درس کفایه الاصول - جلد دوم

جلسه ۸۰: عام و خاص ۲۵

 
۱

ان قلت و قلت

إن قلت: ما إجماع داریم که نسخ به خبر واحد ثابت نمی‌شود یعنی اگر یک روایتِ شریفهٔ معتبری بیاید که مثلاً فلان حکم شریعت نسخ شده، این نسخ ثابت نمی‌شود، و همان طوری که نسخ به خبر واحد ثابت نمی‌شود، تخصیصِ قرآن هم به خبر واحد ثابت نمی‌شود.

مرحوم آخوند می‌فرماید: این که نسخ به خبر واحد ثابت نمی‌شود، این علىٰ القاعدة نیست، اگر ما بودیم و مقتضای قاعدهٔ اوّلی، اگر یک روایتی می‌آمد که ناسخِ یک حکمی بود که در قرآنِ کریم وارد شده، ما به آن ملتزم می‌شدیم، امّا این مطلب به اجماع است یعنی اجماع داریم که نسخ به خبر واحد ثابت نمی‌شود، امّا این اجماع در ناحیهٔ تخصیص نیست و هیچ اشکالی ندارد، مشکلِ ما در مقام إثبات است و إلّا ثبوتاً هر دو ممکن است.

۲

عام و خاص و صورت تخالف آن

فصلٌ: فى تعارض العامّ والخاصّ، صُوَره وأحکامها

آخرین فصل در بحث عامّ و خاص این است که اگر ما یک عامّی و یک خاصّی داشته باشیم، این عامّ و خاصّ چهار صورت دارد: یک صورت این است که اوّل عامّ بیاید و بعد خاصّ بیاید و این خودش دو شقّ دارد: این که خاصّ قبل از وقت عمل به عامّ برسد یا بعد از وقت عمل به عامّ برسد، صورت دوّم این که اوّل خاصّ و بعداً عامّ بیاید که این هم دو شقّ دارد به این که عامّ بعد از وقت عمل به خاصّ برسد یا قبل از وقت عمل به خاصّ برسد، مثلاً یک وقت هست که در دلیل می‌گوید: ‹اکرم العلماء در سال ۱۳۸۹› بعد بگوید ‹لا تکرم الفُسّاق مِن العلماء در سال ۱۳۸۹›، در اینجا اوّل عامّ رسیده و بعداً خاصّ رسیده و خاصّ هم قبل از وقتِ عمل به عامّ است.

مرحوم آخوند می‌فرماید: اینجا تخصیص است و نمی‌تواند نسخ باشد، زیرا نسخِ حکم قبل از وقتِ عمل قبیح است و وجهی ندارد، اگر این حکم قبل از این که عمل شود بخواهد نسخ شود پس چرا جَعل شده است، از همان اوّل می‌فرمود ‹أکرم علماءَ العدول›، پس اینجا یقیناً تخصیص است.

امّا اگر بعدش برسد یعنی در اواسطِ سال ۱۳۸۹ بگوید ‹لا تکرم الفُسّاق مِن العلماء›، این را می‌فرماید که نسخ است و تخصیص نیست، زیرا اگر بخواهد تخصیص باشد، تأخیر بیان از وقت حاجت لازم می‌آید، این یک ضابطهٔ کلّی است و از آن طرف هم همین طور است.

