درس کفایه الاصول - جلد اول

جلسه ۶۰: اوامر ۷

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

کلام تا اینجا این شد که صیغهٔ افعل یک معنا بیشتر ندارد و آن هم طلب انشائی است، منتهىٰ داعی بر انشاءِ طلب، مختلف است، گاهی این داعی، طلبِ حقیقی است و گاهی این داعی تهدید است یا تسخیر است یا... پس این معانی، دواعی مختلف بر انشاء طلب می‌باشند نه این که مستعملٌ فیه باشند و نهایت چیزی که می‌توان ادّعا کرد این است که صیغهٔ إفعل وضع شده برای طلبِ انشائی به شرطِ این که داعی بر انشاء، طلبِ حقیقی و بعث باشد و در غیر این صورت اگر به دواعی دیگر باشد، صیغهٔ إفعل مجازاً استعمال می‌شود، یا بگوییم صیغهٔ إفعل وضع شده برای طلبِ انشائی مطلقاً به هر داعی که داشته باشد، غایةُ الأمر چون کثرتِ استعمال در داعی طلب حقیقی و بعث دارد، اطلاقِ صیغهٔ إفعل انصراف دارد به آنجایی که داعی بعث باشد، یعنی اگر مثلاً شارع فرمود ‹أقیموا الصلاة‌›، این انصراف دارد به جایی که داعی بعث و طلبِ حقیقی باشد.

۲

ایقاظ

سپس ایشان در « ایقاظٌ » می‌فرماید: همین حرف را در سایرِ صیغ انشائیه نیز می‌توانیم بزنیم، این که در علم نحو گفته‌اند که ‹هل› معانی مختلفی دارد، مانند استفهام حقیقی، استفهام انکاری، تقریر و... این معانی بیخود است، زیرا ‹هل› یک معنا بیشتر ندارد و آن هم استفهام انشائی می‌باشد منتهىٰ داعی آن بر استفهام انشائی، گاهی اوقات این داعی، استفهام حقیقی است و گاهی این داعی استفهام انکاری است و گاهی اوقات نیز تقریر است و...، نه این که این‌ها موضوعٌ له و مستعملٌ فیه در ‹هل› باشند، و نیز در ‹لعلّ› که یک موضوعٌ له بیشتر ندارد و آن هم ترجّی انشائی است منتهىٰ داعی بر این استعمال، گاهی ممکن است ترجّی حقیقی باشد و گاهی ممکن است غیرِ ترجّی حقیقی باشد.

مرحوم آخوند می‌فرماید: از این بیان، اشکال کلامِ مرحوم صاحب فصول روشن می‌شود، ایشان فرموده: تمام موارد ‹لعلّ› یا ‹لیت› یا تمام موارد استفهام که در قرآن وجود دارد، این‌ها را باید از معنای حقیقی خودش منصرف کنیم و بیرون بیاوریم، زیرا محال است که در معنای حقیقی خودشان استعمال شوند، زیرا لازمهٔ چنین استعمالی یا جهل می‌شود و یا تعجیز که خداوند سبحان منزّه از این دو صفت است، مثلاً در آیهٔ شریفهٔ « فقولا له قولاً لیناً لعلّه یتذکر أو یخشىٰ »[۱]، در اینجا لعلّ در معنای ترجّی استعمال شده، یعنی آیا خداوند سبحان قدرت ندارد که مثلاً فرعونِ ملعون را متذکر بکند، یعنی آیا دلش می‌خواهد و قدرت ندارد، تعالىٰ الله عن ذلک علوّاً کبیراً، یا در آیهٔ شریفهٔ « هل أتىٰ علىٰ الانسان حینٌ مِن الدهر لم یکن شیئاً مذکوراً »[۲]، در اینجا آیا العیاذ بالله خداوند سبحان جهل دارد و سؤال می‌کند؟ پس قطعاً باید این ‹هل› در کلام خداوند سبحان با ‹هل› که در کلام بندگان استعمال می‌شود فرق بکند و همین طور سایرِ صیغه‌ها، لذا مرحوم صاحب فصول فرموده که این ‹لعل› یا این ‹هل› به یک معنای دیگری به کار برده می‌شوند.

