند جملة من الصحابة (این است که انکار نمیشود ثبوت اجتهاد به رای در نزد جمله‌ی ای صحابه) كأبي بكر، وعمر، وعثمان، وزيد بن ثابت، بل ربما من غيرهم. (بلکه ممکن است غیر از اینها هم باشند) وإنّما الذي ينكر (چیزی که انکار میشود) أن يكون ذلك بمجرّده محقّقا لإجماع الأمّة (آنچه که ما انکارش میکنیم این است که این ثبوت اجتهاد به رای در نزد این پنج شش نفر به تنهایی ثابت کند اجماع امت یا صحابه را)، أو الصحابة. واتّفاق الثلاثة أو العشرة بل العشرين ليس إجماعا مهما كانوا. (اجماع ثه یا ده یا بیست نفر اجماع نیست، هر جور که باشند، میخواهند خلیفه باشند یا هر شخصی، این اجماع کل صحابه نیست)

۹

تطبیق (اشکال به جواب دوم و جواب آن)

نعم، أقصى ما يقال في هذا الصدد (بله نهایت چیزی که علمای اهل سنت در این باب گفته‌اند): أنّ الباقين سكتوا (گفته‌اند بقیه ام سکوت کردند)، وسكوتهم إقرار (سکوتشان دال بر اقرار است)، فيتحقّق الإجماع. (آن وقت اجماع محقق میشود)

ولكن يجاب عن ذلك بأنّ السكوت لا نسلّم أنّه يحقّق الإجماع (ما قبول نداریم که سکوت محقق کند اجماع را)؛ لأنّه لا يدلّ على الإقرار (بخاطر اینکه سکوت دال بر اقرار نیست) إلاّ من المعصوم بشروط الإقرار. (مگر از شخص معصوم آن هم با شرایط اقرار) والسرّ في ذلك (سر در اینکه سکوت دلالت بر اقرار نیست) أنّ السكوت في حدّ ذاته مجمل (سکوت یک نفر فی حد ذاته مجمل است)، فيه عند غير المعصوم أكثر من وجه واحد واحتمال (در این سکوت غیر معصوم بیشتر از یک وجه و احتمال است، یعنی احتمالات فراوانی است)؛ إذ قد ينشأ من الخوف (چون گاهی ناشی میشود سکوت از خوف)، أو الجبن (ظاهرا بین خوف و جبن، خوف صفت نفسانی است که خوب است اما جبن صفت نفسانی است که خوب نیست)، أو الخجل، أو المداهنة (سستی کردن)، أو عدم العناية ببيان الحقّ (یا اینکه اهمیتی به بیان حق نمیدهند)، أو الجهل بالحكم الشرعيّ (مگر همه‌ی اصحاب پیامبر عالم به احکام شرعیه بودند؟)، أو وجهه (یا جاهل به علت این حکم شرعی باشند)، أو عدم وصول نبأ الفتيا إليهم... (یا نه خبر فتوا به آن‌ها نرسیده است) إلى ما شاء الله من هذه الاحتمالات (و غیر از اینها از احتمالات) التي لا دافع لها بالنسبة إلى غير المعصوم. (که این احتمالات را چیزی دفع نمیکند نسبت به غیر معصوم) وقد يجتمع في شخص واحد أكثر من سبب واحد للسكوت عن الحقّ. (گاهی جمع میشود در یک شخص بیش از یک سبب برای سکوت از حق) ومن الاحتمالات أيضا أن يكون قد أنكر بعض الناس (یکی از احتمالات هم این است که بعضی از صحابه انکار کردند)، ولكن لم يصل نبأ الإنكار إلينا. (لکن خبر انکار به ما نرسیده است) ودواعي إخفاء الإنكار وخفائه كثيرة لا تحدّ ولا تحصر. (و انگیزه‌های مخفی کردن انکار او زیاد است و حد و حصر ندارد، در زمان خلفاء ثلاثه که اجتهاد به رای میکردند اگر کسی مخالفت میکرده است، انگیزه‌ی برای این مخالفت بسیار زیاد بوده است، چون مخالفت با حکومت تلقی میشده است)

