درس کفایه الاصول - جلد دوم

جلسه ۱۵: اجتماع امر و نهی ۱۳

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

خلاصهٔ کلام مرحوم آخوند در قسم ثانی این شد که جواب‌های قسم اوّل می‌آید، و یک جواب اضافه داد که در این قسم ثانی، نهی إرشاد باشد به این که نهی إرشاد باشد به این که برو سایر افراد را بیاور، زیرا سایر افراد نسبت به این فرد، مزیت دارند و ثوابشان بیشتر است، بعد فرمود این که در ألسنه مشهور است که کراهت درعبادت به معنای اقلُّ ثواباً است، همین است، یعنی این إرشاد است به این که سایر افراد ثوابش بیشتر است، بعد اشکال کرد که آقای آخوند اگر این طوری باشد، لازمه‌اش این است که بنویسیم نمازِ فرادا در مسجد الحرام هم مکروه است زیرا ثوابش از نماز جماعت در مسجد الحرام کمتر است، و حال آن که هیچکس این حرف را نمی‌زند.

جواب داد: این اقلُّ ثواباً به نسبت به افراد دیگر سنجیده نمی‌شود، بلکه به نسبت به طبیعی مأمورٌ به سنجیده می‌شود، مثلاً طبیعی مأمورٌ به ۷۰ درجه ملاک دارد و صلاة در حمّام ۶۰ درجه ملاک دارد و صلاة در مسجد الحرام ۸۰ درجه ملاک دارد، آنچه که از طبیعی کمتر باشد، او مکروه می‌شود، و آنچه که از طبیعی بیشتر باشد، او مستحب می‌شود، نه این که شما هر فردی از عبادت را با ما فوقش بسنجی.

خلاصه این که در قسم ثانی، یک جواب اضافه و دو تا جواب هم قبلاً بود که می‌شود سه تا جواب.

۲

تحقیق قسم سوم

امّا قسم ثالث که نهی به عنوانِ متّحد با عنوان عبادت بخورد، مثل کونِ فى مواضع التّهمة، در اینجا تارةً شما قائل به جواز اجتماع امر و نهی می‌شوید که در این صورت اشکالی ندارد، و می‌گویید کونِ فى مواضع التهمة، مکروه است و صلاة در مواضع تهمت هم یا مستحب است و یا واجب و این‌ها با هم جمع می‌شوند، امّا اگر قائل به امتناع اجتماع امر و نهی شدید، اینجا باز هم این نهی، ارشاد است به این که این فرد را رها کن و برو سایر افراد را بیاور، نه این که در این فرد، حزازة وجود داشته باشد؛ و یا این نهی، بالعرض والمجاز است، مثل آنجایی که آن عنوانی که نهی به آن خورده، ملازم با مأمورٌ به باشد نه متحّد، آنجا اصلاً صلاة، منقصت ندارد و درجه‌اش پایین نمی‌آید، بلکه یک چیزِ دیگری است، منتهىٰ بالعرض والمجاز، از صلاة نهی می‌شود، امّا آنجایی که متحّد باشد، آنجا نهی به خودِ صلاة می‌خورد و معنایش.....، منتهی اگر قائل به جواز اجتماع امر و نهی شدید، این نهی، فعلی حقیقی می‌شود، و اگر قائل به امتناع اجتماع امر و نهی شدید، این نهی، اقتضایی می‌شود یعنی صلاةِ در مواضع تهمت، منقصت دارد، اقتضایی می‌گوید که یعنی مفسده در آن هست، اگر قائل به جواز شدید ى نهیش فعلی است ولی اگر قائل به امتناع شدید، نهیش نهی اقتضایی می‌شود، ولی آنجایی که ملازم باشد، این نهی، بالعرض والمجاز می‌شود.

