درس کفایه الاصول - جلد دوم

جلسه ۱۴: اجتماع امر و نهی ۱۲

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

پس جواب اجمالی این بود که هیچ وقت ظهور در مقابل برهان نمی‌ایستد، اگر ظهورِ آیهٔ شریفه در مقابل برهان قطعی وجدانی قرار بگیرد، باید از ظهور رفع ید کرد، مثل ‹وإذ جاء ربّک... › اینجا آمدن خدا معنا ندارد لذا تأویل می‌برند به ‹وإذ جاء امرُ ربّک... ›، اصل عدمِ تقدیر است، امّا این اصل در جایی است که ظهورِ آیه امکان داشته باشد، یکی از شرایط حجّیت ظهور این است که احتمال مصادفهٔ با واقع را بدهیم، در این آیه خداوند سبحان نمی‌تواند بیاید و قطعاً تقدیر می‌خواهد، ما نحن فیه نیز از همین قبیل است، یعنی وقتی گفتیم که اجتماع امر و نهی عقلاً محال است، خوب از این‌هایی که ظاهرش اجتماع امر و نهی است باید رفع ید کنیم.

امّا جواب تفصیلی این بود که این مواردی که اجتماع امر و نهی در آن‌ها توهُّم شده، بر سه قسم می‌باشد:

یکی آنجایی که نهی به عنوان مأمورٌ به تعلُّق گرفته و بدل هم ندارد مثل صوم یوم عاشوراء، و یکی آنجایی که به عنوان مأمورٌ به تعلُّق گرفته و بدل هم دارد، مثل صلاة در حمّام و قسم سوم آنجایی که نهی به عنوان مأمورٌ به تعلُّق نگرفته بلکه به یک عنوان دیگری تعلُّق گرفته که آن عنوان، یا منطبق بر مأمورٌ به می‌شود و یا ملازم با مأمورٌ به است، مثل صلاة در مواضع تهمت، که این از قسم ثالث است بنا بر این که نهی به عنوانِ ‹کون فى مواضع التهمة› خورده باشد نه ‹صلاة فى مواضع التهمة› که در این صورت از قسم دوم خواهد شد، امّا اگر نهی به عنوان ‹بودن در مواضع تهمت› خورده باشد، گاهی ممکن است بر صلاة منطبق شود و گاهی ممکن است بر غذا خوردن در این موضع منطبق شود.

۲

ادامه تحقیق قسم اول

امّا مرحوم آخوند از قسم اوّل، دو جواب می‌دهد: جواب اوّل که عمدهٔ مطالب را در این جواب بیان می‌فرماید، این است که می‌فرماید: این نهیی که از صوم روز عاشوراء شده، این نهی به این معنا نیست که در صوم یوم عاشوراء حزازة و منقصه و مفسده است، زیرا اگر فعلی حزازة داشت، این فعل هیچ وقت به نحو عبادت، صحیح نمی‌شود، بلکه عبادت، ملاک می‌خواهد، لذا گفته‌اند حدّ اقلّ مشروعیتِ عبادت، استحباب است، ما عبادتِ مباح نداریم، مثلاً معنا ندارد کسی بگوید من به خاطرِ شما امروز مسافر کشی می‌کنم، می‌گوییم این کارِ شما به چه دردِ من می‌خورد؟! باید این کار یک ملاکی داشته باشد تا آن را به خاطر من انجام دهی، در اینجا نیز شما می‌گویید: کار را به خاطر خدا انجام می‌دهم، خوب باید خدا دوست داشته باشد، به همین جهت می‌گویند باید متعلّق نذر، راجح باشد، در اینجا روایت نمی‌خواهد بر این که باید متعلّق نذر، راجح باشد، زیرا نذر یعنی کاری برای خدا، حالا کاری که به دردِ خداوند سبحان نمی‌خورد، معنا ندارد بگویید آن کار را برای خداوند سبحان انجام می‌دهم.

