درس کفایه الاصول - جلد دوم

جلسه ۸: اجتماع امر و نهی ۶

 
۱

ثمره مسئله اجتماع

آخرین امری که مرحوم آخوند بیان می‌فرماید و سپس واردِ مطلب می‌شود، ثمره و نتیجهٔ ای بحث می‌باشد.

می‌فرماید: تارةً قائل به جواز اجتماع امر و نهی می‌شویم، که در این صورت این فعل، هم مأمورٌ به است و هم منهی عنه، لذا این نماز در دار غصبی هم صحیح است و هم عِقاب دارد، هم امتثالِ امر است و هم عصیان نهی است و اشکالی ندارد، زیرا قائل به جواز شدیم.

امّا اگر قائل به امتناع شدیم، در این صورن تفصیل می‌دهیم و می‌گوییم: تارةً این مأمورٌ به از توصُّلیات است یعنی قصد قربت در او معتبر نیست، و اُخرىٰ این مأمورٌ به از تعبُّدیات است یعنی قصد قربت در او معتبر است، اگر از توصّلیات باشد، این مُسقِطِ امر است زیرا توصُّلی یعنی ‹بأىِّ نحوٍ تَحقَّقَ فى الخارج› غرض حاصل می‌شود، غرض که حاصل شد، امر ساقط می‌شود، لذا اگر مثلاً یک بادِ شدیدی بیاید و جایی را گود بکند و بعد یک میتی را همین باد حرکت دهد و درون این گودال بیندازد، رو به قبله و همهٔ جهاتش هم تمام باشد و بعد روی آن خاک بریزد، در اینجا دفنِ میت تحقُّق پیدا می‌کند، پس چون توصّلی به هر نحوی که در خارج محقَّق شود هر چند در ضمنِ فردِ حرام، غرض حاصل می‌شود، پس امر ساقط می‌شود، در اینجا امتثال امر نیست زیرا امر ندارد و شما امتناعی شدید ولی چون غرض از امر حاصل شده، امر ساقط می‌شود، زیرا سقوط امر به چند چیز است که یکی امتثال و یکی حصول غرض می‌باشد، حالا اگر غرض از امر حاصل شد، امر نیز ساقط می‌شود.

پس اگر قائل به جواز شویم، مأمورٌ به صحیح است و امتثال امر است چه تعبّدی باشد و چه توصّلی، ولی اگر قائل به امتناع شدیم پس گاهی اوقات مأمورٌ به از توصّلیات است و گاهی از تعبّدیات است، اگر از توصّلیات شد، توصّلی یعنی غرضِ از مأمورٌ به حاصل می‌شود بأىّ نحوٍ تَحقَّقَ المأمورٌ به فى الخارج (البته فرض این است که جانبِ نهی را مقدّم کنیم) امّا اگر قائل به امتناع شدیم و جانبِ نهی را مقدّم کردیم و مأمورٌ به تعبُّدی بود، اینجا مرحوم آخوند باز تفصیل می‌دهد و می‌فرماید: تارةً این فرد، عالم است به این که این فعل نهی دارد، خوب وقتی می‌داند این فعل نهی دارد و مبغوضِ مولا می‌باشد ولی در عین حال این فعل را می‌آورد، اینجا قصد قربت نمی‌تواند بکند و این عبادت باطل است، پس در صورتی که علم به نهی داشته باشد، تعمُّداً و از روی عمد و اختیار بیاید و مأمورٌ به را در ضمن فردِ حرام إتیان کند، این عبادت فاسد است، و تارةً علم به نهی ندارد و جهل دارد ولی جهلش جهلِ تقصیری است یعنی احتمال می‌دهد که غصب حرام باشد ولی نرفته فحص کند که در این صورت جهلش به حرمت، تقصیری است، که در این صورت نیز عبادت باطل است، اگر گفته شود که جاهل مقصِّر می‌تواند قصد قربت بکند، می‌گوییم عبادت دو چیز لازم دارد که یکی محبوبیت و مصلحت باشد و دیگری قصد قربت می‌باشد، درست است که این آقا قصد قربت را آورده ولی این فعل، ملاک و محبوبیت ندارد، مثل این می‌ماند که کسی نماز بی‌وضوء با قصد قربت خوانده باشد که این نماز باطل است زیرا ملاک ندارد، عبادت یا باید مصلحتِ خالصه داشته باشد (مثلاً خمر که قرآن در رابطه با آن می‌فرماید: و فیه منافع للناس و إثمهما اکبر مِن نفعهما، مفسده‌اش بیشتر است و مصلحتش خالصه نیست) و یا باید مصلحتِ غالبه داشته باشد ولی اگر مصلحتِ مغلوبه داشته باشد، به درد نمی‌خورد.