وأمّا ثالثا (اینجا دقت کنید این «واما ثالثا» ایشان وجهی ندارد، این جواب سوم نیست این در حقیقت ذیل همین جواب دوم است، یعنی این «واما ثالثا» جواب دومی است از اشکالی که نقل کردند، اشکال این بود که بقیه سکوت کردند، سکوتشان تایید است، از اینکه میگویند بقیه سکوت کردند ایشان دو جواب میدهند، جواب اولشان این شد که ما قبول نداریم که سکوتشان دال بر تایید باشد، جواب دوم هم این است که الان بیان میکنند): فإنّ سكوت الباقين غير مسلّم (شما گفتید بقیه سکوت کردند اما سکوت بقیه مسلم نیست)، ويكفي لإبطال الإجماع (و کافی است برای باطل شدن اجماع) إنكار شخص واحد، له شأن في الفتيا (که برای آن شخص شأنی در فتوا باشد)؛ إذ لا يتحقّق معه (زیرا محقق نمیشود با این انکار یک شخص واحد) اتّفاق الجميع (اتفاق جمیع)، فكيف إذا كان المنكرون أكثر من واحد (پس چگونه است اگر انکار کنندگان بیشتر از یکی باشند)، وقد ثبت تخطئة القول بالرأي (ثابت شده است تخطئه کردن قول به اجتهاد به رای) عن ابن عبّاس، وابن مسعود، وأضرابهما (و امثال اینها)، بل روي ذلك (تخطئه‌ی قول به اجتهاد به رای) حتى عن عمر بن الخطّاب: «إيّاكم وأصحاب الرأي (بترسید از اصحاب رای)، فإنّهم أعداء السّنن (اصحاب رای دشمن سنت‌ها و روایات هستند)، أعيتهم الأحاديث (به زحمت انداخت آنها را احادیث) أن يحفظوها (اینکه حفظ کنند آن را، دلشان نمیخواست احادیث را حفظ کنند و به زحمت بودند)، فقالوا بالرأي، فضلّوا، وأضلّوا» (گمراه شدند و گمراه کردند). وإن كنت أظنّ أنّ هذه الرواية موضوعة عليه (من فک میکنم این روایت برای خلیفه دوم اختراع شده باشد و او این را نگفته باشد)؛ لثبوت أنّه في مقدّمة أصحاب أهل الرأي (بخاطر اینکه ثابت شده است که خلیفه‌ی دوم از اولین کسانی است که اهل اجتهاد به رای بوده است)، مع أنّ أسلوب بيان الرواية بعيد عن النسبة إليه (با اینکه اسلوب بیان روایت بعید است از نسبت به این آقا)، وإلى عصره. (اینکه میگوید از عصر این آقا به دور است بخاطر این است که میگوید «فضلّوا و اضلّوا» که به عصر این آقا نمیخورد، چون از قرن دوم به بعد ایجاد شد و بعضی گفتند که این اصحاب رای گمراه شدند و گمراه کردند)

وعلى كلّ حال، فلا شيء أبلغ في الإنكار من المجاهرة بالخلاف (هیچ شیء بلیغ‌تر از انکار نیست از مخالفت به صراحت)، والفتوى بالضدّ (و فتوا دادن به ضد اجتهاد به رای)، وهذا قد كان من جماعة (و این فتوای به ضد ثابت است از جماعتی) كما قلنا، بل زاد بعضهم (بلکه زیاد نمودند بعضی از اصحاب پیامبر)، كابن عبّاس، وابن مسعود أن انتهى إلى ذكر المباهلة (تا اینکه منتهی شد به ذکر مباهله)، والتخويف من الله «تعالى»، وهل شيء أبلغ في الإنكار من هذا؟ فأين الإجماع؟ (چیزی در باب انکار بالاتر از مباهله است؟ پس اجماع کجاست؟)