پس اگر یک فعلی حزازة و منقصة و مفسده داشته باشد، این با عبادت جمع نمی‌شود، تمامِ سعی آخوند بر این است که این نهی از صوم یوم عاشوراء، به این جهت نیست که صومِ یوم عاشوراء منقصة دارد، بلکه نهی از صوم یوم عاشوراء به این خاطر است که یک عنوانِ راجحی بر ترک صوم یوم عاشوراء منطبق است، یعنی ترک، مصلحت دارد به خاطر این که یک عنوان راجحی بر آن منطبق است نه این که فعل، منقصة داشته باشد، امّا آن عنوانِ راجح باعث شده که شارع، ترک صوم یوم عاشوراء را طلب کرده، و معنای نهی از فعل هم طلبِ ترک می‌باشد، پس در واقع، ترک، راجح و مطلوب است ولی نه به این معنا که در خودِ ترک، مصلحت باشد، بلکه یک عنوانی مصلحت دارد که آن عنوان بر ترک منطبق است، یعنی عنوان مخالفت با بنی امیة لعنة الله علیهم اجمعین، بنا بر این فعل و ترک، دو تا مستحبِّ متزاحم می‌شوند و ما مستحبّ متزاحم زیاد داریم، و در متزاحمین اگر یکی اهمّ بود، او را عمل می‌کنیم و اگر یکی اهمّ نبود، تخییر جاری می‌شود، مثلِ واجبینِ متزاحمین، مثلاً غروبِ آفتاب واردِ مسجد می‌شود و همین که خواست نماز بخواند، زلزله بیاید، اینجا هم نماز یومیة بر او واجب است و هم نمازِ آیات و متزاحمین می‌شوند، و همان طوری که در باب تزاحم در دو واجب اگر یکی اهمّ بود به اهمّ اخذ می‌کند و إلّا تخییر جاری می‌شود، در باب مستحبّین متزاحمین نیز همین طور است؛ این یک احتمال بود.

احتمال دیگر این است که بگوییم: آن عنوانی که راجح و مطلوب است، آن عنوان خودش منطبق بر ترک صوم نیست، بلکه او ملازم با ترک صوم است و لذا شارع به ترک صوم امر کرده است.

حالا اگر احتمال اوّل را بگوییم، پس نهی، نهی حقیقی می‌شود و واقعاً ترک صوم را طلب کرده، ولی اگر احتمال دوم را بگوییم، این نهی، بالعرض والمجاز می‌شود، زیرا در واقع آن عنوان ملازم است که مصلحت دارد، این که مصلحت ندارد و نهی بر این فعلِ ملزوم منطبق نیست و لذا نهی از این فعل، بالعرض والمجاز می‌شود.

جواب دوم این است که: اصلاً این نهی، نهی ارشادی باشد، یعنی إرشاد به این است که ترک، بهتر از فعل است، اصلاً این دیگر نهی حقیقی نیست بلکه ارشاد به این است که ترک، افضل از فعل است، اگر نهی ارشادی باشد، بر هر تقدیری نهی به خودِ فعل خورده، چه به خاطر عنوانِ ملازم و چه به خاطر عنوان منطبق.

پس یک جواب این است که نهی، نهی تکلیفی باشد یا به خاطر عنوانی که منطبق می‌شود و یا به خاطر عنوان ملازم و جواب دوّم این است که نهی، ارشادی باشد که در این صورت، دیگر از ریشه مشکلی پیش نمی‌آید زیرا آنجا در نهی تکلیفی، جای این شبهه بود که نهی به چیزی می‌خورد که در آن منقصة و حزازة باشد، این بود قسم اوّل.

۳

تحقیق در قسم دوم

امّا قسم دوم آنجایی است که نهی به خودِ عنوانِ مأمورٌ به خورده ولی بدل دارد، مثلِ صلاة در حمّام یا صلاة در مسجد، یا صلاة در اماکن مکروهه یا مستحبّه، اینجا مرحوم آخوند می‌فرماید، جواب‌هایی که برای قسم اوّل گفتیم، طابق النعل بالنعل هم اینجا می‌آید، یعنی بر ترک صلاة در حمّام، یک عنوان راجحی منطبق است یا یک عنوان ملازمی منطبق است، امّا جواب دیگری در قسم دوم می‌آید که در قسم اوّل نمی‌آمد، آن جواب این است که: این نهی در قسم ثانی را إرشاد به أفضلیتِ بقیهٔ افراد و أضعفیتِ این فرد بگیریم.

