درس کفایه الاصول - جلد دوم

جلسه ۵۵: مفهوم حصر ۲

 
۱

تطبیق: کیفیت دلالت حکم در طرف مستثنی

(چون در این جمله یک خصوصیتی است که از آن خصوصیت مفهوم استفاده می‌شود. آن خصوصیت چیست؟ اختصاص حکم به مستثنی منه. اینکه حکم اختصاص دارد به مستثنی منه معنایش این است که مستثنی از حکم خارج است و مستثنی حکم دیگری دارد.) ثمّ إنّ الظاهر: أنّ دلالة الاستثناء على الحكم في طرف المستثنى بالمفهوم (دلالت جمله استثنائیه بر حکم در طرف مستثنی -یعنی عدم وجوب اکرام فساق از علماء- به مفهوم است) وأنّه (یعنی این حکم در طرف مستثنی) لازمُ خصوصيّة الحكم في جانب المستثنى منه (لازمه خصوصیت حکمی است که در جانب مستثنی منه است. حکمی که در جانب مستثنی منه است چیست؟ وجوب اکرام علماء. در جمله‌ی «اکرم العلماءالا الفساق» حکمی که در ناحیه مستثنی منه است، وجوب اکرام علماءاست. این یک خصوصیتی دارد آن خصوصیت این است که مستثنی از این حکم خارج است و حکم منحصر است به غیر مستثنی. وقتی بخواهد حکم منحصر باشد به غیر مستثنی، لازمه‌اش این است که مستثنی حکم دیگری داشته باشد. اگر ما می‌گوییم «اکرم العلماء الا الفساق منهم» بعد می‌گوییم یک خصوصیتی این حکم در جانب مستثنی منه -وجوب اکرام- دارد و آن این است که این حکم مستثنی را شامل نمی‌شود و مستثنی خارج از این است. لازمه اینکه مستثنی خارج از این باشد، این است که حکم مستثنی عدم وجوب اکرام باشد. چون اگر حکم مستثنی هم وجوب اکرام باشد، پس حکم منحصر به مستثنی منه نشد و مستثنی را هم شامل شد. حکم در طرف مستثنی لازمه‌‌ی خصوصیت حکم در جانب مستثنی منه است. حکمی که در جانب مستثنی منه است، وجوب اکرام است که یک خصوصیتی دارد و آن این است که مستثنی از این حکم خارج است. لازمه این خصوصیت - مستثنی از این حکم خارج باشد- این است که مستثنی حکمش عدم وجوب اکرام باشد. «اکرم العلماء الا الفساق» یعنی واجب است اکرام علماء غیر از فساق از آنها نه اینکه حرام باشد اکرام فساق.) 

الّتي (آن خصوصیتی که) دلّت عليها (بر آن خصوصیت) الجملة الاستثنائيّة. (جمله استثنائیه دلالت می‌کند بر اخراج مستثنی از از حکم مستثنی منه. لازمه‌ی اخراج این است که حکم آن بشود عدم وجوب اکرام.)

(پرسش و پاسخ: شاگرد: عدم وجوب که حکم نیست. حکم همان حرمت باید باشد. استاد: این حکمی که اینجا می‌گوییم تسامح است. یعنی حکمی که در مستثنی منه است، اینجا نیست. مثل اینکه وقتی می‌گویند فقط تجاری که در این شهر هستند باید مالیات بدهند می‌گویند معنایش این است که حکم غیر تجار این است که لازم نیست مالیات بدهند. این تسامح است.)