۳

تطبیق ان قلت و قلت

(والملازمة بین جوازِ التخصیص وجوازِ النسخ به) أى بخبر الواحد (ممنوعة)، در اینجا یک إن قلت مقدّر وجود دارد که می‌گوید از کجا می‌گویید که روایت تخصیص می‌خورد و حال آن که نسخ به خبرِ واحد جایز نیست.... می‌فرماید در اینجا چنین ملازمه‌ای نیست (وإن کان مقتضىٰ القاعدة جوازُهُما)، اگرچه که مقتضای قاعدهٔ دلیلِ حجّیت خبر واحد، هم جوازِ تخصیص است و هم جوازِ نسخ زیرا قاعده می‌گوید ‹صَدِّقِ العادل› و فرقی نمی‌کند که این عادل خبر دهد که این حکم نسخ شده یا تخصیص خورده...... امّا چرا این ملازمه ممنوع است؟ (لاختصاصِ النسخِ بالإجماع علىٰ المنع)، زیرا این که گفته‌اند نسخ به خبر واحد ثابت نمی‌شود، این اجماع بر منع است..... بلکه ممکن است کسی ادّعای فرق هم بکند، ممکن است کسی بگوید نسخ به خبر واحد ثابت نمی‌شود ولی تخصیص ثابت می‌شود، زیرا معمولاً در نسخ، دواعی بر نقل زیاد است، مثلاً اگر یک حکمِ واجبی یا یک حکم ترخیصی نسخ شود، مردم این نسخ را به همدیگر خبر می‌دهند و نقل می‌کنند ولی تخصیص، داعی بر نقل ندارد، بنا بر این ممکن است بگوییم خبر واحد در اثباتِ نسخ، حجّت نیست، زیرا وقتی یک مطلبی داعی بر نقلش زیاد باشد ولی فقط یک نفر آن را نقل کند، انسان اطمینان پیدا می‌کند که اشتباه کرده،....... (مع وضوحِ الفرق بتوافر الدواعى إلىٰ ضبطه، ولذا قَلَّ الخلاف فى تعیین موارده، بخلاف التخصیص)، با این که واضح است که دواعی بر ضبطِ نسخ زیاد است و لذا اگر مواردِ نسخ را در شریعت بگردید، کم جایی پیدا می‌کنید که اختلاف شده باشد و یکی بگوید که این حکم نسخ شده و دیگری بگوید که نسخ نشده، زیرا به دلیل زیاد بودن دواعی بر نقل نسخ، همه آن را نقل می‌کنند، پس اگر یک جایی یک خبرِ واحد بر نسخ آمد، معلوم می‌شود که این خبر اشتباه است، ولی تخصیص چون زیاد است و شایع است، داعی بر نقلش وجود ندارد.

۴

تطبیق عام و خاص و صورت تخالف آن

(لا یخفىٰ أنّ الخاصَّ والعامَّ المتخالفین) مثل ‹أکرم العلماء› و ‹لا تکرم الفسّاق مِن العلماء› (یختلف حالُهُهما ناسخاً ومخصِّصاً ومنسوخاً)، پوشیده نماند که همانا خاصّ و عامِّ متخالف حالشان مختلف می‌شود از جهت این که آیا اینجا خاصّ است یا ناسخ است و آنجا آیا عامّ است یا منسوخ است (بعضی موارد هست که حتماً خاصّ است و بعضی موارد هست که حتماً نسخ است، و بعضی موارد هست که ظهور در تخصیص دارد، ملاک این‌ها را مرحوم آخوند ذکر می‌کند و چهار صورت هم بیشتر ندارد: یک صورت این که خاصّ مقدّم باشد و یک صورت هم این که عامّ مقدّم باشد و در هر کدام آنچه که مؤخَّر شده بعد از حضورِ وقت عمل به مقدَّم برسد یا بعد از وقت عمل برسد)..... (فیکون الخاصُّ مخصِّصاً تارةً وناسخاً مرّة ومنسوخاً اُخرىٰ)، (در کجا ناسخ می‌شود؟ وقتی که خاصّ، متأخِّر باشد امّا اگر خاصّ مقدَّم باشد، آن وقت منسوخ می‌شود)... امّا چرا حالش مختلف می‌شود؟ (وذلک لأنّ الخاصّ إن کان مقارناً مع العامّ أو وارداً بعده قبل حضور وقت العمل به، فلا محیص عن کونه) أى کون الخاصّ (مخصِّصاً وبیاناً له)، زیرا خاصّ اگر مقارن با عامّ باشد یا بعد از عامّ وارد شود قبل از حضور وقت عمل به این عامّ، پس این خاصّ قطعاً مخصِّص و بیان برای عامّ می‌باشد (زیرا اگر شارع بفرماید ‹أکرم العلماء› و همانجا در جا بفرماید ‹لا تکرم الفسّاق مِن العلماء›، در اینجا جَعل کرده و نسخ کرده..... نسخ قبل از حضورِ وقتِ عمل، قبیح است، چه همراهِ عامّ نسخ شود و چه بعد از عامّ و قبل از حضورِ وقت عمل به عامّ نسخ شود مثل این که حضرا بفرماید ‹اکرم العلماء در سال ۱۳۸۹› و اواخرِ سال ۱۳۸۸ بفرماید ‹لا تکرم الفسّاق مِن العلماء› این قطعاً خاصّ است زیرا اگر بخواهد نسخ باشد، نسخ قبل از وقتِ عمل، قبیح است.