۳

تطبیق ادامه تحقیق قسم دوم

(ولْیکن هذا) أى کون النهی إرشاداً إلىٰ ما لا نُقصانَ فیه مِن سائر الأفراد (مراد مَن قال: إنّ الکراهة فى العبادة بمعنىٰ أنها تکون أقلّ ثواباً)، و این که گفته‌اند: کراهت در عبادت به معنای این است که ثوابِ آن عبادت کم است، معنای این حرف این است که نهی در این موارد، إرشادی می‌باشد، یعنی به خاطر این که یک خصوصیتی با این طبیعت جمع شده که آن خصوصیت موجب یک منقصتی شده، این باعث می‌شود که ملاکش از طبیعی مأمورٌ به پایین‌تر می‌آید و لذا ثوابش کمتر است، (ولا یرَدُّ علیه بلزومِ اتّصاف العبادةِ التى تکون أقلّ ثواباً مِن الاُخرىٰ بالکراهة، ولزومِ اتّصاف ما لا مزیةَ فیه ولا منقصة بالإستحباب، لأنّه أکثر ثواباً ممّا فیه المنقصة)، و بر این قائل اشکال نکنی به این که لازم می‌آید عبادتی که ثوابش کمتر از دیگری است، متّصف به کراهت شود (یعنی بگوییم نمازِ در مسجد النبىّ مکروه است به خاطر این که ثوابش از نمازِ در مسجد الحرام کمتر است)، و همچنین لازم می‌آید عبادتی که نه مزیتی در آن است و نه منقصت، متّصف به استحباب شود چون ثوابش از عبادتی که در ان منقصت وجود دارد، بیشتر است (مثلاً بگوییم نمازِ در خانه مستحبّ است، زیرا ثوابش از نمازِ در حمّام بیشتر است)؛ می‌فرماید این اشکالات وارد نمی‌شود، چرا؟ (لِما عرفتَ مِن أنّ المراد مِن کونه أقلّ ثواباً، إنّما هو بقیاسه إلىٰ نفسِ الطبیعةِ المتشخِّصة بما لا یحدُثُ معه مزیة لها ولا منقصة مِن المشخِّصات، وکذا کونه أکثر ثواباً)، (زیرا ما باید آن عبادت را با طبیعی مأمورٌ به بسنجیم نه نسبت با هر فردِ ما فوق و هر فردِ ما تحت، بلکه آن طبیعی مأمورٌ به را در نظر می‌گیریم و آن وقت می‌گوییم این عبادت مکروه است زیرا طبیعی صلاة مثلاً ۷۰ درجه ملاک دارد ولی این صلاة، ۶۰ درجه ملاک دارد، بنا بر این در مانحن فیه، این جهت مهمّ است که آنچه می‌سنجیم، با طبیعی مأمورٌ به می‌سنجیم نه با هر فردی) به خاطر آنچه که شناختی از این که می‌گویند این عبادت اقلُّ ثواباً است، مرادشان فقط با قیاسِ این فرد با نفسِ آن طبیعتی است که مشخَّص می‌شود با آن چیزهایی که حادث نمی‌شود با آن چیزها مزیتی برای طبیعت و نه منقصتی (ما باید این را با آن مشخّصاتی بسنجیم که آن مشخِّصات، هیچ کاره هستند)، و همین طور وقتی می‌گویند این عبادت اکثر ثواباً است، با قیاس به همان طبیعت می‌باشد یعنی باید آن را با یک نمازی بسنجیم که یک خصوصیاتی دارد که آن خصوصیات، کالحجر فى الإنسان هستند مانند صلاة در منزل (هر طبیعتی که در خارج بخواهد موجود شود، طبیعتِ لیسیده در خارج موجود نمی‌شود بلکه این طبیعی صلاة حتماً همراه با یک ملازمات و مُشخِّصاتی است، یا در خانه است و یا در مسجد است، یا در هوای سرد است و یا در هوای گرم است و...، این مشخِّصاتی که حتماً صلاة در ضمن یکی از آن‌ها محقَّق می‌شود، اینها بر سه قسم می‌باشند، بعضی از این مشخِّصات نسبت به صلاة، کالحجر فى جنب الإنسان می‌باشند یعنی نه به صلاة مزیتی می‌دهند و نه منقصتی، بعضی‌ها به صلاة منقصت می‌دهند، و بعضی‌ها به صلاة، مزیت می‌دهند، این عبادتی که می‌گوییم اقلُّ ثواباً است، ما باید این را بسنجیم با آن صلاتی که همراه با مشخِّصاتی است که آن مشخِّصات نه مزیتی در صلاة ایجاد می‌کنند و نه منقصتی، نه این که بسنجیم با آن طبیعی که همراه با مشخِّصاتی است که برای آن منقصت ایجاد می‌کند یا با آن خصوصیتی که مزیت ایجاد می‌کند)، (ولا یخفىٰ أنّ النهى فى هذا القسم، لا یصحّ إلّا إرشاداً، بخلافِ القسم الأوّل، فإنّه یکون فیه مولویاً، وإن کان حملُهُ علىٰ الإرشاد، بمکانٍ مِن الإمکان)، و پوشیده نیست که نهی در این قسم، صلاحیت ندارد مگر برای إرشاد، به خلاف قسم اوّل که نهی در آنجا مولوی بود (یعنی طلبِ ترک می‌کرد) اگرچه که حملِ نهی بر إرشاد در قسم اوّل نیز إمکان دارد ولی در این قسم ثانی حتماً باید ارشادی باشد، در آن قسم هم می‌تواند مولوی باشد و هم ارشادی.

