درس کفایه الاصول - جلد دوم

جلسه ۷: اجتماع امر و نهی ۵

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

پس در یک موردی ما از کجا بفهمیم که آن مورد، موردِ اجتماع امر و نهی است یا مورد تعارض است؟ ممکن است شما بگویید چه اثر دارد و فرقش چیست؟

باب اجتماع امر و نهی با باب تعارض دو فرق اساسی دارند: یک فرقش گذشت که اگر شخصی فراموش کرد که این مکان غصبی است یا مضطر به غصب شد، در اینجا چون نهی ساقط می‌شود، امر دارد، ولی در باب تعارض اگر نهی به جهتِ هر عُذری ساقط شد، دیگر امر وجود ندارد، لذا گفتیم که اگر یک خطابی باشد مثل ‹اکرم العلماء› و یک خطابی باشد مثلِ ‹لا تکرم الفسّاق› و شما ‹لا تکرم الفسّاق› را مقدّم داشتید، بعد یک عالمی را فراموش کردی که فاسق است یا یک عالمی را مضطر به اکرامش شدی، در اینجا نمی‌شود گفت که ‹اکرم العماء› شاملِ این عالم می‌شود چون مانع که ‹لا تکرم الفسّاق› بود بر داشته شده است، این نمی‌شود.

فرقِ دوم این است که در باب تعارض، مرجّحاتی که إعمال می‌شود، مرجّحات سَنَدی و دِلالی است، مثلاً أظهر را مقدّم می‌داریم یا مخالفِ عامّه را مقدّم می‌داریم یا موافقِ کتاب را مقدّم می‌داریم یا آن روایتی که راوی آن أصدق و أوثق باشد را مقدّم می‌داریم و...، و اگر هیچ کدام از این‌ها نشد، منجر به تساقط یا تخییر می‌شود، ولی مرجّحاتِ باب اجتماع امر و نهی فرق می‌کند، که در اینجا باید أقوىٰ الملاکین را در نظر بگیریم.

اگر مثلاً یک روایتی وارد شده به اسم وجوب صلاة و روایتِ دیگری وارد شده در رابطه با حرمتِ غصب، این حرمتِ غصب خیلی دلالتش ضعیف باشد یا راوی آن از راوی وجوبِ صلاة ضعیف‌تر باشد، ولی ما از خارج بدانیم که مناطِ غصب، أقوىٰ می‌باشد، در اینجا بایستی مناطِ غصب إعمال شود و دیگر به ظاهر و أظهر توجّهی نمی‌شود، این دو تا فرقِ اساسی در باب اجتماع امر و نهی و تعارض وجود دارد.

مرحوم آخوند می‌فرماید: اگر ما از خارج فهمیدیم که هر دو ملاک وجود دارد، پس باب اجتماع امر و نهی می‌شود و قواعدِ باب اجتماع امر و نهی را إعمال می‌کنیم، امّا اگر نفهمیدیم، آیا إثباتاً راهی داریم یا نداریم.