نعم، لو كانت الدلالة في طرفه بنفس الاستثناء (بله اگر دلالت درطرف مستثنی به نفس استثنا -یعنی کلمه «الا»- باشد. یعنی «الا» دلالت می‌کند بر عدم وجوب اکرام مستثنی) لابتلك الجملة (نه این که دلالت به خاطر کل آن جمله باشد که جمله دلالت می‌کند بر آن خصوصیت و لازمه‌ی آن خصوصیت حکم دیگر است. اگر این طوری باشد) كانت بالمنطوق (دلالت در طرف مستثنی به منطوق خواهد بود) كما هو ليس ببعيد (آخوند می‌فرماید بعید نیست که همین طور باشد که یعنی استثناء از مفاهیم نیست و جزء منطوق است) وإن كان تعيين ذلك لا يكاد يفيد. (اگر چه تعیین اینکه این دلالت به مفهوم است یا منطوق فایده‌ای ندارد.)

(پرسش و پاسخ: شاگرد: چطور فایده ندارد؟! فایده‌اش در جلوتر بودن منطوق از مفهوم ظاهر می‌شود. استاد: در جای خودش خواهد آمد که این حرف که منطوق اظهر و اقوی از مفهوم است و مقدم بر مفهوم است ۴۰، ۵۰ سال است که از دفنش می‌گذرد. اگر چه آخوند گاهی اوقات که به نفعش باشد از این مطلب استفاده می‌کند. مانند بحث مفهوم وصف که فرمود اگر حمل مطلق بر مقید به خاطر مفهوم باشد نباید این حمل صورت پذیرد. چرا که دلالت آن به مفهوم است و عمومیت عام به منطوق است)

۲

دلالت کلمه «انّما» بر مفهوم

یکی دیگر از چیزهایی که دلالت می‌کند بر حصر و اختصاص کلمه «انّما» است.

۳

اشکال شیخ انصاری بر دلالت «انّما» بر حصر

شیخ انصاری فرموده: کلمه «انّما» موارد استعمالش را که نگاه می‌کنیم مختلف است. هم مفهوم دارد گاهی اوقات، هم مفهوم ندارد گاهی مواقع. کلمه «انّما» در فارسی مرادف هم ندارد که ما بفهمیم معنایش چیست. لذا نمی‌توانیم بگوییم «انّما» دلالت بر حصر می‌کند. چرا؟ چون یا باید این که «انّما» دلالت بر حصر می‌کند را به استقراء ثابت کنیم یعنی بگوییم هر جا گشتیم کلمه «انّما» دلالت بر حصر می‌کرد. اینطور که نیست. چون بعضی از موارد است که کلمه «انّما» استعمال شده و دلالت بر حصر نمی‌کند یا هم بایستی معنای کلمه «انّما» را بدانیم این هم که نیست چون «انّما» در فارسی مرادف ندارد.

وقتی مرادف ندارد ما چه می‌دانیم که دلالت می‌کند بر حصر یا نه. پس در دلالت کلمه «انّما» بر حصر مرحوم شیخ انصاری در مطارح الانظار اشکال می‌کند.

۴

پاسخ به اشکال شیخ انصاری

آخوند می‌فرماید: آقای شیخ انصاری اینطور که نمی‌شود. پس اگر این طور باشد، هر کلمه‌ای که در فارسی مرادف نداشت بایستی برویم دنبال کارمان. باید ببینیم متبادر از این کلمه در نزد اهل لسان خودش اهل عرف خودش چیست. آقای شیخ انصاری! مسلم است که تبادر در نزد اهل آن لغت کافی است. اگر بدانیم که عربها از کلمه «انّما» حصر می‌فهمند خوب می‌گوییم دلالت بر حصر می‌کند و لو مرادف فارسی نداشته باشد.

