درس کفایه الاصول - جلد دوم

جلسه ۵۴: مفهوم حصر ۱

 
۱

خلاصه مباحث قبل

از بحث مفاهیم تا الان مفهوم شرط گذشت. مفهوم وصف گذشت. مفهوم غایت گذشت.

۲

دلالت استثناء بر مفهوم

بحث بعدی مفهوم استثناء است. وقتی که کسی که می‌گوید «اکرم العلماء الا الفساق منهم»، جمله استثنائیه منحل می‌شود به دو چیز یکی عقد مستثنی منه، یکی عقد مستثنی. عقد مستثنی منه ایجابی است: اکرم العلماء. عقد مستثنی سلبی است: لاتکرم الفساق منهم. لذا همیشه اگر عقد مستثنی منه ایجابی باشد عقد مستثنی می‌شود سلبی. اگر عقد مستثنی منه سلبی باشد عقد مستثنی می‌شود ایجابی مثل «لاتکرم من اعلماء الا العدول منهم.» این عقد مستثنی منه سلبی است، عقد مستثنی می‌شود ایجابی. مفهوم استثناء تقریبا از اوضح مفاهیم است. اینقدر واضح است که خیلی‌ها خیال کرده‌اند این منطوق است اصلا. اصلا غفلت کرده‌اند که مفهوم است. خیال کردند منطوق است.

۳

استدلال به «لا صلاة الا بطهور» برای عدم مفهوم استثناء

اما با همه این وضوحش بعضی در مفهوم استثناء اشکال کرده‌اند. گفتند استثناء مفهوم ندارد. چرا؟ «بسم‌الله الرحمن الرحيم لا صلاة الا بطهور» نماز بدون طهور نمی‌شود. اگر استثناء مفهوم داشته باشد این جمله معنايش چه است؟ طهور صلاة است. معنای لا صلاة الا بطهور می‌شود طهور صلاة است. کسی تا به امروز آمده بگويد طهور صلاة است؟! صحيحی اعمی سنی شيعه هيچ كس نگفته است طهور صلاة است و اگر استثناء مفهوم دارد يا الله جواب بدهید!

۴

پاسخ اول به استدلال به «لا صلاة الا بطهور» برای عدم مفهوم استثناء

آخوند می‌فرمايد: اولاً شما «لا صلاة الا بطهور» را شما بد معنا می‌كنيد. اين معنایش اين است كه لا صلاة مع جمیع اجزاء و شرايط الا با طهور. يعنی صلاتی كه همه اجزاء و شرايط را دارد، اين صلاة با طهور می‌شود صلاة. خب اين جا درست است. مفهومش هم این است که طهور که آمد صلاة هست. نه اينكه «لا صلاة الا بطهور» يعنی اينكه نمازی كه هيچ جزئی نداشته باشد، اين صلاة نمی‌شود مگر با طهور كه شما بگوييد اگر طهور داشت می‌شود. يعنی لا صلاة مع جمیع الشرايط و الأجزاء الا مع طهور يعنی طهور بايد باشد. مفهومش هم درست است. يعنی اين صلاة با طهور می‌شود صلاة. جای شبهه نیست. این جواب اول.

۵

پاسخ دوم به استدلال به «لا صلاة الا بطهور» برای عدم مفهوم استثناء

جواب دوم اين است كه اگر ما يك جايی قرينه داشتيم مثل اين تركيب «لا صلاة الا به طهور» «لا صلاة الا بفاتحه الكتاب» اگر ما قرينه داريم كه بالخصوص اينجا مفهوم ندارد. اگر يكجایی قرينه داشتيم كه استثناء مفهوم ندارد اين معنايش اين است كه در هيچ جای عالم استثناء مفهوم ندارد؟! نه ما كه بحث می‌كنيم استثناء مفهوم دارد يا نه يعنی اگر ما باشيم و هيچ قرینه‌ای نباشد نه بر وفاق نه بر خلاف فی حد نفسه، این جمله ظهور در منطوق دارد یا ندارد. حالا اگر يك جايی قرینه بود بر عدم مفهوم اشکال ندارد. ما كه نگفتيم جمله استثنائيه در هر جا استعمال بشود حتماً مفهوم دارد. ما كه اين ادعا را نكرديم. ما می‌گوييم جمله استثنائيه در مواردی كه قرينه‌ای بر خلاف نباشد، فی حد نفسه ظهور در مفهوم دارد. خوب اگر يك جايی قرينه بود ما روی سرمان می‌گذاريم. اين اشكال دوم.