می‌گوید صلاة در حمّام به خاطر متّحد شدنش با حمّام، یک من مقصة و حزازتی در صلاة ایجاد می‌شود که درجهٔ صلاة را پایین می‌آورد، مثلاً طبیعی صلاة، ۷۰ درجه ملاک دارد، گاهی اوقات یک قرائن و خصوصیاتی و یک ملازماتی است که با این صلاة همراه می‌شود که این‌ها ارزش و درجهٔ صلاة را پایین می‌آورد، زیرا مناسبت با عبودیت ندارد، همان طوری که ممکن است یک خصوصیاتی همراهِ صلاة بیاید که درجهٔ صلاة را بالا ببرد مثل در مسجد خواندن، حالا خودِ طبیعی صلاة، ۷۰ درجه و صلاة در حمّام، ۶۰ درجه و صلاة در مسجد، ۸۰ درجه ملاک دارد، این نهی از صلاة در حمّام، إرشاد به این است که این صلاة در حمّام به خاطر خصوصیتِ در حمّام بودن، یک حزازة و نُقصانی پیدا کرده و این را رها کن و بقیهٔ افراد را بیاور، امّا صلاةِ در مسجد، إرشاد به این است که به خاطرِ خصوصیتِ در مسجد بودن، این طبیعی صلاة یک مزیتی پیدا کرده و شما بقیهٔ افراد را رها کن و این فرد را بیاور.

این جواب در قسم اوّل نمی‌آمد، زیرا قسم اوّل بدل نداشت، می‌فرماید: این که مشهور است که ‹کراهت در عبادات به معنای اقلُّ ثواباً است› یعنی همین، یعنی این صلاة در حمّام که مکروه است، ثوابش از صلاةِ معمولی کمتر است، و این که نمازِ در مسجد مستحب است، یعنی این صلاةر در مسجد، ثوابش از بقیه بیشتر است.

می‌گوید: خیلی خوب پس اگر این طوری باشد، یک مشکلی پیدا می‌شود به این که باید در رساله نوشته شود: صلاة در منزل، مکروه است زیرا ثوابش از صلاة در مسجد کمتر است، حتّی صلاةِ در مسجدِ شهر هم مکروه است زیرا ثوابش از صلاةِ در مسجد النبىّ کمتر است، حتّی صلاةِ در مسجد النبىّ هم کروه است زیرا ثوابش از صلاةِ در مسجد الحرام کمتر است، حتّی صلاةِ در مسجد الحرام هم مکروه است زیرا ثوابش از صلاةِ جماعت کمتر است، حتّی صلاةِ به جماعت هم مکروه است زیرا ثوابش از صلاةِ به جماعت در مسجد الحرام در پشتِ سر حضرت بقیة الله الأعظم أرواحنا له الفداء کمتر است، پس اکثر عبادات مکروه می‌شود.

مرحوم آخوند می‌فرماید: این طور نیست، زیرا أقلُّ ثواباً را که می‌سنجیم، نسبت به طبیعت می‌سنجیم نه نسبت به فردِ ما فوق، صلاةِ در حمّام، از ثوابش از طبیعتِ صلاة کمتر است نه این که ثوابش از صلاة در مسجد کمتر باشد، یا این که صلاة در مسجد ثوابش از طبیعتِ صلاة بیشتر است، بنا بر این این جواب اینجا می‌آید که در قسم اوّل نمی‌آید.

کسی ممکن است بگوید: شما می‌گویید که صلاة در حمّام، یک نُقصانی پیدا می‌کند در حالی که مستحبّ است که انسان در حمّام برود و شست و شو کند و نظافت را رعایت کند، مرحوم آخوند می‌فرماید: اشکالی ندارد، ممکن است خودِ ‹کون فى الحمّام› مستحب باشد ولی صلاةِ در حمّام، صلاة با حمّام نمی‌سازد و إلّا شست و شو کردن منافاتی ندارد، فعلِ صلاة مناسبت با حمّام ندارد نه این که بودنِ در حمّام موجبِ حزازة و منقصتی برای انسان باشد تا بگویید در حمّام بودن مکروه است.