۵

تطبیق: دلالت کلمه «انّما» بر مفهوم

وممّا يدلّ على الحصر والاختصاص: « إنّما »(یکی از چیزهایی که دلالت بر حصر میکند کلمه «انّما» است) وذلك (چرا؟) لتصريح أهل اللغة (چون لغویین تصریح کرده‌اند)

بذلك (به این که حصر و اختصاص را می‌فهماند) وتبادرِه (تبادر عطف به کجاست؟ به تصریح. به خاطر تبادر این حصر) منها (یعنی از این کلمه انّما) قطعاً (صد در صد) عند أهل العرف والمحاورة. (در نزد عرب‌ها)

۶

تطبیق: اشکال شیخ انصاری بر دلالت «انّما» بر حصر

ودعوى: (اما این که شیخ اشکال کرده است:) أنّ الإنصاف أنّه لا سبيل لنا (شیخ فرموده است انصاف این است که ما راهی نداریم) إلى ذلك (یعنی اینکه بخواهیم حکم کنیم که «انّما» دلالت بر حصر می‌کند. چرا؟) فإنّ موارد استعمال هذه اللفظة مختلف (چون کسی که بخواهد بگوید کلمه «انّما» دلالت بر حصر می‌کند یا باید به استقراء باشد استقراء کدام است؟ اطرّاد. یا بایستی به تبادر باشد. اما استقراء که نمی‌شود چون موارد استعمال این لفظ مختلف است. یعنی گاهی بعضی موارد دلالت بر مفهوم می‌کند بعضی موارد دلالت نمی‌کند یعنی «انّما» هم استعمال شده است در جایی که مفهوم دارد و هم استعمال شده در جایی که مفهوم ندارد. خوب اگر شما بگویید خدا زنده بدارد تبادر را، می‌گوید:) ولا يعلم بما هو مرادف (ما نمی‌شناسیم کلمه‌ای که آن کلمه مرادف باشد) لها (با این «انّما») في عرفنا (یعنی ما در نزد ما فارس‌ها)، حتّى يستكشف منها ما هو المتبادر منها (تا کشف کنیم از این «انّما» آنچه که متبادر از آن است. بله مثل کلمه «ماء» مرادفش -«آب»- را می‌دانستیم خوب بود. بعد ببینیم از مرادف چه به ذهن تبادر می‌کند، می‌فهمیم که «ماء» این معنا را تبادر می‌کند.)

(پرسش و پاسخ: شاگرد: آخوند نشانه‌ی وضع برای حصر را دو چیز دانست: تبادر و تصریح اهل لغت. استاد: در رسائل و اصول فقه گفته شد که قول لغوی حجت نیست. اتفاقاً مرحوم آخوند خیلی کیاست به خرج می‌دهد. در قول لغوی که می‌رسد می‌فرماید قول لغوی حجت نیست. چون لغوی موارد استعمال را می‌نویسد. هیچ وقت لغوی نمی‌گوید معنای این لغت چیست. لغوی می‌گوید این کلمه در ده معنا استعمال شده است. بعد هم اگر بگوییم لغوی معنای کلمه را می‌گوید، قول او باید داخل در بینه شود و شرایط بینه مانند عدالت را داشته باشد. شاگرد: چرا آخوند تصریح اهل لغت را جلوتر از تبادر می‌آورد؟ استاد: اینها مماشات است. این تصریح اهل لغت را که گفته است به این دلیل است که وقتی همه کتاب لغت میگویند «انّما» دلالت بر حصر میکند برای انسان قطع پیدا می‌شود که معنای آن این است چرا که امکان ندارد همه آنها خلاف واقع گفته باشند.)

۷

تطبیق: پاسخ به اشکال شیخ انصاری

(و این دعوا) غير مسموعة (چرا غیر مسموع است؟) فإنّ السبيل إلى التبادر (راه به تبادر) لا ينحصر بالانسباق إلى أذهاننا (تبادر که منحصر به این نیست که فقط در نزد فارسی‌ها تبادر باشد) فإنّ الانسباق إلى أذهان أهل العرف أيضاً (وقتی یک معنی سبقت بگیرد به ذهن اهل آن لغت یعنی در میان عربها) سبيلٌ. (این هم یک راه است. وقتی می‌بینیم عربها از «انّما» حصر می‌فهمند ولو ما مرادف نداریم، این هم دلالت می‌کند که «انّما» مفید حصر است) 

۸

دلالت کلمه «بل» بر حصر

یکی دیگر از ادات حصر کلمه «بل» اضرابیه است. آخوند می‌فرماید این کلمه در سه مورد استفاده می‌شود:

۹

«بل» غلط

«بل» غلط: مثل اینکه انسان می‌خواست بگوید چایی بیاور حواسش نبود سبق لسان شد گفت آب بیاور بلافاصله بگوید «بل الشای». این نوع از «بل» دلالت بر حصر نمی‌کند.