اشکال: قبلاً مرحوم آخوند فرمود که نهی در این قسم ثانی ممکن است به خاطر آن چیزی باشد که در قسم اوّل گفتیم، طابق النعل بالنعل، امّا اکنون می‌فرماید، حمل نهی بر إرشاد در قسم اوّل هم امکان دارد و این دو حرف با هم منافات دارند.

جواب: قسم ثانی خودش دو قسم است، قسم ثانی تمامش از این قبیل نیست که حصولِ منقصتی در طبیعی باشد، قسم ثانی خودش دو قسم است، یک قسم این گونه است که به جهت این است که یک منقصتی در او ایجاد می‌شود ویک قسمش هم به جهت این است که حالا منقصت ایجاد نشود، اصلاً صلاة در حمّام را اگر کسی ترک کند، از خواندنِ نماز در حمّام بهتر است، منتهىٰ شما بگو پس من صلاة در حمّام نمی‌خوانم و می‌روم می‌خوابم، یک کارِ خوب هم کرده ام ولی یک چوب هم می‌خورم چون شارع می‌گوید چرا نماز نخواندی، مثل این می‌ماند که یک کسی روز عاشوراء نماز نخوانده و بعد بگوید من صوم را هم امروز نمی‌گیرم، خداوند می‌فرماید صوم را نگرفتی بسیار خوب و ملاک و ثواب دارد، امّا نماز را نخواندی چی، مرحوم آخوند حرفش این است که ‹امّا القسمُ الثانى کما یمکن... › یعنی ممکن است از قبیل قسم اوّل باشد و ممکن است این طوری باشد، در ذیل مطلب می‌گوید حالا اگر از این قبیل بود، دیگر آن جواب‌های قسم اوّل اینجا نمی‌آید، اما اگر می‌فرمود ‹القسم الثانی یکون بسبب حصول المنقصة... › این درست بود ولی می‌گوید ‹کما یمکن› یعنی قسم ثانی خودش دو تا احتمال و دو صورت دارد، یک صورتش ممکن است مثل قسم اوّل باشد طابق النعل بالنعل و یک صورتش هم ممکن است این طوری باشد، که اگر این طوری باشد می‌شود قسمِ ثانی ثانی، لذا بعضی‌ها ‹بخلافِ القسم الاوّل› را قسم اوّل را به آن قسمِ اوّل آنجا نمی‌زنند بلکه قسمِ اوّل از همین قسم ثانی را می‌گویند، منتهی این کار لازم نیست چون آن قسمِ اوّلِ قسمِ ثانی مثلِ همان قسم اولِ آنجا است، این رفع تناقض از کفایه می‌باشد [البته شاید جواب دیگری باشد که تحقیق شود و قبلاً این جواب را در جایی نوشته ام که باید مراجعه کنم].