۶

رد استدلال به «لا اله الا الله» برای مفهوم استثناء

از اين اشكال دوم يك مطلب ديگر معلوم شد. مطلب ديگر این است كه بعضي‌ها آمده‌اند گفته‌اند استثناء مفهوم دارد. چرا؟ به‌خاطر اينكه اگر كسی ««لااله‌الاالله»» را می‌گفت پيغمبر گرامی اسلام صلي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قبول می‌كرد اسلام كسی را كه «لااله‌الاالله» را می‌گفت. اگر «لااله‌الاالله» مفهوم نداشته باشد اين آقا مسلمان نمی‌شود چرا؟ چون لا اله یعنی هيچ الهی موجود نيست الا الله. اگر مفهوم داشته باشد یعنی الله تبارك و تعالی موجود است. اگر مفهوم نداشته باشد يعنی چی؟ يعنی -نستجیر بالله- الله تبارك و تعالی ليس بموجود. اينكه اسلام نمی‌شود. لذا آمده‌اند استدلال كرده‌اند برای مفهوم به قبول خاتم‌الانبياء اسلام شخصی را كه «لا اله الاالله» می‌گفت.

آخوند می‌فرمايد اين هم غلط است. چرا؟ چون اينجا قرينه هست. اگر يك جايی استثناء با قرينه در مفهوم استعمال می‌شد، اين دليل نمی‌شود كه جمله استثنائيه مفهوم دارد. همان‌طوری كه اگر قرينه بر عدم مفهوم بود دليل نمی‌شد بر عدم مفهوم، آنجايی هم كه قرينه بر عدم مفهوم باشد، دليل بر مفهوم نمی‌شود.

۷

اشکال (عدم دلالت «لا اله الا الله» بر توحید)

 مطلب بعدی یک مطلب دقیقی است که به مناسبت آخوند وارد می‌شود. بعضی‌ها اشکال کرده‌اند در این «لا اله الا الله» گفته‌اند این «لا اله الا الله» با توحید سازگار نیست. چرا؟ چون گفتند شما خبر «لا اله» را چه می‌گیرید؟ یا «موجود» می‌گیرید یا «ممکن» می‌گیرید. یا باید بگویید لا اله الله موجود الا الله یا باید بگویید لا اله ممکن الله الا الله. هر کدام را بگویید مفید توحید نیست. اشکال این است که «لا اله الا الله» دلالت بر توحید نمی‌کند. چرا؟ چون یا خبر «موجود» است یا «ممکن» است.

اگر بگوییم «لا اله الله موجود الّا الله سبحانه و تعالی» مفهوم این می‌شود که خداوند سبحان موجود است. این به درد توحید نمی‌خورد چرا؟ چون نفی وجود نفی امکان نمی‌کند. الان اگر کسی بگوید شما یک نفر را می‌شناسید که پنج میلیون سال عمرش باشد؟ می‌گوید نه نمی‌شناسم. پس بگوییم: ممکن نیست؟ می‌گوید: خیر. نفی وجود، نفی امکان نمی‌کند. «لا اله الا الله» وقتی توحید می‌شود که نفی امکان غیر ذات حضرت حق بشود. غیر ذات حضرت حق خدایی ممکن نیست نه موجود نیست و الا نستجیر بالله اگر کسی بگوید ما دو خدایی هستیم. اگر بپرسیم آن خدای دیگر چیست؟ می‌گوید ما بنا داریم که یک زن دیگر پیدا کنیم. بعد این زن بچه بیاورد. این بچه ازدواج کند او خدای دوم ماست. بعد از چند وقت آن خدای دیگر می‌آید. این شخص الان می‌گوید آن خدای دیگر موجود نیست ولی این شخص موحد نیست. موحد یعنی کسی که نفع امکان غیر ذات حضرت حق می‌کند پس اگر خبر «موجود» باشد به مشکل می‌خوریم.