۱۰

«بل» ترقّی

یک نوع از «بل»، «بل» ترقی است. اینکه قرآن کریم می‌فرماید: «اولئك كالانعام بل هم اضل سبيلا». قرآن کریم در اینجا نمی‌خواهد گمراهی چهارپایان را از انسان‌های گمراه نفی کند بلکه می‌خواهد بگوید گمراهی چهارپایان برای این نوع از انسانها هست ولی اینها از چهارپایان هم گمراه‌تر هستند و ترقی می‌کند. این نوع از «بل» هم دلالت بر حصر نمی‌کند.

۱۱

«بل» ردع

بله یک نوع «بل» هست که دلالت بر حصر می‌کند. آن وقتی است که می‌گوید: «جاء زيد بل عمرو» یعنی زید نیامد فقط و فقط عمرو آمد.

۱۲

تطبیق: دلالت کلمه «بل» بر حصر

وربما يُعدّ ممّا دلّ على الحصر كلمة: « بل » الإضرابيّة.

والتحقيق: أنّ الإضراب على أنحاء (اضراب اقسامی دارد:)

۱۳

تطبیق: «بل» غلط

منها (یکی از آن اقسام:) ما كان لأجل أنّ المُضرَب عنه (به خاطر این است که مُضرَب عنه اشتباهی آورده شده است. در مثال: «جئنی بماء بارد بل الشای» ماء بارد مضرب عنه می‌باشد) إنّما أتى به غفلةً (اشتباهی آورده است) أو سَبقَه به لسانُه. (یا اینکه سبقت گرفت او را «به» یعنی بوسیله این کلمه، یعنی مثلا می‌خواست بگوید چای بیاور، سبقت گرفت در زبان بر چای کلمه «ماء بارد». ضمیر «سبقه» به مضرب عنه بر می‌گردد. «به» یعنی اینکه الان در نظرش هست که چای باشد.) فيضرب بها عنه (اضراب می‌شود بوسیله کلمه «بل»، «عنه» یعنی از آنی که اشتباهی آورده شده است) إلى ماقصد بيانه (آنی که بیانش مقصودش است. اینجا) فلا دلالة له على الحصر أصلاً (اینکه اصلا گفت «جئنی بماء بارد بل بالشای» این اصلا دلالت نمی‌کند که من فقط چایی می‌خواهم هیچ چیز دیگر نمی‌خواهم. فقط می‌خواست بگوید آن کلمه آب خنک اشتباهی از دهانم بیرون آمد.) فكأنّه أتى بالمُضرَب إليه ابتداءً، كما لا يخفى («فکانّه» به متکلم بر می‌گردد. یعنی این مثل این است که از ابتدا متکلم گفت «جئنی بالشای.» چطوری که اگر از ابتدا بگوید چایی بیاور، این دلالت نمی‌کند که من چیز دیگر نمی‌خواهم. اگر گفت چایی بیاور و چای آورد. کسی که دستور داده می‌گوید مرد حسابی برای مهمان فقط چایی می‌آورند؟! در جواب اگر مامور بگوید تو فقط گفتی چایی بیاور، آمر به او می‌گوید من گفتم چایی بیاور نگفتم چیز دیگر نیاور. «بل» در این جمله کأّن از اول گفته است «جئنی بالشای» چطوری که اگر متکلم از ابتداء گفته باشد جئنی بالشای دلالت بر حصر نمی‌کند این «بل» غلط هم همین طور است)