۲

فرق بین مسئله اجتماع و تعارض به حسب اثبات

امّا إثباتاً: تارةً یک قرینه‌ای یا یک دلیل مستقلّی هست که دلالت و ظهور دارد که مناطِ صلاة و مناط غصب، هر دو هست، در اینجا به آن دلیل أخذ می‌کنیم، حالا اگر آن دلیل نباشد و هیچ چیزِ دیگری نداشته باشیم، اینجا یک وقت هست که این صلّ و لا تغصب، ظهور در حکم إقتضایی دارد، یعنی صلّ، صلاة ملاک دارد و در لا تغصب، غصب ملاک و مقتضی دارد، ظهورِ این دو تا خطاب در حکم اقتضایی می‌باشد، اگر این باشد، به اطلاقِ دو خطاب أخذ می‌کنیم و قائل می‌شویم که این از باب اجتماع امر و نهی است، زیرا چه اشکالی دارد که هم مناط امر و هم مناط نهی هر دو موقعِ اجتماع وجود دشته باشند، آنچه که عقلاً محال است، حکم فعلی به وجوب و حکم فعلی به حرمت می‌باشد ولی چه اشکالی دارد که صلاة در دار غصبی، هم ملاک وجوب را داشته باشد و ملاک حرمت را، خوب إطلاقِ دو تا خطاب مشکلی ندارد، لذا باب اجتماع امر و نهی می‌شود؛ امّا اگر این دو تا خطاب ظهورش در حکم فعلی باشد، اینجا دیگر نمی‌توانیم به اطلاق دو تا خطاب أخذ کنیم، زیرا إطلاقِ دو تا خطاب یعنی این که این نماز، هم واجب است و هم حرام، اگر ما جوازی شویم خوب است ولی اگر کسی امتناعی شد، اطلاقِ این دو تا خطاب را نمی‌تواند أخذ کند، خوب وقتی اخذ نکرد، چه می‌داند که ملاک هست، شاید ملاک نباشد، زیرا وقتی مثلاً صلاة در دارِ غصبی واجب نیست، این دو تا احتمال دارد: یک احتمال این است که ملاک دارد و مانع از وجوب هست، و یک احتمال این است که أصلاً این غصب، ملاک و مقتضی را از بین می‌برد، خوب ما چه می‌دانیم که این از کدام یکی می‌باشد، پس اگر خطابین متکفِّلِ حکم فعلی باشند، به اطلاق هر دو بنا بر جواز می‌شود اخذ کرد، ولی بنا بر امتناع نمی‌شود اخذ کرد، وقتی که نشد اخذ بکنیم، ما راهی نداریم که بفهمیم اینجا آیا از باب اجتماع امر و نهی هست یا نه، زیرا وقتی صلاة در دار غصبی یک حکم بیشتر ندارد، حالا یا وجوب و یا حرمت، آن دیگری که بر داشته شده از دو حال خارج نیست، یا بر داشته شده لفقدان المقتضی و یا بر داشته شده لوجود المانع، و ما نمی‌دانیم که کدام یک می‌باشد.

پس اگر دو تا خطاب، ظهور در دو تا حکم فعلی داشتند، بنا بر قول به امتناع ى ما راهی برای کشفِ ملاکات نداریم تا بگوییم این از باب اجتماع امر و نهی است، مگر این که یک وقت هست که دو تا خطاب است و ظهور هر دو فى حدّ نفسه در فعلیت است، امّا یک خطابِ دوم که می‌آید، این خطاب دوم قرینه می‌شود که خطاب اوّل حمل شود بر حکم اقتضایی، مثلِ « اُحلّت لکم بهیمةُ الأنعام » در اینجا ظهورِ این عبارت در حکم فعلی است، یعنی الآن بهیمه حلال است، ولی لا تغصب که آمد، قرینه می‌شود که آن اُحلّت حمل می‌شود بر حکم اقتضایی، لذا اگر کسی گفت که گوشتِ این گوسفند غصبی را نخور، زیرا « لا یحلّ مالُ امرءٍ مسلمٍ إلّا بطیب نفسه »، می‌گوییم این روایت معارض با قرآن کریم است که می‌فرماید « اُحلت لکم بهیمةُ الأنعام » و چیزی که معارض با قرآن کریم باشد، اعتنا نمی‌شود، می‌گوید درست است ولی اُحلّت وقتی با لا تغصب بیاید، بر حکم اقتضایی حمل می‌شود ولو فى حدّ نفسه اگر لا تغصب نبود، ظهورش در حکم فعلی بود ولی آن لا تغصب قرینه می‌شود، حالا کجا‌ها قرینه می‌شود؟ یکی از موارد جمعِ عُرفی، عنوان اوّلی و عنوان ثانوی است، در همهٔ موارد عنوان اولی و عنوان ثانوی معنا این است که آن عنوان اوّلی بر حکم اقتضایی حمل می‌شود، حالا میزانِ عنوان اولی و ثانوی چه می‌باشد؟ عنوان ثانوی که می‌آید یعنی آن حکم بر حکم اقتضایی حمل می‌شود، عنوان ثانوی یعنی هر فعلی و هر شیئی را که شما در نظر بگیرید، آن عنوانی که بر خودِ آن فعل منطبق می‌شود بدون در نظر گرفتنِ امر خارجی، او عنوان اولی می‌شود، مثلاً نماز یا بلندگو عنوان اوّلی می‌باشد، ولی وقتی به این بلندگو بگویی مملوک، این عنوان ثانوی می‌شود زیرا مملوک بر این بلندگو منطبق می‌شود در صورتی که با غیر، لحاظ شود زیرا اگر مالکی نباشد، مملوک معنا ندارد، ولی صلاة اگر هیچکس هم در عالَم نباشد، باز هم صلاة است، غصب عنوان ثانوی است زیرا تا آن شئ را با رضایتِ مالک نسنجی، عنوان غصب انتزاع نمی‌شود ولی بهیمه و گوسفند یک عنوانی است که بر این شئ منطبق می‌شود بدون در نظر گرفتن امر خارجی، پس هر وقت دو تا خطاب بیاید که یکی عنوان اولی و دیگری عنوان ثانوی باشد، عنوان ثانوی مقدّم است، یعنی عنوا اوّلی بر حکم اقتضایی حمل می‌شود.