اگر بگویید لا اله الا خبرش را «ممکن» می‌گیریم یعنی «لا اله الا ممکن الا الله» این هم فایده‌ای ندارد. چون توحید یعنی خداوند سبحان جل جلاله هست و غیر او محال است موجود بشود و ممکن نیست موجود بشود. «لا اله ممکن الا الله» معنایش این است که غیر خداوند سبحان ممکن نیست و الله سبحانه و تعالی هم ممکن است. این به درد نمیخورد. چون توحید اعتقاد و شهادت به وجود خداوند حضرت حق است نه شهادت به امکان حضرت حق. لذا لا اله الله بریا توحید کافی نیست.

(هذا الخلاف یعنی چه؟ یعنی اینکه آیا غایت داخل در مغیا است است یا خیر،)

۸

پاسخ به اشکال (عدم دلالت «لا اله الا الله» بر توحید)

آقای آخوند از این شبهه جواب می‌دهد می‌فرماید «لا اله الا الله» توحید را می‌فهماند چه شما خبر محذوف را «ممکن» بگیرید، چه شما خبر محذوف را «موجود» بگیرید. چرا؟

چون:

اگر «ممکن» بگیرید، نتیجه‌اش این می‌شود الله سبحانه و تعالی ممکن است. الله واجب الوجود است. واجب الوجود امکانش مساوق با وجودش است. چون اگر این ممکن، موجود نشده است، چرا موجود نشده است؟ چون علتش موجود نیست. پس معلوم می‌شود احتیاج به علت دارد. اگر احتیاج به علت دارد پس معلوم می‌شود واجب الوجود نیست. پس امکان در واجب الوجود مساوق با وجود است.

اگر شما خبر را «موجود» بگیرید آن هم کافیست. چرا؟ چون نفی وجود واجب الوجود مساوق با نفی امکانش است. چرا؟ چون اگر غیر از ذات حضرت حق، یک الله دیگر موجود نیست خوب شما می‌گویید ممکن است ممکن باشد. در جواب می‌گوییم اگر ممکن بود چرا موجود نشد؟ چون علتش موجود نشد. پس معلوم می‌شود که احتیاج به علت دارد. واجب الوجود هم که علت نمی‌خواهد. پس چون معنای اله، واجب الوجود است و در واجب الوجود امکانش مساوق با وجودش است، و نفی وجودش مساوق با استحاله‌اش است، هر چه در تقدیر بگیریم، عبارت دلالت بر توحید می‌کند.

پرسش و پاسخ: شاگرد: این در صورتی است که شخصی که این کلام را می‌گوید ملتفت به این ملازمه‌ها باشد در حالی که خیلی از افراد که لا اله الا الله می‌گفتند ملتفت به این ملازمه‌ها نبودند. استاد: اینکه آنهایی که می‌گفتند ملتفت به ملازمه آن نبودند اینطور نیست. چرا که پیغمبر گرامی اسلام «لا اله الا الله» را برای آنها معنا کرده بود. یعنی بت پرستی را بگذارید کنار، بگویید خالق یکتا خداوند سبحان است و غیر از او هم محال است و لو آنها دو تا در تقدیر می‌گرفتند.