امّا اگر قائل به امتناع شدیم و جانبِ نهی را مقدّم داشتیم و لکن این شخص، جاهلِ قاصر بود، اینجا این عمل صحیح است، زیرا قصد قربت کرده و فعلش هم مبغوض نبوده و ملاک حاصل شده، این فرد با سایرِ افراد مأمورٌ به فرقی نمی‌کند و فقط مانع از این امر وجود داشته، مثل بحث تزاحم و ضدّ، اگر کسی در مسجد رفت و دید مسجد نجس شده و می‌داند که در رساله‌ها نوشته‌اند که مکلَّف ابتدا باید مسجد را تطهیر کند و بعد نماز بخواند ولی تنبلی کند و مسجد را تطهیر نکند و نمازش را بخواند، مرحوم آخوند می‌فرماید که این نماز صحیح است زیرا این نماز با سایرِ نمازها در ملاک یکی است، فقط فرقش این است که این نماز، مانع از امر داشته که آن مانع، امرِ به أهمّ باشد و چون مانع از امر بوده لذا امر نداشته، در ما نحن فیه نیز مانع از امر وجود دارد و مانعش وجودِ نهی می‌باشد ولی همهٔ آن ملاک را دارد و لذا صحیح می‌باشد.

۲

تطبیق ثمره مسئله اجتماع

(العاشر: أنّه لا إشکالَ فى سقوطِ الأمر وحصولِ الإمتثال بإتیانِ المَجمَع بداعى الأمر علىٰ الجواز مطلقاً ـ ولو فى العبادات ـ وإن کان معصیةً للنهى أیضاً)، اشکالی نیست در این که امر ساقط می‌شود و امتثال حاصل می‌شود با إتیانِ آن فعلی که هم مصداقِ امر است و هم مصداقِ نهی، که بنا بر قول به جوازِ اجتماع، این امتثال به داعی امر حصال می‌شود مطلقا ـ هر چند در عبادات (یعنی چه توصّلی و چه تعبّدی، چه عالم و چه جاهل، چه قاصر و چه مقصِّر) ـ اگر چه که این امتثال، معصیتِ نهی نیز باشد (زیرا ما قائل به جواز هستیم و این فعل هم امر دارد و هم نهی).

(وکذا الحال) أى لا إشکالَ فى سقوطِ الأمر وحصولِ الإمتثال بإتیانِ المَجمَع بداعى الأمر (علىٰ الإمتناع مع ترجیح جانب الأمر، إلّا أنّه لا معصیةَ علیه) أى علىٰ القول بالإمتناع، و همچنین بنا بر قول به امتناعِ اجتماع نیز در سقوط امر و حصول امتثال با إتیان مجمع با قصد قربت، اشکالی وجود ندارد منتهىٰ اگر امر را مقدّم داشتیم، و فرقش این است که بنا بر قول به جواز، معصیت هم بود ولی بنا بر قولِ به امتناع، معصیت نیست زیرا نهی ندارد.

