درس کفایه الاصول - جلد دوم

جلسه ۱۳: اجتماع امر و نهی ۱۱

 
۱

دلیل اول جواز اجتماع

مرحوم آخوند می‌فرماید، به وجوهی استدلال شده بر جوازِ اجتماع امر و نهی:

وجه اوّل این است که ‹أدلُّ دلیلٍ علىٰ إمکانِ شىءٍ وقوعُه›، ما اجتماع امر و نهی داریم، مانند این که صلاة در حمّام، هم مکروه است و هم واجب، یا مثلِ صوم در روز عاشوراء که هم مستحب و هم مکروه است، و بدان که مسألهٔ اجتماع فقط مربوط به امر و نهی نیست، بلکه تمام احکام خمسه با یکدیگر تضادّ دارند.

مرحوم آخوند فرمود: اوّل دلیلی که برای جواز اجتماع امر و نهی إقامه کرده‌اند، این است که بالاترین دلیل بر امکانِ شیئی، وقوعِ آن شئ است، شما می‌گویید اجتماع امر و نهی جایز نیست یعنی امکان ندارد، ما می‌گوییم امکان که دارد هیچ بلکه در شریعت هم واقع شده، اگر چیزی محال است، پس چطور در شریعت واقع شده؟! مثلِ عباداتِ مکروهه از قبیل صلاة در حمّام، صوم در یوم عاشوراء، صلاة در مواضع تهمت و....

۲

جواب اول به دلیل اول

مرحوم آخوند از این دلیل اوّل، دو تا جواب می‌دهد: یک جوابِ اجمالی و یک جوابِ تفصیلی.

امّا جواب اجمالی این است که: قبلاً مرحوم آخوند فرمود که در اجتماع امر و نهی، سه کبرىٰ وجود دارد: یک کبرىٰ این بود که وجودِ واحد با عنوان واحد، محال است که هم مأمورٌ به باشد و هم منهی عنه، و همه بر این مطلب، متّفق القول هستند، یعنی هم قائل به جواز، اینجا را محال می‌داند و هم قائل به امتناع، امّا آنچه که محلّ نزاع است، او جایی است که شئِ واحد و وجودِ واحد با یک عنوان، متعلّق وجوب باشد و با عنوانِ دیگر، متعلَّقِ حرمت باشد، اینجا محلّ مناقشه است، امّا ما نحن فیه که شما نقض کردید، این داخل در همان کبرایی است که همه قبول دارند محال است، یعنی وجودِ واحد با عنوان واحد، هم بخواهد مأمورٌ به باشد و هم منهی عنه، که همه این را محال می‌دانند، چرا؟ زیرا صلاةِ در حمام، این هم مأمورٌ به است چون امر روی عنوان صلاة رفته، و هم منهی عنه است چون نهی روی عنوان صلاة رفته، و همین طور صومِ روز عاشوراء، پس اگر این نقضِ شما درست باشد، چه قائلین به جواز و چه قائلین به استحاله، هر دو باید جواب بدهند، زیرا حتی آن‌هایی هم که اجتماع امر و نهی را جایز می‌دانند، آن‌ها در مقامِ حال می‌دانند، پس باید یک فکری کرد که هر دو اینجا گیر هستند نه این که فقط قائلین به استحاله، گیر باشند، بلکه قائلین به جواز هم اینجا گیر هستند، مخصوصاً اگر مندوحه نداشته باشد مثلِ صوم یوم عاشوراء، حالا صلاةِ در حمام، می‌گویی می‌رود در غیرِ حمّام می‌خواند، ولی صومِ روز عاشوراء، مندوحه ندارد یعنی کسی نمی‌تواند بگوید من صومِ روز عاشوراء را ترک می‌کنم و یک روزِ دیگر روزه می‌گیرم، زیرا روزِ دیگر، استحبابِ خودش را دارد و صوم روز عاشوراء هم استحباب خودش را دارد.

پس جوابِ اوّل این است که: اگر این کلامِ شما و این نقضِ شما درست باشد، این نقض گریبان گیرِ هم مجوّزین و هم مانعین می‌باشد.