۹

تطبیق: عدم نزاع دخول غایت در مغیا زمانی که غایت، غایت حکم باشد

ثمّ لا يخفى: أنّ هذا الخلاف (هذا خلاف یعنی چه؟ یعنی اینکه غایت داخل در مغیا است یا خیر) لا يكاد يعقل جريانه (معقول نیست جریانش) في ما إذا كانت قیدا للحکم (آنجایی که قید حکم باشد. چرا؟ عرض کردیم بعضی‌ها مثل مرحوم صاحب منتهی الدرایة که او هم از شراح گرفته است ظاهراً، گفتند اگر غایت داخل در مغیا باشد در حکمريال لازم می‌آید اجتماع نقیضین. چون در مثل «کل شیء لک حلال حتی تعلم انه حرام بعینه» اگر غایت داخل درمغیا باشد معنایش این است که این چیزی که علم داری حرام است، هم حرام باشد هم حلال باشد. این می‌شود اجتماع ضدین. پس چون اگر غایت قید حکم باشد بخواهد داخل درمغیا باشد لازم می‌آید اجتماع دو حکم، این محال است. عرض کردیم این توضیح برای این عبارت کفایه ناقص است. چرا؟ چون اگر کسی گفت «اتموا الصیام الی اللیل» یا مثلاً «تسیر حتی الکوفة» که قید حکم است، اگر این قید داخل در مغیا باشد، اینکه اجتماع ضدین نمی‌شود. چرا؟ چون می‌گوییم وجوب سیر در خود کوفه هم هست، کی وجوب سیر تمام می‌شود بعد از کوفه. یا مثلاً اگر گفته شود «العصیر اذا غلی یحرم حتی یذهب ثلثاه» خوب آقای مروج و شراح دیگر! اینجا چه اشکالی دارد که این حرمت باشد وقتی که ذهاب ثلیثین هم باشد باز حرمت باشد؟ کی حلال می‌شود؟ وقتی که بیشتر از ثلثین برود. همه مثال‌ها که مثل کل شیء حلال نیست یک مثال‌هایی هست که نقض است.) 

۱۰

تطبیق: دلالت استثناء بر مفهوم

لا شبهة في دلالة الاستثناء على اختصاص الحكم - سلباً أو إيجاباً - بالمستثنى منه (شبهه‌ای نیست که جمله استثنا دلالت می‌کند حکم مختص به مستثنی منه است. سلبا آنجایی که عقد مستثنی منه سلبی باشد مثل «لاتکرم الا العدول». ایجابا آنجایی که عقد مستثنی منه ایجابی باشد. مثل «اکرم العلما الا الفساق منهم».) ولا يعمّ المستثنى. (شبهه‌ای نیست که حکم عمومیت ندارد. فاعل «یعم» حکم است. یعنی وقتی می‌گوییم «اکرم العلماء الا الفساق» یعنی حکم علما برای فساق نیست. «لاتکرم العلماء الا العدول منهم» یعنی حکم علماء برای عدول نیست) ولذلك (یعنی به خاطر همین اختصاص) يكون الاستثناء من النفي إثباتاً، ومن الإثبات نفياً (استثنا ازاثبات، نفی می‌شود یعنی مستثنی منه اگر ایجابی باشد مستثنی می‌شود نفی و اگر مستثنی منه سلبی باشد مستثنی میشود ایجاب) وذلك (چرا؟) للانسباق عند الإطلاق قطعاً. (چون قطعاً اگر کسی می‌گوید اکرم العلماء الا الفساق تبادر می‌کند به ذهن، اختصاص و عدم عمومیت حکم و تبادر علامت حقیقت است)

۱۱

تطبیق: استدلال به «لا صلاة الا بطهور» برای عدم مفهوم استثناء

فلا يُعبأ بما عن أبي حنيفة (هیچ ارزشی و وقعی نیست به آنچه از ابو حنیفه است) من عدم الإفادة (چه گفته است؟ گفته است استثنا مفهوم ندارد) محتجّاً (احتجاج کرده و دلیل آورده) بمثل: « لا صلاة إلّا بطهور » (که نماز نیست مگر به طهور. چرا؟ این چه دلالتی می‌کند؟ چون اگر استثنا مفهوم داشته باشد معنایش این است که طهور نماز است)