مرحوم آخوند می‌فرماید: آقای صاحب فصول! شما سخت در اشتباه هستید، اصلاً معنای لعلّ، ترجّی حقیقی نیست یا معنای ‹هل›، استفهام حقیقی نمی‌باشد، بلکه معنایشان ترجّی انشائی و استفهام انشائی است و هم در کلام مخلوقات و هم در کلامِ خداوند سبحان به همین معنا می‌باشد، غایةُ الأمر که فرق در داعی است یعنی داعی بر استفهام در مخلوقات، جهل می‌باشد و می‌خواهند بفهمند ولی در خداوند سبحان جهل نیست بلکه انکار و تقریر و دواعی دیگر است، یا داعی مخلوقات بر انشاء ترجّی، جهل و امید است ولی داعی خداوند سبحان، اظهار محبّت است؛ پس اختلاف در دواعی است نه این که اختلاف در مستعملٌ فیه باشد، لذا کلام مرحوم صاحب فصول اشتباه است.

اشکال: اشکالِ طلب را فرمودند که اگر به داعی بعث باشد، حقیقت است و به داعی دیگر مجاز است، اگر ما بگوییم که موضوعٌ لهِ صیغهٔ امر، طلب به داعی بعث است پس ما در بقیهٔ دواعی قائل به مجازیت شده‌ایم و فرقی بین این دو قول نباید باشد.

جواب: فرقش این است که مجازیت، به دو نحو امکان دارد، یک وقت هست که مجازِ در غیر موضوعٌ له است و یک وقت هست که مجازِ بغیرِ ما وُضع له است مثلِ معنای حقیقی و اسمی، این‌ها می‌خواهند بگویند که مجاز در غیر موضوعٌ له است، مرحوم آخوند می‌فرماید که این طور نیست بلکه مجاز بغیرِ ما وُضع له است که در اصطلاح به این هم مجاز نمی‌گویند، بلکه مجاز به جاهایی می‌گویند که در غیرِ موضوعٌ له استعمال شود و در اینجا در غیرِ موضوعٌ له استعمال نشده بلکه بغیرِ ما وضع له استعمال شده و لذا مرحوم آخوند در ابتدای معنای حرفی و اسمی می‌فرماید که ‹فلا یکون حقیقةً و لا یکون مجازاً›، به خاطر این که استعمال ‹فى غیر ما وُضع له› نیست بلکه استعمال ‹بغیرِ ما وُضع له› است، امّا ممکن است یک استعمالی در غیرِ ما وُضع له باشد ولی عُرف نپسندد مانند این که شما به آسفالت بگویید ‹بلندگو› که این را استعمالِ غلط می‌نامند، اما گاهی چنین استعمالی صحیح است و همین طور در مورد استعمال بغیرِ ما وُضع نیز دو قسم وجود دارد که گاهی ممکن است موردِ پسندِ عُرف واقع شود (مانند ‹هل› که در مقام انکار استعمال شود) و گاهی مورد پسند واقع نشود (مثل هل با اسم)، پس ضابطهٔ کلّی نداریم که هر کجا استعمال در غیرِ موضوعٌ له شد، عرف بپسندد و هر کجا استعمال بغیرِ ما وضُع له شد، عرف نپسندد.