۱۴

تطبیق «بل» ترقّی

ومنها (یکی دیگر از از آن انحاء -ضمیر «منها» به انحاء بر می‌گردد-) ما كان لأجل التأكيد (آنجایی است که «بل» برای تاکید می‌آید) فيكون ذكر المُضرَب عنه كالتوطئة والتمهيد لذكر المُضرَب إليه (او دارد مقدمه چینی می‌کند که بالاترش را بگوید وقتی قرآن می‌فرماید: «اولئك كالانعام بل هم اضل سبیلا» این برای این است که بگوید تو مسلما چهارپا و حیوان هستی این را که دارد می‌گوید برای این است که نردبان بگذارد و برود بالاتر و بگوید بلکه تو کثیف‌تر و پست‌تر هستی. مثل این می‌ماند که انسان به رفیقش بگوید تو واقعاً رفیقی؟! بلکه نه تنها رفیق نیستی از دشمن هم بدتر هستی. دشمن هم در حق انسان این کار را نمی‌کند. اینجا هم) فلا دلالة له عليه (این قسم هم دلالتی نیست برای او بر این حصر. ضمیر«له» به مای موصوله بر می‌گردد یعنی به این قسم دوم. «علیه» نیز به حصر بر می‌گردد.) أيضاً (همچنین)

۱۵

تطبیق: «بل» ردع

ومنها: ما كان في مقام الردع وإبطال ما أثبت أوّلاً (سومی این است که در مقام ابطال و ردع آنچه اول گفته بود است. به کسی می‌آید می‌گوید: سه شنبه حوزه تعطیل است شهادت امام سجاد علیه السلام است بعد می‌گوید سه شنبه نه دوشنبه. این «بل» مانند همان «نه» است سه شنبه غلط است و دوشنبه صحیح است.) فيدلّ عليه (اینجا معلوم است که دلالت بر حصر می‌کند یعنی سه شنبه قطعاً تعطیل نیست و دوشنبه تعطیل است) وهو واضح.

(پرسش و پاسخ: شاگرد: اضراب ردعی همان اضراب غلط نمی‌شود؟ استاد: خیر. اضراب غلط از روی غفلت آورده شده است، اینجا خیر عمدا می‌آورد. مانند قضیه حضرت ابراهیم سلام الله علیه فرمود این خورشید خدا است. این‌ها را می‌آورد تا آماده کند که این حرف‌ها غلط است. شاگرد: این حصر اضافی است؟ استاد: بله. این حصر نسبت به معنای ما قبلش است این که می‌گویند «بل» دلالت بر حصر می‌کند مانند «الا» است. در مثال «اکرم العلماء الا الفساق منهم.» اگر گفته شود مثلاً به فسّاق نان هم فروخته نشود، این صحیح نیست. چرا که مقصود این بوده است که حصر از آنچه قبل از صورت گرفته بود انجام گیرد. شاگرد: مورد دوم هم حصری ندارد؟ چون وقتی مثلا گفته می‌شود «اولئك كالانعام بل هم اضل.» کالانعام بودن با اضل بودن جمع نمی‌شود. استاد: خیر. چرا جمع نشود؟! چون که صد آمد نود هم پیش ماست الان اگر کسی اعلم باشد دیگر عالم نیست؟! اگر فلانی اعلم از زید استف علم زید را دارد مازاد را هم دارد. شاگرد: آیه می‌فرماید آنها حیوان هستند بلکه بالاتر. استاد: مراد پست‌تر در خصوصیات است دیگر. مثل این می‌ماند که یک فردی کافر است و دیگری فاسق است کافر فاسق است بالاترش را هم دارد.)