(وأمّا علیه) أى علىٰ الإمتناع (وترجیحِ جانبِ النهی، فیسقُطُ به الأمر مطلقاً فى غیر العبادات)، امّا بنا بر قول به امتناع اجتماع و این که نهی را مقدّم بداریم، پس امرِ به این مَجمَع ساقط می‌شود مطلقاً در غیر عبادات یعنی در توصّلیات؛ امّا شما این مجمع را آوردی در حالی که امر نداشته، پس چرا امر ساقط شده، اگر میتی را در زمین غصبی دفن کردی، امر به دفن میت ساقط می‌شود مطلقا چه جاهل قاصر باشی و چه جاهلِ مقصِّر و...، چرا؟ (لحصولِ الغرض الموجِب له)، می‌گوید درست است که این فعلی که شما آوردی، مصداقِ امر نیست و امتثال نیست، و لکن می‌گوییم امر ساقط می‌شود مثلاً گفته آب بیاور به غرضِ رفع تشنگی و شما برایش هندوانه بردی و تشنگی اش بر طرف شده، پس در اینجا سبب و موجِب برای امر که غرض باشد حاصل شده و امر به آب آوردن نیز ساقط می‌شود.

فرقِ توصّلی با تعبّدی در این است که در تعبّدی، غرض و ملاک، دائر مدارِ قصد قربت است ولی توصّلی آن است که آن غرض به هر نحوی که در خارج محقَّق شود، صحیح است و ملاک حاصل شده و امر ساقط می‌شود.

(وأمّا فیها) أى فى العبادات (فلا) أى فلا یسقُطُ به الأمر (مع الإلتفات إلىٰ الحرمة، أو بدونه) أى بدون الإلتفات (تقصیراً)، امّا در عبادات پس امر ساقط نمی‌شود در صورتی که التفات به حرمت داشته باشد یا این که التفات به حرمت نداشته باشد و لکن مقصِّر باشد و جاهلِ قاصِر نباشد؛ در اینجا یک إن قلت وجود دارد که چه اشکال دارد که وقتی که مقصِّر شد ولی چون جاهل است، قصد قربت می‌تواند بکند و وقتی قصد قربت کرد، آن وقت امر ساقط می‌شود، قلتُ: در عبادت، قصدِ امرِ تنها کافی نیست، بلکه هم باید حَسَن باشد و هم باید قصد امر داشته باشد ولی اینجا حُسن ندارد، لذا می‌فرماید: (فإنّه) أى فإنّ المقصِّر (وإن کان متمکناً ـ مع عدم الإلتفات ـ مِن قصد القربة، وقد قَصَدَها، إلّا أنّه) أى أنّ الفعل (مع التقصیر لا یصلَحُ لأن یتقرّب به أصلاً، فلا یقَعُ مقرِّباً، وبدونه) أى بدون وقوعه مقرِّباً (لا یکاد یحصُلُ به الغرض الموجِب للأمر به عبادةً، کما لا یخفىٰ)، پس همانا جاهلِ مقصِّر اگرچه ـ با عدمِ إلتفات ـ می‌تواند قصد قربت کند و فرض هم این است که قصد قربت کرده، إلّا این که این فعل با تقصیر صلاحیت ندارد برای این که آن شخص بوسیلهٔ این فعل، تقرُّب پیدا کند در هیچ حالی، پس این فعل، مقرِّب واقع نمی‌شود و بدونِ مقرِّب بودن هم آن غرضی که موجِب شده برای این که امرِ عبادی به این فعل بخورد، آن غرض حاصل نمی‌شود (آن غرض این بوده که این فعل، مقرِّب باشد و بوسیلهٔ این فعل به خداوند سبحان، تقرُّب پیدا کند و حالا که قُرب پیدا نکرد پس آن غرض باقی است و غرض که باقی باشد، امر هم باقی می‌ماند).