پس سه بخش شد: یا ظهورِ دو تا خطاب در حکم اقتضایی است که در اینجا خودِ إطلاق را أخذ می‌کنیم و با إطلاق کشف می‌کنیم که این مورد از باب اجتماع امر و نهی است؛ و یا ظهور دو تا خطاب در حکم فعلی است که اینجا دو صورت دارد که در یک صورت قائل به جواز می‌شویم و باز به إطلاقِ هر دو أخذ می‌کنیم و جوازی می‌شویم و یا قائل به امتناع می‌شویم و دیگر نمی‌توانیم به إطلاقِ هر دو أخذ کنیم، وقتی به إطلاقِ هر دو أخذ نکردیم و یکی حکمِ فعلی ندارد، این حکمِ فعلی نداشتن منشأش ممکن است دو چیز باشد، یا مانع دارد و حکم فعلی ندارد و یا اصلاً مقتضی ندارد، پس کشفِ ملاک نمی‌شود؛ امّا بخش سوم آنجایی است که هر خطابی فى حدّ نفسه ظهورِ در فعلیت دارد ولی أحدُ الخطابین قرینه می‌شود بر تصرُّف در خطابِ دیگر و حمل بر حکم اقتضایی می‌شود مثلِ عنوان اوّلی و ثانوی که مثالش گذشت.

اشکال: ما در تشخیص این که این مورد از باب اجتماع است یا تعارض می‌گوییم که اگر جوازی شویم فلان است و اگر امتناعی شویم فلان، در اینجا ما اصلاً نمی‌دانیم که این مورد از باب اجتماع است و چطور بحث جواز و امتناع را پیش می‌کشیم.

جواب: ما یک جوازِ فعلی درایم و یک امکان جواز داریم، اگر کسی بگوید که من قائل به جوازِ اجتماع امر و نهی می‌باشم، می‌گوییم خیلی خوب، در اکرم العلماء و لا تکرم الفساق بگو عالمِ فاسق هم وجوب اکرام دارد و هم حرمتِ اکرام، می‌گوید: من که قائل به جواز اجتماع امر و نهی هستم، اگر بخواهم به جوازِ فعلی حکم بکنم، باید إحرازِ مناط هم بکنم و چگونه احرازِ مناط بکنم، می‌گوید اگر این‌ها ظهور در حکم فعلی داشته باشند و شما قائل به إمکان جواز باشید، می‌توانید به ظهور هر دو أخذ کنیم و مناط را کشف کنید و از آن إمکان، به جوازِ فعلی حکم کنید، یعنی الآن هم امر دارد و هم نهی دارد، قائلِ به جوازر اجتماع امر و نهی نمی‌خواهد بحث کند و ببوسد و بگذارد کنار، بلکه می‌خواهد این را إعمال کند، و صرفِ جوازی بودن نمی‌تواند حکم کند که مثلاً عالم فاسق هم وجوب اکرام دارد و هم حرمت اکرام، به او می‌گوییم تو که جوازی هستی اوّلاً امکان جواز هستی و شرطِ دیگرش إحرازِ مناط است، می‌گوید به آن امکان جواز، شرطِ دوم را احراز می‌کنیم، احراز که کردی، آن وقت حکم به جواز می‌کنی، یعنی احتمال ملاک کافی است، می‌گوید می‌شود که عقلاً هر دو مطلق باشد، وقتی می‌گوید می‌شود، آن وقت خودِ مقام إثبات، دلیل می‌شود، در اینجا راهی برای اطلاق گیری ندارد زیرا یکی از مقدّمات حکمت، عدم قرینه است و عقلاً باید اطلاق ممکن باشد و اینجا حکم فعلی است و نمی‌تواند اطلاق گیری کند.