۱۲

تطبیق: پاسخ اول به استدلال به «لا صلاة الا بطهور» برای عدم مفهوم استثناء

(چرا لا یعبأ؟ این «ضرورة» تعلیل برای چیست؟ لا یعبأ) ضرورة ضعف احتجاجه: أوّلاً: بكون المراد من مثله (مراد از مثل این عبارت این است که:) أنّه لا تكون الصلاة الّتي كانت واجدةَ لأجزائها وشرائطها المعتبرة فيها صلاةً إلّاإذا كانت واجدةً للطهارة (یعنی معنایش این است آن نمازی که تمام اجزا و شرایط را دارد، این نماز نیست مگر اینکه طهارت داشته باشد. پس مفهوم این می‌شود نمازی که اجزا و شرایط را دارد ولی طهارت ندارد، نماز نیست و این درست است) وبدونها (یعنی بدون این طهارت) لا تكون صلاةً على وجهٍ (صلاة نمی‌شود بر وجهی. یعنی بنابر قول صحیحی اصلا نماز نمی‌شود) وصلاةً تامّةً مأموراً بها على آخر. (یعنی بنابر قول اعمی صلات تامه مامور بها نمی‌شود)

۱۳

تطبیق: پاسخ دوم به استدلال به «لا صلاة الا بطهور» برای عدم مفهوم استثناء

وثانياً: بأنّ الاستعمال مع القرينة (اگر یک جایی قرینه داشتیم که این استثنا مفهوم ندارد) كما في مثل التركيب (مثل این مثال‌ها مثل «لا صلاة الا بفاتحة الکتاب»، «لا صلاة الا بطهور»، «لا صلاة الا مستقبلا الی القبله» و هکذا، این) ممّا عُلم فيه الحال (جایی قرینه است که می‌دانیم مقصود چیست. یعنی مقصود این است که این باید باشد. این معنایش این است که این لازم است نه اینکه کافی باشد. یعنی این شرط لازم است نه شرط کافی و قرینه داریم که اینجا مفهوم ندارد) لا دلالة له (دلالتی نیست برای این استعمال) على مدّعاه (بر مدعایش) أصلاً، كما لا يخفى.

۱۴

تطبیق: رد استدلال به «لا اله الا الله» برای مفهوم استثناء

ومنه (منه یعنی چه؟ یعنی از این جواب ثانی که دادیم که قرینه فایده ندارد. یعنی این جواب ثانی که اگر یک جایی قرینه بود بر عدم مفهوم این مضر نیست) قد انقدح (روشن روشن شد که) أنّه لا موقع للاستدلال (یعنی وقعی نیست، ارزشی نیست، برای استدلال) على المدّعى (بر مدعا. یعنی استثنا مفهوم دارد) بقبول رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله إسلامَ (پیغمبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم قبول می‌کرد اسلام) من قال كلمة التوحيد (هرکس می‌گفت «لا اله الا الله» توحید ش را قبول می‌کرد که اگر مفهوم نداشته باشد، توحید نمی‌شود؛ این مطلب لا موقع. یعنی همان طوری که قول ابوحنیفه را رد کردیم، در مقابل قول کسانی که می‌خواهند به دلالت ««لا اله الا الله»» بر توحید، برای مفهوم داشتن استثناء استدلال کنند، پاسخ می‌دهیم. چرا لا موقع؟) لإمكان دعوى (چون ممکن است کسی ادعا کند) أنّ دلالتها (یعنی دلالت این کلمه توحید) على التوحيد كان بقرينة الحال أو المقال (چون آن مطلب معلوم بود. از قرائن معلوم بود حال از قرائن حالیه یا قرائن مقالیه. مثل اینکه مثلا از پیش می‌گفت که هر کس «لا اله الا الله» را بگوید و مقصودش این باشد که «لا اله الا الله» به این معنا که خدایی غیر از خداوند سبحان نیست و خداوند سبحان هست. خوب اگر قرینه حال یا مقال بود، این به درد نمی‌خورد. یعنی چه به درد نمی‌خورد؟ یعنی اگر یک جایی با قرینه حالیه یا مقالیه‌ای استثنا دلالت بر مفهوم کرد این برای مدعای ما کافی نیست. چون ادعای ما این است که اگر یک جایی هیچ قرینه‌ای نباشد، ما باشیم و فقط «الّا» آیا مفهوم دارد یا ندارد.)