۳

جواب دوم و اقسام عبادات مکروهه

امّا جواب دوم، جوابِ تفصیلی است که مرحوم آخوند می‌فرماید: این عباداتِ مکروهه یا این مواردی که توهُّم شده از قبیلِ اجتماع امر و نهی است، این‌ها بر سه قسم می‌باشند:

قسم اوّل آن جایی است که نهی به نفسِ عبادت خورده و بدل هم ندارد، مثل صومِ یوم عاشوراء، و قسم دوم آن جایی است که نهی به نفس عبادت و به همان عنوان مأمورٌ به خورده باشد و بدل هم داشته باشد، مثل صلاة در حمّام، امّا قسم سوم این است که نهی به خودِ عنوان نخورده باشد بلکه به یک عنوانی خورده باشد که آن عنوان، مُجامع با عنوان مأمورٌ به است، مثلاً امر روی صلاة رفته، و نهی روی کونِ فى مواضع التهمة رفته، این ‹کون فى مواضع التهّمة› با مصلّى مُجامع می‌باشد و در یک جا جمع شده‌اند، یا آنچه که منهی عنه است، مُلازم با مأمورٌ به است، نهی به خودِ مأمورٌ به نخورده، بلکه به عنوانِ آخر خورده که آن عنوان، یا مجامع است و یا ملازم است، این قسم سوم می‌شود؛ پس قسم اوّل، نهی به خودِ عنوان مأمورٌ به خورده و بدل ندارد، قسم دوم این است که نهی خورده به عنوان مأمورٌ به و بدل دارد، و قسم سوم این است که نهی به خودِ عنوان مأمورٌ به نخورده بلکه به چیزی خورده که او مجامع با عنوانِ مأمورٌ به یا ملازم با عنوان مأمورٌ به است.

۴

تحقیق کلام در قسم اول عبادات مکروهه

امّا قسم اوّل، یک مطلبِ مسلَّم از خارج داریم، به این که صومِ روزِ عاشوراء، صحیح است و ترکش بهتر است، یعنی اگر کسی روزِ عاشوراء روزه بگیرد، ثواب دارد و روزه‌اش درست است، منتهىٰ ترکش أرجَح است، پس این مطلب مسلَّم است و ما از لحاظِ مقامِ إثبات، گیر نداریم، بلکه اجماع داریم که صومِ روز عاشوراء مستحبّ است ولی ترکش أرجَح است، فقط ما الآن می‌خواهیم از لحاظِ فنّی این را درست کنیم که چطور ممکن است صومِ روزِ عاشوراء مأمورٌ به است و صحیح است و ترکش أرجح است یعنی منهی عنه است، پس هم نهی به صوم روز عاشوراء خورده و هم امر، و اجتماع امر و نهی می‌شود، ما باید این را حلّ کنیم.