(وإن کان) الخاصّ وارداً (بعد حضوره) أى بعد حضورِ وقت العمل بالعامّ، (کان ناسخاً لا مخصِّصاً)، امّا اگر این خاصّ بعد از حضورِ وقتِ عمل به عامّ وارد شود، در این صورت ناسخ است نه مخصِّص (مثلاً مولا بفرماید ‹اکرم العلماء یوم الجمعة› بعد در روز شنبه بفرماید ‹لا تکرم الفسّاق مِن العلماء›) پس در این صورت ناسخ است نه مخصّص، چرا؟ (لئلّا یلزم تأخیرُ البیان عن وقتِ الحاجة فیما إذا کان العامّ وارداً لبیانِ الحکم الواقعى)، (اینجا یک قید می‌زند، این عامّ دو صورت دارد، گاهی مقصودِ عامّ، ذکرِ حکم واقعی است مثل این که بگوید ‹اکرم العلماء یوم الجمعة› و حکم واقعی را هم بیان کند، بعد در روز شنبه بفرماید ‹لا تکرم الفسّاق مِن العلماء›، این نمی‌تواند مخصِّص باشد، زیرا تخصیص بعد از حضورِ وقت عمل، قبیح است امّا یک وقت هست که عامّ برای بیان حکم ظاهری وارد شده، مثلاً می‌بیند که الآن ایام انتخابات است و اگر بگوید ‹اکرم العلماء ولا تکرم الفسّاق مِن العلماء› در اینجا همهٔ علماء فاسق بر علیهِ او تبلیغ می‌کنند و روز جمعه هم دعوت عمومی است، در اینجا مولا نظرش وجوب اکرام نیست واقعاً بلکه ظاهراً و به خاطر مصلحتی است، لذا می‌گوید بگذار انتخابات بگذرد و بعد تکلیفشان را مشخّص می‌کنم، در اینجا اشکال ندارد که تخصیص باشد، در صورتی محال است تخصیص باشد که عامّ برای بیانِ حکم واقعی باشد ولی اگر عامّ برای بیانِ حکم ظاهری باشد، این می‌تواند تخصیص باشد.

(وإلّا) أى وإن لم یکن العامّ وارداً لبیان الحکم الواقعى بل وارداً لبیان الحکم الظاهرىّ (لَکان الخاصُّ أیضاً مخصِّصاً له، کما هو الحال فى غالب العمومات والخصوصات فى الآیات والروایات)، اکثرِ عامّ و خاصّ‌های موجود از همین قبیل هستند که اوّل عامّ آمده و خاصّ هم بعد از وقتِ عمل به عامّ آمده، مثلاً عامّ در قرآن کریم آمده و خاصّ در لسان امام علیه السلام آمده، یا مثلاً عامّ در لسان أمیر المؤمنین علیه السلام آمده و خاصّ در لسان امام رضا علیه السلام آمده، ولی اینجا جایی است که ما نمی‌دانیم عامّ برای بیان حکم واقعی است بلکه برای بیان حکم ظاهری است لذا خاصّ، این عامّ را تخصیص می‌زند.