طه: ۴۴

الإنسان: ۱

۳

تطبیق ایقاظ

(لا یخفىٰ أنّ ما ذكرناه فى صیغة الأمر جارٍ فى سائر الصیغ الإنشائیة، فكما یكون الداعى إلىٰ إنشاء التمنّى أو الترجّى أو الإستفهام بصیغِها تارةً هو ثبوت هذه الصفات حقیقةً، یكون الداعى غیرَها اُخرىٰ)، مخفی نماند آنچه که ما در صیغهٔ امر گفتیم، در سایر صیغه‌های انشائیة نیز جاری می‌شود، پس همان طور که داعی به انشاء تمنّی[۱]در ‹لیت› و انشاء ترجّی در ‹لعلّ› و انشاء استفهام در ‹هل› با صیغه‌هایشان یعنی ‹لیت و لعل و هل›، پس همان طور که داعی به انشاء این‌ها گاهی ثبوتِ این صفات حقیقتاً می‌باشد، پس گاهی هم داعی ممکن است غیرِ این ثبوت باشد؛ بنا بر این کلام مرحوم صاحب فصول اشتباه می‌باشد (فلا وجهَ للإلتزامِ بانسلاخِ صیغِها عنها واستعمالها فى غیرها إذا وقعت فى كلامه تعالىٰ)، پس وجهی ندارد که همانند مرحوم صاحب فصول قائل شویم که صیغه‌های این صفات از این صفات جدا شود و در غیرِ این صفات استعمال شود زمانی که در کلام خداوند متعال واقع گردد؛ یعنی وجهی ندارد که بگوییم ‹لعلّ› در کلام خدواند سبحان معنایش با ‹لعلّ› در کلامِ عبد فرق می‌کند؛ امّا چرا فرق بکند؟ (لاستحالةِ مثلِ هذه المعانى فى حقِّهِ تبارک وتعالىٰ، ممّا لازمُهُ العجز) فى لیت و لعلّ (أو الجهل) فى الاستفهام؛ به خاطر محال بودنِ مثلِ این معانی در حقّ خداوند تبارک و تعالىٰ از آن معانی که لازمهٔ آن معانی، عجز یا جهل در حقّ خداوند سبحان می‌شود؛ پس در خداوند سبحان، استفهام حقیقی یا تمنّی و ترجّی حقیقی معنا ندارد؛ جوابِ مرحوم آخوند به مرحوم صاحب فصول: (وأنّه لا وجهَ له)، و معلوم شد که همانا التزام به این که این الفاظِ واقع در کلام خداوند سبحان به معنای دیگر است، وجهی برای این التزام نمی‌باشد، (فإنّ المستحیل إنّما هو الحقیقىُّ منها لا الإنشائىُّ الإیقاعى الذى یكون) أى یوجَدُ (بمجرّدِ قصدِ حصوله بالصیغة، كما عرفتَ)، پس همانا آنچه که محال است، حقیقی از این صفات است نه انشائی ایقاعی که ایجاد می‌شود به مجرّدِ قصدِ حصولش به صیغه؛ یعنی همین قدر که شما قصد کردی آن را ایجاد کنی، ایجاد می‌شود؛ بنا بر این إنشاء طلب که محال نیست و خداوندِ سبحان هم لفظِ ‹هل› را در استفهام به قصدِ این که این معنا را در مقام اعتبار ایجاد بکند، استعمال می‌کند، (ففى كلامه تعالىٰ قد استُعملت) هذه الصیغ (فى معانیها الإیقاعیة الإنشائیة أیضاً، لا لإظهارِ ثبوتها حقیقةً، بل لأمرٍ آخر حسبَ ما یقتضیه الحال مِن إظهارِ المحبّة أو الإنكار أو التقریر إلىٰ غیر ذلک)، پس این صیغه‌ها در کلام خداوند سبحان در معانی ایجادیهٔ انشائیه استعمال شده‌اند همانند استعمالشان در کلامِ مخلوقات، منتهىٰ فرقش در داعی است، یعنی این استعمال در کلام خداوند استعمال به خاطر این نیست که او بخواهد اظهار کند که این صفات حقیقتاً در نفسِ من موجود است و داعی خداوند از این انشاء، إخبار از این صفات نیست بلکه داعی او چیزِ دیگری است که مناسب با مقتضای حال می‌باشد، مثلاً در ‹لعلّه یتذکر... › اینجا به معنای اظهار محبّت است یعنی داعی خداوند سبحان بر انشاء ترجّی در اینجا این است که می‌خواهد بفهماند که من دوست دارم که او متذکر شود، یا این که استفهاماتِ او به داعی انکار و تقریر باشد، إلىٰ غیر ذلک.

(ومنه ظَهرَ: أنّ ما ذُكر مِن المعانى الكثیرة لصیغة الإستفهام لیس كما ینبغى أیضاً)، از اینجا روشن شد که آن معانی زیادی که برای صیغهٔ استفهام ذکر شده، کارِ سزاواری نیست و ‹هل› یک معنا بیشتر ندارد.


تمنّی انشائی یعنی استعمال لفظِ (لیت) در معنای تمنّی به قصدِ ایجادِ این معنا در خارج.