۴

تطبیق ادامه تحقیق قسم اول

(فهما حینئذٍ یکونان مِن قبیل المسُتحبّین المُتزاحمین، فیحکم بالتخییر بینهما لو لم یکن أهمٌّ فى البین وإلّا فَیتعینُ الأهمّ وإن کان الآخر یقع صحیحاً)، پس این دو تا در این هنگام از قبیل دو مستحبِّ متزاحم می‌شوند، پس بینِ این دو تا حکم به تخییر می‌شود در صورتی که اهمّی در بین نباشد، و إلّا اگر یکی اهمّ باشد، پس اهمّ معین می‌شود اگرچه که مهمِّ دیگری هم صحیح است؛ چرا؟ (حیث أنّه کان راجحاً وموافقاً للغرض)، زیرا آن مهمّ و آن غیرِ أهمّ نیز راجح بوده و ملاک دارد و موافق با غرض است، (کما هو الحال فى سائر المستحبّات المُتزاحمات بل الواجبات) المتزاحمات، کما این که حالِ سایر مستحبّاتِ متزاحمات نیز این گونه است که هر دو صحیح می‌باشند منتهی ًٰ أهمّ، أرجح است (مانند این که الآن هم رفتن به کربلا مستحب است و هم رفتن به سیستان و بلوچستان برای تبلیغ هر چند تبلیغ اهمّ است، امّا اگر کسی تبلیغ نرفت و به زیارت رفت، معنایش این نیست که این زیارت، مستحبّ نباشد)، بلکه در واجباتِ متزاحمات هم همین طور است (مانند تزاحمِ نماز یومیه با نماز آیات که اگر کسی اوّل نماز آیات را خواند، هر چند که نماز یومیهّ اهمّ است ولی نمازِ آیاتی که خوانده، صحیح می‌باشد).

إن قلت: ما عبادتِ منقصت دار نداریم و عبادتِ مکروه نداریم، می‌فرماید: (وأرجحیةُ الترک مِن الفعل لا توجبُ حزازةً ومَنقصةً فیه أصلاً، کما یوجبُها ما إذا کان فیه مفسدةً غالبة علىٰ مصلحته، ولذا لا یقع صحیحاً علىٰ الإمتناع)، و أرجح بودنِ ترک از فعل، موجب نمی‌شود که حزازت و منقصت در فعل ایجاد شود اصلاً (یعنی نه به حدِّ حرمت و نه...)، بله اگر در فعل مفسدهٔ غالبه بر مصلحتش باشد، این فعل، منقصت پیدا می‌کند ولی اگر ترک، مصلحت داشته باشد، فعل منقصت پیدا نمی‌کند، و لذا این فعل بنا بر امتناع، صحیح نمی‌شود؛ یعنی اگر شما گفتید این فعل مفسده دارد و حزازت دارد و از طرفی هم قائل به امتناع اجتماع امر و نهی شدید، این فعل، صحیح نمی‌شود؛ چرا؟ چون این فعل امر ندارد و ملاکش هم مغلوب است (فإنّ الحزازة والمنقصة فیه) أى فى الفعل (مانعةٌ عن صلاحیة التقرُّب به)، زیرا حزازت و منقصت در این فعل، مانع از تقرُّب جُستن بوسیلهٔ این فعل می‌شود (زیرا با کاری که مولا از آن بدش می‌آید و مفسده دارد، نمی‌شود به سوی او تقرُّب پید کرد)، (بخلافِ المقام، فإنّه) أى فإنّ الفعل یکون (علىٰ ما هو علیه مِن الرُّجحان وموافقة الغرض، کما إذا لم یکن ترکه راجحاً بلا حدوثِ حزازةٍ فیه أصلاً)، به خلافِ اینجا، زیرا این فعل بر چیزی است که این فعل بر آن چیز هست که بیان باشد از رُجحان و موافقت غرض، هما طوری که اگر ترکش راجح نبود، هیچ منقصتی در فعل ایجاد نمی‌شد اصلاً نه کم و نه زیاد؛ یعنی این فعل، رجحان دارد و موافقت با غرض است، یعنی چطوری که آنجایی که اگر ترک هیچ رجحانی نداشت، فعل رجحانِ خودش داشت، الآن هم که ترک رجحان دارد، فعل رجحانِ خودش را دارد بدون این که هیچ منقصتی در این فعل ایجاد شود نه کم و نه زیاد.