این دو شقّی که بیان شد مربوط به جایی بود که خاصّ مؤخَّر و عامّ مقدَّم باشد و حالا دو شقِّ دیگر بیان می‌فرماید که خاصّ مقدَّم و عامّ مؤخَّر باشد:

(وإن کان العامّ وارداً بعد حضورِ وقت العمل بالخاصّ، فکما یحتمل أن یکون الخاصّ مخصِّصاً للعامّ، یحتمل أن یکون العامّ ناسخاً له) مثلاً مولا در ابتدا فرمود ‹لا تکرم الفسّاق مِن العلماء› و بعد از چند ماه فرمود ‹أکرم العلماء›، اینجا که بعد از وقتِ حضور وقت عمل است، هم می‌تواند خاصّ باشد و هم می‌تواند نسخ باشد، امّا خاصّ می‌تواند باشد زیرا خاصّ حکمش اوّل هست، و نسخ می‌تواند باشد زیرا خاصّ باید عمل شود، فقط فرقِ بین خاصّ و نسخ این است که اگر نسخ باشد، از این لحظه به بعد باید فُسّاق هم إکرام شوند و اگر خاصّ باشد، از این لحظه به بعد هم باز إکرامِ فُسّاق لازم نیست، پس خاصِّ مقدَّم و عامِّ متأخِّر نسبت به قبل از عامّ هیچ فرقی ندارند و اثرش فقط در بعد از عامّ ظاهر می‌شود،....... امّا اینجا می‌فرماید: هم عامّ می‌تواند ناسخ باشد که خاصّ منسوخ شود و هم آن خاصّ می‌تواند مخصِّصِ عامِّ بعد از خودش باشد، و لکن می‌گوییم که خاصّ مقدّم است، زیرا از باب ‹الظنّ ىُلحقُ الشىء بالأعمّ الأغلب›... شما اگر بروید و عامّ و خاصّ‌ها را بگردید، مثلاً اگر ۵۰ تا پیدا کنید، ۴۰ تا از آن‌ها تخصیص و فقط ۹ تا نسخ است و و آن یکی که مشکوک است، ملحق به طرفِ غالب می‌شود ولو فى حدِّ نفسه هر دو ممکن است ولی به خاطر این قرینهٔ خارجیه که کثیراًمّا تخصیص در محاوره و در روایات هست، پس این مورد حمل بر نسخ نمی‌شود.

پس هر دو صورت احتمال دارد زیرا نه تخصیصش محذور دارد زیرا تأخیر بیان از وقت حاجت نمی‌شود و نه نسخش محذور دارد (وإن کان الأظهر أن یکون الخاصّ مخصِّصاً)، اگرچه که اظهر این است که خاصِّ مقدَّم، مخصِّص است؛ چرا؟ (لکثرةِ التخصیص، حتّىٰ اشتُهر: ‹ما مِن عامٍّ إلّا وقد خُصّ›)، زیرا تخصیص آن قدر زیاد است که حتّی مشهور شده که گفته‌اند ‹هیچ عامّی نیست مگر این که تخصیص خورده باشد›، (مع قلّة النسخ فى الأحکام جدّاً)، و این غیر از ‹الظنّ یلحق الشىء... › است، این ظنّ نیست که بگویی مثلاً ۱۰ تا نسخ است و ۴۰ تا تخصیص است، بلکه تخصیص ۴۸ تا نسخ ۲ تا می‌باشد و به نحوی است که منصرف به تخصیص می‌شود.