۱۵

تطبیق: اشکال (عدم دلالت «لا اله الا الله» بر توحید)

والإشكال (بعضی آمده‌اند اشکال کرده‌اند) في دلالتها عليه («دلالتها» ضمیرش به کلمه توحید و «علیه» به توحید می‌خورد. اشکال به دلالت کلمه توحید بر توحید) بأنّ خبر « لا »: إمّا يقدّر: « ممكن » (آن خبری که در تقدیر است را یا «ممکن» می‌گیریم) أو: « موجود » (یا «موجود» می‌گیریم) وعلى كلّ تقدير (بر هر تقدیری) لا دلالة لها (برای کلمه توحید) عليه (بر توحید. چرا؟)

أمّا على الأوّل (یعنی «ممکن» را در تقدیر بگیریم) فلأنّه حينئذٍ (شأن این چنین است که حین اذ یقدّر «ممکن») لا دلالة لها (برای این کلمه) إلّاعلى إثبات إمكان وجوده تبارك وتعالى (لا اله ممکن الا الله مفهومش این می‌شود که الله ممکن است و حال اینکه این توحید نیست) لا وجوده (نه اینکه اثبات وجود کند و حال آنکه توحید یعنی اعتراف به وجود ذات حضرت حق نه اعتراف به امکان ذات حضرت حق. پس این فایده ندارد)

وأمّا على الثاني (یعنی مقدر را «موجود» بگیریم) فلأنّها (به خاطر اینکه این کلمه) وإن دلّت على وجوده تعالى (درست است که اگر خبر را «موجود» بگیریم «لا اله الا الله» یعنی الله تعالی موجود است) إلّا أنّه لا دلالة لها على عدم إمكان إلهٍ آخر. (الا این که این دلالت نمی‌کند اله دیگری ممکن نیست. شاید بگوید خداوند سبحان نستجیر بالله موجود است ولی سه، چهار اله دیگر هم هستند که آنها هم ممکن هستند ولی هنوز نیامده‌اند و حال آنکه توحید هم اثبات وجود ذات حضرت حق است و هم نفی امکان غیر او نه نفی وجود غیر او)

۱۶

تطبیق: پاسخ به اشکال (عدم دلالت «لا اله الا الله» بر توحید)

مندفعٌ: بأنّ المراد من الإله (مراد از اله) هو واجب الوجود، ونفيُ ثبوته (نفی ثبوت واجب الوجود) و وجوده (و وجود واجب الوجود) في الخارج (لا اله یعنی واجب الوجود فی الخارج) وإثباتُ فردٍ منه (اثبات فردی از این واجب الوجود که الله سبحانه و تعالی باشد) فيه (در خارج) وهو الله (این نفی ثبوت و اثبات وجود) يدلّ بالملازمة البيّنة (به لازم بیّن. ملازمه بینه یعنی نیاز به دلیل ندارد. بیّن یعنی خود تصور موضوع و محمول کافیست برای حکم. ملازمه بینه یعنی ملازمه‌ای که دلیل نمی‌خواهد واضح است.) على امتناع تحقّقه (تحقق این واجب الوجود) في ضمن غيره - تبارك وتعالى (یعنی اگر شما مقدر را «موجود» بگیرید کافیست. چون خود این کلمه نفی وجود غیر خداوند می‌کند و به دلیل ملازمه بین، هر واجب الوجودی که موجود نباشد، قطع داریم که امکان ندارد. چون اگر امکان داشته باشد و موجود نباشد، معنایش این است که احتیاج به علت دارد، علتش چون موجود نشده، موجود نشده است و واجب الوجود محال است احتیاج به علت داشته باشد. چرا؟) ضرورة أنّه لو لم يكن ممتنعاً (چون آن واجب الوجود که در ضمن غیر می‌خواسته موجود شود، اگر ممتنع نبود) لوُجد (موجود می‌شد. چرا؟ (لكونه من أفراد الواجب) چون اصلا احتیاج به علت ندارد. اگر شیئی ممکن باشد و موجود نشود، معنایش این است که علتش موجود نشده است. پس اگر احتیاج به علت داشت این واجب الوجود نیست. واجب الوجود یعنی احتیاجی به چیزی ندارد. اگر چیزی احتیاجی به چیزی در وجود ندارد، امکانش مساوق با وجودش است.)