۳

تطبیق فرق بین مسئله اجتماع و تعارض به حسب اثبات

(وأمّا بحسب مقام الدلالةِ والإثبات، فالروایتان الدالّتان علىٰ الحکمین متعارضتان، إذا اُحرز أنّ المناط مِن قبیل الثانى، فلابدّ مِن عمل المعارضة ـ حینئذٍ ـ بینهما مِن الترجیح والتخییر)، امّا به حسب مقام دلالت و إثبات، دو روایتی که دلالت بر دو حکم می‌کنند این‌ها متعارض می‌شوند زمانی که احراز شود که مناط از قبیل دومی است (یعنی فقط یکی ملاک دارد یا هیچ کدام ملاک ندارند، چه جوازی باشد و چه امتناعی، زیرا شرطِ جواز این بود که ملاک هر دو باشد ولی فرض این است که یا ملاک یکی هست و یا ملاک هیچ کدام نیست)، پس باید قواعد باب تعارض را ـ در این هنگام که مناط از قبیل دومی است ـ بین این دو روایت إعمال کرد که بیان باشد از ترجیح یا تخییر، (وإلاّ) أى وإن لم یحرَز أنّ المناط مِن قبیل الثانى (فلا تعارُضَ فى البین)، و اگر احراز نشد که ملاک از قبیل دومی است (یقین نداریم که ملاک در هیچ کدام نیست) پس در اینجا دیگر تعارضی بین دو روایت نیست (بل کان مِن باب التزاحم بین المقتضیین)، بلکه اینجا از باب تزاحم است؛ منتهىٰ تزاحم بر دو قسم است: یک تزاحم در مقام امتثال است و یک تزاحمِ در بابِ ملاکات است، مثلاً سیگار کشیدن، شارع می‌گوید این سیگار کشیدن مناطی دارد که ضرر دارد و بعد از طرفی می‌بیند که این سیگار را اگر از دست مردم بگیری، برایشان قابلِ تحمُّل نیست و تزاحمِ مقتضیین لازم می‌آید یعنی باید ببیند که ملاک کدام یکی أقوىٰ می‌باشد، تزاحمِ مقتضیین غیر از تزاحم در مقام امتثال است که تزاحم در مقام امتثال مثل این می‌ماند که مثلاً هم زیارتِ حضرت رضا علیه السلام ملاک دارد و هم درس خواندن ولی هر دو را نمی‌توانی إتیان کنی، این می‌شود تزاحم در مقام امتثال، (فربما کان الترجیحُ مع ما هو أضعف دلیلاً)، پس وقتی تزاحم بین مقتضیین شد، پس چه بسا ترجیح با آن طرفی باشد که ظهورش خیلی ضعیف است (لکونه أقوىٰ مناطاً)، زیرا در باب تزام بین مقتضیات، به ملاک نگاه می‌کنیم نه به ظهور خطاب، (فلا مجالَ ـ حینئذٍ) أى حین اذ وقع التزاحم بین المقتضیین (ـ لملاحظةِ مرجِّحات الروایات أصلاً) پس در این هنگام که بین دو مقتضی تزاحم شد، دیگر مَجالی برای ملاحظهٔ مرجّحات روایات نمی‌باشد أصلاً یعنی نه مرجِّحِ دِلالی و نه مرجِّحِ سَنَدی (بل لابدّ مِن مرجّحات المقتضیات المتزاحمات، کما یأتى الإشارة إلیها)، بلکه باید مرجّحاتِ تزاحمِ ملاکات را ملاحظه کرد که أقوىٰ ملاکاً مقدّم است.

الآن آن بخشِ اوّلی که ما گفتیم، آن را مرحوم آخوند در لابه لای کلام مطرح کرد، که کلامِ آخوند مربوط به آنجایی است که هر دو خطاب ظهور در حکم اقتضایی دارند که به إطلاقِ هر دو أخذ می‌کنیم، حالا بخشِ دوم را مطرح می‌کند: (نعم لو کان کلٌّ منهما متکفِّلاً بالحکم الفعلى، لَوَقعَ بینهما التعارض، فلابدّ مِن مرجِّحات باب المعارضة)، بله اگر هر دو حکم، متکفِّلِ حکم فعلی باشند ولو ما یقین هم نداریم که یکی ملاک دارد بلکه احتمال می‌دهیم که هر دو ملاک داشته باشند، ولی اگر ظهورِ خطابات در حکم فعلی باشد، آن وقت بین دو تا خطاب، تعارض واقع می‌شود زیرا دو تا حکم فعلی با هم قابلِ جمع نیستند، پس باید اینجا دنبالِ مرجّحات باب معارضه برویم؛ بخش سوم: (لو لم یوَفَّق بینهما بحمل أحدهما علىٰ الحکم الإقتضائى)، اگر توفیق داده نشود بین آن دو تا خطاب و روایت با حملِ یکی از آن‌ها بر حکم اقتضایی؛ امّا چرا بر حکم اقتضایی حمل می‌کنیم؟ (بملاحظةِ مرجِّحاتِ باب المزاحمة، فتَفطّن)، زیرا همیشه می‌گویند اگر عنوان ثانوی با عنوان اوّلی تزاحم کرد، عنوان اوّلی بر حکم اقتضایی حمل می‌شود.