۴

تطبیق تحقیق قسم سوم

(امّا القسمُ الثالث: فیمکن أن یکون النهى فیه عن العبادة المتّحدةِ مع ذاک العنوان أو الملازمة له بالعرض والمجاز، وکان المنهىّ عنه به) أى بهذا النهى (حقیقةً ذاک العنوان)، امّا قسم سوم: پس ممکن است که نهی در این قسم از عبادتی باشد که با آن عنوان متحّد باشد (یعنی نهی در واقع به آن عنوان دیگر می‌خورد مثلِ کون فى مواضع التهمة که متحّد با صلاة است) یا نهی از عبادتی شود که ملازم با این عنوان باشد و این نهی، عرضی و مجازی باشد و در واقع آنچه که به سبب این نهی، منهی عنه واقع شده، آن عنوان باشد (یعنی این که گفته نماز در مواضع تهمت نخوان، این بالعرض و المجاز است و در واقع نهی روی کون فى مواضع التهمة رفته و در اینجا خودِ صلاة حقیقتاً منهی عنه نیست بلکه عنوان ملازم با آن یعنی کون فى مواضع التهمة، منهی عنه می‌باشد)، (اینجا یک کلمهٔ بالعرض والمجاز دارد، حالا آیا این فقط قیدِ ملازمه می‌باشد یا قیدِ متحّده هم هست؟ این گونه که ما گفتیم، قیدِ هر دو گرفتیم، زیرا در متحّده هم در واقع آنچه که نهی روی آن رفته، همان کون فى مواضع التهمة است و این که از صلاة نهی شده، این از باب بالعرض والمجاز می‌باشد، هر چند کسی ممکن است بگوید که قید بالعرض والمجاز، برای ملازمه می‌باشد و آنجایی که متّحد است، نهی حقیقتاً به همان فعل می‌خورد مخصوصاً بنا بر مسلک مرحوم آخوند که می‌گوید امر و نهی، از عنوان به معنون سرایت می‌کند، امّا هر دو احتمال ممکن است، اگر کسی بخواهد ظاهر عبارت را نگاه کند، ظاهر عبارت مطلق است و این قید به هر دو می‌خورد ولی اگر کسی بخواهد با مسلک مرحوم آخوند نگاه کند، قید به ملازمه می‌خورد) (قسم ثانی هیچ ربطی به اجتماع امر و نهی ندارد) (حالا از لحاظ اصولی این قید آیا به هر دو می‌خورد یا فقط به دوّمی می‌خورد؟ اینجا از لحاظ اصولی گفته‌اند اگر چند تا عامّ باشد و بعد یک خاصّی ذکر شود آیا این استثناء به همه می‌خورد یا فقط به آخری می‌خورد، اینجا این قید ممکن است به هر دو بخورد و ممکن است به آخری بخورد که آخوند می‌فرماید، قدرِ متیقَّن این است که این قید به آخری بخورد، اگر کسی بخواهد روی مسلک کفایه معنا کند، این قید به دوّمی می‌خورد زیرا آخوند می‌فرماید که نهی از عنوان به معنون سرایت می‌کند، امّا اگر کسی بخواهد بگوید که مقصودِ آخوند این است که آن عنوان، متعلَّقِ نهی نیست، پس قید به هر دو می‌خورد، نهی در واقع به عنوان دیگر خورده و قید را به هر دو می‌تواند بزند)، (ویمکن أن یکون علىٰ الحقیقة إرشاداً إلىٰ غیرها مِن سائر الأفراد، ممّا لا یکون متّحداً معه أو ملازماً له)، و ممکن است که این نهی، نهی حقیقی باشد منتهىٰ در بالا نهی مولوی بود ولی الآن إرشاد شود به غیر این فرد از سایر افرادی که نه با آن عنوان متحّد باشند و نه ملازم (یعنی صلاة در موضع تهمت را نیاور و افراد دیگر را بیاور)؛ چرا؟ (إذ المفروض التمکن مِن إستیفاءِ مزیةِ العبادة بِلا إبتلاءٍ بحزازةِ ذاک العنوان أصلاً)، زیرا فرض بر این است که این آقا می‌تواند نمازش را در جایی بخواند که در مواضع تهمت نباشد و هیچ حزازت و منقصتی هم ایجاد نشود، (اگر این نهی ارشادی شد، این نهی مطلقا حقیقی است، هر چند آن عنوان منهی عنه، عنوان ملازم باشد، اگر این نهی، ارشادی شد، نهیش صد در صد حقیقی است یعنی به همین خورده، هر چند آن عنوانی که منقصت دارد، عنوان ملازم باشد، زیرا واقعاً و حقیقتاً می‌گوید این فرد را رها کن، منتهىٰ علّتِ این که می‌گوید این فرد را رها کن و علّتِ إرشاد، یا به خاطر این است که این فرد متحّد است با چیزی که منقصت دارد و یا ملازم است با عنوانی که منقصت دارد، پس سببش دو تاست نه این که نهیش در یکی بالعرض والمجاز باشد، اگر این نهی، مولوی باشد، بر یک تقدیر، بالعرض والمجاز است، امّا اگر ارشادی باشد، مطلقا حقیقی است) (پس این که می‌گوید ‹و یمکن أن یکون علىٰ الحقیقة... › این در مقابل بالعرض والمجاز می‌باشد).