(وأمّا إذا لم یلتفِت إلیها قصوراً، وقد قَصَدَ القربة بإتیانه، فالأمر یسقُطُ، لِقصد التقرُّب بما یصلحُ أن یتقرّب به)، و امّا اگر ملتفت به این حرمت نباشد قصوراً (یعنی خودِ شارع، رفع ما لا یعلمون فرموده) و حال آن که این شخص با إتیان این مَجمَع و این فعل عبادی، قصد قربت کرده باشد، پس امر ساقط می‌شود زیرا قصد کرده تقرُّب را با آنچه که صلاحیت دارد برای این که بوسیلهٔ آن تقرُّب بجوید؛ نگویید در جهل تقصیری هم تقرُّب را قصد کرده، آنجا قصد کرده تقرُّب را بما لا یصلح التقرُّب به، ولی اینجا قصد کرده تقرُّب را بما یصلح أن یتقرَّبَ به)؛ امّا چرا این فعل صلاحیت برای تقرُّب یافتن دارد؟ (لاشتماله علىٰ المصلحة مع صدوره حَسَناً)، زیرا این فعل مشتمل بر مصلحت می‌باشد (نه این که این فعل مصلحتِ غالبه داشته باشد)، با این که صدورش هم حَسَن است (یعنی منعی نداشته زیرا شارع فرموده ‹رفع ما لا یعلمون›)؛ امّا چرا حسن است؟ (لأجلِ الجهل بحرمته قصوراً)، زیرا این که جهل به حرمت دارد، مبغوضیت ندارد و قُبحی ندارد (یک نکته در این ‹مع صدوره حسناً› هست، ممکن است کسی بگوید که اگر این فعل قُبح ندارد، چطور می‌شود که حُسن داشته باشد؟ مگر هر فعلی که قبیح نبود، حسن می‌شود؟ ممکن است یک فعلی نه قبیح باشد و نه حسن، مرحوم آخوند می‌فرماید: چون جهل به حرمت دارد قبح ندارد و حسن بودنش به خاطر این است که این فعل دارای مصلحت می‌باشد و هر فعلی که مصلحت دارد ملاک دارد و حسن می‌باشد، مثلاً به شارع می‌گویی من می‌توانم در زمین غصبی راه بروم؟ می‌گوید بله، ولی راه رفتن حُسنی ندارد، ولی نماز بخوانم ملاک دارد و نهی هم که نداریم یعنی این که مبغوضیت در کار نیست، پس فعلی که مصلحت دارد هرچند کم و مبغضویت ندارد، این فعل حَسَن می‌شود) حالا این فعل که مقرِّب است و قصد قربت هم که کرده، (فیحصلُ به الغرض مِن الأمر، فیسقُطُ به قطعاً وإن لم یکن إمتثالاً له)، پس با إتیانِ این مجمع، غرض از امر حاصل می‌شود (غرض این بود که ملاک را استیفاء بکنی و مبغوضِ من را نیاوری و همین کار را کرده است) پس آن امر با این فعل قطعاً ساقط می‌شود اگرچه که این فعل، امتثالِ آن امر نباشد (یعنی این فعل امر ندارد، زیرا امر تابعِ مصلحتِ أقوىٰ می‌باشد و نهی تابعِ مفسدهٔ أقوىٰ می‌باشد، و اینجا مصلحتِ أقوىٰ وجود ندارد، بله اگر تو گفتی که احکام تابعِ مصالح و مفاسدی هستند که مؤثِّر در حُسن و قُبح باشد، یعنی آن مفسده‌ای که تأثیر در قُبح می‌گذارد، موجِبِ نهی می‌شود و آن مصلحتی که تأثیر در حُسن می‌گذارد، موجِبِ امر می‌شود، اگر این را گفتی این فعل، مأمورٌ به نیز هست، زیرا درست است که مفسده دارد، امّا آن مفسدهٔ مؤثِّر در قُبح را ندارد، امّا چه بکنیم که مبنای ما این است که اقوىٰ این است که احکام تابعِ مصالح و مفاسدِ واقعیه است نه مصالح و مفاسدِ مؤثّرهٔ در حُسن و قُبح، اگر کسی گفت که احکام تابع مصالح و مفاسدِ مؤثّرهٔ در حُسن و قُبح است، اصلاً این فعل نهی ندارد، لذا امتثالِ امر هم هست، ولی اگر کسی مبنای ما را گفت، امر ندارد)؛ پس در چه صورتی این فعل امتثال برای امر نیست؟ (بناءً علىٰ تبعیةِ الأحکام لِما هو الأقوىٰ مِن جهات المصالح والمفاسد واقعاً، لا لِما هو المؤثِّر منها فعلاً للحُسن أو القُبح، لکونهما تابعین لِما عُلم منهما، کما حُقِّقَ فى محلِّه)، بناء بر این که احکام تابعِ آن مصالح و مفاسدِ أقوىٰ می‌باشد (یعنی مفسدهٔ اَقوای واقعی و مصلحتِ اَقوای واقعی و اینجا هم مفسدهٔ أقوای واقعی وجود دارد و لذا نهی دارد)، نه این که احکام تابعِ مصالح و مفاسدی باشد که تأثیر در حُسن و قُبح می‌گذارد، زیرا حُسن و قُبح تابعِ علم به هر کدام از آن‌ها می‌باشند، (یعنی هر جا علم به حُسن باشد، حسن است و هر جا علم به قُبح باشد، قبیح است و اگر علم نباشد چنین نیست پس در این صورت احکام باید منحصر به عالم‌ها شود زیرا علم در حُسن و قُبح دخیل می‌باشد).