إن قلت: آقای آخوند! ما یک خاصِّ مقدّم داریم مثل ‹لا تکرم الفسّاق مِن العلماء› و یک عامِّ مؤخَّر داریم مثل ‹أکرم العلماء›، اگر آن خاصّ، تخصیصِ مقدَّم باشد، عامِّ افرادی را تخصیص زده، زیرا این عامّ می‌گوید که همهٔ افراد علماء را اکرام کن و این خاصّ بعضی از افراد را خارج کرد، امّا اگر این نسخ باشد، جلوی استمرارِ خاصّ را گرفته و استمرار، به مقدّمات حکمت و اطلاق ثابت می‌شود و عموم، به وضع ثابت می‌شود، مستشکل می‌گوید: ما خوانده‌ایم که عامِّ افرادی بر اطلاق مقدَّم است، می‌گوید: شما در اینجا اگر خاصّ را حمل بر تخصیص کنید، از عمومِ افرادی دست بر داشتید و اگر حمل بر نسخ کنید، معنایش این است که از اطلاق رفع ید کرده‌اید، و اذا دار الأمر بینِ ظهورِ أقوىٰ و أضعف، از أضعف رفعِ ید می‌کنند یعنی بر نسخ حمل می‌کنند در حالی که شما بر عکس عمل کرده‌اید... مرحوم آخوند می‌فرماید: این أقوىٰ و أضعف درست است ولی آن قدر این نسخ کم است و آن قدر این تخصیص زیاد است که با این که ظهورش اطلاقی است ولی اینجا أقوىٰ است از ظهورِ عامّ أفرادی (وبذلک) و به خاطر همین که تخصیص خیلی زیاد شده و نسخ خیلی خیلی کم است (یصیر ظهورُ الخاصّ فى الدوام ـ ولو کان بالإطلاق ـ أقوىٰ مِن ظهور العامّ ولو کان بالوضع، کما لا یخفىٰ)، به خاطر این مطلب، ظهور خاصّ در دوام ـ ولو این که این ظهور با اطلاق باشد ـ أقوىٰ از ظهور عامّ است ولو این که این ظهور، با وضع باشد (درست است که ظهور وضعی بر ظهور اطلاقی مقدّم است و أقوىٰ است، ولی اینجا استثنائاً از آنجاهایی است که ظهورِ إطلاقی أقوىٰ است (هذا فیما عُلم تاریخُهما)، این در جایی است که ما تاریخ صدور عامّ و خاصّ را بدانیم و وقتِ عمل به آن‌ها را نیز بدانیم.

(وأمّا لو جُهل) تاریخهما (وتردّد بین أن یکون الخاصّ بعد حضور وقت العمل بالعامّ وقبل حضوره، فالوجه هو الرجوع إلىٰ الأصول العملیة)، امّا اگر تاریخشان مجهول باشد و ندانیم که خاصّ آیا بعد از حضور وقت عمل به عامّ رسیده یا قبلش، پس در این صورت باید به اصول عملیه رجوع کنیم (مانند این روایاتی که دست ماست، مثلاً می‌بینیم هم عامّ از امام صادق علیه السلام وارد شده و هم خاصّ و تاریخ هم ندارد) (در اینجا عبارتِ ‹لو جُهل... › دو صورت دارد، یک وقت این که اصلِ عامّ و خاصّ مجهول است و یک وقت این که نمی‌دانیم این خاصّ آیا بعد از وقت عمل به عامّ رسید یا قبلش، مثلاً امام صادق علیه السلام فرمود: ‹کسانی که حجّ به آن‌ها بذل شود، باید حجّ به جای آورند› بعد یک خاصّی از حضرت آمد که ‹کسی که بذلِ حجّ به او می‌شود ولی دینی بر گردنِ اوست، نباید به حجّ برود›، در اینجا ما نمی‌دانیم که این خاصّ آیا قبل از موسم حجّ بوده یا بعد از موسم....... پس اگر معلوم نشد که این خاصّ آیا بعد از حضور وقت عمل بوده یا قبل از آن، باید به اصول عملیه رجوع کنیم).

در اینجا مقتضای اصول عملیة چیست؟ کجا برائت است و کجا استصحاب است و شقوقش را بنویسید.