۴

توضیح و تطبیق امر نهم

(التاسع:) این امر نهم در واقع تتمّهٔ امر هشتم می‌باشد و بهتر بود که مرحوم آخوند این را به عنوان تنبیه جداگانه ذکر نمی‌فرمود، یعنی همان إثباتی که در امر هشتم مختصراً فرمود، آن را در این امر نهم باز می‌کند:

(أنّه قد عرفتَ أنّ المعتبر فى هذا الباب) أى باب اجتماع الأمر والنهى، (أن یکون کلُّ واحدٍ مِن الطبیعة المأمور بها والمنهىّ عنها مشتملةً علىٰ مناط الحکم مطلقاً، حتّىٰ فى حال الإجتماع)، معتبر در باب اجتماع امر و نهی این است که هر یک از طبیعتِ مأمورٌ به و منهی عنه، مشتمل بر مناط حکم باشند، مطلقاً یعنی حتّی در حالِ اجتماع (یک وقت ممکن است صلاة فقط ملاک داشته باشد و اصلاً غصب هیچ وقت ملاک ندارد، امّا یک وقت ممکن است که صلاة ملاک دارد و غصب هم ملاک دارد ولی اگر این‌ها با هم جمع شوند، آن وقت ملاک ندارند، این به درد اجتماع نمی‌خورد، شرطِ اجتماع این است که ملاک، مطلق باشد و حتّی در حالِ اجتماع هم ملاک باشد)، (فلو کان هناک ما دلّ علىٰ ذلک مِن إجماعٍ أو غیره فلا إشکالَ) فى أنّهما مِن باب اجتماع الأمر والنهى، پس اگر در آنجا ما یک دلیلی داشته باشیم که ملاک صلاة و ملاک غصب در حال اجتماع هست و قرینه داشته باشیم از اجماع یا هر قرینهٔ دیگری، پس اشکالی نیست در این که این دو خطاب از باب اجتماع امر و نهی می‌باشند، (ولو لم یکن إلّا إطلاقَ دلیلَى الحکمین، ففیه تفصیلٌ وهو:)، امّا اگر هیچ قرینه‌ای نداشته باشیم و فقط دلیلِ دو تا حکم باشد، در اینجا نمی‌دانیم که مناط هر دو هست یا نه، ما هستیم و دو تا إطلاقِ حکم، در اینجا تفصیلی وجود دارد و آن تفصیل این است:

(أنّ الإطلاق لو کان فى بیان الحکم الإقتضائى، لَکان دلیلاً علىٰ ثبوتِ المقتضى والمناط فى مورد الإجتماع، فیکون مِن هذا الباب)، اگر اطلاق در مقام بیان حکم اقتضایی بود نه حکم فعلی، این اطلاق دلیل بر ثبوت مناط در مورد اجتماع می‌شود (زیرا دو تا حکم اقتضائی که تعارض ندارند، ولو این که امتناعی باشد زیرا منافات ندارد که هم این حکم اقتضادی باشد و هم آن حکم اقتضائی، در اینجا به اطلاق أخذ می‌کنیم) پس این مورد از باب اجتماع امر و نهی می‌شود، (ولو کان بِصَدَدِ الحکم الفعلى فلا إشکالَ فى استکشافِ ثبوتِ المقتضى فى الحکمین علىٰ القول بالجواز)، امّا اگر این إطلاق، در صدد بیان حکم فعلی باشد، پس اشکالی نیست که کشف می‌شود که مقتضی در دو تا حکم هست البته بنا بر قول به جواز، (إلّا إذا عُلم إجمالاً بِکذبِ أحد الدلیلین، فیعامَلُ معهما) أى مع الدلیلین (معاملةَ المتعارضین)، مگر این که از خارج علمِ اجمالی داشته باشیم که یکی از دو دلیل دروغ است (که در این صورت دیگر اطلاق جاری نمی‌شود زیرا اطلاق مربوط به کلامِ امام علیه السلام می‌باشد و اگر من یقین دارم که این کلام دروغ است، دیگر اطلاق معنا ندارد در اطلاق باید احتمال صدقش را بدهم) پس با این دو تا دلیل معاملهٔ متعارضین می‌شود در صورتی که کذبِ یکی را بدانیم یعنی ولو جوازی شدی ولی علم به کذبِ یکی داری، امّا با آن معاملهٔ متعارضین می‌شود.