فرمود: أمّا القسم اوّل فالنهى تنزیهاً عنه... إمّا لأجل إنطباق عنوان ذى مصلحة علىٰ الترک... (وإمّا لأجلِ ملازمة الترک لعنوانٍ کذلک) أى لعنوانٍ ذى مصلحة (مِن دون إنطباقه علیه)، أى مِن دون إنطباق ذلک العنوان علىٰ الترک، (فیکون کما إذا انطبق علیه مِن غیر تفاوتٍ)، و این نهی گاهی به خاطر این است که این ترک ملازمه دارد با یک عنوانی که دارای مصلحت است، بدون این که این عنوان، منطبق بر این ترک شود و جدا و ملازم با ترک می‌باشد (مثل این که الآن بنده که وارد مدرسه می‌شوم برای تدریس، در را باز می‌گذارم و خودِ در باز بودن، مصلحت دارد زیرا مأمور آب و برق می‌آید و قبض را می‌دهد و إلّا اگر ببیند در بسته است، برق را قطع می‌کند، حالا این در باز بودن که مصلحت دارد، منطبق بر وجود من نیست، ولی ملازم است یا چه بسا وقتی که من در مدرسه نیستم، در بسته است، در بسته بودن مصلحت دارد بر این که دزد وارد مدرسه نمی‌شود و این می‌شود ملازم)، پس این عیناً مثلِ آنجایی می‌شود که عنوانبر ترک منطبق باشد بدون هیچ تفاوتی، (إلّا فى أنّ الطلب المتعلِّق به) أى المتعلِّق بالترک (ـ حینئذٍ) أى حین إذ کان الطلبُ لأجلِ الملازمة (ـ لیس بحقیقىٍّ، بل بالعارض والمجاز، فإنّما یکون) الطلبُ (فى الحقیقة متعلَّقاً بما یلازمه مِن العنوان)، مگر این که طلبی که متعلّق به ترک است ـ در این هنگام که طلب به خاطرِ آن عنوانِ ملازِم باشد ـ این طلب، حقیقی نمی‌باشد بلکه عرضی و مَجازی می‌باشد، زیرا در حقیقت آن طلب، متعلّق به آن چیزی است که ملازم با ترک باشد که همان عنوان باشد، (بخلافِ صورةِ الإنطباق، لتعلُّقِهِ به) أى لِتعلُّقِ الطلب بالترک (حقیقةً)، ولی در آنجایی که عنوان، منطبق با ترک باشد، نهی بالعرض والمجاز نیست، به خاطر این که طلب، حقیقتاً به ترک، تعلُّق گرفته است، (کما فى سائر المکروهات مِن غیرِ فرقٍ إلّا أنّ منشأه فیها) أى منشأَ طلب الترک فى المکروهات، هو (حزازةٌ ومنقصة فى نفس الفعل، و) منشأه (فیه) أى فى صورةِ الإنطباق، هو (رُجحانٌ فى الترک، مِن دون حزازةٍ فى الفعل أصلاً)، یعنی همان طوری که در سایر مکروهات، حقیقتاً طلب به ترک خورده است، در صورتِ انطباقِ عنوان با ترک، نهی حقیقتاً به ترک خورده است بدون هیچ فرقی، إلّا این که در سایر مکروهات که طلب به ترک خورده، به خاطر حزازت و مفسده‌ای است که در نفس فعل وجود دارد ولی اینجا که طلب به ترک خورده، به خاطر رُجحان و مصلحتی است که در ترک وجود دارد بدون این که حزازت و منقصتی در فعل ایجاد شود أصلاً نه کم و نه زیاد، (غایةُ الأمر کون الترک أرجح)، فقط یک مطلب هست به این که نهیت چیزی که می‌توان گفت این است که هم فعل رجحان دارد و هم ترک.

جواب دوم: (نعم، یمکن أن یحمَلُ النهى ـ فى کلا القِسمین ـ علىٰ الإرشاد إلىٰ الترک الذى هو أرجح مِن الفعل أو ملازمٌ لِما هو الأرجح، وأکثر ثواباً)، بله در هر دو قسم (یعنی در صورتی که نهی به عنوان مطابق بخورد و صورتی که نهی به عنوان ملازِم بخورد)، ممکن است نهی حمل شود بر إرشاد به این که ترک، أرجح از فعل است یا این که ترک، ملازم با چیزی است که آن چیز أرجح بوده و ثوابش بیشتر است، (لذلک)، یعنی این نهی حمل بر إرشاد شود به خاطر این که ترک، أرجح است، (وعلیه) وعلىٰ أن یکون النهى إرشاداً، (یکون النهى علىٰ نحو الحقیقه، لا بالعرض والمَجاز، فلا تَغفُل)، و بنا بر این که این نهی، نهی ارشادی باشد، پس این نهی بر نحو حقیقت است و دیگر نهی مجازی نمی‌باشد؛ این بود قسم اوّل.