فحالها حال الوصف في عدم الدلالة، وإن كان تحديده بها بملاحظة حكمه، وتعلُّق الطلب به، وقضيّته ليس إلّا عدم الحكم فيها إلّا بالمغيّا، من دون دلالة لها أصلاً على انتفاء سنخه عن غيره ؛ لعدم ثبوت وضع لذلك، وعدمِ قرينة ملازمة لها - ولو غالباً - دلّت على اختصاص الحكم به. وفائدةُ التحديد بها - كسائر أنحاء التقييد - غير منحصرة بإفادته، كما مرّ في الوصف (١).

هل الغاية داخلة في المغيّا أم لا ؟

ثمّ إنّه في الغاية خلاف آخر - كما أشرنا إليه -، وهو أنّها هل هي داخلة في المغيّا بحسب الحكم، أو خارجة عنه ؟

والأظهر: خروجها ؛ لكونها من حدوده، فلا تكون محكومة بحكمه. ودخوله (٢) فيه في بعض الموارد إنّما يكون بالقرينة. وعليه تكون كما بعدها بالنسبة إلى الخلاف الأوّل، كما أنّه على القول الآخر تكون محكومةً بالحكم منطوقاً.

ثمّ لا يخفى: أنّ هذا الخلاف لا يكاد يعقل جريانه في ما إذا كانت (٣) قيداً للحكم، فلا تغفل (*).

__________________

(١) إذ قال في بداية البحث عنه: لا مفهوم للوصف... لعدم انحصار الفائدة به.

(٢) كذا في الأصل وطبعاته والصحيح: « دخولها » كما استظهر في « ش ».

(٣) أثبتنا المصحّح من الأصل، وفي طبعاته: كان.

(*) حيث إنّ المغيّا حينئذٍ هو نفس الحكم، لا المحكوم به ليصحّ أن ينازع في دخول الغاية في حكم المغيّا، أو خارج عنه ١)، كما لا يخفى. نعم، يعقل أن ينازع في أنّ الظاهر هل هو انقطاع الحكم المغيّا بحصول غايته الاصطلاحيّ ٢) - أي مدخول « إلى » أو « حتّى » - أو استمراره في تلك الحال ؟ ولكن الأظهر هو انقطاعه، فافهم واستقم. ( منه قدس‌سره ).

__________________

١) كذا في الأصل وأكثر طبعاته. وفي « ر »: أو خارجاً. والأنسب: أو خروجها عنه.

٢) في « ق » و « ش »: غايته في الاصطلاح.

فصل
[ مفهوم الحصر ]

مفاد أدوات الاستثناء

لا شبهة في دلالة الاستثناء على اختصاص الحكم - سلباً أو إيجاباً - بالمستثنى منه، ولا يعمّ المستثنى. ولذلك يكون الاستثناء من النفي إثباتاً، ومن الإثبات نفياً ؛ وذلك للانسباق عند الإطلاق قطعاً.

فلا يُعبأ بما عن أبي حنيفة من عدم الإفادة (١)، محتجّاً بمثل: « لا صلاة إلّا بطهور » (٢).