مرحوم آخوند می‌فرماید: این در واقع سرّش این است که: خوبِ خودِ صومِ روز عاشوراء مستحبّ است و ملاک و غرض دارد و مطلوب مولاست، امّا ترک صومِ روز عاشوراء، ملاک ندارد بلکه یک عنوانِ ملاک داری بر ترک صومِ روز عاشوراء منطبق است که آن عنوان، ملاک دارد، حالا آن عنوان یا متحّد با صومِ روزِ عاشوراء است و یا ملازم با صومِ روز عاشوراء است، اینجا در واقع از قبیلِ دو تا مستحبِّ متزاحم می‌شود؛ مثلاً کسی می‌گوید من برای شب یازده ذیقعده هم برای کربلا و زیارت ثبت نام می‌کنم و هم برای رفتن به سیستان و بلوچستان برای منبر رفتن در رابطه با فضائل حضرت رضا علیه السلام، چکار کنم؟ می‌گوییم کربلا، ثوابِ زیارت حضرت سید الشهداء علیه السلام و ائمّه ثواب و ملاک دارد، و از طرفی هم اگر به سیستان و بلوچستان بروی، إحیاءِ نام ائمّه است و بیان معارف و احکام دین است و هر دو خوب است، می‌گوید خوب من فقط یکی از دو جا را می‌توانم بروم، می‌گوییم این دیگر مشکلِ خودت هست، و لذا اینجا این دو متزاحم می‌شوند، هر دو ملاک دارند ولی شما نمی‌توانی دو ملاک را با هم جمع کنی، خوب ببین هر کدامش اولىٰ هست، آن را انجام بده، اینجا هم همین طور است، صوم روز عاشوراء ملاک دارد و ‹جُنّةٌ مِن النار› است و ترکش هم ثواب دارد البته نه این که در ترک صوم، ملاک باشد بلکه یک عنوانی ملاک دارد که آن عنوان بر ترک، منطبق است، یا آن عنوان، ملازم با ترک است، مثلاً چون بنی امیه لعنة الله علیهم اجمعین به شکرانهٔ آن فعلِ خبیثی که اجام دادند، روزِ عاشوراء را روزه می‌گیرند، انسان اگر روزهٔ این روز را ترک کند، این خودش مخالفت با بنی امیه است و مخالفت نمودن با بنی امیه، ملاک دارد زیرا کسی که با بنی امیه مخالفت کند، این خودش إماتهٔ باطل است، گاهی مواقع ممکن است که انسان با یک کاری باطل را تأیید کند و گاهی با ترک آن کار، إماتهٔ باطل بکند و ملاکی که در مخالفت با بنی امیه هست، او ملاک و مصلحت بیشتر از آن مصلحتی است که در خودِ صوم وجود دارد، لذا نهیش نهی تنزیهی است یعنی ترک روزه، ثوابش بیشتر است، اگر کسی روزِ عاشوراء روزه‌اش را بخورد برای این که این عملِ ننگِ بنی امیه را إبطال کند، این ثوابش از کسی که روزه می‌گیرد بیشتر است و این ربطی به اجتماع امر و نهی ندارد، زیرا مأمورٌ به یک چیز است و منهی عنه یک چیزِ دیگر است، تازه آن هم منهی عنه نیست بلکه دو تا مستحب است، اصلاً ما منهی عنه نداریم، مخالفت با بنی امیه مستحب است و صوم هم مستحب است، منتهىٰ این مخالفت منطبق می‌شود بر ترک، خوب بشود، چه اشکالی دارد؟ بنا بر این اینجا از قبیلِ مستحبّینِ متزاحمین است و هیچ محذوری ندارد؛ و یا بگوییم که این عنوانِ مخالفت با بنی امیة، یا آن عنوانی که ملاک دارد، این منطبق بر مأمورٌ به و منطبق بر عنوان صوم نیست بلکه ملازم است، مثلِ این می‌ماند که بگوید شما اگر الآن به فلان مجلس بروی، این خیلی ثواب دارد چون اوّلاً روضهٔ امام حسین علیه السلام در آنجا خوانده می‌شود و ثانیاً وقتی شما بروی، فلان آقا آنجا هست که او حامی و مروِّجِ دین است و شما‌ها که بروید، همین که ملازمِ آن آقا هستید و در کنارِ آن آقا هستید، خودِ ملازمِ آن‌ آقا بودن و در کنارِ آن آقا بودن تأییدِ ایشان می‌شود و به دین عظمت می‌دهد و خودش ملاک دارد.

پس آن عنوانی که بر این ترک منطبق است یا خودِ آن عنوان، ملاک و مصلحت دارد و یا ملاک و مصلحت در عنوان ملازم است، اینجا اصلاً نهی در کار نیست، اینجا در واقع، دو تا مستحب است که با هم متزاحم می‌باشند.

اگر کسی بگوید اینجا چه ربطی به بحث ما دارد، بحث ما در رابطه با اجتماع امر و نهی امّا اینجا بحث در اجتماع استحباب و کراهت است؟ می‌گوییم اجتماع امر و نهی، مثال است و إلّا احکام شرعیه تمامشان با هم متضادّ هستند و مناطشان هم یکی است، آن دلیلی که می‌گوید اجتماع امر و نهی محال است، همان دلیل هم می‌گوید اجتماع استحباب و کراهت، محال است و همان دلیل می‌گوید که اجتماع اباحه و وجوب محال است و...، پس درست است که نقضِ ما در عباداتِ مکروهه است، امّا چون مناطِ استحاله یکی است، اگر استحاله در اینجا ثابت شد در بقیهٔ جاها نیز ثابت است.