۱۶

نظر افرادی که تعریف مسند الیه به «لام» را دالّ بر حصر می‌دانند

وممّا يفيد الحصر - على ما قيل - تعريف المسند إليه باللام. (دیگر از ادات حصر که گفته‌اند تعریف مسند الیه به «لام» است. مثلاً گفته شود «الضارب زید» دلالت می‌کند بر اینکه ضارب فقط و فقط منحصر در زید است و عمرو نیست. چرا این مطلب را گفته‌اند؟ خوب دقت کنید عبارت آخوند دقیق است. همیشه اشکال که به مطلب می‌کنند باید بفهمید که مستشکل مقصودش چه بوده است. از جواب آخوند فهمیده می‌شود که چه می‌خواسته است بگوید. افرادی که گفته‌اند جمله «الضارب زید» دلالت بر حصر می‌کند گفته‌اند چون الف و لام «الضارب» استغراقی است. یعنی تمام افراد ضارب همه و همه زید است. این معنایش همان حصر است دیگر. چون اگر قرار باشد غیر از زید یک ضارب دیگر هم باشد، نمی‌شود گفت همه افراد زننده زید هستند. چون همه افراد زننده هم می‌شود زید و هم می‌شود عمرو. الف و لام وقتی الف و لام استغراق شد، معنایش این است که مستغرق است تمام افراد این مدخول «لام» در زید و این می‌شود حصر.)

۱۷

تحقیق: عدم دلالت تعریف مسند الیه به «لام» بر حصر

آخوند جواب می‌دهد الف و لام یا برای تزیین است یا برای اصل جنس است نه برای استغراق. وقتی که اینطور شد حصر از بین می‌رود. [۱]


توضیح بیشتر این تحقیق در جلسه بعد بیان شده است

۱۸

تطبیق: تحقیق: عدم دلالت تعریف مسند الیه به «لام» بر حصر

والتحقيق: أنّه لا يفيده (انّه -ضمیر انّه به تعریف مسند الیه بر می‌گردد- لا یفید الحصر) إلّافي ما اقتضاه المقام (مگر آنجایی که قرینه باشد. چرا؟) لأنّ الأصل في اللام (این سه خط خیلی دقیق است. اصل در لام) أن تكون لتعريف الجنس (این است که برای تعریف جنس باشد) كما أنّ الأصل في الحمل - في القضايا المتعارفة - هو الحمل المتعارف الّذي ملاكه مجرّد الاتّحاد في الوجود (وقتی که متکلم می‌گوید «الضارب زید» کسی که مدعی است دلالت بر حصر می‌کند، یا باید این حصر را از الف و لام دربیاورد، یا باید از حمل دربیاورد. ما در اینجا یک الف و لام داریم و یک حمل داریم. نه الف و لام دلالت بر حصر می‌کند و نه حمل. حمل دو قسم است. یکی حمل ذاتی اولی و یکی حمل شایع صناعی. حمل اولی ذاتی یقینا دلالت بر حصر می‌کند. چرا؟ چون اگر ما گفتیم انسان حیوان ناطق است، یعنی انسان غیر از حیوان ناطق نیست نه اینکه حیوان ناطق غیر از انسان نیست. اگر قرار باشد حمل ذاتی اولی دلالت بر حصر نکند، لازم می‌آید هر ماهیتی حداقل دو جنس و دو فصل داشته باشد و محال است ماهیت دو فصل و دو جنس داشته باشد. اگر قرار باشد در حمل اولی حصر نباشد، یعنی الانسان حیوانٌ ناطقٌ و الانسان بابٌ و فرشٌ. چون فصل مقوّم است بنابراین اگر فصل نباشد ماهیت نیست و اگر حصر نباشد یعنی مقوّم نیست. اگر بگویید جامع مقوّم است، می‌گوییم باز خوب شد چون دوباره همان حصر شد. اینکه می‌گوییم حمل ذاتی اولی دلالت بر حصر می‌کند برای این است که اگر دلالت بر حصر نکند، لازم می‌آید که هر ماهیتی حداقل دو جنس و دو فصل داشته باشد. چون وقتی می‌گویید «الضارب زید» مفهوم ندارد یعنی ضارب هم ممکن است زید باشد و هم عمرو باشد. اگر «الانسان حیوانٌ ناطقٌ» دلالت بر حصر نکند، یعنی انسان چیز دیگر هم هست، خب اگر قرار باشد چیز دیگر باشد لازم می‌آید، دو جنس و دو فصل داشته باشد. پس حصر باید یا از ناحیه حمل بیاید یا باید از ناحیه الف و لام بیاید. آخوند «ال» را زد گفت «ال» برای استغراق نیست و حمل را می‌زند چون می‌فرماید اصل در حمل، حمل شایع صناعی است. حمل شایع ملاکش اتحاد در وجود است. اتحاد در وجود منافاتی با عدم حصر ندارد. «زید قائمٌ» و «زید عالمٌ» هر دو صحیح است. چون هم ممکن است زید وجودا متحد باشد با عالم و هم متحد باشد با قائم. «زید ضاحکٌ» هم صحیح است چون امکان دارد زید با ضاحک هم متحد باشد. پس چون اصل اولی در حمل، حمل شایع است نه حمل اولی و حمل شایع ملاکش اتحاد در وجود است و اتحاد در وجود منافات ندارد که یک شی با ده عنوان متحد باشد و «ال» هم برای تعریف جنس است نه استغراق، حصر از هیچ کدام در نمی‌آید.)