۵

ان قلت و قلت

إن قلت: آقای آخوند! مگر شما نفرمودی که ‹إذا دار الأمر بین النسخ والتخصیص، فالأولىٰ تقدیمُ التخصیص لکثرته وقِلّةِ النسخ›؟ اینجا هم همین حرف را بزن، الآن نمی‌دانم این خاصّ آیا ناسخ است یا مخصِّص، چرا می‌فرمایید رجوع به اصول عملیه می‌شود، بفرما که اینجا هم حمل بر تخصیص می‌کنیم؟ مرحوم آخوند می‌فرماید: اینجا با آنجا یک مقدار فرق می‌کند، فرقش این است که ما یک چیزی را حمل بر تخصیص می‌کنیم که یقین داریم ثبوتاً ممکن است و اثباتاً شک داریم، ولی اصلِ ثبوتش امکانش مسلَّم است، مثلِ آن فرضی که خاصّ مقدَّم بود و عامّ مؤخَّر بود که ناسخ بودنش امکان داشت و هیچ اشکالی نداشت و تخصیصش هم هیچ اشکالی نداشت، ولی اینجا یک فرضش این است که اصلاً تخصیص بودنش محال است، زیرا اگر این خاصّ بعد از حضورِ وقتِ عمل برسد و عامّ به غرضِ حکم واقعی باشد، اینجا تخصیص بودنش محال است، در سیرهٔ عقلاء جایی را حمل بر تخصیص می‌کنند که اصلِ إمکانِ ثبوتی اش مسلَّم باشد، امّا اگر جایی اصلِ إمکانِ ثبوتی اش مسلَّم نیست و پنجاه درصد احتمال دارد که محال باشد، اینجا قائل به کثرةِ تخصیص نمی‌شوند.

۶

تطبیق ان قلت و قلت

(وکثرةُ التخصیص و نُدرةُ النسخ هاهنا، وإن کانا یوجبان الظنّ بالتخصیص ـ أیضاً ـ وأنّه واجدٌ لِشَرطه إلحاقاً له بالغالب، إلّا أنّه لا دلیل علىٰ اعتباره)، و کثرتِ تخصیص و کم بودن نسخ در اینجا اگرچه که موجب پیدا شدنِ ظن به تخصیص می‌شوند، و این که این خاصِّ متأخِّر، شرطِ تخصیص را دارد، زیرا آن را ملحق به غالب می‌کنیم به دلیل ‹الظنّ یلحق الشىء بالأعمّ الأغلب›، إلّا این که دلیلی بر اعتبار ظنّ وجود ندارد ‹الظنُّ لا یغنی مِن الحقّ شیئاً›، (وإنّما یوجبان الحمل علیه فیما إذا ورد العامّ بعد حضورِ وقت العمل بالخاصّ)، و همانا کثرتِ تخصیص و نُدرتِ نسخ موجبِ حملِ بر تخصیص می‌شوند در جایی که عامّ بعد از حضور وقت عمل به خاصّ وارد شود (یعنی جایی که ثبوتاً هیچ مشکلی نداشته باشد و ظهور هم دارد در تخصیص) (می‌فرماید آنجایی که خطاب در دستِ ماست، ما که گفتیم تخصیص مقدّم است و نسخ نمی‌کنیم، نزاع بین اطلاقِ ظهور خاصّ در دوام و عموم عامّ بود یعنی عموم عامّ، نسخ را اقتضا می‌کرد ولی ظهورِ خاصّ در استمرار، تخصیص را اقتضا می‌کرد، آنجا گفتیم که ظهور خاص در استمرار، مقدَّم است، امّا اگر ما نمی‌دانیم که خاصّ چه موقع صادر شده، در اینجا چگونه می‌توانیم به اطلاقش تمسُّک کنیم و بگوییم اصل این است که این خاصّ، استمرار دارد؟!!) (به بیان دیگر اگر زمان خاصّ، مقدّم باشد، انسان می‌گوید اطلاق می‌گوید که این مستمرّ است، ولی وقتی زمان خاصّ، مقدّم نیست، شما چگونه می‌توانی بگویی که اطلاق می‌گوید استمرار دارد حتّی بعد از عامّ؟ چه بسا ممکن است این خاصّ، خودش بعد از عامّ صادر شده باشد... یعنی اینچا چون در یک فرضش نسخ محال است و در فرضِ دیگرش تخصیص، محال است، آن اطلاق یعنی خودِ آن ظهور مُحرَز نیست تا شما به اطلاقش تمسُّک کنید، باید اوّل یک دلیلی بیاید و معلوم باشد تا بگوییم اطلاق دارد ولی چیزی که ممکن است خودش بعد از عامّ وارد شده باشد..... مثل این می‌ماند که من نمی‌دانم زید اوّل وارد اتاق شده یا عمرو، در اینجا نمی‌توانی بگویی زید در اتاق بوده، بوده، بوده و حتّی بعد از این که عمرو هم در اتاق آمده بوده، می‌گوییم تو اوّل ثابت کن که زید قبل از عمرو وارد شده و بعد این حرف‌ها را بزن..... وقتی زمان، مشکوک است، این اطلاق به مقدّمات حکمت در ناحیهٔ این خاصّ جاری نمی‌شود، چون مُحرز نیست تا به اطلاقش أخذ کنیم.