۵

تطبیق دلیل اول جواز اجتماع

(بیان الملازمة: أنّه لو لم یکن تعدّدُ الجهة مُجدیاً فى إمکان إجتماعهما، لَما جازَ اجتماع حکمین آخرین) غیر الوجوب والحرمة (فى موردٍ مع تعدّدها)، این قیاس استثنائی است: اگر تعدُّدِ جهت، در امکان اجتماع امر و نهی کافی نباشد، دیگر با تعدُّدِ جهت، اجتماعِ دو حکم دیگر غیر از وجوب و حرمت، مثل وجوب و کراهت، استحباب و کراهت و...، در موردی نباید جایز باشد؛ می‌گوییم چه ربطی دارد؟ می‌فرماید: (لِعدم اختصاصِهما مِن بین الأحکام بما یوجب الإمتناع مِن التضادّ)، زیرا از بین احکام، وجوب و حرمت مختصّ نمی‌باشند به آنچه که موجب امتناع می‌شود (یعنی این طور نیست که ملاک امتناع فقط در وجوب و حرمت باشد بلکه ملاک امتناع در همهٔ احکام هست) که آنچه که موجب امتناع می‌شود و ملاک امتناع است، بیان باشد از تضادّ (یعنی تضادّی که موجب امتناع است، منحصر به وجوب و حرمت نیست بلکه در وجوب و إباحه هم هست، در کراهت و إباحه هم هست، در کراهت و استحباب هم هست و...)؛ چرا؟ (بَداهةَ تضادِّها بأسرِها)، زیرا بدیهی است که احکام، همه با هم تضادّ دارند (حتّی استحباب و کراهت هم با هم تضاد دارند زیرا استحباب یعنی دوست دارم انجام بدهی و کراهت یعنی دوست ندارم انجام بدهی، این که نمی‌شود هم دوست داشته باشد و هم نداشته باشد، همچنین اباحه نیز با استحباب نمی‌سازد، زیرا استحباب یعنی مطلوب من است و اراده دارم ولی اباحه یعنی برایم فرقی نمی‌کند و...)، (والتالى باطلٌ)، و تالی باطل است، یعنی حکمین با هم جمع شده‌اند، در کجا؟ (لِوقوع إجتماع الکراهة والإیجاب أو الإستحباب فى مثلِ الصلاة فى الحمّام، والصیام فى السفر، وفى عاشوراء ولو فى الحَضَر)، به خاطر این که واقع شده اجتماع کراهت و ایجاب در مثلِ صلاة در حمّام، و واقع شده اجتماع کراهت و استحباب در مثلِ روزه در سفر و در روزِ عاشوراء هرچند در حَضَر باشد (و) لوقوعِ (إجتماع الوجوب أو الإستحباب مع الإباحة أو الإستحباب فى مثل الصلاة فى المسجد أو الدار)، و به خاطر وقوعِ اجتماعِ وجوب با اباحه مثلِ صلاة در خانه، یا اجتماع وجوب با استحباب مثل صلاة در مسجد، و اجتماعِ استحباب با إباحه مثلِ نافله خواندن در خانه، یا استحباب با استحباب مثلِ نافلهٔ در مسجد (یعنی شارع بگوید مطلق نافله مستحب است و بعد بگوید نافلهٔ در مسجد هم مستحب است)، که اجتماع در این چهار موضع واقع شده است.