كان بقرينة الحال أو المقال (١).

والإشكال (٢) في دلالتها عليه: بأنّ خبر « لا »: إمّا يقدّر: « ممكن »، أو: « موجود »، وعلى كلّ تقدير لا دلالة لها عليه:

أمّا على الأوّل: فلأنّه (٣) حينئذٍ لا دلالة لها إلّا على إثبات إمكان وجوده - تبارك وتعالى -، لا وجوده.

وأمّا على الثاني: فلأنّها وإن دلّت على وجوده - تعالى -، إلّا أنّه لا دلالة لها على عدم إمكان إلهٍ آخر.

مندفعٌ: بأنّ المراد من الإله هو واجب الوجود، ونفيُ ثبوته ووجوده في الخارج، وإثباتُ فردٍ منه فيه - وهو الله - يدلّ بالملازمة البيّنة على امتناع تحقّقه في ضمن غيره - تبارك وتعالى - ؛ ضرورة أنّه لو لم يكن ممتنعاً لوُجد ؛ لكونه من أفراد الواجب.

هل دلالة الاستثناء على الانتفاء بالمنطوق أم بالمفهوم ؟

ثمّ إنّ الظاهر: أنّ دلالة الاستثناء على الحكم في طرف المستثنى بالمفهوم، وأنّه لازمُ خصوصيّة الحكم في جانب المستثنى منه الّتي دلّت عليها الجملة الاستثنائيّة.

نعم، لو كانت الدلالة في طرفه بنفس الاستثناء، - لا بتلك الجملة -، كانت بالمنطوق، كما هو ليس ببعيد، وإن كان تعيين ذلك لا يكاد يفيد.

دلالة « إنّما » على الحصر

وممّا يدلّ على الحصر والاختصاص: « إنّما » ؛ وذلك لتصريح أهل اللغة

__________________

(١) هذه الدعوى جعلها في مطارح الأنظار ٢: ١٠٦ في غاية السخافة.

(٢) الإشكال والجواب عنه مذكوران في مطارح الأنظار ٢: ١٠٧ - ١٠٨.

(٣) أثبتناها من مصحّح « ن ». وفي الأصل وسائر الطبعات: « فإنّه ». والأنسب: « فلأنّها » كتاليها.

بذلك (١)، وتبادرِه منها قطعاً عند أهل العرف والمحاورة.