(هذا علىٰ القول بجوازِ الإجتماع)، این بنا بر قول به جوازِ اجتماع است؛ از این ‹هذا... › معلوم می‌شود که آن ‹بالعرض والمجاز› به هر دو تا می‌خورد، زیرا قائل به جوازِ اجتماع می‌گوید امر و نهی به خودِ عنوان تعلُّق می‌گیرد نه به معنون، حالا وقتی که به عنوان تعلُّق گرفت، عنوان صلاة که منهی عنه نیست، حتّی آنجایی که ما بپذیریم عنوان متّحد است، پس به قرینهٔ ‹هذا... › معلوم می‌شود که آن ‹بالعرض والمجاز› را به هر دو بزنیم، زیرا آنچه که ما به مسلک مرحوم آخوند عرض کردیم، آن بنا بر امتناع می‌باشد، امّا مسلک جوازی می‌گوید که امر روی عنوان می‌ایستد و نهی روی عنوان می‌ایستد.

(وأمّا علىٰ الإمتناع: فکذلک فى صورة الملازمة)، امّا اگر امتناعی شدید، در صورت ملازمه، هم امر هست و هم نهی؛ زیرا این‌ها دو تا وجود هستند.

در اجتماع امر و نهی، می‌گویند یک ترکیب اتّحادی داریم و یک ترکیب انضمامی، ترکیب اتّحادی یعنی مأمورٌ به و منهی عنه در خارج یکی هستند، ولی ترکیب انضمامی یعنی مأمورٌ به و منهی عنه در خارج دو تا هستند، حالا اگر کسی سؤال کرد که آقا! اجتماع امر و نهی را که مرحوم آخوند محال می‌داند، آیا فقط در ترکیب اتّحادی محال می‌داند یا در ترکیب انضمامی هم محال می‌داند؟ می‌گوییم: مرحوم آخوند از جمله افرادی است که قائل به امتناع در ترکیب اتّحادی می‌باشد نه ترکیب انضمامی، اگر گفتند که این حرف را از کجا می‌گویید؟ می‌گوییم: دلیلِ حرف ما کلامِ مرحوم آخوند در کفایه است که می‌فرماید ‹وامّا علىٰ الإمتناع فکذلک فى صورة الملازمة... ›، یعنی مرحوم آخوند می‌فرماید: بنا بر قول به امتناع هم در صورت ملازمه باز می‌گوییم هم امر هست و هم نهی، پس معلوم می‌شود که ایشان امتناع را برای ترکیب اتّحادی می‌داند. (وأمّا فى صورة الإتّحاد وترجیحِ جانب الأمر ـ کما هو المفروض، حیث أنّه صحّة العبادة ـ فیکون حالُ النهى فیه حالُه فى القسم الثانى، فیحملُ) النهىُ (علىٰ ما حُمل علیه فیه طابقَ النعل بالنعل)، امّا در صورتِ إتّحاد و این که جانب امر را مقدم