۶

تطبیق جواب اول به دلیل اول

(والجواب عنه:)، امّا از این نقض، یک جوابِ اجمالی و یک جوابِ تفصیلی داده شده است: (أمّا إجمالاً: فبأنّه لابدّ مِن التصرُّف والتأویل فیما وقع فى الشریعة ممّا ظاهره الإجتماع، بعد قیام الدلیل علىٰ الإمتناع)، امّا جوابِ اجمالی: همانا باید تصرُّف و تأویل کنیم در این مواردی که در شریعت واقع شده از آن مواردی که ظاهرش اجتماع امر و نهی است (و باید شما از این ظاهر، رفع ید کنید و تصرُّف و تأویل کنید، چرا؟ زیرا مثلاً می‌گوییم الرّحمن علىٰ العرش استوىٰ، خداوند سبحان روی عرشش ایستاده، می‌گوید خداوند که محال است بایستد چون او جسم نیست، می‌گوییم پس چطوری که اگر استحاله ثابت شد، کسی نمی‌تواند در مقابلِ آن برهان عقلی، ظاهرِ این آیه را مطرح کند، بلکه آن بُرهان قرینه می‌شود که این ظاهر را رفع ید کنیم، ما نحن فیه نیز چنین است، اگر ثابت شد که اجتماع امر و نهی محال است، پس باید از این ظاهرها دست بر داشت و تأویل کرد) بعد از آن که دلیل بر امتناعِ اجتماع قائم شد؛ چرا؟ (ضرورةَ أنّ الظهور لا یصادِمُ البُرهان)، زیرا ظهور هیچ وقت در مقابل برهان نمی‌جنگد؛ زیرا اصلاً یکی از شرایطِ حجّیت ظهور این است که احتمال بدهیم مطابقِ واقع باشد، اگر کسی گفت من ۵۰۰ تا هندوانه را در یک کیسه گذاشتم و به خانه رفتم، به او می‌گوییم این هندوانهٔ ابوجهل است، می‌گوید مردم از هندوانه، هندوانهٔ ابو جهل نمی‌فهمند و تو چه می‌گویی؟ می‌گوییم درست است، امّا ۵۰۰ تا هندوانه در یک کیسه چگونه ممکن است جا شود و با عقل جور در نمی‌آید،..... می‌گویند یکی از شرایط حجّیت ظهور این است که احتمالِ مطابقت با واقع بدهیم و هرجایی که یقین داریم مطابق با واقع نیست باید از این ظهور، رفع ید کنیم؛ امّا جواب دوّمِ إجمالی این است که اصلاً این نقض بر خودِ مجوّزین هم هست، و قائلین به جواز اجتماع امر و نهی نیز در اینجا گیر هستند، چرا؟ (مع أنّ قضیةَ ظهورِ تلک الموارد، إجتماعُ الحکمین فیها بعنوانٍ واحد، ولا یقول الخصم بجوازه کذلک، بل) یقول (بالإمتناع ما لم یکن بعنوانین وبوجهین، فهو أیضاً لابدّ له مِن التفصّى عن إشکالِ الإجتماع فیها)، با این که اگر بخواهی ظهورِ این موارد را اخذ کنید، ظاهر این موارد این است که دو تا حکم در آن موارد مجتمَع شده‌اند به یک عنوانِ واحد (یعنی امر روی عنوان صلاة رفته و نهی هم روی عنوان صلاه رفته و حال آن که قائلین به جواز، این را نمی‌گویند، بلکه می‌گویند این دو حکم با دو وجه و دو عنوان با هم جمع شده‌اند و با یک وجه که قبول ندارد) و حال آن که خصم قائل به جوازِ إجتماعِ دو حکم با عنوان واحد نمی‌باشد، بلکه او قائل به امتناع است تا مادامی که اجتماعِ دو حکم، با دو عنوان و دو وجه نباشد، پس او نیز ناچار است برای این که از اشکالِ اجتماعِ دو حکم در این موارد، خلاصی پیدا کند (و این نقضی که شما کردید، مجوّزین هم باید دنبال جوابش بگردند)، (لا سیما إذا لم یکن هناک مندوحة، کما فى العبادات المکروهة التى لا بَدَلَ لها)، مخصوصاً در آن مواردی که مندوحه هم ندارد، مانند عباداتی که بدل ندارند (مثل صومِ روزِ عاشوراء، اینجا می‌خواهی چکار کنی، حالا آنجایی که بدل دارد می‌گویی بدلش را انجام بده ولی اینجا محظور، أشدّ می‌شود)، بنا بر این (فلا یبقىٰ له مجالٌ للإستدلال بوقوع الإجتماع فیها علىٰ جوازه أصلاً، کما لا یخفىٰ)، پس باقی نمی‌ماند برای کسی که نقض کرده مجالی برای این که بر جوازِ اجتماع امر و نهی به سبب وقوع اجتماع در این موارد، استدلال بیاورد اصلاً؛ یعنی نه مجالی برای قائلین به جواز است و نه برای قائلین به امتناع، به خاطر این که قائلین به جواز هم اینجا را قبول ندارند).

۷

تطبیق جواب دوم و اقسام عبادات مکروهه

(وأمّا تفصیلاً: فقد اُجیب عنه بوجوهٍ، یوجب ذکرُها ـ بما فیها مِن النقض والإبرام ـ طولَ الکلام بما لا یسَعَهُ المقام)، امّا جواب تفصیلی: پس به تحقیق که با وجوهی جواب داده شده که ذکرِ همهٔ آن وجوه ـ با آنچه که از نقض و اشکال در آن‌ها وجود دارد ـ موجب طولانی شدن کلام می‌شود به آنچه که در این مقام جای آن نیست (و مبنای کتاب کفایه بر اختصار است)، (فالأولىٰ الإقتصار علىٰ ما هو التحقیق فى حسم مادّةِ الإشکال، فىُقال ـ وعلىٰ الله الإتّکال ـ: إنّ العباداتَ المکروهة علىٰ ثلاثة أقسام:)، پس اولی این است که اکتفا شود بر آنچه که حقّ است در ریشه کن کردنِ مادّهٔ اشکال، پس گفته شود ـ با توکل به خداوند سبحان ـ: همانا عباداتِ مکروهه بر سه قسم می‌باشند:

(أحَدُها: ما تَعَلَّقَ به النهى بعنوانه وذاته، ولا بَدَلَ له، کصوم یوم عاشوراء، والنوافل المُبتدأة فى بعض الأوقات)، قسم اوّل: آن چیزی که نهی به آن چیز تعلُّق گرفته به عنوان خودش و به ذاتش (مثلاً به عنوان صلاة یا به عنوان صوم) و بدل هم نداشته باشد، مانند روزهٔ روزِ عاشوراء که نهی به خودِ صوم تعلُّق گرفته و بدل هم ندارد (نگویید خوب به جایش روز هشتم روزه بگیرد، زیرا می‌گوییم که صوم، انحلالی است، یعنی مثلاً ۳۶۵ روز از سال غیر از روزهایی که روزه‌اش حرام است، بقیهٔ روزها استحباب دارد مثلاً ۳۶۳ روز که اگر شما ۳۶۲ روز را هم روزه بگیرد، باز هم یکی مانده و هر روز، بدلِ روز دیگر نمی‌باشد بلکه هر روز، یک امر و یک استحباب جداگانه دارد، امّا بدل یعنی اگر بدل را انجام دهید، مبدلٌ منه ساقط شود)، و مانند نوافل مبتدأة در بعضی اوقات، مثلاً عند طلوع الشمس، نمازِ نافله خواندن مکروه است، حالا اگر کسی بگوید من بدلِ نمازِ نافلهٔ عند طلوع الشمس را می‌آورم، می‌گوییم بدلش چه موقع است، این که بدل ندارد و دو ساعت بعد که بدلِ این نیست، زیرا این استحباب جداگانه دارد و دو ساعت بعد هم استحباب جداگانه دارد.

(ثانیها: ما تَعلَّقَ به النهى کذلک) أى بعنوانه وذاته، (ویکون له بدل، کالنهى عن الصلاة فى الحمّام)، قسم دوم: آن فعلی که نهی به آن تعلُّق گرفته باشد، به عنوانِ خودش و ذاتش، و برای آن فعل، بدل باشد، مانند نهی از نماز خواندن در حمّام، و این بدل دارد زیرا به جای این که در حمّام نماز بخوانید می‌توانید در خانه یا در مسجد نماز بخوانید.

(ثالثها: ما تعلَّقَ النهى به لا بذاته، بل بما هو مُجامعٌ معه وجوداً، أو ملازمٌ له خارجاً)، قسم سوم: آن عبادتی که نهی به آن تعلُّق گرفته امّا نه به ذاتش (یعنی به عنوان صلاة، نهی نخورده) بلکه نهی به آن چیزی خورده که او با عنوانِ مأمورٌ به جمع می‌شود و یک وجود هستند، یا این که آن چیز ملازم با آن عبادت باشد در خارج و یک وجود نباشند بلکه دو تا وجود باشند (مانند صلاة و نگاه به نا محرم)، (کالصلاة فى موضع التّهمة)، مانند نماز خواندن در مواضع تهمت، در اینجا اگر نهی به خودِ صلاة فى مواضع التهمة خورده باشد، این از قبیل قسم اول و دوم است، ولی اگر نهی به مطلقِ ‹کون فى مواضع التهمة› بخورد، آن وقت از قبیل قسم سوم می‌شود یعنی بگوید در مواضع تهمت توقّف نکن و بعد نماز، ملازم و متحّد با او می‌شود، (بناءً علىٰ کون النهى عنها لأجل اتّحادها مع الکون فى مواضعها)، بنا بر این که نهی از این صلاة به خاطر این باشد که این صلاة با بودن در مواضع تهمت، متّحد است.... بناءً... این در مقابل قول دیگر است که می‌گوید خودِ صلاة، منهی عنه باشد که این دیگر از قسم اوّل و دوم می‌شود.