ونحن يكفينا إنكار عليّ بن أبي طالب عليه‌السلام، وهو المعصوم الذي يدور معه الحقّ كيفما دار (امیرالمومنین امام معصومی است که حق به گرد او میگردد، هر جا که برود)، كما في الحديث النبويّ المعروف. (مثل روایت نبوی که «علی مع الحق و الحق مع علی») وإنكاره معلوم من طريقته. (انکار قیاس مسلم است از طریقه‌ی امیر المومنین) وقد رووا عنه قوله عليه‌السلام: «لو كان الدين بالرأي لكان المسح على باطن الخفّ أولى من ظاهره» (اگر دین خداوند با رای و قیاس باشد هر آینه مسح نمودن بر داخل کفش اولی از ظاهر کفش است، علمای اهل سنت از باب قیاس میگویند مسح بر ظاهر کفش هم درست است، امیرالمومنین میگویند که اگر شما قیاس را درست میدانید چرا میگویید مسح بر ظاهر کفش، باید بگویید مسح باید بر داخل کفش باشد، چون داخل کفش بر پا نزدیک‌تر است، لذا شباهت داخل کفش بشتر است از بیرون کفش، چون نزدیک‌تر است، پس اگر دین خدا به قیاس باشد شما باید فتوا بدهید که مسح بر داخل کفش باشد). وهو يريد بذلك إبطال القول بجواز المسح على الخفّ (امام علیه السلام اراده میکنند به این مطلبشان ابطال قول جواز مسح بر خفّ) الذي لا مدرك له إلاّ القياس، أو الاستحسان. (که مدرکی برای آن نیست مگر قیاس و استحسان؛ پس نتیجه میگیریم که اجماع هم نمیتواند حجیت قیاس را اثبات کند)

فاحتاج [إلى] أن يستدلّ عليه بالقياس؟ ما لكم كيف تحكمون؟!

وإنّما المقصود من الحديث ـ على تقدير صحّته ـ تنبيه الخثعميّة على تطبيق العامّ على ما سألت عنه ، وهو ـ أعني العامّ ـ وجوب قضاء كلّ دين ؛ إذ خفي عليها أنّ الحجّ ممّا يعدّ من الديون التي يجب قضاؤها عن الميّت ، وهو أولى بالقضاء ؛ لأنّه دين الله (تعالى).

ولا شكّ في أنّ تطبيق العامّ على مصاديقه المعلومة لا يحتاج إلى تشريع جديد ، غير تشريع نفس العامّ ؛ لأنّ الانطباق قهريّ. وليس هو من نوع القياس.

ولا ينقضي العجب ممّن يذهب إلى عدم وجوب قضاء الحجّ ، ولا الصوم ، كالحنفيّة (١) ، ويقول : «دين الناس أحقّ بالقضاء» ، ثمّ يستدلّ بهذا الحديث على حجّيّة القياس!

ومنها : حديث بيع الرطب بالتمر ، فإنّ رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله سأل : «أينقص الرطب إذا يبس؟» فلمّا أجيب بـ «نعم» ، قال : «فلا ، إذن». (٢)

والجواب أنّ هذا الحديث ـ على تقدير صحّته ـ يشبه حديث الخثعميّة ؛ فإنّ المقصود منه التنبيه على تطبيق العامّ على أحد مصاديقه الخفيّة ، وليس هو من القياس في شيء.

وكذلك يقال في أكثر الأحاديث المرويّة في الباب. (٣)

على أنّها بجملتها معارضة بأحاديث أخر ، يفهم منها النهي عن الأخذ بالرأي ، من دون الرجوع إلى الكتاب ، والسنّة. (٤)

الدليل من الإجماع

والإجماع هو أهمّ دليل عندهم ، وعليه معوّلهم في هذه المسألة. والغرض منه إجماع الصحابة.

__________________

(١) راجع : تبيين الحقائق (للزيلعي) ١ : ٣٣٤.

(٢) المستدرك على الصحيحين ٢ : ٣٨ ؛ سنن البيهقي ٥ : ٢٩٤.

(٣) تعرّض لها ابن حزم في ملخّص إبطال القياس : ٢٥ ـ ٢٧.

(٤) إن شئت فراجع : الأصول من الكافي ١ : ٥٤ ـ ٥٨ ؛ بحار الأنوار ٢ : ٢٨٣ ـ ٣١٦ ؛ وسائل الشيعة ١٨ : ٢١ ـ ٤٠ ، الباب ٦ من أبواب صفات القاضي.