ضرورة ضعف احتجاجه:

أوّلاً: بكون المراد من مثله (*): أنّه لا تكون الصلاة الّتي كانت واجدةَ لأجزائها وشرائطها المعتبرة فيها صلاةً إلّا إذا كانت واجدةً للطهارة، وبدونها لا تكون صلاةً على وجهٍ، وصلاةً تامّةً مأموراً بها على آخر.

وثانياً: بأنّ الاستعمال مع القرينة - كما في مثل التركيب، ممّا عُلم فيه الحال - لا دلالة له على مدّعاه أصلاً، كما لا يخفى.

مفاد كلمة التوحيد

ومنه قد انقدح: أنّه لا موقع للاستدلال على المدّعى بقبول رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله إسلامَ من قال كلمة التوحيد (٣) ؛ لإمكان دعوى أنّ دلالتها على التوحيد

__________________

(١) راجع المحصول ٣: ٢٩، والإحكام للآمدي ٢: ٣٠٨.

(٢) وسائل الشيعة ١: ٣١٥، الباب ٩ من أبواب أحكام الخلوة، الحديث الأوّل.

(*) بل المراد من مثله في المستثنى منه نفي الإمكان، وأنّه لا يكاد يكون بدون المستثنى، وقضيّته ليس إلّا إمكان ثبوته معه، لا ثبوته فعلاً ؛ لما هو واضح لمن راجع أمثاله من القضايا العرفيّة. ( منه قدس‌سره ).

(٣) استدلّ بذلك صاحب الفصول في فصوله: ١٩٥ والشيخ الأعظم الأنصاري على ما في مطارح الأنظار ٢: ١٠٦.

كان بقرينة الحال أو المقال (١).

والإشكال (٢) في دلالتها عليه: بأنّ خبر « لا »: إمّا يقدّر: « ممكن »، أو: « موجود »، وعلى كلّ تقدير لا دلالة لها عليه:

أمّا على الأوّل: فلأنّه (٣) حينئذٍ لا دلالة لها إلّا على إثبات إمكان وجوده - تبارك وتعالى -، لا وجوده.

وأمّا على الثاني: فلأنّها وإن دلّت على وجوده - تعالى -، إلّا أنّه لا دلالة لها على عدم إمكان إلهٍ آخر.

مندفعٌ: بأنّ المراد من الإله هو واجب الوجود، ونفيُ ثبوته ووجوده في الخارج، وإثباتُ فردٍ منه فيه - وهو الله - يدلّ بالملازمة البيّنة على امتناع تحقّقه في ضمن غيره - تبارك وتعالى - ؛ ضرورة أنّه لو لم يكن ممتنعاً لوُجد ؛ لكونه من أفراد الواجب.

هل دلالة الاستثناء على الانتفاء بالمنطوق أم بالمفهوم ؟

ثمّ إنّ الظاهر: أنّ دلالة الاستثناء على الحكم في طرف المستثنى بالمفهوم، وأنّه لازمُ خصوصيّة الحكم في جانب المستثنى منه الّتي دلّت عليها الجملة الاستثنائيّة.

نعم، لو كانت الدلالة في طرفه بنفس الاستثناء، - لا بتلك الجملة -، كانت بالمنطوق، كما هو ليس ببعيد، وإن كان تعيين ذلك لا يكاد يفيد.

دلالة « إنّما » على الحصر

وممّا يدلّ على الحصر والاختصاص: « إنّما » ؛ وذلك لتصريح أهل اللغة

__________________

(١) هذه الدعوى جعلها في مطارح الأنظار ٢: ١٠٦ في غاية السخافة.

(٢) الإشكال والجواب عنه مذكوران في مطارح الأنظار ٢: ١٠٧ - ١٠٨.

(٣) أثبتناها من مصحّح « ن ». وفي الأصل وسائر الطبعات: « فإنّه ». والأنسب: « فلأنّها » كتاليها.