(لصیرورةِ الخاصّ بذلک فى الدوام أظهر مِن العامّ، کما اُشیر إلیه، فتدبّر جیداً).

على خلافه دلالة، ومع وجود الدلالة القرآنيّة يسقط وجوب العمل به » (١). كيف ؟ وقد عرفت: أنّ سيرتهم مستمرّة على العمل به في قبال العمومات الكتابيّة.

 - والأخبارُ (٢) الدالّة على أنّ الأخبار المخالفة للقرآن يجب طرحها، أو ضربها على الجدار (٣)، أو أنّها زخرف، أو أنّها ممّا لم يقل بها الإمام عليه‌السلام، وإن كانت كثيرةً جدّاً، وصريحةَ الدلالة على طرح المخالف (٤)، إلّا أنّه لا محيص عن أن يكون المراد من المخالفة في هذه الأخبار غيرَ مخالفة العموم، إن لم نقل بأنّها ليست من المخالفة عرفاً، كيف ؟ وصدور الأخبار المخالفة للكتاب - بهذه المخالفة - منهم عليهم‌السلام كثيرةٌ جدّاً.

مع قوّة احتمال أن يكون المراد: أنّهم لا يقولون بغير ما هو قول الله - تبارك وتعالى - واقعاً، وإن كان هو على خلافه ظاهراً، شرحاً لمرامه - تعالى -، وبياناً لمراده من كلامه، فافهم.

- والملازمة بين جواز التخصيص وجواز النسخ به ممنوعةٌ، وإن كان مقتضى القاعدة جوازَهما ؛ لاختصاص النسخ بالإجماع على المنع. مع وضوح الفرق بتوافر الدواعي إلى ضبطه، ولذا قلّ الخلاف في تعيين موارده، بخلاف التخصيص (٥).

__________________

(١) هذا الوجه حكاه صاحب المعالم عن المحقّق. انظر المعالم: ١٤١ والمعارج: ٩٦.

(٢) راجع الكافي ١: ٦٩، باب الأخذ بالسنة وشواهد الكتاب.

(٣) لم نعثر على هذا النص في جوامع الحديث، وإنما ورد عن النبي صلى‌الله‌عليه‌وآله: ما خالفه فاضربوا به عرض الحائط. ( التبيان ١: ٥ ).

(٤) أصل هذا الوجه للشيخ في العدّة ١: ١٤٤ و٣٥٠، راجع فرائد الأُصول ١: ٢٤٥.

(٥) الأدلّة الأربعة للمانعين - المذكورة هنا - وأجوبتها وردت في مطارح الأنظار ٢: ٢٢١ - ٢٢٦، وانظر المعالم: ١٤١.

فصل
[ الخاص والعام المتخالفان ]

لا يخفى: أنّ الخاصّ والعامّ المتخالفين يختلف حالهما ناسخاً ومخصِّصاً (١) ومنسوخاً، فيكون الخاصُّ: مخصِّصاً تارةً، وناسخاً مرّةً، ومنسوخاً أُخرى:

صُوَر التخالف وأحكامها

وذلك لأنّ الخاصّ إن كان مقارناً مع العامّ، أو وارداً بعده قبلَ حضور وقت العمل به، فلا محيص عن كونه مخصِّصاً وبياناً له.

وإن كان بعد حضوره كان ناسخاً لا مخصِّصاً ؛ لئلّا يلزم تأخيرُ البيان عن وقت الحاجة في ما إذا كان العامّ (٢) وارداً لبيان الحكم الواقعيّ، وإلّا لكان الخاصّ أيضاً مخصِّصاً له، كما هو الحال في غالب العمومات والخصوصات في الآيات والروايات (٣).