ويجب الاعتراف بأنّ بعض الصحابة استعملوا الاجتهاد بالرأي ، وأكثروا ـ بل حتى فيما خالف النصّ ـ تصرّفا في الشريعة باجتهاداتهم. والإنصاف أنّ ذلك لا ينبغي أن ينكر من طريقتهم ، ولكن ـ كما سبق أن أوضحناه ـ لم تكن الاجتهادات واضحة المعالم عندهم ، من كونها على نحو القياس ، أو الاستحسان ، أو المصالح المرسلة ، ولم يعرف عنهم على أيّ أساس كانت اجتهاداتهم ، أكانت تأويلا للنصوص ، أو جهلا بها ، أو استهانة بها؟ ربما كان بعض هذا أو كلّه من بعضهم.

وفي الحقيقة إنّما تطوّر البحث عن الاجتهاد بالرأي في تنويعه ، وخصائصه في القرن الثاني والثالث ـ كما سبق بيانه (١) ـ فميّزوا بين القياس ، والاستحسان ، والمصالح المرسلة.

ومن الاجتهادات قول عمر بن الخطّاب : «متعتان كانتا على عهد رسول الله أنا محرّمهما ، ومعاقب عليهما» (٢). ومنها : جمعه الناس لصلاة التراويح. (٣) ومنها : إلغاؤه في الأذان «حيّ على خير العمل» (٤).

فهل كان ذلك من القياس أو من الاستحسان المحض؟

لا ينبغي أن يشكّ أنّ مثل هذه الاجتهادات ليس من القياس في شيء. وكذلك كثير من الاجتهادات عندهم.

وعليه ، فابن حزم على حقّ إذا كان يقصد إنكار أن يكون القياس سابقا معروفا بحدوده في اجتهادات الصحابة ، حينما قال في كتابه «إبطال القياس» : «ثمّ حدث القياس في القرن الثاني ، فقال به بعضهم ، وأنكره سائرهم وتبرّءوا منه». (٥) ، وقال في كتابه «الإحكام» : «إنّه بدعة حدث في القرن الثاني ، ثمّ فشا ، وظهر في القرن الثالث». (٦) أمّا : إذا أراد إنكار أصل الاجتهادات بالرأي من بعض الصحابة ـ وهو لا يريد ذلك قطعا ـ فهو إنكار لأمر ضروريّ

__________________

(١) سبق بيانه في الصفحة : ١٦٥ من هذا الجزء.

(٢) راجع الغدير ٦ : ٢٠٩ ـ ٢١٣.

(٣) راجع المغني (لابن قدامة) ١ : ٧٩٨.

(٤) راجع شرح التجريد (للقوشجىّ) : ٣٧٤.

(٥) ملخّص إبطال القياس : ٥.

(٦) الإحكام (لابن حزم) ٧ : ١٧٧.

متواتر عنهم.

وقد ذكر الغزاليّ في كتابه «المستصفى» (١) كثيرا من مواضع اجتهادات الصحابة برأيهم ، ولكن لم يستطع أن يثبت أنّها على نحو القياس ، إلاّ لأنّه لم ير وجها لتصحيحها إلاّ بالقياس ، وتعليل النصّ. وليس هو منه إلاّ من باب حسن الظنّ ، لا أكثر. وأكثرها لا يصحّ تطبيقها على القياس.

وعلى كلّ حال ، فالشأن كلّ الشأن في تحقّق إجماع الأمّة ، والصحابة على الأخذ بالقياس ، ونحن نمنعه أشدّ المنع.

أمّا أوّلا : فلما قلناه قريبا : إنّه لم يثبت أنّ اجتهاداتهم كانت من نوع القياس ، بل في بعضها ثبت عكس ذلك ، كاجتهادات عمر بن الخطّاب المتقدّمة ، ومثلها اجتهاد عثمان في حرق المصاحف ، ونحو ذلك.