۴

ظهور صیغه امر

مبحث دوم: صیغهٔ امر حقیقت در وجوب می‌باشد

بحث بعدی این است که صیغهٔ إفعل آیا برای وجوب وضع شده یا برای استحباب یا این که مشترک لفظی است و یا این که مشترک معنوی بوده و برای جامع طلب وضع شده است؟

مرحوم آخوند می‌فرماید: بعید نیست که بگوییم صیغهٔ إفعل برای وجوب وضع شده است، دلیلش هم تبادرِ وجوب از صیغهٔ إفعل می‌باشد، و سپس یک مؤید می‌آورد[۱]، اما آن مؤید این است که می‌فرماید: اگر مولا به عبدش با صیغهٔ إفعل امر بکند و عبدش مخالفت کرده و سرپیچی از امرش بکند، مولا می‌تواند بر او احتجاج کند و می‌تواند او را مؤاخذه کند و عُقلاء این مؤاخذه را قبیح نمی‌دانند، بنا بر این اگر صیغهٔ إفعل ظهور در وجوب نداشت، عُقلاء این مؤاخذه را قبیح می‌دانستند و قُبح عقاب بلا بیان جاری می‌شد؛ حالا چرا تعبیر به ‹یؤید› می‌کند، سرّش این است که گفتیم ممکن است ظهورش انصرافی یا اطلاقی باشد و ظهور، اعم از وضع برای وجوب و عدم چنین وضعی می‌باشد، در اینجا این صحّتِ احتجاج فقط می‌فهماند که صیغهٔ إفعل، ظهور در وجوب دارد نه این که برای وجوب هم وضع شده باشد.


این که در بحث قبل گفتیم که (وصحّةُ الاحتجاج...) این مؤید است نه دلیل، یکی از قرائنش این تصریحی است که خودِ مرحوم آخوند در اینجا بیان می‌فرماید.

۵

تطبیق ظهور صیغه امر

(المبحث الثانى: فى أنّ الصیغةَ حقیقةٌ فى الوجوب أو الندب أو فیهما) أى یکون مشترکاً لفظیاً (أو فى المشترک بینهما) أى یکون مشترکاً معنویاً ویکون حقیقةً فى الجامع، (وجوهٌ بل أقوالٌ:) در اینجا بحث در این است که صیغهٔ إفعل آیا حقیت در وجوب است یا در ندب یا در مشترک لفظی یا در مشترک معنوی، که وجوهی بلکه اقوالی در این رابطه وجود دارد؛ فرق وجوه و أقوال در این است که ‹وجوه› یعنی این که ممکن است قائل نداشته باشد ولی ‹أقوال› یعنی قائل هم دارد.

(ولا یبعُد تبادرُ الوجوبِ عند استعمالها بلا قرینةٍ)، مرحوم آخوند نظرشان به این است که صیغهٔ إفعل، برای وجوب وضع شده است به خاطر این که اگر این صیغه بدون هیچ قرینه‌ای استعمال شود، بعید نیست که از آن، معنای وجوب به ذهن تبادر کند.

(ویؤیدُهُ عدمُ صحّةِ الإعتذار عن المخالفة باحتمالِ إرادةِ الندب، مع الإعتراف) أى إعتراف العبد (بعدمِ دلالته علیه) أى عدمِ دلالةِ کلامِ المولىٰ علىٰ الندب (بحالٍ أو مقالٍ)، و تبادرِ وجوب را تأیید می‌کند عدمِ صحّتِ عذرِ عبد بر مخالفتِ امرِ مولایش در نزد عُقلاء در صورتی که عُذر بیاورد به این که احتمال داده که مولایش ارادهٔ ندب داشته با این که خودِ عبد اعتراف دارد بر این که کلامِ مولا دلالتی بر ندب نداشته و قرینه‌ای بر این اراده نبوده، نه قرینهٔ حالیه و نه قرینهٔ مقالیه؛ پس عدمِ پذیرفته شدنِ عذرِ عبد بر این مخالفت در صورتی که هیچ قرینه‌ای بر ارادهٔ ندب نباشد، این مؤید بر تبادرِ وجوب از امر می‌باشد.