تا اینجا مرحوم آخوند فرمود اگر این مَجمَع را بیاورد صحیح است و امر ساقط می‌شود ولی امتثالِ امر نکرده است، امّا الآن می‌خواهد بفرماید که امتثال هم هست، امّا چگونه امتثال می‌شود؟ می‌فرماید: سرّش این است که درست است که امر به طبیعتی که خورده، این فرد را شامل نمی‌شود ولی الآن اگر مولا بگوید آب بیاور و عبدش هندوانه بیاورد، می‌گوییم برای چه هندوانه آوردی؟ می‌گوید من می‌خواهم امر به آب آوردن را امتثال کنم، می‌گوییم درست این که این هندوانه داخل در طبیعت نیست ولی در غرض و ملاک، با افراد طبیعت یکسان است، لذا امر دعوت می‌کند به آنچه که متعلَّقِ خودش هست یا آنچه که مثلِ متعلَّق خودش هست در ملاک.

(مع أنّه یمکن أن یقال بحصولِ الإمتثال مع ذلک)، علاوه بر این که ممکن است گفته شود که امتثال با این حال حاصل می‌شود (یعنی با این حال که امر این فرد را شامل نمی‌شود و با این که امر تابعِ مصالح واقعیه است)؛ امّا چرا با این حال امتثال حاصل می‌شود؟ (فإنّ العقل لا یرىٰ تفاوتاً بینَه و بین سائرِ الأفراد فى الوفاء بغرضِ الطبیعةِ المأمور بها)، زیرا عقل تفاوتی نمی‌بیند بین این فرد و بین سائرِ افراد در این که به آن غرضِ طبیعتی که به آن امر شده، وفاء می‌کند (وإن لم تعمَّهُ بما هى مأمور بها، لکنّه لوجود المانع، لا لعدم المقتضى)، اگرچه که آن طبیعت، عمومیت ندارد این فرد را از این لحاظ که این فرد، مأمورٌ به باشد، (اگرچه که آب شامل هندوانه نمی‌شود، ولی در غرض چون با او یکی است، به این دعوت می‌کند) لکن این که این طبیعت شاملِ این فرد نمی‌شود، به خاطر وجود مانع است و به خاطر این نیست که مقتضی ندارد (وقتی که این طور شد، امر دعوت می‌کند به متعلَّقِ خودش یا به هر چیزی که مثلِ متعلَّقِ خودش در غرض، دخیل باشد).

وأمّا على القول بالامتناع فالإطلاقان متنافيان، من غير دلالة على ثبوت المقتضي للحكمين في مورد الاجتماع أصلاً ؛ فإنّ انتفاء أحد المتنافيين كما يمكن أن يكون لأجل المانع مع ثبوت المقتضي له، يمكن أن يكون لأجل انتفائه.

إلّا أن يقال: إنّ قضيّة التوفيق بينهما (١) هو: حمل كلٍّ منهما على الحكم الاقتضائيّ لو لم يكن أحدهما أظهر، وإلّا فخصوص الظاهر منهما.