__________________

(١) إن كانت كلمة « مخصّصاً » مبنيّة للمفعول، كانت الصفات الثلاث حالاً من ضمير التثنية باعتبار العام. وإن كانت مبنيّة للفاعل، كانت حالاً منه باعتبار الخاص، وذلك خلاف المتعارف، مع أنّه لا يجوز الحال من المضاف إليه. والأولى أن يقال: الخاص الملحوظ بالنسبة إلى عام مخالف له يكون ناسخاً تارة، ومخصِّصاً أُخرى، ومنسوخاً ثالثة. ( كفاية الأُصول مع حاشية المشكيني ٢: ٤٤٧ ).

(٢) الأولى أن يقول: في ما أُحرز كون العام.. ( كفاية الأُصول مع حاشية المشكيني ٢: ٤٥٤ ).

(٣) في « ر » هنا زيادة: « وإن كان العام وارداً بعده قبل حضور وقت العمل به، كان الخاص مخصّصاً وبياناً له ». وفي منتهى الدراية ٣: ٦٥١: الأولى: ذكر هذه الزيادة عقيب قوله: « قبل حضور وقت العمل » حتى لا يتخلّل بين الصور الثلاث المتحدة في الحكم - وهو كون الخاص مخصّصاً - ما يغايرها في الحكم.

وإن كان العامّ وارداً بعد حضور وقت العمل بالخاصّ، فكما يحتمل أن يكون الخاصّ مخصّصاً للعامّ، يحتمل أن يكون العامّ ناسخاً له، وإن كان الأظهر أن يكون الخاصّ مخصّصاً ؛ لكثرة التخصيص حتّى اشتهر: ما من عامّ إلّا وقد خُصّ، مع قلّة النسخ في الأحكام جدّاً. وبذلك يصير ظهور الخاصّ في الدوام - ولو كان بالإطلاق - أقوى من ظهور العامّ - ولو كان بالوضع -، كما لا يخفى.

هذا في ما عُلم تأريخُهما.

وأمّا لو جُهل وتردّد بين أن يكون الخاصّ بعد حضور وقت العمل بالعامّ، وقبل حضوره، فالوجه هو الرجوع إلى الأُصول العمليّة.

وكثرة التخصيص وندرة النسخ هاهنا، وإن كانا يوجبان الظنّ بالتخصيص أيضاً، وأنّه واجدٌ لشرطه، إلحاقاً له بالغالب، إلّا أنّه لا دليل على اعتباره، وإنّما يوجبان الحملَ عليه في ما إذا ورد العامّ بعد حضور وقت العمل بالخاصّ ؛ لصيرورة الخاصّ بذلك في الدوام أظهر من العامّ، كما أُشير إليه (١)، فتدبّر جيّداً.

ثمّ إنّ تعيُّن الخاصّ للتخصيص، إذا ورد قبل حضور وقت العمل بالعامّ، أو ورد العامّ قبل حضور وقت العمل به، إنّما يكون مبنيّاً على عدم جواز النسخ قبل حضور وقت العمل، وإلّا فلا يتعيّن له، بل يدور بين كونه مخصِّصاً وناسخاً (*) في الأوّل، ومخصَّصاً ومنسوخاً في الثاني، إلّا أنّ الأظهر كونه

__________________

(١) آنفاً قبل أسطر، بقوله: وبذلك يصير ظهور الخاص في الدوام - ولو كان بالإطلاق - أقوى من ظهور العامّ.

(*) لا يخفى: أنّ كونه مخصّصاً بمعنى كونه مبيّناً لمقدار المرام من العامّ ١)، وناسخاً بمعنى كون حكم العامّ غير ثابت في نفس الأمر في مورد الخاصّ، مع كونه مراداً أو مقصوداً بالإفهام في مورده بالعامّ كسائر الأفراد، وإلّا فلا تفاوت بينهما عملاً أصلاً، كما هو واضح لا يكاد يخفى. ( منه قدس‌سره ).

__________________

١) في غير « ر »: بمقدار المرام عن العام.