۵

تطبیق تحقیق در قسم دوم

(وأمّا القسمُ الثانى:) أمّا قسم دوم یعنی آنجایی که نهی به خودِ عنوان عبادت خورده باشد و آن عبادت، بدل داشته باشد: (فالنهى فىه) أى فى هذا القسم (یمکن أن یکون لأجل ما ذُکر فى القسم الأوّل ـ طابق النعل بالنعل ـ)، پس نهی در این قسم ممکن است به خاطر آن چیزی باشد که در قسم اوّل ذکر شد؛ در قسم اوّل ذکر شد که عنوان راجح یا منطبق است و یا ملازم است؛ امّا یک جوابِ دیگری در قسم ثانی اضافه می‌کنیم: (کما یمکن أن یکون) النهى (بسبب حصول منقصةٍ فى الطبیعةِ المأمور بها)، همان طوری که ممکن است این نهی به خاطر این باشد که یک منقصتی در طبیعتِ مأمورٌ بها پیدا می‌شود؛ امّا این منقصت به چه دلیل پیدا می‌شود؟ (لأجل تشخُّصها فى هذا القسم بمشخَّصٍ غیر ملائمٍ لها)، (مثلاً یک غذایی که باید نمک نداشته باشد، اگر نمک در آن بریزند، این غذا به خاطر این که با خصوصیت نمک همراه شده، یک منقصتی پیدا می‌کند، یعنی مثلاً اشتهای انسان کم می‌شود) به خاطر این که این طبیعت در این قسمی که بدل دارد، با یک مشخِّصی که با آن طبیعت سازگار نیست، تشخُّص پیدا کرده (این صلاة در اینجا در ضمن یک خصوصیتی متعین شده که آن خصوصیت با نماز، سازگاری ندارد و مناسب با شأنِ نماز نیست)، (کما فى الصلاة فى الحمّام، فإنّ تشخُّصَها) أى تشخُّص الصلاة (بتشخُّصِ وقوعها فیه) أى فى الحمّام (لا یناسب کونَها معراجاً)، همان طوری که در صلاة در حمّام این گونه است، پس همانا تشخُّصِ این صلاة به تشخُّصِ این که در حمّام واقع شود، مناسبت با معراج بودنِ صلاة ندارد؛ پس در حمّام بودن با صلاة مناسبت ندارد (وإن لم یکن نفسُ الکون فى الحمّام بمکروهٍ، ولا حزازةَ فیه أصلاً، بل کان راجحاً، کما لا یخفىٰ)، اگرچه که خودِ بودن در حمّام، مکروه نباشد و منقصتی در آن نباشد، بلکه به حمّام رفتن برای شست و شو و نظافت، راجح و نیکو می‌باشد.

(وربما یحصُلُ لها) أى للطبیعة المأمور بها (ـ لأجل تخصُّصِها بخصوصیةٍ شدیدةِ الملائمة معها ـ مزیةٌ فیها، کما فى الصلاة فى المسجد والأمکنة الشریفة)، و چه بسا حاصل می‌شود برای این طبیعتِ مأمورٌ بها ـ به خاطرِ تخصُّصش به یک خصوصیتی که شدیداً با آن سازگار باشد ـ یک مزیتی در این طبیعتِ مأمورٌ بها، مانند نماز در مسجد و مکان‌های شریفه؛ چرا؟ (وذلک لأنّ الطبیعةَ المأمور بها فى حدّ نفسها ـ إذا کانت مع تشخُّصٍ لا یکون له شدّة الملائمة ولا عدم الملائمة ـ لها مقدارٌ مِن المصلحة والمزیة، کالصلاة فى الدار مثلاً)، زیرا طبیعتِ مأمورٌ بها فى حدّ نفسه (یعنی نه خصوصیتِ منقصت همراهش باشد و نه خصوصیت مزیة) ـ زمانی که با یک تشخُّصی باشد که برای آن تشخُّص، نه شدّتِ سازگاری باشد و نه عدم سازگاری ـ برای این طبیعت یک مقداری از مصلحت و مزیت وجود دارد، مانند نماز در خانه، (وتَزدادُ تلک المزیة فیما کان تشخُّصها بما له شدّةُ الملائمة، وتنقص فیما إذا لم تکن له ملائمة)، و آن مزیتی که در این طبیعت هست زیاد می‌شود در آنجایی که تشخُّصِ این طبیعت به چیزی باشد که برای آن چیز، شدّتِ سازگاری با طبیعت وجود داشته باشد، و آن مزیت کم می‌شود در آنجایی که برای آن چیز، سازگاری با طبیعت وجود نداشته باشد، (ولذلک ینقُصُ ثوابها تارةً، ویزید اُخرىٰ)، و به همین خاطر گاهی اوقات ثوابِ آن طبیعتِ مأمورٌ بها کم می‌شود، و گاهی اوقات ثوابش زیاد می‌گردد، (ویکون النهى فیه) أى فى المأمور به (لحدوث نُقصانٍ فى مزیتها فیه، إرشاداً إلىٰ ما لا نُقصانَ فیه مِن سائر الأفراد، ویکون أکثر ثواباً منه)، و نهی در مأمورٌ به اگر به خاطر حدوثِ یک نقصانی در مزیتِ طبیعت در مأمورٌ به شود، این نهی، إرشاد می‌شود به آن افرادی که این نُقصان را ندارند و إرشاد می‌شود به آن افرادی که ثوابشان از این صلاة در حمّام بیشتر است،