(وأمّا علىٰ القول بالإمتناع فالإطلاقان متنافیان، مِن غیرِ دلالةٍ علىٰ ثبوتِ المقتضى للحکمین فى موردِ الإجتماع أصلاً)، امّا بنا بر قول به امتناع اجتماع امر و نهی، پس دو تا اطلاق، متنافی می‌باشند و هیچ دلیلی هم نداریم که مقتضی برای دو تا حکم هست؛ چرا دلیل نداریم، بگو مقتضی هست ولی مانع وجود دارد؟ می‌گوید: (فإنّ انتفاء أحد المتنافیین، کما یمکن أن یکون لأجلِ المانع مع ثبوت المقتضى له، یمکن أن یکون لأجلِ انتفائه)، همانا رفتنِ یکی از دو تا متنافیین، همان طوری که ممکن است به جهت وجود مانع باشد (ولی مقتضی باشد)، همین طور ممکن است که این متنافی که آمد، مقتضی را از بین بُرد (یک وقت هست شما ماست می‌خوری تا آن قرضی که خوردی نتواند تأثیر بگذارد، در اینجا ملاکش هست ولی یک وقت هست که ماست می‌خوری و اصلاً آن قرص را بی‌اثر می‌کند، بنا بر این وقتی احتمال دارد که به جهتِ فقدان مقتضی باشد، شما از کجا می‌خواهی تشخیص بدهی)؛ بخش سوم: (إلّا أن یقال: إنّ قضیةَ التوفیق بینهما هو حملُ کلٍّ منهما علىٰ الحکم الإقتضائى، لو لم یکن أحدُهما أظهر، وإلاّ فخصوصُ الظاهر منهما)، مگر این که گفته شود: قضیهٔ توفیق بین این دو تا این است که هر یک از این دو تا دلیل بر حکم اقتضایی حکم شود، اگر یکی از آن‌ها أظهر نباشد (زیرا اگر یکی أظهر باشد، فقط اون یکی حمل بر حکم اقتضایی می‌شود) و إلّا (اگر یکی أظهر بود مثل عنوان ثانوی و اوّلی) پس فقط ظاهر از آن دو تا حمل بر حکم اقتضایی می‌شود (امّا اگر هر دو در ظهور مساوی بودند، از فعلیت هر دو رفع ید می‌شود و حمل بر حکم اقتضایی می‌شوند و اگر یکی أظهر بود، او را بر حکم فعلی حمل کرده و دیگری را بر حکم اقتضایی حمل می‌کنیم).

توضیح مطلب این که: ممکن است کسی بگوید: اگر این دو دلیل با هم جمع نمی‌شوند، بر حکم اقتضایی حملشان می‌کنیم چه امتناعی شویم و چه نشویم، چرا؟ یکی از چیزهایی که در اصول خواندید، حملِ نصّ بر ظاهر است، مثلاً صیغهٔ إفعل ظهورِ اطلاقی در وجوب دارد و اگر یک خطابی بگوید صلِّ، اغتسل، و یک خطابِ دیگر بگوید لا بأس بترکِ الغُسل، در اینجا حمل بر استحباب می‌کنید، آن مناط در ما نحن فیه نیز هست؛ هر خطابی یک نص دارد و یک ظهور دارد، نصِّ در این است که ملاک هست و ظهور در حکم فعلی دارد، و آن خطابِ دیگر هم نصِّ در این است که ملاک هست و ظهور در حکم فعلی دارد، هر کدام از نصوصِ یکی با دیگری مخالف است، پس اونی که نصّ هست را أخذ می‌کنیم و از ظهور‌ها رفع ید می‌کنیم، هر خطابی را اگر بشکنی، یک نصّ دارد و یک ظهور، ظهورش متعارض است و رفع ید می‌کنی و نصّش را أخذ می‌کنی.