۸

تطبیق تحقیق کلام در قسم اول عبادات مکروهه

(أمّا القسمُ الأوّل: فالنهى تنزیهاً عنه بعد الإجماع علىٰ أنّه یقع صحیحاً، ومع ذلک یکون ترکهُ أرجح)، امّا قسم اوّل: این نهی تنزیهی از مأمورٌ به، بعد از اجماع بر این است که این عبادت، به نحو صحیح واقع می‌شود و با این که صحیح است، امّا ترکش بهتر است؛ مثلاً صوم یوم عاشوراء با این که صحیح است امّا ترکش بهتر است، از کجا می‌گویید؟ (کما یظهر مِن مداومة الأئمّة علیهم السلام علىٰ الترک)، کما این که ظاهر می‌شود از مدوامت ائمّه علیهم السلام بر ترک، یعنی هیچ وقت روز عاشوراء روزه نمی‌گرفتند، و معنا ندارند که همهٔ ائمّه بر ترک مستحبّ مداومت کنند، پس این مداومت معلوم می‌شود که ترک بهتر است، حالا ترکشان (إمّا لأجل انطباق عنوان ذى مصلحة علىٰ الترک، فیکون الترک کالفعل ذا مصلحة موافقة للغرض، وإن کان مصلحة الترک أکثر)، این یا به خاطر این است که یک عنوانی که مصلحت دارد (مثل عنوان مخالفت با بنی امیه) بر ترک منطبق است، پس این ترک همانند فعل، صاحب مصلحتی می‌شود که موافق با غرض است، اگرچه که مصلحت ترک، اکثر است، (فهما حینئذٍ یکونان مِن قبیل المسُتحبّین المُتزاحمین، فیحکم بالتخییر بینهما لو لم یکن أهمٌّ فى البین وإلّا فَیتعینُ الأهمّ وإن کان الآخر یقع صحیحاً)، پس این دو تا در این هنگام از قبیل دو مستحبِّ متزاحم می‌شوند، پس بینِ این دو تا حکم به تخییر می‌شود در صورتی که اهمّی در بین نباشد، و إلّا اگر یکی اهمّ باشد، پس اهمّ معین می‌شود اگرچه که مهمِّ دیگری هم صحیح است؛

تقتضي الإثنينيّة بحسب الوجود، ولا تعدُّدَ كما هو واضح - أنّه إنّما يُجدي لو لم يكن المجمع واحداً ماهيّةً، وقد عرفت - بما لا مزيد عليه - أنّه بحسبها أيضاً واحد.

أدلّة القول بجواز الاجتماع:

ثمّ إنّه قد استدلّ على الجواز (١) بأُمور:

الدليل الأول: الوقوع

منها: أنّه لو لم يجز اجتماع الأمر والنهي لما وقع نظيرُه، وقد وقع، كما في العبادات المكروهة، كالصلاة في مواضع التُّهمة وفي الحمّام، والصيام في السفر وفي بعض الأيّام.

بيان الملازمة: أنّه لو لم يكن تعدّد الجهة مجدياً في إمكان اجتماعهما، لما جاز اجتماع حكمين آخرين في موردٍ مع تعدّدها ؛ لعدم اختصاصهما من بين الأحكام بما يوجب الامتناع من التضادّ ؛ بداهةَ تضادّها بأسرها، والتالي باطلٌ ؛ لوقوع اجتماع الكراهة والإيجاب أو الاستحباب في مثل الصلاة في الحمّام، والصيام في السفر وفي عاشوراء - ولو في الحضر -، واجتماعِ الوجوب أو الاستحباب مع الإباحة أو الاستحباب في مثل الصلاة في المسجد أو الدار (٢).

والجواب عنه:

الجواب عنه إجمالاً

أمّا إجمالاً: فبأنّه لابدّ من التصرّف والتأويل في ما وقع في الشريعة ممّا ظاهره الاجتماع، بعدَ قيام الدليل على الامتناع ؛ ضرورةَ أنّ الظهور

__________________

(١) حقّ العبارة أن تكون هكذا: ثمّ إنه قد استدلّ على الجواز - مضافاً إلى الوجهين المزبورين - بأُمور أُخر.. ( منتهى الدراية ٣: ١٠٢ ).

(٢) الدليل وتقريبه مذكوران في القوانين ١: ١٤٢ - ١٤٣.

لا يصادم البرهان.

مع أنّ قضيّة ظهور تلك الموارد: اجتماعُ الحكمين فيها بعنوانٍ واحد، ولا يقول الخصم بجوازه كذلك، بل بالامتناع ما لم يكن بعنوانين وبوجهين.