ومع ذلك يكون تركه أرجح، كما يظهر من مداومة الأئمّة عليهم‌السلام على الترك (١) -:

إمّا لأجل انطباق عنوانٍ ذي مصلحةٍ (٢) على الترك، فيكون الترك - كالفعل - ذا مصلحةٍ موافقةٍ للغرض، وإن كان مصلحة الترك أكثر، فهما حينئذٍ يكونان من قبيل المستحبّين المتزاحمين، فيحكم بالتخيير بينهما لو لم يكن أهمّ في البين، وإلّا فيتعيّن الأهمّ، وإن كان الآخر يقع صحيحاً ؛ حيث إنّه كان راجحاً وموافقاً للغرض، كما هو الحال في سائر المستحبّات المتزاحمات، بل الواجبات.

وأرجحيّة الترك من الفعل لا توجب حزازة ومنقصة فيه أصلاً (٣) *، كما يوجبها ما إذا كان فيه مفسدةً غالبةً على مصلحته، ولذا لا يقع صحيحاً على

__________________

(١) وسائل الشيعة ١٠: ٤٥٧، باب استحباب صوم يوم التاسع والعاشر من المحرم حزناً.

(٢) في نهاية الدراية ٢: ٣٣٠: « راجح » بدل: ذي مصلحة.

(٣)( * ) ربّما يقال: إنّ أرجحيّة الترك وإن لم توجب منقصةً وحزازة في الفعل أصلاً، إلّا أنّه توجب المنع منه فعلاً، والبعث إلى الترك قطعاً، كما لا يخفى. ولذا كان ضدّ الواجب - بناءً على كونه مقدّمةً له - حراماً، ويفسد لو كان عبادة. مع أنّه لا حزازة في فعله، وإنّما كان النهي عنه وطلب تركه لما فيه من المقدّميّة له، وهو على ما هو عليه من المصلحة، فالمنع عنه لذلك كافٍ في فساده لو كان عبادة.

قلت: يمكن أن يقال: إنّ النهي التحريميّ لذلك وإن كان كافياً في ذلك بلا إشكالٍ، إلّا أنّ التنزيهيّ غير كافٍ، إلّا إذا كان عن حزازة فيه ؛ وذلك لبداهة عدم قابليّة الفعل للتقرّب به منه - تعالى - مع المنع عنه وعدم ترخيصه في ارتكابه. بخلاف التنزيهيّ عنه إذا كان لا لحزازة فيه، بل لما في الترك من المصلحة الراجحة، حيث إنّه معه مرخّص فيه، وهو على ما هو عليه من الرجحان والمحبوبيّة له - تعالى -، ولذلك لم تفسد العبادة إذا كانت ضدّاً لمستحبّة أهمّ اتّفاقاً، فتأمّل. ( منه قدس‌سره ).

الامتناع ؛ فإنّ الحزازة والمنقصة فيه مانعة عن صلاحيّة التقرّب به، بخلاف المقام، فإنّه على ما هو عليه من الرجحان وموافقةِ الغرض - كما إذا لم يكن تركه راجحاً - بلا حدوثِ حزازةٍ فيه أصلاً.