وأمّا ثانيا : فإنّ استعمال بعضهم للرأي ـ سواء كان مبنيّا على القياس أو على غيره ـ لا يكشف عن موافقة الجميع ، كما قال ابن حزم ـ فأنصف ـ : «أين وجدتم هذا الإجماع؟ وقد علمتم أنّ الصحابة ألوف لا تحفظ الفتيا عنهم في أشخاص المسائل إلاّ عن مائة ونيّف وثلاثين نفسا : منهم : سبعة مكثرون ، وثلاثة عشر نفسا متوسّطون ، والباقون مقلّون جدّا ، تروى عنهم المسألة والمسألتان ، حاشا المسائل التي تيقّن إجماعهم عليها ، كالصلوات ، وصوم رمضان. (٢) ، فأين الإجماع على القول بالرأي؟». (٣)

والغرض الذي نرمي إليه أنّه لا ينكر ثبوت الاجتهاد بالرأي عند جملة من الصحابة كأبي بكر ، وعمر ، وعثمان ، وزيد بن ثابت ، بل ربما من غيرهم. وإنّما الذي ينكر أن يكون ذلك بمجرّده محقّقا لإجماع الأمّة ، أو الصحابة. واتّفاق الثلاثة أو العشرة بل العشرين ليس إجماعا مهما كانوا.

نعم ، أقصى ما يقال في هذا الصدد : أنّ الباقين سكتوا ، وسكوتهم إقرار ، فيتحقّق الإجماع.

__________________

(١) المستصفى ٢ : ٢٩٣ ـ ٢٩٩ و ٣٠٤ ـ ٣٠٥.

(٢) هذه ليست من المسائل الإجماعيّة ، بل هذه من ضروريات الدين ، وقد تقدّم أنّ الأخذ بها ليس أخذا بالإجماع. ـ منه قدس‌سره ـ.

(٣) ملخّص إبطال القياس : ١٩.

ولكن يجاب عن ذلك بأنّ السكوت لا نسلّم أنّه يحقّق الإجماع ؛ لأنّه لا يدلّ على الإقرار إلاّ من المعصوم بشروط الإقرار. والسرّ في ذلك أنّ السكوت في حدّ ذاته مجمل ، فيه عند غير المعصوم أكثر من وجه واحد واحتمال ؛ إذ قد ينشأ من الخوف ، أو الجبن ، أو الخجل ، أو المداهنة ، أو عدم العناية ببيان الحقّ ، أو الجهل بالحكم الشرعيّ ، أو وجهه ، أو عدم وصول نبأ الفتيا إليهم ... إلى ما شاء الله من هذه الاحتمالات التي لا دافع لها بالنسبة إلى غير المعصوم. وقد يجتمع في شخص واحد أكثر من سبب واحد للسكوت عن الحقّ. ومن الاحتمالات أيضا أن يكون قد أنكر بعض الناس ، ولكن لم يصل نبأ الإنكار إلينا. ودواعي إخفاء الإنكار وخفائه كثيرة لا تحدّ ولا تحصر.

وأمّا ثالثا : فإنّ سكوت الباقين غير مسلّم ، ويكفي لإبطال الإجماع إنكار شخص واحد ، له شأن في الفتيا ؛ إذ لا يتحقّق معه اتّفاق الجميع ، فكيف إذا كان المنكرون أكثر من واحد ، وقد ثبت تخطئة القول بالرأي عن ابن عبّاس (١) ، وابن مسعود (٢) ، وأضرابهما (٣) ، بل روي ذلك حتى عن عمر بن الخطّاب : «إيّاكم وأصحاب الرأي ، فإنّهم أعداء السّنن ، أعيتهم الأحاديث أن يحفظوها ، فقالوا بالرأي ، فضلّوا ، وأضلّوا» (٤). وإن كنت أظنّ أنّ هذه الرواية موضوعة عليه ؛ لثبوت أنّه في مقدّمة أصحاب أهل الرأي ، مع أنّ أسلوب بيان الرواية بعيد عن النسبة إليه ، وإلى عصره.