ودعوى: « أنّ الإنصاف أنّه لا سبيل لنا إلى ذلك ؛ فإنّ موارد استعمال هذه اللفظة مختلفة، ولا يعلم بما هو مرادف لها في عرفنا، حتّى يستكشف منها ما هو المتبادر منها » (٢).

غير مسموعة ؛ فإنّ السبيل إلى التبادر لا ينحصر بالانسباق إلى أذهاننا ؛ فإنّ الانسباق إلى أذهان أهل العرف أيضاً سبيلٌ.

مفاد كلمة « بل » الإضرابية

وربما يُعدّ ممّا دلّ على الحصر كلمة: « بل » الإضرابيّة.

والتحقيق: أنّ الإضراب على أنحاء:

منها: ما كان لأجل أنّ المُضرَب عنه إنّما أتى به غفلةً، أو سَبقَه به لسانُه، فيضرب بها عنه إلى ماقصد بيانه، فلا دلالة له على الحصر أصلاً، فكأنّه أتى بالمُضرَب إليه ابتداءً، كما لا يخفى.

ومنها: ما كان لأجل التأكيد، فيكون ذكر المُضرَب عنه كالتوطئة والتمهيد لذكر المُضرَب إليه، فلا دلالة له عليه أيضاً.

ومنها: ما كان في مقام الردع وإبطال ما أثبت أوّلاً، فيدلّ عليه*، وهو واضح (٣).

__________________

(١) راجع تاج العروس ٩: ١٢٩.

(٢) هذا ما ادّعاه في مطارح الأنظار ٢: ١١٠.

(*) إذا كان بصدد الردع عنه ثبوتاً. وأمّا إذا كان بصدده إثباتاً - كما إذا كان مثلاً بصدد بيان أنّه إنّما أثبته أوّلاً بوجهٍ لا يصحّ معه الإثبات اشتباهاً ١) - فلا دلالة له على الحصر أيضاً، فتأمّل جيّداً. ( منه قدس‌سره ).

__________________

١) في « ر » ومنتهى الدراية زيادة: منه.

وممّا يفيد الحصر - على ما قيل (١) - تعريف المسند إليه باللام.

دلالة المسند إليه المعرّف باللام

والتحقيق: أنّه لا يفيده إلّا في ما اقتضاه المقام ؛ لأنّ الأصل في اللام أن تكون لتعريف الجنس، كما أنّ الأصل في الحمل - في القضايا المتعارفة - هو الحمل المتعارف، الّذي ملاكه مجرّد الاتّحاد في الوجود، فإنّه الشائع فيها، لا الحمل الذاتيّ، الّذي ملاكه الاتّحاد بحسب المفهوم، كما لا يخفى. وحمل شيءٍ على جنسٍ وماهيّةٍ كذلك، لا يقتضي اختصاص تلك الماهيّة به وحصرها عليه.

نعم، لو قامت قرينة على أنّ اللام للاستغراق، أو أنّ مدخوله أُخذ بنحو الإرسال والإطلاق، أو على أنّ الحمل عليه كان ذاتيّاً، لُافيد حَصْرُ مدخوله على محموله واختصاصُه به.

وقد انقدح بذلك: الخلل في كثيرٍ من كلمات الأعلام في المقام، وما وقع منهم من النقض والإبرام. ولانطيل بذكرها، فإنّه بلاطائل، كما يظهر للمتأمّل، فتأمّل جيّداً.

فصل
[ مفهوم اللقب والعدد ]

لا دلالة للّقب ولا للعدد على المفهوم، وانتفاءِ سنخ الحكم عن غير موردهما أصلاً. وقد عرفت (٢): أنّ انتفاء شخصه ليس بمفهوم.

__________________

(١) راجع المطوّل: ١٤٥ - ١٤٦ والقوانين ١: ١٩٠.

(٢) في أوّل مبحث المفاهيم.