وإمّا لأجل ملازمة الترك لعنوانٍ كذلك من دون انطباقه عليه، فيكون كما إذا انطبق عليه من غير تفاوت، إلّا في أنّ الطلب المتعلّق به حينئذٍ ليس بحقيقيٍّ، بل بالعرَض والمجاز، فإنّما يكون في الحقيقة متعلّقاً بما يلازمه من العنوان. بخلاف صورة الانطباق ؛ لتعلّقه به حقيقةً، كما في سائر المكروهات من غير فرق، إلّا أنّ منشأه فيها حزازةٌ ومنقصة في نفس الفعل، وفيه رجحان في الترك، من دون حزازة في الفعل أصلاً، غاية الأمر كون الترك أرجح.

نعم، يمكن أن يحمل النهي - في كلا القسمين - على الإرشاد إلى الترك الّذي هو أرجح من الفعل، أو ملازمٌ لما هو الأرجح وأكثر ثواباً لذلك، وعليه يكون النهي على نحو الحقيقة، لا بالعرض والمجاز، فلا تغفل.

تحقيق الكلام في القسم الثاني

وأمّا القسم الثاني: فالنهي فيه يمكن أن يكون لأجل ما ذُكر في القسم الأوّل طابق النعل بالنعل.

كما يمكن أن يكون بسبب حصول منقصة في الطبيعة المأمور بها، لأجل تشخُّصها في هذا القسم بمشخِّص غيرِ ملائم لها، كما في الصلاة في الحمّام ؛ فإنّ تشخّصها بتشخّص وقوعها فيه لا يناسب كونَها معراجاً، وإن لم يكن نفسُ الكون في الحمّام بمكروهٍ، ولا حزازة فيه أصلاً، بل كان راجحاً كما لا يخفى.

وربما يحصل لها - لأجل تخصّصها بخصوصيّة شديدة الملائمة معها - مزيّةٌ فيها، كما في الصلاة في المسجد والأمكنة الشريفة ؛ وذلك لأنّ الطبيعة المأمور

بها في حدّ نفسها - إذا كانت (١) مع تشخُّصٍ لا تكون له شدّةُ الملائمة، ولا عدم الملائمة - لها مقدارٌ من المصلحة والمزيّة، كالصلاة في الدار - مثلاً -، وتزداد تلك المزيّة في ما كان تشخّصها بما لَه شدّة الملائمة، وتنقص في ما إذا لم تكن له ملائمة. ولذلك ينقص ثوابها تارةً، ويزيد أُخرى. ويكون النهي فيه - لحدوث نقصانٍ في مزيّتها فيه - إرشاداً إلى ما لا نقصان فيه من سائر الأفراد، ويكون أكثر ثواباً منه.

ولْيكن هذا (٢) مراد من قال: إنّ الكراهة في العبادة بمعنى أنّها تكون أقلّ ثواباً.

ولا يردّ عليه: بلزوم اتّصاف العبادة الّتي تكون أقلّ ثواباً من الاخرى بالكراهة (٣)، ولزومِ اتّصاف ما لا مزيّة فيه ولا منقصة بالاستحباب ؛ لأنّه أكثر ثواباً ممّا فيه المنقصة.

لما عرفت من أنّ المراد من كونه أقلَّ ثواباً، إنّما هو بقياسه إلى نفس الطبيعة المتشخّصة، بما لا يحدث معه مزيّة لها ولا منقصة من المشخّصات، وكذا كونه أكثرَ ثواباً.

ولا يخفى: أنّ النهي في هذا القسم لا يصحّ إلّا للإرشاد، بخلاف القسم الأوّل، فإنّه يكون فيه مولويّاً، وإن كان حمله على الإرشاد بمكانٍ من الإمكان.

__________________

(١) في « ق » و « ش »: كان. يلاحظ منتهى الدراية ٣: ١٢٢.

(٢) في « ر »: ولعلّ هذا.

(٣) هذا الإيراد ذكره صاحب الفصول في فصوله: ١٣١ وتعرّض له المحقّق القمّي واعترف بعدم وروده، كما ذكره الشيخ الأعظم - على ما في تقريراته - ثمّ أجاب عنه. راجع القوانين ١: ١٤٣، ومطارح الأنظار ١: ٦٣٦ - ٦٣٧.