(فتَلَخَّصَ: أنّه کلّما کانت هناک دلالةٌ علىٰ ثبوت المقتضى فى الحکمین، کان مِن مسألة الإجتماع، وکلّما لم تکن هناک دلالةٌ علیه) أى علىٰ ثبوت المقتضى فى الحکمین (فهو مِن باب التعارض مطلقاً إذا کانت هناک دلالةٌ علىٰ انتفائه فى أحدهما بلا تعیینٍ ولو علىٰ الجواز، وإلّا فعلىٰ الإمتناع)، خلاصه این که هرگاه دلیل داشته باشیم که مقتضی در دو تا حکم موجود است، این از مسألهٔ اجتماع امر و نهی می‌شود، و هرگاه دلیلی بر ثبوت مقتضی نداشته باشیم، این از باب تعارض می‌شود مطلقاً یعنی چه جوازی شویم و چه امتناعی (به شرطی که دلیل داشته باشیم که مناط در یکی هست، امّا اگر نه دلیل بر وجود مناط در یکی و نه دلیل بر وجود مناط در هر دو داشته باشیم، در این صورت تفصیل می‌دهیم که بنا بر قول به جواز، اجتماعی می‌شویم و بنا بر قول به امتناع، تعارضی می‌شویم)، زمانی که در اینجا دلیل بر انتفاءِ مناط در یکی بدون تعیین وجود داشته باشد (یعنی نمی‌دانیم کدام یکی ملاک ندارد) که هر چند که قائل به جواز شویم، باز اینجا داخل در باب تعارض می‌شود (زیرا جواز، یک شرط دارد و آن شرط این است که دلیل بر وجود مناط در هر دو داشته باشیم امّا اگر دلیل داریم که در یکی مقتضی نیست، پس قول به جواز به درد نمی‌خورد) و إلّا اگر نه دلیل داریم بر ثبوت مقتضی و نه دلیل داریم بر عدم ثبوت مقتضی، اینجا بنا بر قولِ امتناعی، تعارضی می‌شویم و بنا بر قول به جواز، اجتماعی می‌شویم.

لكلٍّ من الطبيعتين، وإلّا لما كان يُجدي أصلاً حتّى على القول بالطبائع، كما لا يخفى ؛ لوحدة الطبيعتين وجوداً واتّحادهما خارجاً.

فكما أنّ وحدة الصلاتيّة والغصبيّة في الصلاة في الدار المغصوبة وجوداً، غيرُ ضائر بتعدّدهما وكونِهما طبيعتين، كذلك وحدة ما وقع في الخارج من خصوصيّات الصلاة فيها وجوداً، غيرُ ضائرٍ بكونه فرداً للصلاة، فيكون مأموراً به، وفرداً للغصب، فيكون منهيّاً عنه، فهو - على وحدته وجوداً - يكون اثنين ؛ لكونه مصداقاً للطبيعتين. فلا تغفل.

الأمر الثامن: الفرق بين مسألة الاجتماع وباب التعارض:

١ - الفرق بحسب الثبوت

الثامن: أنّه لا يكاد يكون من باب الاجتماع، إلّا إذا كان في كلّ واحد من متعلّقي الإيجاب والتحريم مناطُ حكمه مطلقاً، حتّى في مورد التّصادق والاجتماع، كي يحكم على الجواز بكونه فعلاً محكوماً بالحكمين، وعلى الامتناع بكونه محكوماً بأقوى المناطين، أو بحكمٍ آخر غير الحكمين في ما لم يكن هناك أحدهما أقوى، كما يأتي تفصيله (١).

وأمّا إذا لم يكن للمتعلّقين مناطٌ كذلك، فلا يكون (٢) من هذا الباب، ولا يكون مورد الاجتماع محكوماً إلّا بحكم واحدٍ منهما إذا كان له مناطه، أو حكمٍ آخر غيرهما في ما لم يكن لواحدٍ منهما، قيل بالجواز أو الامتناع.

هذا بحسب مقام الثبوت.

٢ - الفرق بحسب الإثبات

وأمّا بحسب مقام الدلالة والإثبات: فالروايتان الدالّتان على الحكمين متعارضتان، إذا أُحرز أنّ المناط من قبيل الثاني، فلابدّ من عمل المعارضة

__________________

(١) في الأمر التاسع.

(٢) في « ر »: فلا يكاد يكون.