ممکن است کسی بگوید که ما قبول داریم که صیغهٔ إفعل ظهور در وجوب دارد و تبادرِ وجوب از آن می‌شود، منتهىٰ این تبادرِ وجوب، به خاطِرِ وضع نیست و صیغهٔ إفعل برای وجوب وضع نشده بلکه برای جامع وضع شده است، امّا اگر برای جامع وضع شده، پس چرا تبادرِ وجوب می‌کند؟ به خاطرِ کثرت استعمال صیغهٔ إفعل در کتاب و سنّت در وجوب، همان طوری که لفظِ حیوان معنایش جامع و اعم است ولی بر اثر کثرت استعمال در غیر انسان، ظهور در غیر انسان پیدا می‌کند، صیغهٔ إفعل هم معنایش جامع است ولی بر اثر کثرت استعمال، ظهور در وجوب پیدا می‌کند، پس ممکن است کسی بگوید که این تبادر و این ظهور منشأش انصراف است و انصراف هم به جهتِ کثرتِ استعمال است، مرحوم آخوند در جواب می‌فرماید: (وكثرةُ الإستعمال فیه) أى فى الندب (فى الكتاب والسُّنَّة وغیرهما لا توجب نقلُهُ إلیه أو حملُهُ علیه)، و زیاد استعمال شدنِ صیغهٔ إفعل در ندب در کتاب و سنّت و یا در کلامِ موالی عُرفیه، این موجبِ نقلِ وجوب یا صیغه إفعل به ندب یا موجبِ حمل صیغهٔ إفعل بر ندب نمی‌شود، (نقل یعنی معنای جدید پیدا کرده و حمل یعنی معنای جدید پیدا نکرده بلکه انصراف دارد)، چرا؟ (لكثرةِ استعماله فى الوجوب أیضاً)، زیرا اوّلاً همان طوری که استعمالِ صیغهٔ إفعل در ندب زیاد است، در وجوب هم زیاد استعمال می‌شود.

ثانیاً اگر قرار باشد که هر استعمالِ مجازی موجبِ نقل یا حمل شود، پس دیگر باید همهٔ روایات و اصول و فقه را رها کرد، زیرا مثلاً لفظِ ‹أسد› در رجلِ شجاع خیلی استعمال شده ولی معنای دوم پیدا نکرده و این گونه هم نیست که در همه جا بر رجلِ شجاع حمل شود، این که شما شنیده‌اید که کثرتِ استعمال موجبِ نقل می‌شود، این در جایی است که کثرتِ استعمال بدون قرینه باشد یعنی لفظ را استعمال کند در مجاز همان طوری که در حقیقت استعمال می‌کند یعنی بدون قرینه استعمال کند، پس اگر لفظی در یک معنای مجازی بدون قرینه استعمال شد مثل حقیقت و این استعمال زیاد شد، این کثرتِ استعمال، موجب نقل یا حمل می‌شود و إلاّ اگر کثرتِ استعمال با قرینه باشد، اگر یک میلیارد هم باشد، باز هم موجبِ نقل نمی‌شود مثلِ استعمال أسد در رجل شجاع؛ لذا می‌فرماید: (مع أنّ الاستعمال وإن كَثُر فیه) أى فى الندب، (إلّا أنّه كان مع القرینة المصحوبة)، با این که استعمال اگرچه در ندب زیاد است، إلّا این که این استعمال، با قرینهٔ همراه می‌باشد (وكثرةُ الاستعمال كذلک) أى مع القرینة (فى المعنىٰ المجازى، لا توجب صیرورتَهُ مشهوراً فیه)، و کثرتِ استعمالِ با قرینه در معنای مجازی، این موجب نمی‌شود که در آن معنای مجازی، مشهور شود و بعد بگوییم که اذا دار الأمر بین معنای حقیقی و معنای مجازی، باید معنای مجازی را انتخاب کنیم (لیرَجِّحَ أو یتَوقَّفَ)، تا این که آن معنای مجازی ترجیح داده شود و یا این که توقف کنیم و بگوییم مجمل می‌شود یعنی همه قبول دارند که معنای حقیقی مقدم نمی‌شود، یا مجازی مقدم می‌شود و یا متوقّف می‌شود، می‌فرماید این مجاز در اینجا از آن مجاز‌ها نمی‌شود چون آن مجازها برای وقتی است که بدون قرینهٔ مصحوبه باشد (علىٰ الخلاف فى المجاز المشهور، كیف؟) یعنی اگر قرار باشد بگویید که استعمال مجازی ولو با قرینه موجب می‌شود که مجاز مشهور شود و در مجاز مشهور، یا مجازِ مشهور مقدم است و یا توقّف می‌کنیم، باید یک نقض را بپذیری، و حال آن که (وقد كثُرَ استعمال العامّ فى الخاصّ حتّىٰ قیل: ‹ما مِن عامٍّ إلّا وقد خُصّ› ولم ینثلِم به ظهورُه فى العموم، بل یحمل علیه ما لم تقُم قرینةٌ بالخصوص علىٰ إرادةِ الخصوص)، و حال آن که زیاد است استعمالِ عام در خاص، حتّىٰ گفته شده ‹هیچ عامّی نیست مگر این که تخصیص خورده باشد› پس با این که چنین چیزی گفته شده ولی در عین حال، به این کثرتِ استعمالِ عام در خاص، شکسته نمی‌شود ظهورِ عام در عموم بلکه توقُّف هم نمی‌کنیم، بلکه این عام بر عموم حمل می‌شود تا ما دامی که قرینهٔ خاصّه‌ای بر ارادهٔ خاص از این عام قائم نشده باشد که در این صورت، عام حمل بر عموم می‌شود و اگرچه در خارج، اکثر عمومات تخصیص می‌خورند.