وعلى كلّ حال ، فلا شيء أبلغ في الإنكار من المجاهرة بالخلاف ، والفتوى بالضدّ ، وهذا قد كان من جماعة ، كما قلنا ، بل زاد بعضهم ، كابن عبّاس ، وابن مسعود أن انتهى إلى ذكر المباهلة ، والتخويف من الله (تعالى) ، وهل شيء أبلغ في الإنكار من هذا؟ فأين الإجماع؟

__________________

(١) روي عن عبد الله بن عبّاس أنّه قال : «إنّ الله (تعالى) قال لنبيّه : ﴿لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِما أَراكَ اللهُ ،) ولم يقل : بما رأيت». المستصفى ٢ : ٢٤٨.

(٢) عن عبد الله بن مسعود : «يذهب قرّاؤكم ، وصلحاؤكم ، ويتّخذ الناس رؤساء جهّالا ، يقيسون الأمور برأيهم». العدّة ٢ : ٦٨٩ ؛ الذريعة إلى أصول الشريعة ٢ : ٧٣٦.

(٣) كأبي بكر ، وعبد الله بن عمر ، وزيد بن أرقم ، وعائشة ، وغيرها. راجع المستصفى ٢ : ٢٤٧ ؛ ملخّص إبطال القياس : ٥٨.

(٤) المستصفى ٢ : ٢٤٧ ؛ ملخّص إبطال القياس : ٥٨.

ونحن يكفينا إنكار عليّ بن أبي طالب عليه‌السلام ، وهو المعصوم الذي يدور معه الحقّ كيفما دار ، كما في الحديث النبويّ المعروف. (١) وإنكاره معلوم من طريقته. وقد رووا عنه قوله عليه‌السلام : «لو كان الدين بالرأي لكان المسح على باطن الخفّ أولى من ظاهره» (٢). وهو يريد بذلك إبطال القول بجواز المسح على الخفّ الذي لا مدرك له إلاّ القياس ، أو الاستحسان.

الدليل من العقل

لم يذكر أكثر الباحثين عن القياس دليلا عقليّا على حجيّته ، غير أنّ جملة منهم (٣) ذكر له وجوها أحسنها ـ فيما أحسب ـ ما سنذكره ، مع أنّه من أوهن الاستدلالات.

الدليل : أنّا نعلم قطعا بأنّ الحوادث لا نهاية لها. ونعلم قطعا أنّه لم يرد النصّ في جميع الحوادث ؛ لتناهي النصوص ، ويستحيل أن يستوعب المتناهي ما لا يتناهى ؛ إذن ، فيعلم أنّه لا بدّ من مرجع لاستنباط الأحكام ، لتلافي النواقص من الحوادث ، وليس هو إلاّ القياس. (٤)

والجواب : صحيح أنّ الحوادث الجزئيّة غير متناهية ، ولكن لا يجب في كلّ حادثة جزئيّة أن يرد نصّ من الشارع بخصوصها ، بل يكفي أن تدخل في أحد العمومات. والأمور العامّة محدودة متناهية ، لا يمتنع ضبطها ، ولا يمتنع استيعاب النصوص لها. على أنّ فيه مناقشات أخرى ، لا حاجة بذكرها.

٤. منصوص العلّة ، وقياس الأولويّة

ذهب بعض علمائنا ـ كالعلاّمة الحليّ قدس‌سره (٥) ـ إلى أنّه يستثنى من القياس الباطل ما كان

__________________

(١) وهو قوله عليه‌السلام : «علىّ مع الحقّ والحقّ مع علي». إحقاق الحق ٤ : ٢٧.

(٢) هذا مفاد الحديث ، وإليك نصّه : «لو كان الدين بالرأي لكان أسفل الخفّ أولى بالمسح من أعلاه ...» سنن أبي داود ١ : ٤٢ ؛ المحلّى ١ : ٦١.

(٣) كالدقاق على ما في اللمع في أصول الفقه : ٩٣.

(٤) هذا الدليل ذكره الآمديّ ثمّ أجاب عنه بوجوه. راجع الإحكام ٤ : ٣٧.

(٥) نسبه إليه المحقّق البحرانيّ في الحدائق الناضرة ١ : ٦٠ ـ ٦٣. ولكن في نسبته إليه نظر ؛ لأنّه صرّح بأنّ ـ