فهو أيضاً لابدّ له من التفصّي عن إشكال الاجتماع فيها، لا سيّما إذا لم يكن هناك مندوحة، كما في العبادات المكروهة الّتي لا بدل لها، فلا يبقى له مجال للاستدلال بوقوع الاجتماع فيها على جوازه أصلاً، كما لا يخفى.

الجواب عنه تفصيلاً

وأمّا تفصيلاً: فقد اجيب عنه بوجوه، يوجب ذكرها - بما فيها من النقض والإبرام - طولَ الكلام بما لا يسعه المقام.

فالأولى: الاقتصار على ما هو التحقيق في حَسْم مادّة الإشكال، فيقال - وعلى الله الاتّكال -:

أقسام العبادات المكروهة

إنّ العبادات المكروهة على ثلاثة أقسام:

أحدها: ما تعلّق به النهي بعنوانه وذاته، ولا بدل له، كصوم يوم عاشوراء، والنوافل المبتدأة في بعض الأوقات.

ثانيها: ما تعلّقَ به النهي كذلك، ويكون له البدل، كالنهي عن الصلاة في الحمّام.

ثالثها: ما تعلّق النهي به لا بذاته، بل بما هو مجامع معه وجوداً، أو ملازمٌ له خارجاً، كالصلاة في مواضع التُّهمة، بناءً على كون النهي عنها لأجل اتّحادها مع الكون في مواضعها.

تحقيق الكلام في القسم الأول

أمّا القسم الأوّل: فالنهي تنزيهاً عنه - بعد الإجماع على أنّه يقع صحيحاً (١)،

__________________

(١) راجع جواهر الكلام ١٧: ١٠٥.

ومع ذلك يكون تركه أرجح، كما يظهر من مداومة الأئمّة عليهم‌السلام على الترك (١) -:

إمّا لأجل انطباق عنوانٍ ذي مصلحةٍ (٢) على الترك، فيكون الترك - كالفعل - ذا مصلحةٍ موافقةٍ للغرض، وإن كان مصلحة الترك أكثر، فهما حينئذٍ يكونان من قبيل المستحبّين المتزاحمين، فيحكم بالتخيير بينهما لو لم يكن أهمّ في البين، وإلّا فيتعيّن الأهمّ، وإن كان الآخر يقع صحيحاً ؛ حيث إنّه كان راجحاً وموافقاً للغرض، كما هو الحال في سائر المستحبّات المتزاحمات، بل الواجبات.

وأرجحيّة الترك من الفعل لا توجب حزازة ومنقصة فيه أصلاً (٣) *، كما يوجبها ما إذا كان فيه مفسدةً غالبةً على مصلحته، ولذا لا يقع صحيحاً على

__________________

(١) وسائل الشيعة ١٠: ٤٥٧، باب استحباب صوم يوم التاسع والعاشر من المحرم حزناً.

(٢) في نهاية الدراية ٢: ٣٣٠: « راجح » بدل: ذي مصلحة.

(٣)( * ) ربّما يقال: إنّ أرجحيّة الترك وإن لم توجب منقصةً وحزازة في الفعل أصلاً، إلّا أنّه توجب المنع منه فعلاً، والبعث إلى الترك قطعاً، كما لا يخفى. ولذا كان ضدّ الواجب - بناءً على كونه مقدّمةً له - حراماً، ويفسد لو كان عبادة. مع أنّه لا حزازة في فعله، وإنّما كان النهي عنه وطلب تركه لما فيه من المقدّميّة له، وهو على ما هو عليه من المصلحة، فالمنع عنه لذلك كافٍ في فساده لو كان عبادة.

قلت: يمكن أن يقال: إنّ النهي التحريميّ لذلك وإن كان كافياً في ذلك بلا إشكالٍ، إلّا أنّ التنزيهيّ غير كافٍ، إلّا إذا كان عن حزازة فيه ؛ وذلك لبداهة عدم قابليّة الفعل للتقرّب به منه - تعالى - مع المنع عنه وعدم ترخيصه في ارتكابه. بخلاف التنزيهيّ عنه إذا كان لا لحزازة فيه، بل لما في الترك من المصلحة الراجحة، حيث إنّه معه مرخّص فيه، وهو على ما هو عليه من الرجحان والمحبوبيّة له - تعالى -، ولذلك لم تفسد العبادة إذا كانت ضدّاً لمستحبّة أهمّ اتّفاقاً، فتأمّل. ( منه قدس‌سره ).