الفصل الثاني
في ما يتعلّق بصيغة الأمر

وفيه مباحث:

الأوّل

معنى صيغة الأمر

أنّه ربما يذكر للصيغة معانٍ قد استعملت فيها، وقد عُدَّ منها: الترجّي، والتمنّي، والتهديد، والإنذار، والإهانة، والإحتقار، والتعجيز، والتسخير... إلى غير ذلك. وهذا كما ترى ؛ ضرورةَ أنّ الصيغة ما استعملت في واحدٍ منها، بل لم تستعمل إلّا في إنشاء الطلب (١)، إلّا أنّ الداعي إلى ذلك كما يكون تارةً هو البعث والتحريك نحو المطلوب الواقعيّ، يكون أُخرى أحد هذه الامور، كما لا يخفى.

قصارى ما يمكن أن يُدَّعى أن تكون الصيغة موضوعةً لإنشاء الطلب في ما إذا كان بداعي البعث والتحريك، لا بداعٍ آخر منها، فيكون إنشاء الطلب بها بعثاً حقيقةً، وإنشاؤه بها تهديداً مجازاً. وهذا غير كونها مستعملةً في التهديد وغيره، فلا تغفل.

الكلام في سائرالصيغ الإنشائيّة

إيقاظ:

لا يخفى: أنّ ما ذكرناه في صيغة الأمر جارٍ في سائر الصيغ الإنشائيّة،

__________________

(١) ظاهره كون المستعمل فيه هو الإنشاء، ولا يخفى أنه من مقوّمات الاستعمال عنده، كما نفى البُعد عنه في أول الكتاب. والظاهر أنّها مسامحة، ومراده كون المستعمل فيه هو الطلب الإنشائي. ومنه تظهر المسامحة في عبارته الآتية أيضاً. ( كفاية الأُصول مع حاشية المشكيني ١: ٣٤٣ ). وراجع منتهى الدراية ١: ٤٣٤.

فكما يكون الداعي إلى إنشاء التمنّي أو الترجّي أو الاستفهام بصيغها تارةً هو ثبوت هذه الصفات حقيقةً، يكون الداعي غيرَها أُخرى.

توهّم انسلاخ صيغ الإنشاء عن معانيها إذا وقعت في كلامه تعالى والجواب عنه

فلا وجه للالتزام بانسلاخ صِيغها عنها واستعمالها في غيرها، إذا وقعت في كلامه تعالى (١) - لاستحالة مثل هذه المعاني في حقّه تبارك وتعالى، ممّا لازمه العجز أو الجهل -، وأنّه لا وجه له (٢) ؛ فإنّ المستحيل إنّما هو الحقيقيّ منها، لا الإنشائيّ الإيقاعيّ الّذي يكون بمجرّد قصد حصوله بالصيغة، كما عرفت.