بداریم ـ کما این که فرض بر این است که جانب امر مقدم داشته شده، زیرا فرض این است که عبادت، صحیح است ـ پس حال نهی در این قسم مثل حال نهی در قسم دوم می‌شود، پس حمل می‌شود این نهی بر آنچه که این نهی بر آن چیز حمل شده در قسم ثانی که یعنی این منقصت دارد نه این که واقعاً حزازت داشته باشد بلکه یک مقدار رُجحانش پایین می‌آید، (حیث أنّه بالدّقّة یرجع إلیه)، زیرا با دقّت عقلیه، به قسم دوم بر می‌گردد؛ زیرا آنجا گفتیم که مُشخِّصات، گاهی مزیت می‌دهند و گاهی منقصت می‌دهند، خوب یکی از مشخِّصات، در حمّام بودن است و یکی از مشخّصات، در مسجد بودن است و یکی از مشخّصات، در موضع تهمت بودن است، پس بالدّقّة و واقعاً از آن قسم می‌شود، منتهىٰ آنجا حمّام بوده ولی اینجا موضع تهمت است، (إذ علىٰ الإمتناع لیس الإتّحاد مع العنوان الآخر إلّا مِن مخصِّصاته ومشخِّصاته، التى تختلف الطبیعة المأمور بها فى المزیة زیادةً ونقیصةً بحسب اختلافها فى الملائمة کما عرفتَ)، زیرا بنا بر قول به امتناع، آن عنوان دیگر نمی‌باشد مگر از خصوصیاتِ مأمور به، که در واقع طبیعتِ مأمورٌ به با آن مشخِّصات، مختلف می‌شود، که گاهی ملاکش بالا می‌رود و مزیت پیدا می‌کند و گاهی ملاکش پایین می‌آید و منقصت پیدا می‌کند؛

بها في حدّ نفسها - إذا كانت (١) مع تشخُّصٍ لا تكون له شدّةُ الملائمة، ولا عدم الملائمة - لها مقدارٌ من المصلحة والمزيّة، كالصلاة في الدار - مثلاً -، وتزداد تلك المزيّة في ما كان تشخّصها بما لَه شدّة الملائمة، وتنقص في ما إذا لم تكن له ملائمة. ولذلك ينقص ثوابها تارةً، ويزيد أُخرى. ويكون النهي فيه - لحدوث نقصانٍ في مزيّتها فيه - إرشاداً إلى ما لا نقصان فيه من سائر الأفراد، ويكون أكثر ثواباً منه.

ولْيكن هذا (٢) مراد من قال: إنّ الكراهة في العبادة بمعنى أنّها تكون أقلّ ثواباً.

ولا يردّ عليه: بلزوم اتّصاف العبادة الّتي تكون أقلّ ثواباً من الاخرى بالكراهة (٣)، ولزومِ اتّصاف ما لا مزيّة فيه ولا منقصة بالاستحباب ؛ لأنّه أكثر ثواباً ممّا فيه المنقصة.