فتلخّص: أنّه كلّما كانت هناك دلالة على ثبوت المقتضي في الحكمين، كان من مسألة الاجتماع، وكلّما لم تكن هناك دلالة عليه، فهو من باب التعارض مطلقاً، إذا كانت هناك دلالة على انتفائه في أحدهما بلا تعيين ولو على الجواز، وإلّا فعلى الامتناع.

الأمر العاشر: ثمرة المسألة

العاشر (٢): أنّه لا إشكال في سقوط الأمر وحصول الامتثال بإتيان المجمع بداعي الأمر على الجواز مطلقاً، - ولو في العبادات -، وإن كان معصيةً للنهي أيضاً.

وكذا الحال على الامتناع مع ترجيح جانب الأمر، إلّا أنّه لا معصية عليه.

وأمّا عليه وترجيح جانب النهي: فيسقط به الأمر به مطلقاً في غير العبادات ؛ لحصول الغرض الموجب له.

وأمّا فيها فلا، مع الالتفات إلى الحرمة، أو بدونه تقصيراً ؛ فإنّه وإن كان متمكّناً - مع عدم الالتفات - من قصد القربة، وقد قَصَدها، إلّا أنّه مع التقصير

__________________

(١) في نهاية الدراية ٢: ٣٠٣: قضية التوفيق عرفاً.

(٢) من هنا إلى قوله: « ضرورة أنّه لولا جعله » في الصفحة ٢٥٤ ساقط عن نسخة الأصل.

لا يصلح لأن يتقرّب به أصلاً، فلا يقع مقرِّباً، وبدونه لا يكاد يحصل به الغرض الموجب للأمر به عبادةً، كما لا يخفى.

وأمّا إذا لم يلتفت إليها قصوراً، وقد قصد القربة بإتيانه، فالأمر يسقط ؛ لقصد التقرّب بما يصلح لأنْ (١) يتقرّب به ؛ لاشتماله على المصلحة، مع صدوره حَسَناً ؛ لأجل الجهل بحرمته قصوراً، فيحصل به الغرض من الأمر، فيسقط به (٢) قطعاً وإن لم يكن امتثالاً له، بناءً على تبعيّة الأحكام لما هو الأقوى من جهات المصالح والمفاسد واقعاً، لا لِما هو المؤثّر منها (٣) فعلاً للحسن (٤) أو القبح ؛ لكونهما تابعين لما علم منهما، كما حُقّق في محلّه.

مع أنّه يمكن أن يقال بحصول الامتثال مع ذلك ؛ فإنّ العقل لا يرى تفاوتاً بينه وبين سائر الأفراد في الوفاء بغرض الطبيعة المأمور بها، وإن لم تعمّه بما هي مأمور بها، لكنّه لوجود المانع، لا لعدم المقتضي.

ومن هنا انقدح: أنّه يجزئ ولو قيل باعتبار قصد الامتثال في صحّة العبادة، وعدمِ كفاية الإتيان بمجرّد المحبوبيّة، كما يكون كذلك في ضدّ الواجب، حيث لا يكون هناك أمرٌ يُقصد أصلاً.

وبالجملة: مع الجهل - قصوراً - بالحرمة موضوعاً أو حكماً، يكون الإتيان بالمجمع امتثالاً، وبداعي الأمر بالطبيعة لا محالة. غاية الأمر أنّه لا يكون ممّا تَسَعه (٥) بما هي مأمورٌ بها، لو قيل بتزاحم الجهات في مقام تأثيرها للأحكام الواقعيّة.

__________________

(١) أثبتنا الكلمة من « ر » ومنتهى الدراية وفي غيرهما: أن.

(٢) أثبتنا « به » من « ق »، « ش » وحقائق الأُصول.

(٣) في « ر »: منهما.

(٤) الأولى: تبديل اللام ب « في » ( منتهى الدراية ٣: ٧٠ ).

(٥) في « ر »، « ق » و « ش » هنا وفي المورد التالي: يسعه.