ففي كلامه - تعالى - قد استعملت في معانيها الإيقاعيّة الإنشائيّة أيضاً، لا لإظهار ثبوتها حقيقةً، بل لأمرٍ آخر - حَسَب ما تقتضيه الحال - من إظهار المحبّة أو الإنكار أو التقرير... إلى غير ذلك.

ومنه ظهر: أنّ ما ذُكر من المعاني الكثيرة لصيغة الاستفهام ليس كما ينبغي أيضاً.

المبحث الثاني

صيغة الأمرحقيقة في الوجوب

في أنّ الصيغة حقيقةٌ في الوجوب، أو في الندب، أو فيهما، أو في المشترك بينهما ؟ وجوهٌ، بل أقوال.

لا يبعد تبادر الوجوب عند استعمالها بلا قرينة.

__________________

(١) تعريض بما أفاده الشيخ الأعظم الأنصاري في مقام الاستدلال على حجية خبر الواحد بآية النفر، حيث قال: « إنّ لفظة ( لعلّ ) بعد انسلاخها عن معنى الترجّي ظاهرة في كون مدخولها محبوباً للمتكلم ». ( فرائد الأُصول ١: ٢٧٧ ). راجع أيضاً حاشية المصنّف على فرائد الأُصول: ٦٧.

(٢) تأكيد لقوله: « فلا وجه للالتزام... ». ( حقائق الأُصول ١: ١٥٨ ).

ويؤيّده: عدم صحّة الاعتذار عن المخالفة باحتمال إرادة الندب، مع الاعتراف بعدم دلالته (١) عليه بحالٍ أو مقالٍ.

المناقشة في ما أفاده صاحب المعالم في المقام

وكثرة الاستعمال فيه في الكتاب والسنّة وغيرهما لا توجب نقْلَهُ إليه، أو حمْلَهُ عليه (٢) ؛ لكثرة استعماله في الوجوب أيضاً، مع أنّ الاستعمال وإن كثر فيه إلّا أنّه كان مع القرينة المصحوبة، وكثرةُ الاستعمال كذلك في المعنى المجازيّ لا توجب صيرورتَه مشهوراً فيه، ليرجَّح أو يُتوقّف - على الخلاف في المجاز المشهور -. كيف ؟ وقد كثُر استعمال العامّ في الخاصّ حتّى قيل: ما من عامّ إلّا وقد خصّ، ولم ينثلم به ظهورُه في العموم، بل يحمل عليه ما لم تقم قرينة بالخصوص على إرادة الخصوص.

المبحث الثالث (٣)

مفاد الجمل الخبريّة المستعملة في مقام الطلب

هل الجمل الخبريّة الّتي تستعمل في مقام الطلب والبعث - مثل « يغتسل » و « يتوضّأ » و « يعيد » - ظاهرةٌ في الوجوب، أو لا ؟ ؛ لتعدّد المجازات فيها، وليس الوجوب بأقواها، بعدَ تعذُّرِ حملها على معناها من الإخبار بثبوت النسبة، والحكاية عن وقوعها:

ظهور هذه الجمل في الوجوب

الظاهر: الأوّل، بل تكون أظهر من الصيغة.

ولكنّه لا يخفى: أنّه ليست الجمل الخبريّة الواقعة في ذلك المقام - أي

__________________

(١) أي: دلالة الصيغة، فالأولى: تأنيث الضمير. ( منتهى الدراية ١: ٤٤١ ).

(٢) هذا تعريض بصاحب المعالم، القائل بكون الصيغة حقيقة في الوجوب لغةً وعرفاً، مع توقّفه في ظهور الأوامر الواردة في الكتاب والسنة في الوجوب ؛ لكثرة استعمال الصيغة فيهما في الندب، لكنّه لم يدّع نقل الصيغة إلى الندب أو حملها عليه. راجع المعالم: ٤٨.

(٣) الأولى: تأخير هذا المبحث عن المبحث الرابع. ( كفاية الأُصول مع حاشية القوچاني: ٥٩ ).