لما عرفت من أنّ المراد من كونه أقلَّ ثواباً، إنّما هو بقياسه إلى نفس الطبيعة المتشخّصة، بما لا يحدث معه مزيّة لها ولا منقصة من المشخّصات، وكذا كونه أكثرَ ثواباً.

ولا يخفى: أنّ النهي في هذا القسم لا يصحّ إلّا للإرشاد، بخلاف القسم الأوّل، فإنّه يكون فيه مولويّاً، وإن كان حمله على الإرشاد بمكانٍ من الإمكان.

__________________

(١) في « ق » و « ش »: كان. يلاحظ منتهى الدراية ٣: ١٢٢.

(٢) في « ر »: ولعلّ هذا.

(٣) هذا الإيراد ذكره صاحب الفصول في فصوله: ١٣١ وتعرّض له المحقّق القمّي واعترف بعدم وروده، كما ذكره الشيخ الأعظم - على ما في تقريراته - ثمّ أجاب عنه. راجع القوانين ١: ١٤٣، ومطارح الأنظار ١: ٦٣٦ - ٦٣٧.

تحقيق الكلام في القسم الثالث

وأمّا القسم الثالث: فيمكن أن يكون النهي فيه عن العبادة - المتّحدة مع ذاك العنوان، أو الملازمةِ له - بالعرض والمجاز، وكان المنهيّ عنه به حقيقةً ذاك العنوان.

ويمكن أن يكون - على الحقيقة - إرشاداً إلى غيرها من سائر الأفراد، ممّا لا يكون متّحداً معه أو ملازماً له ؛ إذ المفروض: التمكّن من استيفاء مزيّة العبادة بلا ابتلاءٍ بحزازةِ ذاك العنوان أصلاً.

هذا على القول بجواز الاجتماع.

وأمّا على الامتناع: فكذلك في صورة الملازمة. وأمّا في صورة الاتّحاد وترجيح جانب الأمر - كما هو المفروض، حيث إنّه صحّة العبادة - فيكون حال النهي فيه حاله في القسم الثاني، فيحمل على ما حُمِل عليه فيه، طابق النعل بالنعل، حيث إنّه بالدقّة يرجع إليه ؛ إذ على الامتناع ليس الاتّحاد مع العنوان الآخر إلّا من مخصِّصاته ومشخِّصاته، الّتي تختلف الطبيعة المأمور بها في المزيّة - زيادةً ونقيصةً - بحسب اختلافها في الملائمة، كما عرفت.

وقد انقدح بما ذكرناه: أنّه لا مجال أصلاً لتفسير الكراهة في العبادة بأقلّيّة الثواب في القسم الأوّل مطلقاً، وفي هذا القسم على القول بالجواز.

كما انقدح حالُ اجتماع الوجوب والاستحباب فيها، وأنّ الأمر الاستحبابيّ يكون على نحو الإرشاد إلى أفضل الأفراد مطلقاً على نحو الحقيقة، ومولويّاً اقتضائيّاً كذلك، وفعليّاً بالعرض والمجاز في ما كان ملاكه ملازمتها لما هو مستحبّ، أو متّحد معه (١) على القول بالجواز.

__________________

(١) في مصحّح « ن »: أو متحدة معه. قال في منتهى الدراية ٣: ٢٢٧: العبارة لا تخلو عن اضطراب ؛ لأنّ قوله: « متحد » معطوف على « ملازمتها » ليكون المراد به مولوية الأمر الندبي اقتضاءً حقيقة، كي يصير مثالاً لقوله: « ومولوياً اقتضائياً كذلك » فالصواب حينئذ: تبديل « متحد » ب « اتحاد ». والحاصل: أنّ حقّ العبارة أن تكون هكذا: وفعلياً بالعرض والمجاز، في ما كان ملاكه ملازمتها أو اتحادها مع ما هو مستحب.