حينئذٍ بينهما من الترجيح أو التخيير (١)، وإلّا فلا تعارض في البين، بل كان من باب التزاحم بين المقتضيين. فربما كان الترجيح مع ما هو أضعف دليلاً ؛ لكونه أقوى مناطاً، فلا مجال حينئذٍ لملاحظة مرجّحات الروايات أصلاً، بل لابدّ من مرجّحات المقتضيات المتزاحمات، كما تأتي الإشارة إليها (٢).

نعم، لو كان كلّ منهما متكفّلاً للحكم (٣) الفعليّ لَوقع بينهما التعارض، فلابدّ من ملاحظة مرجّحات باب المعارضة، لو لم يوفّق بينهما بحمل أحدهما على الحكم الاقتضائيّ بملاحظة مرجّحات باب المزاحمة، فتفطّن.

الأمر التاسع: حكم دليلي الأمر والنهي في مقام الإثبات

التاسع (٤): إنّه قد عرفت: أنّ المعتبر في هذا الباب أن يكون كلّ واحد من الطبيعة المأمور بها والمنهيّ عنها مشتملةً على مناط الحكم مطلقاً، حتّى في حال الاجتماع.

فلو كان هناك ما دلّ على ذلك من إجماع أو غيره فلا إشكال.

ولو لم يكن إلّا إطلاق دليلي الحكمين ففيه تفصيل، وهو:

أنّ الإطلاق لو كان في بيان الحكم الاقتضائيّ لكان دليلاً على ثبوت المقتضي والمناط في مورد الاجتماع، فيكون من هذا الباب.

ولو كان بصدد الحكم الفعليّ فلا إشكال في استكشاف ثبوت المقتضي في الحكمين على القول بالجواز، إلّا إذا علم إجمالاً بكذب أحد الدليلين، فيعامل معهما معاملة المتعارضين.

__________________

(١) في غير « ر »: من الترجيح والتخيير.

(٢) في التنبيه الثاني من تنبيهات الفصل.

(٣) الأنسب: بالحكم.

(٤) الأولى له: ذكره في ذيل الأمر المتقدّم ؛ لكونه راجعاً إلى مقام إثبات باب الاجتماع ( كفاية الأُصول مع حاشية المشكيني ٢: ١٢١ )، وانظر منتهى الدراية ٣: ٤٧.

وأمّا على القول بالامتناع فالإطلاقان متنافيان، من غير دلالة على ثبوت المقتضي للحكمين في مورد الاجتماع أصلاً ؛ فإنّ انتفاء أحد المتنافيين كما يمكن أن يكون لأجل المانع مع ثبوت المقتضي له، يمكن أن يكون لأجل انتفائه.

إلّا أن يقال: إنّ قضيّة التوفيق بينهما (١) هو: حمل كلٍّ منهما على الحكم الاقتضائيّ لو لم يكن أحدهما أظهر، وإلّا فخصوص الظاهر منهما.

فتلخّص: أنّه كلّما كانت هناك دلالة على ثبوت المقتضي في الحكمين، كان من مسألة الاجتماع، وكلّما لم تكن هناك دلالة عليه، فهو من باب التعارض مطلقاً، إذا كانت هناك دلالة على انتفائه في أحدهما بلا تعيين ولو على الجواز، وإلّا فعلى الامتناع.

الأمر العاشر: ثمرة المسألة

العاشر (٢): أنّه لا إشكال في سقوط الأمر وحصول الامتثال بإتيان المجمع بداعي الأمر على الجواز مطلقاً، - ولو في العبادات -، وإن كان معصيةً للنهي أيضاً.

وكذا الحال على الامتناع مع ترجيح جانب الأمر، إلّا أنّه لا معصية عليه.

وأمّا عليه وترجيح جانب النهي: فيسقط به الأمر به مطلقاً في غير العبادات ؛ لحصول الغرض الموجب له.

وأمّا فيها فلا، مع الالتفات إلى الحرمة، أو بدونه تقصيراً ؛ فإنّه وإن كان متمكّناً - مع عدم الالتفات - من قصد القربة، وقد قَصَدها، إلّا أنّه مع التقصير

__________________

(١) في نهاية الدراية ٢: ٣٠٣: قضية التوفيق عرفاً.

(٢) من هنا إلى قوله: « ضرورة أنّه لولا جعله » في الصفحة ٢٥٤ ساقط عن نسخة الأصل.